موضوع: "گلچینی از معارف"

هلاکت با احسان، بدترین مصیبت

 

قال الامام علی‌ (ع): «کم من مستدرج بالاحسان الیه، و مغرور بالستر علیه، و مفتون بحسن القول فیه، و ما ابتلی الله سبحانه احدا بمثل الاملاء»


امام علی (ع) فرمود:

چه بسیار کسی که با احسانی که در حق او شده به استدراج (سیر تدریجی به سوی هلاکت) مبتلا گردیده،

و چه بسیار بنده‌ای که به خاطر اینکه گناهش را پوشانده‌اند مغرور شده،

و چه بسیار بنده‌ای که به خاطر آنکه از او نیک گفته‌اند، دچار فتنه و لغزش گردیده است،

و خداوند سبحان هیچ‌کس را با چیزی (مصیبتی) مثلا املاء (مهلت دادن برای هلاکت) مبتلا نکرده است. (1)
_____________________
1- نهج‌البلاغه- حکمت 116 و 260

عمل به احکام شاخص شیعه بودن

 

قال‌رجل لامرأته: اذهبی الی فاطمهًْ(س) فاسألیها انی من شیعتکم؟…

فقالت علیها السلام: قولی له: ان کنت تعمل بما امرناک و تنتهی عما زجرناک عنه فانت. من شیعتنا و الا فلا…»


شخصی به زنش گفت:

پیش فاطمه زهرا(س) برو و بپرس: آیا من از شیعیان (اهل بیت) هستم؟

زن آمد و پرسید، حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود:

به همسرت بگو:

اگر به آنچه تو را فرمان داده‌ایم عمل می‌کنی و از آنچه نهی کرده‌ایم پرهیز نموده‌ای از شیعیان خواهی بود و در غیر این صورت از شیعیان نیستی» (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عوالم العلوم و المعارف، ج 1‍1، ص 906

تفاوت ولایت فقیه با سلطنت شاه

یک‌وقت یک جایی نشسته بودم، یک کسی گفت: آقای قرائتی، فرق بین شاه و ولی فقیه چیست؟ زمان شاه به شاه بله قربان می‌گفتیم، حالا هم به ولایت فقیه باید بله قربان بگوییم. ما باید بله قربان بگوییم حالا چه رئیس‌ما، شاه باشد و چه ولی فقیه! گفتم: بله قربان، بله قربان است، اما بله قربان به عادل یا فاسق؟

بله قربان برای رضای آمریکا یا بله قربان برای رضای خدا؟


زلیخا عاشق یوسف شد، خودش را آرایش کرد و درها را هم قفل کرد. پیشنهاد گناه کرد. یوسف فرار کرد. زلیخا هم عقب او فرار کرد. او می‌دوید و من می‌دویدم. منتهی یوسف می‌دوید که گناه نکند، زلیخا می‌دوید که گناه بکند.

فیزیکش هر دو می‌دوند، شیمی‌اش، فرق می‌کند. چاقوکش و جراح هردو شکم پاره می‌کنند، چاقوکش شکم پاره می‌کند بکشد، جراح شکم پاره می‌کند نجات بدهد. آنکه می‌افتد غرق شود، او در آب افتاد. ناجی هم در آب می‌افتد، منتهی او افتاد در مسیر مرگ، ناجی شیرجه می‌رود در مسیر نجات. بله ‌قربان، بله قربان است، منتهی بله قربان به عادل یا فاسق؟

شاه، نظر شخصی‌اش را می‌گوید، فقیه، نظر اسلام را می‌گوید. هدف شاه این است که آمریکا از او راضی باشد و هدف فقیه این است که خدا از او راضی باشد. نباید بگوییم آقا چه فرقی می‌کند زمان شاه به شاه بله قربان می‌گفتیم و حالا هم به ولی فقیه بله قربان می‌گوییم. بله قربان فیزیکش یکی است و شیمی‌اش فرق می‌کند.
حجت‌الاسلام قرائتی
(درسهایی از قرآن 11/11/97)

مقدس اردبیلی(ره) و ترک فکر گناه

طلبه جوانی از مقدس اردبیلی(ره) پرسید: استاد! آیا شما گناه می‌کنید؟
ایشان گفت: پسرم! تمام انسان‌ها جایزالخطایند
شاگرد: انسان‌ها را که می‌دانم، استاد شما خودتان چطور؟!
مقدس اردبیلی(ره) با تبسم جواب داد: الله‌اکبر… حالا که اینقدر اصرار می‌کنی، نه! من گناه نمی‌کنم!
شاگرد: آیا فکر گناه هم نمی‌کنید؟!
استاد: نه عزیز دلم! فکر گناه هم نمی‌کنم.
شاگرد: چطور؟! مگر امکان دارد استاد؟
استاد: آری، امکان دارد! قبول ندارید من سوالی از شما می‌پرسم، جواب صحیح آن را بدهید: آیا شما نجس می‌خورید؟!
شاگرد که گمان کرد استاد با وی از در دشمنی برآمده است، رنگ چهره‌اش تغییر یافت و کمی عقب کشید و گفت: نه استاد.
مقدس اردبیلی(ره) دوباره پرسید: حالا بگو ببینم، فکر خوردن نجس را هم می‌کنی؟!
شاگرد: نه.
استاد: نزد من گناه کردن همان خوردن ناپاک و نجس است. (1)
ـــــــــــــــــــــــــ
1- عبرت‌ها در آینه داستان‌ها، احمد دهقان، انتشارات نهاوندی، قم، چاپ اول، 1378، ص 60

حب مؤمنین و شراکت در عمل آنان

«عطیه عوفی» می‌گوید:

با جابر بن عبدالله به عزم قبر امام حسین(ع) بیرون آمدم و چون به کربلا رسیدیم،‌جابر نزدیک شط فرات رفته و غسل کرد و ردایی همانند شخص محرم بر تن نمود و همیانی را گشود که در آن بوی خوش بود و خود را معطر کرد و هر گامی که برمی‌داشت، ذکر خدا می‌گفت تا نزدیک قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روی قبر بگذار! چون چنین کردم، بر روی قبر از هوش رفت.
من آب بر روی جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت:

یا حسین!… آنگاه سلام داد و گفت: سلام بر شما ای ارواحی که در کنار حسین نزول کرده و آرمیدید. گواهی می‌دهم که شما نماز را بپا داشته و زکات را ادا نموده و به معروف امر و از منکر نهی کردید، و با ملحدین و کفار مبارزه و جهاد کرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید.


و اضافه نمود:

به آن خدایی که پیامبر(ص) را به حق مبعوث کرد، ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‌اید، شریک هستیم.
عطیه می‌گوید: به جابر گفتم: ما که کاری نکردیم! اینان شهید شده‌اند. گفت: ای عطیه! از حبیبم، رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: «من احب قوماً حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فی عملهم» هر کس گروهی را دوست داشته باشد، با آنها محشور گردد، و هر کس عمل جماعتی را دوست داشته باشد،‌در عمل آنان شریک خواهد بود.(1)

_______________________
1- بحارالانوار، ج 65، ص 130

الگوی توحید و توکل

در روایاتی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده می‌خوانیم: هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند در آتش بیفکنند، آسمان و زمین و فرشتگان فریاد برکشیدند، و از پیشگاه خداوند تقاضا کردند که این قهرمان توحید و رهبر آزاد مردان را حفظ کند.
و نیز نقل کرده‌اند:

جبرئیل به ملاقات ابراهیم(ع) آمد و به او گفت: الک حاجه؟ آیا نیازی داری تا به تو کمک کنم؟
ابراهیم(ع) در یک عبارت کوتاه گفت: «اما الیک فلا»: اما به تو، نه! (به آن کسی نیاز دارم که از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق است).
در این هنگام جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: «فاسئل ربک»! پس نیازت را از خدا بخواه!
و او در پاسخ گفت:

حسبی من سوالی علمه بحالی»: همین اندازه که او از حال من آگاه است کافی است.(1)
در حدیثی از امام‌باقر(ع) می‌خوانیم: در این هنگام (افتادن در آتش) ابراهیم با خدا چنین راز و نیاز کرد: «یا احد یا احد یا صمد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد توکلت علی‌الله» (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1- روضه کافی، ج 14، ص 336
2- تفسیر فخر راضی، ذیل آیه 69 سوره انبیاء

معارفی از کیهان

میزان عنایت امام زمان(عج) به شیعیان

حسن بن جهم نقل می‌کند:

به امام رضا(ع) گفتم: مرا از دعا فراموش نکنید. حضرت فرمود: گمان می‌کنی که من فراموشت می‌کنم؟ اندکی در خودم اندیشیدم و با خود گفتم: او برای شیعیانش دعا می‌کند و من نیز از شیعیانش هستم.
آنگاه گفتم: نه، فراموشم نمی‌کنی. حضرت فرمود: از کجا فهمیدی؟ گفتم:

من از شیعیانت هستم و تو برایشان دعا می‌کنی. فرمود: آیا متوجه چیز دیگری جز این شدی؟ گفتم: نه، حضرت فرمود: هرگاه خواستی بدانی که نزد من چه جایگاهی داری، ببین من نزدت چه جایگاهی دارم.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1- اصول کافی، ج 4، ص 270

 

معجزه شق‌القمر

پیامبر اکرم(ص) در حجر اسماعیل نشسته بود و قریش با هم گفت‌وگو می‌کردند و به یکدیگر می‌گفتند: محمد ما را عاجز کرده، نمی‌دانیم چه کار کنیم؟ بعضی از آنها گفتند: برخیزید برویم از او بخواهیم که علامتی در آسمان به ما نشان دهد، زیرا سحر در آسمان اثر نمی‌کند. پس به سوی رسول اکرم(ص) آمدند و گفتند:

ای محمد! اگر تو ساحر نیستی، علامتی را در آسمان به ما نشان بده! چون ما می‌دانیم که سحر در آسمان اثر نمی‌کند. حضرت فرمود: این ماه شب چهارده را می‌شناسید و می‌بینید؟ گفتند: آری. حضرت فرمود:

آیا می‌خواهید علامت شما، این ماه بدر باشد؟ گفتند: بلی. حضرت با انگشت مبارک به ماه اشاره کرد. ماه دو نیمه گردید و از هم جدا شد. سپس گفتند: دو نیمه ماه را به جای خود برگردان. حضرت دوباره با یک دست مبارکش به یک نیمه ماه و با دست دیگر به آن نیمه اشاره کرد و آنها نزدیک هم شدند و به هم چسبیدند و ماه کامل شد و در جای خود قرار گرفت. مشرکین باز هم (از سر کوردلی خود تاب پذیرش این معجزه را نیاوردند و) گفتند:

برخیزید. سحر محمد(ص) در آسمان هم اثر کرد. خداوند متعال درباره «شق‌القمر» و عکس‌العمل ناشایست قریش این آیات را نازل فرمود: «اقتربت الساعه وانشق‌القمر، و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر» (قمر - 1 و 2) آن ساعت نزدیک گردید و ماه شکافته شد و اگر مشرکین نشانه‌ای و معجزه‌ای چون شق‌القمر ببینند، روی برمی‌گردانند و می‌گویند: این سحر کامل است.(1)
_____________________
1- بحارالانوار، ج 17، ص 355

معارفی از کیهان

به نادان و گناهکار اعتماد نکنید!

اسماعیل فرزند بزرگ امام‌صادق(ع) مقداری پول نقد داشت، اطلاع پیدا کرد که مردی قریشی از اهل مدینه عازم سفر به کشور یمن است، خواست مقداری پول به او بدهد تا اجناس تجارتی یا سوغاتی برایش خریداری کند.
با پدرش امام‌صادق(ع) مشورت کرد،

حضرت فرمود:

او شراب‌خوار است؟ گفت: مردم می‌گویند اما از کجا که حرف مردم درست باشد!
حضرت فرمود:

صلاح نیست به او پول بدهی.


اما اسماعیل تمام پول را به آن مرد داد تا برایش از یمن جنس بخرد.
مرد قریشی به مسافرت رفت و تمام پول او را از بین برد. موقع حج حضرت و اسماعیل هر دو به حج رفتند، اسماعیل در طواف بود که حضرت متوجه شد که اسماعیل پیوسته از خدا مسألت می‌کند در مقابل از دست دادن پولها، به او عوض دهد.


حضرت از وسط جمعیت خود را به اسماعیل رسانید و با دست پشت شانه او را به نرمی فشرد و گفت:
فرزندم، بی‌جهت از خدا چیزی مخواه، تو بر خدا حقی نداری، نباید به وی اعتماد می‌کردی، خود کرده را تدبیر نیست.


اسماعیل گفت:

مردم می‌گفتند او شراب می‌خورد من که ندیده بودم! امام فرمود: گفتار مومنین را به راستی تلقی کنید و به شراب‌خوار اعتماد نکنید و از دادن اموال به نادانان طبق قرآن باید حذر کرد (نساء - 5) که سفیهی بالاتر از شراب‌خوار سراغ داری؟
بعد فرمود:

پیشنهاد شراب‌خوار در ازدواج و وساطت را نباید پذیرفت، در مورد امانت نباید او را امین دانست که اموال را حیف و میل کند و چنین کسی حقی بر خدا ندارد تا از خدا جبران ضررهای وارده را مطالبه کند. (1)
___________________
1- بحارالانوار، ج 4، 267

معارفی از کیهان

سه نشانه انسان خوشبخت

عن امیرالمومنین(ع) عن رسول‌الله(ص) انه قال: طوبی لمن اسلم و کان عیشه کفافا و قواه سدادا.(1)


«امیرالمومنین(ع) از قول پیامبر(ص) نقل می‌کنند که فرمود:

خوشا به حال کسی که مسلمان باشد، معیشت معمولی خود را داشته باشد و نیروهای او هم سرپا باشد.»
طوبی لمن اسلم و کان عیشه کفافا و قواه سدادا؛ این روایت خیلی خوبی است. خلاصه‌ای از خوشبختی فردی یک انسان را بیان می‌کند؛ انسان خوشبخت کیست؟ کسی که ثروت زیادی، مقام بالایی، آبروی زیادی در بین مردم، نفوذی، قصری، مرکبی، این‌جور چیزی داشته باشد؟ اینها است مایه خوشبختی؟

[امیرالمومنین(ع) از قول پیامبر(ص) می‌فرمایند نه، خوشا به حال کسی که این سه خصوصیت را داشته باشد؛ یعنی این [فرد] خوشبخت است:
- اسلم؛ اولا مسلم و مومن باشد.
- و کان عیشه کفافا؛ ثانیا؛ زندگی او [در حد] کفاف باشد؛ یعنی از عهده زندگی متعارف معمول خودش بربیاید؛ محتاج این و آن نباشد، کفاف یعنی این. معنای «الکفاف و العفاف»(2) که در بعضی از روایات هم هست، این است؛ زندگی معمولی‌اش را بتواند بگذراند.
- و قواه سدادا؛ ثالثا؛ سالم هم باشد و قوای او بر سر جا باشد؛ انسان خوشبخت، این است: مسلمانی که معیشت معمولی خودش را داشته باشد و نیروهای او هم سرپا باشد. این خوب است؛ حداقل لازم خوشبختی این است.
* شرح حدیث در ابتدای درس خارج، 83/9/15 به نقل از کتاب نسیم سحر.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1- نوادر راوندی، ص 90
2- امالی طوسی، ص 132

معارفی از کیهان

شاخص قدرتمندی انسان

جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه‌برداری بودند. سنگ بزرگی آنجا بود که مقیاس قوت و مردانگی جوانان به شمار می‌رفت و هرکس آن را به قدر توانایی خود حرکت می‌داد.

در این هنگام رسول‌اکرم(ص) رسیدند و پرسیدند: چه می‌کنید؟


گفتند: داریم زورآزمایی می‌کنیم. می‌خواهیم ببینیم کدامیک از ما قویتر و زورمندتر است.
رسول اکرم(ص):

میل ‌دارید که من بگویم چه کسی از همه قویتر و نیرومندتر است؟
گفتند: البته چه از این بهتر که رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
افراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم(ص) کدامیک را به عنوان قهرمان معرفی خواهد کرد؟ عده‌ای بودند که هر یک پیش خود فکر می‌کردند الان رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد کرد.
رسول اکرم(ص) فرمودند:

از همه قویتر و نیرومندتر آن کس است که اگر از یک چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه به آن چیز او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نکند. و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم در روحش پیدا شد، تسلط بر خویشتن را حفظ کند، جز حقیقت نگوید و کلمه‌ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد. و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانع‌ها از جلویش برداشته شد، زیاده از میزانی که استحقاق دارد دست درازی نکند. (1)
ـــــــــــــــــــــــ
1- وسائل الشیعه، ج 2، ص 469

توصیف عالمان بی‌عمل

خدای متعال به یکی از پیامبرانش وحی فرستاد:

بگو! به کسانی که فهمشان را در غیر راه دین صرف می‌کنند و علم را می‌آموزند، نه برای آنکه عمل نمایند، دنیا را برای دنیا می‌خواهند نه برای آخرت.

اینها در میان مردم لباس میش بر تن دارند، اما دل‌هایشان دل گرگان است. زبانشان شیرین‌تر از عسل است و کارهایشان تلخ‌تر از گیاه «صبر» (نوعی داروی تلخ گیاهی) است. اینان مرا فریب می‌دهند، و مرا مسخره و استهزاء می‌نمایند؟!(و نمی‌دانند که برای آنها آزمایشی هست) شما را به فتنه‌ای دچار کنم که خردمندان و دانشمندان از آن به حیرت و سرگردانی بیفتند. (1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سخن خدا(کلیات احادیث قدسی)، آیت‌الله سیدحسن شیرازی، مترجم: ‌ذکرالله احمدی، ص 220

شاخص خیر دنیا و آخرت


از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود:

مردی از اهل کوفه به امام‌حسین(ع) نامه نوشت که: ای سرورم! مرا از خیر دنیا و آخرت آگاه فرما!


حضرت در پاسخ نامه او نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان و اما بعد:


هرکس در پی جلب رضایت و خشنودی خدا باشد اگر چه مردم از او ناراحت و خشمگین شوند، خداوند او را از کارهایی که در دست مردم است کفایت می‌کند و هرکس در طلب جلب رضایت مردم باشد، اگرچه موجب خشم و غضب الهی گردد، خداوند او را به مردم واگذار می‌کند. (1)
ــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 75، ص 126

فواید زیارت عاشورا

دلایل اهمیت زیارت عاشورا چیست و در زندگی ما چه آثار و فوایدی دارد؟


پاسخ:
درباره زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) روایات فراوانی وجود دارد (کامل‌الزیارات، ص 81)

و درخصوص زیارت عاشورای معروف، احادیث متعددی از امام باقر و امام صادق (علیهما‌السلام) نقل شده است.(2)

امام باقر(علیه‌السلام) این زیارت را به یکی از اصحابش به نام «علقمهًْ بن‌محمد حضری» آموزش داده است. (بحارالانوار، ج 101، ص 290)


از آنجاکه زیارت نوعی اعلام موضع و مشخص کردن خط فکری است و آثار سازنده عجیبی دارد، آنچه به عنوان متن زیارتی خوانده می‌شود، از نظر محتوا و جهت‌دهی، از حساسیتی ویژه برخوردار است. به همین جهت ائمه(ع) با آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غنای بیشتری بخشیده‌اند به گونه‌ای که زیارتنامه‌های رسیده از معصومان مانند زیارت جامعه کبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه گنجینه‌ای از تعالیم و آموزش‌های عالی آنان است.


زیارت عاشورا - که از تعالیم امام باقر(ع) است - به سبب آثار سازنده فردی و اجتماعی و بیان مواضع فکری و عقیدتی شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه دارد.

شماری از دستاوردهای این زیارت عبارت است از:


1- تقویت پیوند معنوی با خاندان عصمت و طهارت
ایجاد و تقویت پیوند معنوی با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان موجب می‌شود، زائر آن بزرگان را الگوی خویش سازد و درجهت همسویی فکری و عملی با آنان بکوشد همچنان که در قسمتی از زیارت، از خدا می‌خواهد زندگی و مرگش را یکسره همانند آنان قرار دهد: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل‌محمد.»
از آنجا که این محبت به خاطر خداوند است - و خاندان عصمت از آن جهت که الهی و منسوب به اویند، محبوب واقع شده‌اند - مایه تقرب به خداوند است.
در قسمتی از زیارت چنین می‌خوانیم: «اللهم انی اتقرب الیک بالموالاهًْ لنبیک و آل نبیک».


2- پیدایش روحیه ظلم‌ستیزی
تکرار لعن و نفرین بر ستمگران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم‌ستیزی در زائر می‌شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه‌های ایمان دینی خود را مستحکم می‌کند. مگر ایمان چیزی جز حب و بغض در راه خدا است: «هل الایمان الا الحب والبغض»؟ مومن واقعی در برابر ستم بی‌موضع نیست. از ستمگر نفرت و انزجار آشکاری دارد و با مظلوم و جبهه حق اعلام همراهی می‌کند: «یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم.»


3- دوری جستن از خط انحراف
در این زیارت، ریشه‌های ظلم هدف قرار می‌گیرد: «فلعن‌الله امهًْ اسست اساس‌الظلم والجور علیکم اهل‌البیت و لعن‌الله امهًْ دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتبکم‌الله فیها». ستمی که در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم ریشه دارد. این ظلم یک حلقه از حلقه‌های ستمی است که با انحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد.


4- الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‌های هدایت
در این زیارت آمده است: «فاسئل‌الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفهًْ اولیائکم ورزقنی البرائهًْ من اعدائکم، ان یجعلنی معکم فی‌الدنیا والاخرهًْ و ان یثبت‌لی عندکم قدم صدق فی‌الدنیا والاخرهًْ». زائر پس از آن‌که به حق معرفت پیدا کرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دوری جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پیروی عملی از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار می‌دهد یعنی، اسوه‌ها و الگوهای هدایت را - که از سوی خداوند منصوب شده‌اند - سرمشق زندگی خود قرار می‌دهد و همگامی با آنان را می‌طلبد.


5- ترویج روحیه شهادت‌طلبی و ایثار و فداکاری در راه خدا


6- احیای مکتب و راه و هدف خاندان عصمت.

معارفی از کیهان

چگونگی تعامل امام رضا(ع) با مدعیان شیعه بودن

امام حسن عسکری(ع) حکایت کرد:


چون موضوع ولایتعهدی حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) پایان و تثبیت یافت.

روزی دربان امام رضا(ع) وارد منزل آن حضرت شد و گفت: عده‌ای آمده‌اند، اجازه ورود می‌خواهند و می‌گویند: ما از شیعیان علی(ع) هستیم.
امام رضا(ع) اظهار داشت:

در حال حاضر فرصت ندارم، به آنها بگو که در وقتی دیگر بیایند.

ادامه »

تقلید لهجه قومیت‌ها؛ غیبت یا استهزاء؟

متأسفانه یک کار زشتی در بین مردم رایج است که از لهجه‌های بعضی از ولایات تقلید می‌کنند؛ این آیا غیبت محسوب می‌شود یا نه؟


غالب این شهرهایی که لهجه‌های آنها تقلید می‌شود، شهرهایی هستند که دارای مردم غیرتمندی هستند که در حوادث مهم صد سال پیش، در مقابل دشمنان و مهاجمین ایستاده‌اند. این تصادفی نیست.

این تقلید هم سابقه ندارد؛ یعنی در هیچ یک از این کتاب‌های ادبی و طنز و غیره، ما ندیدیم که یک حرفی باشد که نشان دهنده‌ تقلید لهجه باشد. این مالِ همین اواخر است؛ یعنی مثلاً از صد سال پیش به این طرف؛ یعنی از وقتی که کشور ما در مواجهه‌ با این دشمنی‌ها قرار گرفته.

یکی از مناطقی که ایستادگی سرسخت کرده، مناطق شمال است، منطقه‌ گیلان؛ یکی از مناطق، منطقه‌ خراسان است؛ یکی از مناطق، مناطق آذربایجان است. اینها آنجاهایی هستند که مردمش سرسختی و سلحشوری نشان دادند؛ اتفاقاً سعی شده است که همین‌ها از لحاظ لهجه در بین مردم سبک بشوند. یعنی تقلید می‌شود.این مسلماً حرام است. در حرمت این عمل هیچ شکی نیست. لکن غیبت نیست. چون قیودی که در غیبت ذکر شد که مقوّم معنای غیبت محرم شرعی است در اینجا وجود ندارد.

یکی از قیود، مستور بودن بود که این مستور نیست. علاوه ‌بر اینکه عیب نیست اصلاً. کسی این را به عنوان عیب ذکر می‌کند، ولی اصلاً عیب نیست! بنابراین وقتی عیب نبود، پس غیبت نیست. مثل این است که مثلاً بگویند: آقا عمامه سرش است؛ این «عمامه به سر بودن» عیب نیست. ذکرش بنابراین غیبت نیست. علاوه‌بر اینکه امر ظاهری است، امر واضحی است. پس تعریف غیبت بر این صدق نمی‌کند. اما مسلماً حرام است.


این از باب تمسخر و از باب استهزاء و اینهاست. اینجا دیگر فرقی نمی‌کند که علی نحو عام استغراقی مورد نظرش باشد؛ یا نه، مثلا فرض کنید فرد خاصی را مورد نظر قرار بدهد و لهجه‌ یک شخصی را – به عنوان اینکه لهجه‌ او، لهجه‌ عموم است- تقلید بکند. این صور مختلفی دارد. همه‌ اینها محرّم است. منتها تفاوتش این است که اگر غرض او لهجه‌ عموم باشد، این می‌شود اهانت به همه‌ آن جمعیت؛ که طبعا آثار خاص خودش را دارد. مثلا فرض بفرمایید اگر بخواهد استحلال بکند، بایستی از یکایک اینها استحلال بکند. آنجایی که یک نفر باشد، نه، از یک نفر استحلال می‌کند. این بحث عیب‌جویی است.


اگر چنانچه نه، تمسخر وجود نداشت، این از محل کلام خارج است. گاهی از این تقلیدها انجام می‌گیرد، اما هیچ قصد تمسخری هم نیست.

یک وقتی چند سال قبل از این، در رادیو یک گوینده‌ای تقریبا تمام لهجات ایران را در یک برنامه‌ رادیویی بیان می‌کرد! بعد هم ما آن شخص را دیدیم. گفتیم بالاخره تو کجایی هستی؟!

چون هم ترکی را مثل خود ترکها حرف می‌زد که ما می‌فهمیدیم، هم مشهدی را مثل خود مشهدی‌ها حرف می‌زد! نفهمیدیم بالاخره کجایی است، نگفت آخرش هم که کجایی است؛ گفت من ایرانی هستم.


پس بنابراین گاهی تقلید لهجه به عنوان تمسخر نیست. کما اینکه تقلید لهجه‌ یک فرد هم به عنوان تمسخر نیست. یک عمل شیرینی است. خود آن فرد هم گاهی می‌نشیند و تماشا می‌کند که تقلیدش را دارند می‌کنند. خودش هم می‌خندد، خوشش می‌آید. پیداست که پس تمسخر نیست. این از محل کلام خارج است. آنجایی که قصد، استهزاء باشد، تمسخر باشد، آنجا می‌شود محرّم.


بیانات رهبر انقلاب در جلسه خارج فقه؛ 1389/01/31
* پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت‌آیت‌الله خامنه‌ای

معارفی از کیهان

خرد و خردورزی از نظر امام موسی کاظم(ع)


عقل، نعمت الهی
عقل در لغت به معناى حبس و امساك آمده است. عاقل را از آن رو عاقل گفته‌اند كه خود نگهدار بوده، خويشتن را از رفتن به دنبال هواهاى نفسانى باز مى‌دارد. عقل مايه امتياز انسان از حيوان و به معناى فهم و ضدّ حماقت نيز آمده است.(ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ص 326، «عقل»)
علامه طباطبایی درباره اصطلاح قرآنی و فلسفی عقل نوشته است: با توجّه به معناى اصلى عقل كه بستن و امساك است، بر ادراك با اين خصوصيّت نيز عقل اطلاق مى شود و همچنين مدركات انسان و قوّه اى كه به وسيله آن انسان بين خير و شرّ و حق و باطل تميز مى دهد، عقل ناميده مى‌شود و مقابل آن جنون، سفاهت، حماقت و جهل است كه هر كدام به اعتبارى است.(الميزان، ج 2، ص 247)
البته واژه عقل به شکل مصدری در قرآن كريم به كار نرفته، ولى برخى از مشتقّات آن مانند «يعقل»، «عقلوا»، «يعقلون» و «تعقلون» آمده است؛ زیرا داشتن عقل، زمانی اهمیت واقعی خود را می‌یابد که مورد کاربرد باشد و صاحب خرد و عقل آن را در زندگی خویش به کار گیرد. از این رو الفاظ ديگرى كه به نوعى بيانگر کاربردهای عقل در زندگی است با توجه به مرتبه یا مراتب و سطح کاربرد آن در قرآن آمده است. به عنوان نمونه در قرآن عقلی که مورد استفاده قرار گرفته با توجه به نوع کاربرد و سطح آن با الفاظ و واژگانی مانند: «قلب»، «فؤاد»، «افئده»، «الالباب»، «النّهى» و «حجر» نام گذاری می‌شود. در حقیقت اطلاق هر يك از این الفاظ به سطح و یا مرتبه و نوع کاربرد عقل به جهت خاصّى است كه در آن لحاظ شده است.


مراتب تعقل در قرآن و روایات
«لُبّ» به معنای مغز خالص هر چیز به شکل «اولوا الالباب»(بقره، آیات 179 و 197 و 269؛ آل عمران، آیات 7 و 190) در شانزده مرتبه در آیات قرآن، «نُهی» به معنای بازداشتن از زشتی و بدی به شکل «أُولِی النُّهی»(طه، آیات 54 و 128)، «حجر» به معنای حفظ، منع و محدود سازی و مرزبندی، به شکل «ذِی حِجْرٍ»(فجر، آیه 5)، «قلب» به معنای خالص و شریف هر چیز(حج، آیه 46؛ 32 و 33)، «حلم» به معنای ضبط و مهار هیجانات و غضب به شکل « أَحْلامُهُمْ» (طور، آیه 32)، «حجی» به معنای پوشش و ستر از بدی و زشتی به شکل «ذی حجی» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 168 / مسند الامام الکاظم(ع) ، ج 1، ص 248)،

«فهم» به معنای ادراک و در بند کردن(مانند فقره 1، روایت هشام از امام موسی کاظم: یا هشام، إِن اللهَ تَبارَکَ و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِی کِتابِهِ) ، «مُسکَه» به معنای امساک و خودداری (طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 2، ص 314، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1403)، «کیاست» به معنای ظرف و کیسه تجربیات و زیرکی(فقره 12 روایت امام موسی کاظم: یا هشام، ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تکن اعقل الناس و ان الکیس لَدَی الحق یسیرٌ.)، و مانند آنها الفاظی است که به مراتب تعقل دلالت می‌کند.


در مقابل تعقل در سطوح مختلف، برای مراتبی از بی‌خردی الفاظی خاص بکار رفته است از جمله جهالت (البته نه به معنای نادانی در برابر دانایی و علم)، در آیاتی مانند آیه 67 سوره بقره و 35 سوره انعام و 199 سوره اعراف و 46 سوره هود، سفاهت(بقره، آیه 130)، حماقت (فقره 31 روایت هشام ازموسی کاظم) و جنون(ذاریات ، آیه 22؛ سباء، آیه 46).
عقل به عنوان یک وسیله پسندیده مطرح است اما آنچه عقل را با اهمیت و ارزشمند می‌کند نوع کاربرد و سطح و مرتبه آن است. از همین رو به نقش عقل در زندگی توجه ویژه‌ای مبذول شده تا این گونه اهمیت عقل و ارزش آن به عنوان یک نعمت عظیم الهی به درک شود.
از نظر قرآن تا زمانی که از عقل به عنوان یک ابزار و وسیله اصلی در شناخت حقایق استفاده نشود، این عقل ارزشی نخواهد داشت. پس زمانی که عقل برای این منظور به کار گرفته می‌شود، ارزشمند می‌شود. (یونس، آیه 16؛ روم، آیات 24 و 30؛ لقمان، آیه 20)


از کاربردهای مهم عقل که به آن ارزش و اهمیت می‌بخشد می‌توان به نيروى ادراكى و تعقّل انسان(مومنون، آیه 78)، ابزارى براى شناخت ربوبيّت خدا(رعد، آیات 3 و 4؛ حج، آیه 8)، وسيله تشخيص ارزش‌ها و پيدا كردن زندگى بهتر و برتر(قصص، آیه 60)، ابزار و وسیله پيشگيرى از نابكاريها(طه، آیه 128)، ابزار تشخيص حسن و قبح افعالى(بقره، آیه 44؛ انعام، آیه 151)، ابزار تشخيص قبح و زشتى اعمال بسيار زشت و فواحش(انعام، آیه 151)، ابزار تشخيص خوبيها از بديها(بلد، آیه 4 و 10) و مانند آن‌اشاره کرد.
در آیات و روایات از جایگاه عقل بسیار سخن به میان آمده است. امام موسی کاظم(ع) آن را حجت باطنی خدا در کنار حجت ظاهری خدا یعنی پیامبران قرار داده و فرموده است: إِنَّ للهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّهًْ ظاهِرَهًْ وَ حُجَّهًْ باطِنَهًْ، فَأمّا الظّاهِرَهًْ فَالرُّسُلُ وَ الاَنْبِیاءُ وَ الاَئِمَّهًْ وَ أَمَّا الْباطِنَهًْ فَالْعُقُولُ؛ همانا برای خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشكار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشكار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان؛ و حجّت پنهانی عبارت است از عقول مردمان.(کلینی ، کافی ، ج 1 ، ص 16)


البته همان طوری که روشن است و از آیات و روایات نیز بر می‌آید، به کارگیری عقل است که آدمی را با حقانیت سخنان پیامبران و وحی و نیز پذیرش آن آشنا و آماده می‌سازد. از همین رو نوعی تقدم برای خردورزی مطرح است؛ زیرا تا خردورزی نباشد نمی‌تواند به این حقانیت دست یافت و از وحی و پیامبران پیروی کرد. لذا امام موسی کاظم(ع) می‌فرماید: خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوی بندگانش برنیانگیخته، مگر آنكه از طرف خدا تعقّل كنند. پس نیكوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به كار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقل‌ترین آنها، بلند پایه‌ترینشان در دنیا و آخرت است.(کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 20)


پس حجت ظاهری برای برانگیختن عقلها است و اگر عقل به کار گرفته نشود اصولا نمی‌توان حقیقت را شناخت و به معرفت و ادراکی دست یافت؛ زیرا این عقل است که تنها قوه ادراکی و فهم بشر را تشکیل می‌دهد.
از نظر امام موسی کاظم(ع) عقل و تعقل آنچنان اهمیت دارد که نمی‌توان چیزی را در کنار و هم سنگ عقل قرار داد. ایشان در سخنان بسیار از جمله همین حدیث طولانی که خطاب به هشام دارد، ابعاد گوناگون عقل و تعقل و کاربردهای آن را بیان می‌کند.

ادامه »

عفت و حیا؛ حافظ امنیت اخلاقی جامعه


چیستی عفت و حیا
راغب اصفهانی قرآن‌شناس اندیشمند و بنام، در کتاب ارزشمند مفردات الفاظ قرآن کریم در تبیین مفهومی واژه عفت در کاربردهای قرآنی و اسلامی می‌نویسد: عفت، حالتی از حالت‌های نفس انسانی است که با وجود آن، شهوت نمی‌تواند بر نفس شخص چیره شود. (مفردات، راغب، ص 573 ذیل واژه عف)


حسن مصطفوی در کتاب التحقیق فی کلمات‌القرآن‌الکریم می‌نویسد:

خودداری نفس از شهوات نفسانی و تمایلات غیرشایسته در هر شخص و هر موضوعی عفت نامیده می‌شود. (التحقیق، مصطفوی، ج 8، ص 180)


محمدمهدی نراقی در کتاب جامع‌السعادات در تبیین مفهوم اخلاقی این واژه می‌نویسد: عفت، انقیاد قوه شهویه درمقابل امر و نهی عقل همچون ازدواج و خوردن در حد اعتدال عقلی و عرفی است. (جامع‌السعادات، محمدمهدی نراقی، ج 2، ص 17)


به نظر می‌رسد که استاد نراقی خواسته تا تبیین کند که عفت دارای خاستگاه عقلانی است که ظهور و بروز آن به شکل اعتدال عقلی و عرفی می‌باشد.
به سخن دیگر، هر انسان عاقلی به جای آنکه زمام امور نفس خویش را به شهوات نفسانی و هواهای آن دهد، می‌کوشد تا برپایه فرمان‌های عقل عمل و رفتار کند.
از آنجاکه عقل، نیازهای طبیعی و غریزی بشر و قوای نفسانی و شهوانی را می‌شناسد، برای مدیریت و مهار و هدایت درست این قوا در مسیر کمال، راهکارهایی را نیز ارائه می‌دهد که ازجمله آنها در مسئله شهوت جنسی، راهکار ازدواج است. چنانکه برای ارضای گرسنگی و پاسخگویی به نیازهای غذایی خوردن در حد اعتدال را به عنوان بهترین شیوه مدیریت و مهار این قوه و غریزه پیشنهاد می‌دهد.
به نظر می‌رسد که در تفسیر نراقی از عفت، چنانکه از نظرات دو استاد گرانقدر دیگر نیز به دست می‌آید، مدیریت عقل بر شهوت، اساس عفت می‌باشد.


به سخن دیگر، عفیف کسی است که مدیریت خود را به عقل سپرده است. براین اساس، به جای آنکه عواطف و احساسات و یا قوای نفسانی و شهوات و هواهای آن مدیریت انسان را در دست داشته باشد، این عقل است که بر انسان چیره است و مدیریت کامل را به عهده دارد.
بنابراین می‌توان گفت که عفیف کسی است که از عقل خود به درستی بهره می‌گیرد و رفتارهایش را در چارچوب ملاک‌های عقلانی ساماندهی می‌کند.


اما حیا چنان‌که راغب اصفهانی آن را به عنوان مفهومی قرآنی معرفی می‌کند، عبارت از انقباض و خودداری نفس از زشتی‌ها و یا ترک آن است. (مفردات مفردات، ص 270، «حیی».) وی می‌افزاید که در آیات قرآن حیا به خداوند نیز نسبت داده شده است ولی معنای پیش گفته نمی‌تواند درباره خداوند درست باشد، زیرا خداوند به دور از انفعال و انقباض است و نمی‌توان چنین حالاتی را به خداوند نسبت داد که وی منزه از این امور می‌باشد. (همان)


شیخ طبرسی مفسر و دانشمند شیعی درباره کاربرد حیا نسبت به خداوند می‌فرماید که مراد و مقصود از حیا در خداوند آن است که خداوند قبیح را انجام نمی‌دهد و همواره به دور از زشتی‌ها و امور قبیح کارها را انجام می‌دهد. (مجمع‌البیان، ج 2-1، ص 165)


بنابراین وقتی می‌گوییم خداوند اهل حیاست به معنای آن است که کارهایش بر حسن و نیکویی و به دور از قبیح می‌باشد.
اما هنگامی که درباره انسان از حیا سخن به میان می‌آید به این معناست که شخص در حالتی از حالت‌های خوب و نیک اخلاقی است که کارهایش همواره به دور از زشتی‌ها و پلیدی‌هاست و کارها را وقیحانه انجام نمی‌دهد؛ زیرا نقیض حیا داشتن، وقاحت داشتن است. (مجمع‌البیان، ج 2-1، ص 163) انسان وقیح کسی است که زشتی‌ها را به طور علنی و آشکار انجام می‌دهد و هیچ حیا و شرم نسبت به آن ندارد.
بنابراین می‌توان گفت که انسان باحیا کارهای اجتماعی را به دور از زشتی‌ها و پلیدی‌های عقلانی و عقلایی و شرعی انجام می‌دهد. اما انسان بی‌حیا، انسانی است که کارهای زشت و پلید را وقیحانه و آشکارا انجام می‌دهد و هیچ باک و پروایی از انجام آن ندارد.
خداوند در قرآن به مساله عفت با عناوین و واژه‌هایی چون عف، طیب، حفظ، حصن، حجب، قاصرات الطرف، حیا و طهارت، و نیز واژگان مخالف و نقیضی چون فحشاء، دعا (درخواست کار زشت)، تبرج، شهوت، زنا، بغی، رفث، محیض، طمث و مس اشاره کرده است.


عفت، ارزش عقلانی و عقلایی
چنانکه از مطالب پیش گفته به دست می‌آید، عفت و حیا از اصول اخلاقی عقلانی و عقلایی است و ذات و طبیعت بشر به دوری و پرهیز از زشتی‌ها و پلیدی‌ها گرایش داشته و به خود اجازه نمی‌دهد تا رفتاری وقاحت‌آمیز و به دور از حیا و عفت در پیش گیرد و فحشا و زشتی‌ها را انجام دهد چه رسد که آن را به شکل آشکار انجام دهد.
به سخن دیگر، عقل انسانی گرایش به دوری از زشتی‌ها و پلیدی‌ها به عنوان نواقص دارد. بنابراین حتی در خلوت‌ها و تنهایی‌های خویش به خود اجازه نمی‌دهد تا به زشتی و پلیدی متمایل شود، چه رسد به آنکه این کار زشت و پلید را به وقاحت انجام دهد و آشکار سازد.
از آیات قرآن به دست می‌آید که عفت به عنوان یک ارزش عقلانی، مورد تاکید همه جوامع بشری بوده است. از این رو عفت یوسف(ع) باعث ارزشمندی او نزد پادشاه مصر می‌شود (یوسف آیه 51 و 54) و حتی زنان اشراف مصر نیز در واکنش نخست، رفتار زلیخا را به سبب بی‌عفتی و بی‌حیایی سرزنش می‌کنند.
اسلام به سبب آنکه اصول عقلانی را مورد تایید و امضا قرار می‌دهد، در اینجا نیز عفت و حیا را به عنوان ارزش‌های انسانی امضا کرده و مهر تایید بر آن می‌نهد.
همه پیامبران و اولیای الهی به اشکال مختلف برای تقویت حیا و عفت در جامعه تلاش کرده و کوشیدند تا آن را به عنوان یک ارزش دینی معرفی کنند. آیات 29 و 32 و 33 سوره یوسف تبیین می‌کند که حفظ حریم عفت برای آن حضرت تا چه اندازه ارزشمند و محبوب بوده است که زندانی شدن را به جان خریدار می‌شود و حتی پس از آنکه پادشاه مصر خواهان آزادی وی می‌شود تنها زمانی حاضر می‌شود تا از زندان آزاد شود که پاکدامنی و حیا و عفت خویش را به اثبات برساند. (یوسف آیه 46 و 50)


چنانکه بیان شد عفت و حیا اختصاص به امور جنسی ندارد بلکه شامل هر موضوع و امری می‌شود. از این رو در آیه 273 سوره بقره عفت ورزیدن در امور مالی و عدم اظهار نیاز به دیگری را به عنوان یک امر ارزشمند معرفی می‌کند تا این‌گونه پایه عفت را در همه امور تقویت و مستحکم سازد. (مجمع‌البیان، ج1 و 2، ص 666)


خداوند در آیه 56 سوره یوسف عفت و پاکدامنی را از مصادیق احسان و نیکوکاری برمی‌شمارد و با اشاره به عفت وی می‌فرماید که علت مکنت و پادشاهی‌یابی آن حضرت را می‌بایست در همین عفت‌ورزی وی جست‌وجو کرد.
اهتمام اسلام به حفظ آبرو و شخصیت زنان عفیف و پاکدامن نیز تاکیدی بر ارزشمندی عفت و حیا در نظر اسلام است، زیرا تنها به این روش است که جامعه ارزش‌های متعالی را حفظ کرده و در مسیر تعالی و کمال حرکت می‌کند.


در ارزش و اهمیت عفت و حیا همین بس که خداوند در آیاتی چند عفت زنان اهل کتاب را موجب جواز ازدواج مسلمانان با آنان بر می‌شمارد. (مائده آیه 5) آیه 25 سوره نساء نیز عفت و پاکدامنی را شرط اصلی جواز ازدواج با کنیزان می‌شمارد. این بدان معناست که اگر کسانی که در معرض خطر و یا اتهام بی‌عفتی هستند زمانی که اهل عفت باشند همان عفت به عنوان بزرگ‌ترین سرمایه شخص می‌تواند امر جواز ازدواج آنان را اثبات کند.


آثار و کارکردهای عفت و حیا
از آیات قرآنی به دست می‌آید که عفت و حیا آثار بسیاری دارد. از جمله می‌توان به اعتدال و میانه‌روی انسان در امور مختلف زندگی از جمله مسائل جنسی اشاره کرد. عقل انسان در هنگام چیرگی بر امور شخص، مدیریت وی را به عهده می‌گیرد و او را به سوی اعتدال و میانه‌روی در همه کارها و امور وامی‌دارد. از این رو در مسئله جنسی نیز عفت و پاکدامنی وی موجب می‌شود راه اعتدال را در پیش گیرد. (مومنون آیات 5 و 7 و نیز معارج آیات 29 تا 31)


خداوند در آیه 59 سوره احزاب حفظ عفت با رعایت حجاب را باعث مصونیت‌یابی شخص از اذیت و آزار دیگران معرفی می‌کند و با اشاره به این کارکرد از مردمان می‌خواهد که عفت و حیا را رعایت نمایند تا ضمن دستیابی به کمال فردی و اجتماعی، خود را از شر و آسیب دیگران نیز حفظ کنند.
به سخن دیگر، دستیابی به امنیت اخلاقی و نیز حفظ حریم شخصی نیازمند اعمالی است که از جمله مهمترین آنها حفظ عفت و حیا از سوی افراد جامعه به ویژه کسانی است که بیشتر در معرض خطر و یا اتهام به شکستن حریم‌های عفت اجتماعی جامعه می‌باشند.
البته آیات قرآن کارکردهای دیگری نیز برای عفت و حیا بیان می‌کند که شامل آثار معنوی در دنیا و آخرت است. از جمله می‌توان به بهره‌مندی از فضل خداوند با عفت‌ورزی اشاره کرد که در آیه 33 سوره نور به آن اشاره شده است.
برخورداری از آمرزش الهی با عفت و پاکدامنی مردان و زنان (احزاب آیه 35 و نور آیه26) دستیابی به رستگاری (مومنون آیات 1 و 5) از دیگر آثار و پیامدهای پاکدامنی است.
از آنجا که بسیاری از مردم در اندیشه آسایش هستند خداوند در آیه 33 سوره نور تبیین می‌کند که عفت‌ورزی زمینه بی‌نیازی انسان از دیگران می‌شود و خداوند از فضل خود به کسانی که در فقر و نداری هستند، دارایی می‌بخشد تا دیگر نیازمند دیگری نشوند.
از نظر اسلام اگر انسان در عین شدت نیازمندی، دست خویش را به سوی دیگری دراز نکند، خداوند از فضل خویش به او می‌رساند و او را بی‌نیاز و غنی می‌سازد.
خداوند در آیات 5 و 7 سوره مومنون و نیز 29 تا 31 سوره معارج، مردان بی‌عفت را انسان‌های متجاوزی معرفی می‌کند که به سبب همان وقاحت و بی‌عفتی به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند و به اذیت و آزار دیگران می‌پردازند.

جمال کمال‌وند، معارفی از کیهان

رابطه شکر نعمت و افزایش ظرفیت وجودی انسان

امیرمومنان در دعای افتتاح ماه مبارک رمضان می‌فرماید: «لَا تَزِیدُهُ کَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ کَرَماً؛ زیادی عطایای الهی جز موجب افزایش جود و کرم خداوند نمی‌شود.»(تهذیب الاحکام، طوسی، ج 3، ص 109)


خاستگاه این سخن، همان سنت الهی است که در قرآن می‌فرماید: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ؛ و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید، شما را افزون خواهم کرد.(ابراهیم، آیه 7)


از این آیه به دست می‌آید که شکر نعمت‌های الهی موجب افزایش وجودی شخص می‌شود؛ زیرا خدا می‌فرماید

با شکر نعمت، شما را افزایش می‌دهیم، هر چند که به تبع افزایش وجودی شخص، به طور طبیعی نعمت‌ها از نظر کمیت و کیفیت نیز افزایش می‌یابد و حتی نعمت‌های جدید و متنوع دیگری نصیب انسان می‌شود، ولی آنچه مورد تاکید آیه است، افزایش ظرفیت وجودی خود انسان با شکر نعمت است؛ این بدان معنا خواهد بود که شکر واقعی بهره‌گیری از نعمت و به کارگیری آن در مسیر تحقق اسماء و صفات الهی در انسان است. به این معنا که هر نعمتی شرایطی را فراهم می‌آورد تا انسان بتواند آن را وسیله و سببی قرار دهد تا اسم و صفتی از اسماء و صفات الهی در او ظهور کند. این معنای حقیقی شکر نعمت است نه تشکر زبانی.


پس وقتی انسان نعمتی را به درستی و در جای مناسب آن به کار می‌گیرد، این نعمت همچون وسیله‌ای می‌شود که اسم و صفتی در انسان ظهور کند و ظرفیت وجودی او افزایش یابد؛ به اقتضای افزایش ظرفیت وجودی، نعمتی دیگر داده می‌شود که آن نیز موجب افزایش ظرفیت وجودی خواهد شد تا جایی که انسان به مقام «عبدالله» و سپس «عبده» می‌رسد که حتی برخی از اسمای مستاثر نیز در او ظهورو بروز می‌کند.


پس اگر ذات اقدس الهی نعمت‌هایی به شخص دهد و این شخص به درستی از آن نعمت بهره گیرد، ظرفیت وجودی او با ظهور اسماء و صفات الهی در وی بیشتر می‌شود؛ و با افزایش قابلیت، به طور طبیعی درخواست و سؤال تکوینی‌ او نیز بیشتر می‌شود؛ و از آنجا که خدا هیچ سائلی را از درگاهش محروم باز نمی‌گرداند، به او نعمتی با توجه به این مرتبه و درجه وجودی‌اش می‌دهد. این درخواست انسان با شکر و عطای الهی به شکر متقابل،همچنان تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد. از این رو امام علی(ع) می‌فرماید، عطایای الهی موجب افزایش جود و کرم خداوند می‌شود.

معارفی از کیهان

ارتباط «بهشت» و«جهنم» با «اعمال» انسان

در «أمالي‌» صدوق‌ با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي كند از علاء بن‌ محمّد بن‌ فضل‌ از پدرش‌ از جدّش‌ كه‌ او گفت‌:

قَيس‌ بن‌ عاصِم‌ گفت‌:

من‌ با جماعتي‌ از بني‌ تميم‌ بر رسول‌ خدا (صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌) به‌ عنوان‌ ميهمان وارد شديم‌. چون‌ من‌ داخل‌ بر آن‌ حضرت‌ شدم‌، ديدم‌ صَلْصال‌ بْن‌ دَلَهْمَس‌ نيز در حضور آن‌ حضرت‌ نشسته‌ است‌.عرض‌ كردم‌:

اي‌ پيغمبر خدا! ما را موعظه‌اي‌ فرما كه‌ از آن‌ نفع‌ ببريم‌، چون‌ ما قومي‌ هستيم‌ كه‌ در صحرا زندگي‌ مي‌كنيم‌ و خدمت‌ شما كمتر مي رسيم‌!


رسول‌ خدا فرمود:

«اي‌ قيس‌! به درستي‌ كه‌ با هر عزّتي‌ ذلّتي‌ است‌، و با زندگي‌ مرگ‌ است‌، و با دنيا آخرت‌ است‌، و براي‌ هرچيزي‌ حسابگري‌ است‌، و بر هر چيزي‌ مراقب‌ و پاسداري‌ است‌، و براي‌ هر كار نيكوئي‌ ثوابي‌ است‌، و براي‌ هر كار زشتي‌ عِقابي‌ است‌، و براي‌ هر أجلي‌ كتاب‌ و تقديري‌ است‌. اي‌ قيس‌! حتماً و حقّاً بدون‌ شكّ با تو همدمی است‌ كه‌ با تو دفن‌ مي شود و او زنده‌ است‌ و تو نيز با او دفن‌ مي‌شوي‌ در حالی که تومرده‌ هستي‌. پس‌ اگر آن‌ همدم، كريم‌ باشد، تو را از گزند حوادث‌ مصون‌ خواهد داشت‌ و گرامي‌ خواهد داشت‌ و اگر لئيم‌ باشد تو را دستخوش‌ خطرات‌ و آفات‌ نموده‌ به‌ طوفان‌ بلا خواهد سپرد. او در روز قيامت‌ محشور نمي‌شود مگر با تو، تو نيز برانگيخته‌ نخواهي‌ شد مگر با او، از تو بازپرسي‌ نخواهد شد مگر از او، پس‌ او را صالح‌ قرار بده‌، چون‌ اگر صالح‌ باشد با او انس‌ خواهي‌ گرفت‌ و اگر فاسد باشد از هيچ‌ چيز وحشت‌ نداري‌ مگر از او؛ آن همدم،‌ كردار و عمل‌ تو است‌.»

قيس‌ عرض‌ كرد: ‌ای پیامبر خدا! دوست‌ دارم‌ كه‌ اين‌ مواعظ‌ شما در ابياتي‌ از شعر درآيد تا ما با اين‌ أشعار بر افرادي‌ از عرب‌ كه‌ به‌ ما حكومت‌ كنند افتخار كنيم‌ و آنها را حفظ‌ نموده‌ و از نفائس‌ ذخائر خود قرار دهيم‌. رسول‌ خدا(ص)‌ به‌ يكي‌ از حضّار امر فرمودند كه‌ برود و حسّان‌ بن‌ ثابت‌ را بياورد.
قيس‌ مي گويد: همين‌كه‌ منتظر آمدن‌ حسّان‌ بوديم‌، در اين‌ فاصله زمانی‌ ،در تفكّر فرو رفتم‌ كه‌ اين‌ مواعظ‌ را خودم به‌ شعر درآورم‌. شعرها را ساخته‌ و پرداخته‌ و جزماً آماده‌ ساختم‌ و قبل‌ از اينكه‌ حسّان‌ برسد عرض‌ كردم‌: يا رسول‌ الله‌ من‌ شعرها را خودم‌ سرودم‌ و چنين‌ گمان‌ دارم‌ كه‌ مطابق‌ پسند شما باشد و براي‌ آن‌ حضرت‌ خواندم‌:


تَخَيَّرْ خَليطًا مِنْ فِعالِكَ إنَّما
قَرينُ الْفَتَي‌ في‌ الْقَبْرِ ما كانَ يَفْعَل‌
وَ لابُدَّ بَعْدَ الْمَوْتِ مِنْ أنْ تُعِدَّه
لِيَوْمٍ يُنادَي‌ الْمَرْءُ فيهِ فَيَقْبَلُ
فَإنْ كُنْتَ مَشْغولاً بِشَيْءٍ فَلا تَكُن
بِغَيْرِ الَّذي‌ يَرْضَي‌ بِهِ اللَهُ تَشْغَلُ
فَلَنْ يَصْحَبَ الإنْسانُ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ
وَ مِنْ قَبْلِهِ إلاّ الَّذي‌ كانَ يَعْمَلُ
ألا إنَّما الإنْسانُ ضَيْفٌ لاِهْلِهِ
يُقيمُ قَليلاً بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَرْحَلُ


- از اعمالت همدمى انتخاب كن كه در قبر، فقط وفقط عمل، همدم و همراه انسان است.
- و چاره‌ای نیست پس از مرگ از اینکه آماده کنی آن را برای روزی که انسان را ندا می‌زنند و او می‌آید.
- پس، اگر مى‏خواهى مشغول كارى شوى، به كارى بپرداز كه خشنودى خدا در آن است.
- همراه انسان در حيات و ممات، چیزی جز كردارش نخواهد بود.
- بدان كه انسان در اين دنيا نزد خانواده‌اش براى اندك مدتى ميهمان است و پس از آن بايد به سوى قرارگاه اصلى خود کوچ کند.
اين‌ روايت‌ را مجلسي‌ در «روضۀ بحار» از «أعلام‌ الدّين‌» ديلمي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ با اين‌ اختلاف‌ كه‌ طبق‌ اين‌ نقل، سرايندۀ ‌اشعار شخصي‌ از اصحاب‌ بوده‌ كه‌ در مجلس‌ حضور داشته‌ و او را صَلْصَال‌ مي‌گفتند.
*کتاب معادشناسي، آيت الله سيد محمد حسين حسيني طهراني ،ج سوم، ص296؛ معانى الاخبار، ص‏233؛ الخصال، ج‏1، ص‏115

معارفی از کیهان

شاخص‌های خوشبختی


خوشبختی چیست وشاخص‌های آن از منظر آموزه‌های وحیانی کدام است؟


پاسخ:

1- صبر، تحمل و توکل: صبر و تحمل دربرابر تلخی‌ها و ناراحتی‌های دوران زندگی، رمز موفقیت و خوشبختی است. استقامت در مسیر سعادت، آن‌گاه استمرار دارد که طالب خوشبختی، در اثر ایمان، روح و روان خویش را به صبر و تحمل عادت دهد. انسان باید بداند که هیچ پناهگاهی دربرابر حوادث ناگوار روزگار، ایمن‌تر از پناهندگی به خدای مهربان نیست. انسان متوکل، ضمن تلاش و تکاپوی بسیار، خود را صاحب تمام توان‌ها و صلاحیت‌ها نمی‌داند، با دیده‌ای فراتر از چشمان ظاهری، کارهای خود را به دست کارساز آفرینش و توفیق‌آفرین هستی می‌سپارد و با نشاط روحی و قوت قلب در عرصه سعادت و سلامت فعالیت می‌کند.


2- نیت الهی داشتن در کارها: خلوص نیت به پروردگار متعال، راه وصول به خواست‌ها و اهداف است؛ زیرا جهان هستی با تمام خصوصیاتش تحت سیطره و اراده اوست و هیچ عاملی نمی‌تواند بدون اراده خداوند، مفید یا مضر به حال کسی باشد، و خداوند اراده کرده است آنانی را که با نیت خالص عمل کنند، سعادتمند سازد.


3- دانش و بینش: دانش، مشعل فروزان دیدن است، و بینش، روشنگر خوب دیدن، درست دیدن و به جا دیدن. انواع دارایی‌های مادی و معنوی و تمام امکانات رهیابی، در صورتی زمینه‌ساز نیک‌انجامی و خوشبختی خواهند بود که در مسیر انسانی و انگیزه الهی به کار گرفته شوند. دانش و بینش، لحظه‌های زندگی را صفحات زرینی می‌کنند که همه نعمت‌ها، به کیمیایی ارزشمند، تبدیل شده، در راه رسیدن به خوشبختی و سعادت رقم می‌خورند.


4- رهایی از اسارت‌های ذلت‌بار: غبارروبی ضریح وجود از دلبستگی‌های پوچ و بی‌محتوا و پاک کردن آیینه نفس از وابستگی‌های پست، زمینه‌ساز رویش زلال عشق و معرفت بر صفحه دل و رواق دیده می‌شود. ارمغان هدایتی که رسولان الهی نخستین وظیفه خود را در انجام دادن آن بیان کرده‌اند، تهذیب نفس و رهایی از اسارت ذلت‌بار است. بی‌شک، هرچه زنجیر‌های وابستگی به تعلقات مادی و هوس‌های حیوانی کمتر باشد، قدرت پرواز و شکوفایی بیشتر خواهد شد و این، رمز سعادت و راز خوشبختی حقیقی در گذر زندگی دنیوی است.


5- اخلاق شایسته: گام دیگر در دستیابی به قله رفیع خوشبختی آن است که در عرصه زندگی در مدار حق و بندگی، اخلاق شایسته پیدا کنیم. رویی گشاده، اخلاقی ملایم و سخنانی زیبا و مهذبانه داشته باشیم، از سلیقه‌های شخصی‌ای که آنها را به نام دین جا می‌زنیم، دوری کنیم، خودسازی را در خمودی، بی‌حالی، بداخلاقی و سکوت بی‌جا ندانیم، و از آن سو، خوش‌اخلاقی را در شکستن حریم الهی و دریدن مرزهای دین نبینیم.


اخلاق در نگاه پاک معصومان(ع) خوشبختی جاودان معرفی شده است. رسول اکرم(ص) فرمود: «کسی که این ویژگی‌های شایسته را دارا باشد، نیکبختی دنیا و آخرت را از آن خود کرده است: اخلاق نیک که با آن در بین مردم و با آنان زندگی کند؛ قلب خاشع و سپاسگزار از تمامی نعمت‌های الهی؛ زبانی که به ذکر خداوند مشغول است.» (بحارالانوار، ج 93، ص 311)
و چون شخصی از رسول‌الله(ص) دستورالعملی خواست تا با عمل بدان محبت خدا، خلق خدا، افزایش مال و دارایی، طولانی شدن عمر و محشور شدن با پیامبر(ص) را - که دستاوردی جز خوشبختی دنیا و نیکبختی آخرت نخواهد داشت - به دست آورد، حضرت فرمود: «اگر محبت خداوند می‌خواهی، پرهیزکار و متقی باش، اگر علاقه مردم را می‌جویی به آنان نیکی کن و از آنچه در دستشان می‌بینی، روی بگردان، اگر افزایش دارایی خود را طلب می‌کنی، آن را از حقوق الهی و مردم، پاک کن. اگر سلامت تن می‌خواهی، بسیار صدقه بده. اگر بلندی عمر می‌جویی، صله رحم کن و اگر به دنبال محشور شدن با من هستی، سجده‌هایت را طولانی نما.» (همان، ج 85، ص 164)

معارفی ازکیهان

گریه آسمان و زمین برای مؤمنان

بر پایه آموزه‌های قرآن، همه هستی از جماد و نبات و حیوان در حال تسبیح خداوند هستند.(اسراء، آیه 44؛ حدید، آیه 1؛ جمعه، آیه 1)

البته تسبیح هر چیزی به حسب خودش است. بنابراین، تسبیح اختصاص به ذکر زبانی ندارد، بلکه به اشکال گوناگونی انجام می‌گیرد.
آنچه از اصل تسبیح گویی به دست می‌آید، شعور هستی است. به این معنا که هستی از شعور به نسبت خود برخوردار است؛ زیرا بدون شعور و ادراک نمی‌توان از تسبیح سخن گفت؛ چرا که تسبیح به معنای نفی نواقص و کمبودها از خدای سبحان است؛ پس اگر چیزی دارای شعور نباشد، نمی‌تواند به مقایسه بپردازد و در مقام مقایسه بگوید این دارای کمبود و نقص و آن دیگری دارای کمال و غنا و عدم نقص است.
بر همین اساس است که سنگریزه برای پیامبری رسول اکرم گواهی می‌دهد (مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‌1، ص90)

یا زمین در قیامت می‌تواند شهادت دهد؛ زیرا اینها شعور دارند و می‌توانند مقایسه و ارزیابی نیز داشته باشند.
از آنجا که مومنان واقعی با حق متعال در ارتباط کامل هستند، به طوری که گفتار و رفتار ایشان به رضایت الهی است تا جایی که خداوند گفتار و رفتار آنان را به خود نسبت می‌دهد (انفال، آیه 17؛ نجم، آیه 4) می‌توان گفت هستی نیز متاثر از رفتار و گفتار مومنان است. بر همین اساس، اینکه آسمان بر کسی بگرید و نگرید، دور از انتظار نیست. خداوند درباره کافران فرعونی می‌فرماید: فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ؛ پس آسمان و زمین بر آنها نگریست و اشکی نریخت.(دخان، آیه 29)


امام صادق(ع) می‌فرماید:

«بَکَتِ السَّماءُ عَلى یَحْیَى بْنِ زَکَرِیّا وَ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىِّ(علیهما السلام)اَرْبَعِیْنَ صَباحاً وَ لَمْ تَبْکِ اِلاّ عَلَیْهِما، قُلْتُ وَ ما بُکایُها، قالَ کانِتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَ تَغِیْبُ حَمْراءَ»؛

(آسمان بر «یحیى بن زکریا» [که از سوىِ طاغوتِ زمان خود به طرز بسیار رقت بارى شهید شد] و بر «حسین‌بن‌على» (علیهما‌السلام) چهل روز گریه کرد و بر کس دیگرى جز آن دو گریه نکرده است. راوى مى‌گوید: سؤال کردم گریه آسمان چه بود؟ فرمود: به هنگامِ طلوع و غروب، سرخىِ مخصوصى در آسمان ظاهر مى‌شد). (مجمع‌البیان، جلد 9، صفحه 65)


پیامبر(ص) به ابوذر می‌فرماید:

یا أباذر، إن الأرض لتبکی على المؤمن إذا مات أربعین صباحا؛ ای ابوذر! براستی که زمین بر مومن تا چهل صبح گریه می‌کند. (الامالی، طوسی، ص535)


پیامبر(صلى الله علیه وآله) می‌فرماید:

«ما مِنْ مُوْمِن اِلاّ وَ لَهُ بابٌ یَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَ بابٌ یَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَاِذا ماتَ بَکَیا عَلَیْهِ»؛ هیچ مومنى نیست، مگر اینکه درى در آسمان دارد که عملش از آن بالا مى رود و درى که روزی‌اش از آن نازل مى‌شود، هنگامى که مى‌میرد، این دو بر او گریه مى‌کنند. (همان)


آرى، براى مرگ تبهکاران و گناهکاران، «نه چشم فلک گریان و نى خاطر خورشید پژمان» گشت، آنها موجوداتِ خبیثى بودند که گویى هیچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشریت نداشته‌اند؛ هنگامى که این بیگانگان از عالم طرد شدند، کسى جاى خالى آنها را احساس نکرد، نه در صحنه زمین، نه بر پهنه آسمان و نه در اعماق قلوب انسان‌ها و به همین دلیل هیچ‌کس قطره اشکى بر مرگ آنها فرو نریخت. (نگاه کنید: تفسیر نمونه، ج 21، ص 191)

معارفی از کیهان

فتنه و مصادیق آن

پرسش:
براساس آموزه‌های وحیانی مفهوم فتنه را توضیح داده و مصادیق آن را نیز بیان کنید؟


مفهوم شناسی فتنه
فتنه در معاني چندي به كار رفته است كه از جمله آنها بلايا، شكنجه و آشوب و اخلال در نظم اجتماعي است. قرآن به مسئله فتنه از جهات مختلفي پرداخته است؛ زيرا ارتباط تنگاتنگي با مسئله امنيت و آرامش فردي و اجتماعي شخص و جامعه دارد و می‌تواند تأثيرات شگرفي در امر فلسفه آفرينش به جا گذارد؛ چون هدف آفرينش، تعالي انسان و تقرب به خداوند است كه فتنه می‌تواند مانع اين حركت كمالي شود.


فتنه در اصل به معناي قراردادن طلا و زر در آتش براي به دست آوردن خالصي آن است. از اين رو می‌توان گفت با فتنه سره از ناسره، حق از باطل، خوب از بد و زشت از زيبا شناخته و جدا مي‌شود.
اين واژه در فرهنگ قرآني در معاني چندي به كار رفته است كه از آن جمله مي‌توان به معناي امتحان، آزمون، عذاب و شكنجه، سوختن با آتش، بليه، سختي، اضلال (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص623) شرك، بازداشتن از دين (مجمع البيان، علامه طبرسي، ج1 و 2، صص511 و 513)، آشوب و اخلال در امور دين (تفسير التحرير و التنوير، طاهر بن عاشور، ج4، جزء6، ص276)‌اشاره كرد.


اين در حالي است كه برخي از محققان دانش زبان شناسي بر اين باورند كه اصل در ماده فتن، چيزي است كه موجب اختلاف و هرج و مرج همراه با اضطراب می‌شود و اموال، اولاد و كفر در قرآن از مصاديق بارز آن است. (التحقيق، مصطفوي، ج9، صص23 تا 25 ذيل واژه فتن)


براين اساس می‌توان گفت كه فتنه در فرهنگ قرآني به هر چيزي كه موجب آشوب و اخلال در نظم شخصي و عمومی‌شود و موجبات اضطراب و تشويش را فراهم آورد و امنيت و آرامش را سلب كند، گفته می‌شود. از اين رو شكنجه و عذاب، يا بلاياي طبيعي، آشوب هاي اجتماعي، جنگ و شورش و مانند آن به عنوان فتنه در قرآن معرفي شده است؛ زيرا هر يك از اين علل و عوامل موجب می‌شود تا امنيت و آرامش از شخص و جامعه سلب شود. اين كه كفر و شرك فتنه معرفي می‌شود از آن روست كه آرامش و امنيت را از شخص سلب می‌كند و او در آخرت نيز گرفتار فقدان آرامش و آسايش شده و ترس و خوف دايمی ‌را به جان مي‌خرد.

فرزندان يا اموال نيز چنين وضعيتي را براي شخص به ارمغان مي‌آورند و آرامش را از او سلب مي‌كنند. فتنه در فرهنگ قرآني، با همه گستردگي معنايي‌اش ناظر به اموري است كه آرامش و امنيت را از انسان سلب كرده و اخلال در نظم عمومی‌و نظام احسن ايجاد مي‌كند و زندگي را از حالت عادي و طبيعي‌اش بيرون مي‌برد. از اين رو آشوب‌ها و اغتشاشات اجتماعي را مي‌توان يكي از مهم‌ترين مصاديق فتنه دانست؛ زيرا آشوب و اغتشاش، نظم اجتماعي را از ميان مي‌برد و آرامش و امنيت را از جامعه سلب مي‌كند و بحران‌هاي متعدد را درپي مي‌آورد.

معارفی از کیهان

بصیرت سیاسی و تحلیل رخدادها در چارچوب اصول

 

بصیرت سیاسی، به‌ویژه در زمان بحران‌ها و فتنه‌ها امری اساسی و رهایی‌بخش ملت‌هاست. هر جامعه‌ای که از بصیرت سیاسی برخوردار نباشد در تاب و تب بحران‌ها، ناتوان از شناخت موقعیت و ترسیم درست روش دستیابی به اموری است که هدف ایجادی جامعه می‌باشد. از این رو جامعه بی‌بصیرت در کوران بحران‌ها از درون فرو می‌پاشد و دست‌کم هزینه‌های گزافی را برای بی‌بصیرتی خویش می‌پردازد.
انسان بصیر، انسان آگاه و خردورزی است که هر حادثه و رخدادی را با پیامدهای کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت آن می‌سنجد. در قرآن و فرهنگ اسلامی از چنین‌اشخاصی گاه به عنوان مدبر نیز یاد می‌شود، زیرا دبر و پیامدهای هر کار و مسئله‌ای را با عقل خود می‌سنجد و بر اساس آن نسبت هزینه و درآمد عمل می‌کند. مراد از هزینه یا درآمد تنها ابعاد اقتصادی آن نیست بلکه همه هزینه‌ها و درآمدهای روحی، جسمی، مادی، معنوی، دنیایی و اخروی آن می‌باشد.
انسان دارای بصیرت سیاسی انسانی تحلیلگر می‌باشد.

تحلیلگر، انسان خردمندی است که با خردورزی و بهره‌گیری از جزئیات برای دستیابی به امور کلی می‌کوشد تا ترسیم درستی از آینده به دست دهد. آنالیز کردن تنها به تشریح و تبیین رخدادهای جزیی نیست بلکه به معنای ترسیم درست موقعیت هر رخداد در شبکه‌ای بزرگ و کلان‌تر است که از آن به نام گفتمان و هدف یاد می‌شود. هر رخدادی در یک موقعیتی پدید می‌آید و موقعیت دیگر پدیده‌ها را تغییر می‌دهد. تحلیلگر با تحلیلی که برخاسته از بصیرت سیاسی اوست، به تبیین این مسئله می‌پردازد که رخداد کنونی در مجموعه شبکه رخدادها تا چه اندازه در مسیر رسیدن به اهداف کلان جامعه مانند امنیت و هویت ملی، تاثیر مثبت و یا منفی می‌گذارد؟ در نهایت تحلیلگر با تحلیل این مسئله به توصیه‌هایی نیز برای تصحیح و اصلاح حرکت یا رخداد در صورت مخالفت با اصول، اهداف و یا تثبیت آن در صورت مفید و سازنده بودن آن اقدام می‌کند.


معنا شناسی واژه «تحلیل»
واژه «تحلیل» همانند بصیر واژه‌ای عربی است که در زبان فارسی به معناهای مختلف به کار می‌رود. در لغت نامه عمید تحلیل به معنای حلال کردن، حل کردن، گشودن و تجزیه کردن آمده است. در فرهنگ معین در ذیل کلمه تحلیل آمده است :۱- حلال کردن ، رواشمردن ، رواداشتن ۲- دو یا چند بخش کردن لفظی را و هر بخش معینی را علی‌حده گرفتن و بعضی را به حال خود گذاشتن ، همچنین به معنای تجزیه کردن و از هم گذاشتن و به معنی تکبیر گفتن نیز آمده است.
اگر گفته می‌شود که انسان دارای بصیرت سیاسی انسان تحلیلگری است، به این معناست که به شیوه و روشی می‌کوشد تا مسائل را با نوعی تجزیه کردن و ساده نمودن در یک قالب اصولی ریخته و نتایج آن را تبیین و توصیف کند که آیا این رخداد در چارچوب کلی اصول مورد نظر بوده است یا بیرون از دایره آن قرار می‌گیرد؟
در حقیقت انسان با بصیرت سیاسی با تحلیل کردن خود که در واقع تلاش ذهنی است می‌کوشد در چارچوب یک روش علمی با ۱- ساده کردن مفاهیم پیچیده، ۲- درک اجزای تشکیل‌دهنده یک پدیده سیاسی، ۳- درک ارتباط بین پدیده مورد تحلیل با سایر پدیده‌ها ، ۴- پیش‌بینی تحولات آتی با اتکا به استدلال‌های منطقی و عقلی نشان دهد که این رخداد در این موقعیت رخدادی، می‌تواند در چارچوب حقایق و اصول ارزشی مورد نظر جامعه قرار گیرد یا آنکه رخدادی است که برخلاف حقیقت واقع شده و می‌بایست به هر شکلی از تاثیر آن کاسته یا جلوگیری به عمل آید تا اهداف کلان از دست نرود.
بنابراین، انسان بصیر برای تحلیل کردن پدیده‌های سیاسی تنها به تشریح و تبیین پدیده مورد تحلیل اکتفا نمی‌کند، بلکه با کاوشی ذهنی سعی می‌کند از ظواهر پدیده به امور پنهانی دست یابد و موقعیت خود و رخداد را با توجه به اهداف جامعه موقعیت سنجی، داوری و ارزیابی کرده و توصیه‌های مفید و سازنده‌ای نیز در ارتباط با رخداد ارائه دهد. در یک سطح کلان‌تر وی می‌تواند مفاهیمی را که افراد عادی قادر به درک آنها نیستند به زبان ساده و قابل درک به دیگران منتقل کند و دستگیر آنان نیز باشد.


گزارش‌های تاریخی قرآن، تحلیل رخدادها
در آموزه‌های قرآن به انسان آموخته می‌شود تا هر رخدادی را از زوایای گوناگون تحلیل کند. گزارش‌های قرآنی از رخدادهای تاریخی در حقیقت مجموعه آموزشی است که آدمی را توانا می‌سازد تا به تحلیل رخدادها اقدام کند. خداوند در هر گزارشی از رخدادهای تاریخی، در مقام اهل بصیرتی می‌نشیند که به تحلیل واقعه و رخداد می‌پردازد و آثار و تبعات آن را به همراه توصیه‌های لازم به عنوان عبرت و پند ارائه می‌دهد.
اگرخوانندگان آیات قرآن، به عنوان تعلیمی به آن بنگرند می‌توانند از تحلیل خداوند، به قدرت و توانایی تحلیل رخدادها دست یابند. اصولا می‌توان گفت که هدف خداوند از گزارش‌های تحلیلی در قرآن، ایجاد انسانی دارای بصیرت و قوه تحلیل رخدادها می‌باشد. بنابراین می‌بایست با این هدف به سراغ آموزه‌های قرآنی رفت.
هر رخدادی در قرآن گاه بارها و بارها تحلیل می‌شود و در هر تحلیلی با توجه به یکی از اصول ارزشی و اهداف تعلیمی عالی، توصیف، تبیین و توصیه جداگانه و جدیدی ارائه می‌شود. از این رو گفته‌اند آیات قرآن تکرار بر نمی‌دارد، زیرا هر آیه‌ای مطابق و متناسب با موقعیت خود، معنای خاصی را ارائه می‌دهد و تحلیل جدیدی را به خوانندگان منتقل کرده و دستور و فرمان و توصیه‌ای خاص را بیان می‌کند.
آموزه‌های قرآنی حتی در بیان رخدادهای به ظاهر شخصی و اختصاصی‌، این شیوه را در پیش گرفته است. از این رو نمی‌توان داستان دیدار حضرت موسی (ع) با عالم ربانی یا داستان مهمانی حضرت ابراهیم (ع) و بشارت دادن فرزند به سارا را رخدادی منحصر به فرد ارزیابی کرد و آن را «قضیه فی واقعه» دانست، بلکه رخدادی است که باید آن را در چارچوب اصول ارزشی و اهداف آفرینش و هدایتی قرآن ارزیابی و داوری کرد.

معارفی از کیهان

قناعت منبع کفایت و زیادت

بررسی راهکار رسیدن به آسایش و آرامش در زندگی

انسان در زندگی اجتماعی در شرایط و موقعیت‌هایی قرار‌می‌گیرد که باید خود را تعریف و بازتعریف کند، زیرا بدون تعریف خود نسبت به موقعیت نمی‌تواند کنش و واکنش درستی بروز دهد. یکی از مسائلی که نیاز به تعریف و بازتعریف دائمی دارد، مسئله داشته‌ها و نداشته‌ها است. البته همواره این نداشته‌ها بیشتر و پررنگ‌تر از داشته‌ها انسان را در موقعیت تعریف و باز تعریف از خود قرار می‌دهد، چرا که وقتی انسان به دیگری نگاه می‌کند و به نسبت‌سنجی می‌پردازد، در می‌یابد که دیگری دارایی‌هایی دارد که او فاقد آن است. این دارایی‌ها برای دیگری توانمندی ایجاد می‌کند هر چند که دیگری از آن استفاده‌ای نکند، اما او به دلیل فقدان این دارایی‌ها نمی‌تواند از این ظرفیت به شکل فعلی یا قوه بهره‌ای برد. از این رو بخشی از فکر و عمل خود را مصروف این معنا می‌کند تا آنچه را ندارد به دست آورده و به دارایی‌های خویش بیفزاید تا هر زمانی که نیازمند به بهره‌‌برداری از آن است بتواند به سادگی از آن داشته‌ها و دارایی‌هایش استفاده کند.
در مطلب حاضر موضوعی روان‌شناختی که در زندگی انسان تاثیر بسزایی دارد مورد بررسی قرار‌گرفته و آن قانع بودن به داشته‌های خود و چشم نداشتن به دارندگان برتری در امور مادی و دنیوی است. این موضوع براساس یکی از احادیث امام صادق(ع) انتخاب و واکاوی شده اما باید اذعان کرد که تحلیل و بررسی آن به بیش از یک مقاله نیازمند است و باید از ابعاد مختلف به آن نگریست.


پذیرش مقدرات،عامل زیادت باطنی
یکی از مهم‌ترین آموزه‌های معرفتی قرآن، مسئله مقدرات الهی است. مقدرات الهی در همه هستی در جریان است و معرفت و پذیرش آن به معنای دستیابی به کمالاتی است که انسان دنبال آن است، چنانکه عدم شناخت یا عدم ایمان بدان به معنای حرکت در خلاف جریان هستی و تلاش بیهوده‌ای است که تمام سرمایه بی‌بدیل عمر را به تباهی می‌کشاند و انسان را دچار زیان آشکار و از دست رفتن سرمایه‌های وجودی می‌کند.
از نظر قرآن، خدا هر چیزی را بر پایه ظرفیتی ساخته است که قدر و اندازه آن چیز است. از درون هر خلقی قانونی بیرون می‌آید که همان راه مستقیم آن مخلوق است. اگر در صنعت انسانی لازم است تا قانون شناخته شود و خلقتی رخ دهد، در خلقت الهی این گونه است که قانون از درون خلقت بیرون می‌آید. این سازه الهی است که در درون خود قانونی را به همراه دارد که راه هدایتی اوست. از این رو خدا می‌فرماید: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىِ، پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است.(طه، آیه 50)


پس مقدرات هر چیزی جز ذات آن چیز است و راه هدایت و طریقت مستقیم دستیابی به کمال نیز در همان ذات آن چیز تعبیه شده است. انسان نیز این‌گونه است و در فطرت هر کسی شاخص هدایتی وجود دارد که او را به سمت و سوی کمال می‌برد. این شاخص الهامی فجور و تقوا را به او نشان داده و نیز گرایش به کمال و فرار از نقص را ایجاد می‌کند. (شمس، آیات 7 تا 10)

البته یک شاخص بیرونی که مطابق فطرت است برای آدمی که دارای اراده انتخاب آزاد است نیز قرار داده شده که همان اسلام است. (روم، آیه 30)


مقدرات انسانی برای همه انسان‌ها یکسان نیست، این مقدرات با انتخاب دیگران از والدین و محیط زیست و همچنین انتخاب خود انسان ارتباط تنگاتنگی دارد. البته خدا به عنوان رب العالمین و در مقام پروردگاری تلاش می‌کند تا او را در مسیر هدایت اصلی قرار داده و همچنان حفظ کند. لذا با توجه به انتخاب‌هایی که هر شخص انسانی انجام می‌دهد او را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که به حکمت اصلی الهی برای انسان و آفرینش و نیز به مصلحت شخصی هر کسی سامان یافته است. این گونه است که برای هر کسی مقدراتی از داشته‌ها و نداشته‌ها و نیز افزایش داشته‌ها و یا کاهش داشته‌ها است. خداوند در این باره می‌فرماید: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ، هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما به شما نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم در كتابى است. اين كار بر خدا آسان است. (حدید، آیه ۲۲)


بازتاب پذیرش مقدرات در زندگی
مصیبت تنها به معنای از دست داده‌ها و حوادث تلخ و ناگوار نیست، بلکه مراد هر چیزی است که به انسان از خیر و شر می‌رسد، زیرا از آیه بعد به دست می‌آید که شامل داده‌ها و نعمت‌ها نیز می‌شود. بنابراین، از نظر قرآن همه چیز از داده‌ها و گرفتنی‌ها و داشته‌ها و نداشته‌ها بر پایه یک برنامه‌ریزی دقیق علمی از پیش تعیین شده و مقدر شده است. البته بر خدا سخت نیست تا همه آنچه در آینده داده یا گرفته می‌شود با تمام جزییات آن ثبت شده باشد، زیرا خدا بیرون از زمان و مکان و خالق آنها است و محدودیت‌هایی برای او ایجاد نمی‌شود.


نتیجه این باور به مقدرات این خواهد بود تا انسان نسبت به داشته‌ها و نداشته‌ها و نیز بده و بگیرهای خداوند به این مطلب توجه یابد که نقش او برای داشتن و نداشتن چندان تاثیرگذار نیست و نباید به خیالبافی بپردازد که تلاش‌های او موجب دستاوردهایی شده و یا مصیبتی در ناکامی برایش پدید آورده است. به سخن دیگر، تلاش‌های او نمی‌تواند تغییرات اساسی را ایجاد کند و چیزی از مقدرات را کاهش یا افزایش دهد. خدا در تبیین تاثیر این نگرش اساسی و کلیدی یعنی پذیرش مقدرات الهی و آثار آن در زندگی انسان و رفتارها و کنش‌ها و واکنش‌های او می‌فرماید: لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ، تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگين نشويد و به سبب آنچه به شما داده است‏ شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خیالباف خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد. (حدید، آیه ۲۳)


آثار اجتماعی و رفتاری ایمان به مقدرات دنیوی از مهم‌ترین دستاوردهای این نگرش کلیدی است که باید در‌باره آن تحقیق کرد و به حوزه روان‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی آن پرداخت. از مهم‌ترین آثاری که برای این نوع نگرش و ایمان می‌توان برشمرد باید به مسئله زیادت باطنی و قناعت در رفتار ‌اشاره کرد.


قال الصادق(ع) لحُمران بن أعین: یَا حُمْرَانُ! انْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْنَعُ لَكَ بِمَا قُسِمَ لَكَ وَ أَحْرَى أَنْ تَسْتَوْجِبَ الزِّیَادَةَ مِنْ رَبِّكَ عَزَّ وَ جَلَّ،

امام صادق(ع) به حُمران بن أعین فرمود:

اى حمران! به كسانى كه پایین‏‌تر از تو هستند و توانایى آنها از تو كمتر است توجه كن و به بالاتر از خود هرگز توجه نداشته باش، اگر چنان كنى به آنچه در دست دارى قناعت خواهى كرد. در این صورت شایستگى زیادت از سوی خداوند، پیدا خواهى كرد. (الشافی، ص 850؛ ترجمه الإیمان و الكفر بحارالانوار، ج‏1، ص529)


انسان وقتی به این مقدرات توجه می‌کند در می‌یابد که در امور زندگی مقدراتی برای او تعیین شده که باید آن را پذیرا باشد و بر اساس آن، موقعیت خود را بسنجد و رفتار کند و کنش و واکنش داشته باشد.


از نظر مادی وقتی پذیرفتیم که برای هر تلاشی میزانی از منفعت و سود است، زیاده‌خواهی فراتر از آن، چیزی جز ظلم به دیگران نخواهد بود. به سخنی دیگر هر کاری ارزشی دارد که می‌بایست میزان آن را شناخت و بر اساس آن طلب کرد. پس طمع به چیزی که استحقاق آن را ندارد یا حرص نسبت به زیادت بر استحقاق، دیگر معنایی نخواهد یافت، بلکه انسان به داشته‌هایش بر اساس مقدرات هر چیزی قناعت می‌کند و آن را منبع کفایت می‌شمارد. هر چیزی ارزشی دارد که همان را می‌طلبد و در همان سطح از آن انتظار دارد. این گونه است که نسبت به داشته هایش شکرگزار است و شکر آن را به جا می‌آورد که شامل شکر زبانی و عملی و قلبی است. پس به درستی از نعمت و داشته‌اش استفاده می‌کند و با این کار شکر نعمت را به جا می‌آورد.


کسی که به قسمت معتقد است و می‌داند خدای رب العالمین و پروردگار جهانیان بر اساس اصل حکمت و مصلحت مقدراتی را برای او فراهم آورده و قانون و مسیر حرکت کمالی او نیز همین است، به طور طبیعی اقدامی نمی‌کند که ظلم باشد، زیرا هر اقدام فراتر از مقدر به معنای خروج از قسط و عدلی است که برایش فراهم آمده است.(زخرف ، آیه 32) از نظر قرآن، این خروج از مقدرات الهی از سوی ظالمان مطرح است. آنانی که با زیاده‌خواهی مادی بر آن هستند تا قسمت و مقدرات مادی خویش را افزایش دهند و از دایره عدالت بیرون روند.البته این ظالمان دارای پرونده‌ای سیاه و سپید هستند و این گونه نیست که همه‌اش ظلم و ظلمت باشد. از آنجا که مقتضی عدالت این است که هر کسی پاداش عمل خیرش را بگیرد، این ظالمان نیز مستحق آن هستند، زیرا کارهای سپید و خیر آنان باید با پاداش همراه باشد. این گونه است که در همین دنیا به آنان پاداش داده می‌شود تا عدالت خدا نسبت به آنان اجرایی شود، زیرا آنان آخرتی را نمی‌خواهند و نمی‌پذیرند. از همین رو خدا در ادامه آیه 32 سوره زخرف که به مسئله تقسیم عادلانه الهی بر اساس حکمت و مصلحت ‌اشاره دارد به وضعیت کافران در دنیا ‌اشاره کرده و می‌فرماید: و اگر نه آن بود كه همه مردم در انكار خدا امتى واحد گردند قطعا براى خانه ‏هاى آنان كه به خداى رحمان كفر مى ‏ورزيدند سقف‌ها و نردبان‌هايى از نقره كه بر آنها بالا روند قرار مى‏‌داديم و براى خانه‌‏هايشان نيز درها و تختهايى كه بر آنها تكيه زنند. (زخرف، آیات 33 تا 35)
بنابراین، نباید گمان کرد که اگر بر اساس مقدرات الهی به کسانی بیشتر داده شده است، به سبب نگاه مثبت خدا به آنان است و وضعیت آنان در آخرت نیز خوب خواهد بود(کهف، آیه 36 و نیز فجر، آیه 15)، بلکه به این معنا است که برخی باید پاداش اعمال خودشان را در دنیا بگیرند و نصیبی برای آنان در آخرت نیست.(بقره، آیه 200 و نیز آل عمران، آیه 77)
اما کسانی که به مقدرات ایمان داشته و بر اساس آن عمل و رفتار می‌کنند، ضمن اینکه نسبت به داشته‌ها شکرگزار بوده و به آن قانع هستند، نسبت به نداشته‌های مادی خویش اندوهگین نمی‌شوند و تلاش می‌کنند تا نصیبی ببرند که سازنده باشند و بیشتر از آن تلاشی ندارند و بلکه همه تلاش را مصروف امور اخروی و معنوی می‌کنند. اینان با این نگرش به افزایش ظرفیت وجودی خود می‌پردازند، زیرا از نظر قرآن توجه به قسمت و مقدرات در حوزه مادی و قناعت‌جویی نه تنها موجب آرامش خاطر افراد قانع می‌شود، بلکه ظرفیتی را در آنان ایجاد می‌کند که موجب سعه وجودی و شرح صدر آنان می‌شود و وجودشان از نظر درونی به زیادت و رشدی دست می‌یابد که شگفت انگیز است. این گونه است که دریا دل می‌شوند و هیچ موج کوچک و بزرگی آنان را به تلاطم نمی‌اندازد، زیرا این افراد شاکر واقعی هستند و خداوند درباره شاکر واقعی می‌فرماید: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم، هر آینه اگر شکرگزار باشید بر خودتان زیادت می‌کنیم و بر وجودتان می‌افزاییم. (ابراهیم، آیه 7)


بر همین اساس امام صادق(ع) می‌فرماید که در امور زندگی همواره بر مقدرات بسنده کنید تا بر سعه وجودی شما افزوده شود و باطن شما به ظرفیتی دست یابد که خداوند با همه اسمای الهی در او ظهور و بروز کند و شما تجلیگاه اسما و صفات کمالی خدا شوید. این شایستگی، زیادت وجودی در مال نیز خواهد بود، ولی آنچه اساسی است همان زیادت وجودی و شرح صدری است که در آیه به آن توجه داده شده است. این گونه است که با پذیرش مقدرات الهی به قناعت در زندگی از یک سو و آرامش از سوی دیگر و به شرح صدر و زیادت باطنی و وجودی در سوی دیگر می‌توان دست یافت.
نکته دیگر آن است که انسانی که در امور دنیوی ومادی به پایین‌تر از خود می‌نگرد، همواره نوعی رضایت و آرامش در درون خود حس می‌کند و از بیماری‌های روحی‌ای چون حرص، طمع، حسادت، غیبت، چشم و هم‌چشمی و مسابقه تجمل‌گرایی و مشابه آنها در امان است.
دستورالعمل امام صادق(ع) که شرحش در بالا گذشت یک قاعده روان‌شناختی مهم است که اصلی‌ترین بازتاب آن، رسیدن به آرامش روحی و آسایش جسمی خواهد بود.

جمال ربانی، معارفی از کیهان

اسرار شب و وقت سحر

خداوند متعال در قرآن کریم با تعابیر جامعی تقوی را یاد کرده است. یکی از این تعابیر «توشه» می‌باشد:

«وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى».


معنی «توشه» آن است که زندگی و عالمی با ویژگی‌های خاص در پیش روست و باید اسباب و آلات آن را در این دنیا تهیه کرد، وای بر مسافری که دست خالی عازم این سفر است.
برای جمع‌آوری توشه راه، خداوند در هر موسم و زمانی، درِ رحمتش را باز و سفره‌اش را پهن کرده است، لذا باید هر فرصتی را برای بدست آوردن توشه راه غنیمت شمرد.
یکی از بهترین فرصت‌ها برای جمع کردن توشه، همین شب‌های بلند زمستان و پاییزاست، باید این شب‌ها را غنیمت شمرده و آن را پاس داشت.


موارد حسرت انسان در هنگام مرگ
از بزرگترین حسرت‌ها در هنگام مرگ، نشان دادن دو چیز به انسان است: اول نشان دادن اعمالی است که اگر شخص آن را انجام می‌داد به برکت آن عمل به مقامات عالی معنوی می‌رسید.
دوم نشان دادن آن اعمالی است که اگر شخص آن اعمال را انجام نمی‌داد به مقامات (معنوی) عالی دست پیدا می‌کرد. ندامت و پشیمانی این حسرت را اگر به تمام اهل دنیا تقسیم کنی همه آنها هلاک می‌شوند.
یکی از این حسرت‌ها، از دست دادن عبادت در شب هاست. خداوند متعال در قرآن کریم به دو دسته به تعبیری چک سفید در اختیارشان گذاشته است.
اولین گروه، افرادی هستند که در هنگام گرفتاری و غم، اندوه و فشارِ سختی‌ها را به حساب خدا گذاشته و صبر پیشه می‌کنند. در این مورد خداوند متعال می‌فرماید: «اِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُونَ اَجرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ» یعنی اجر و مزد اين دسته، در آخرت از حساب خارج است.
دومین گروه؛ اهل نماز‌شب هستند: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ» خداوند متعال می‌فرماید: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنْ الْمَضَاجِعِ‏» که نشان از سخت بودن جدایی از رختخواب است.
آیه فوق می‌فرماید: یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند که ما برای کسی که در عالم شب از محل خواب خود (جهت عبادت) برخیزد چه چیزهایی را تدارک دیده‌ایم.
خداوند متعال در اینجا فرموده نماز شب نورِ چشم اهل نماز است و از تعبیر «قُرَّهِ أَعْیُنٍ» استفاده می‌کند که ما نمی‌توانیم کنه آن را درک کنیم، یعنی مثل چشم روشنی‌های دنیا نیست.
‌در حدیث قدسی آمده است که: «اللیل‌لی» شب از آن من است، همانند خیاطی که بگوید این لباس را برای خودم دوخته‌ام.
جناب خواجه عبدالله انصاری کتابی دارد که در آن، شب و روز را به جان هم انداخته است.
شب و روز هر دو بر افضلیت خود می‌بالند، ولی در آخر، شب بر روز غالب می‌شود، شب اینگونه استدلال می‌کند که: قرآن در شب نازل شده :«انا انزلناه فی لیله القدر»، پیغمبر در شب به معراج رفته است «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»
خداوند متعال در توصیف شب می‌فرماید: «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هی‌اشد وَطاً وَ اَقوَمُ قیلاً»؛ آقای مشکینی (ره) در این باره می‌فرمودند: یعنی «إِنَّ النفس النَاشِئَةَ فی اللَّيْلِ»، یعنی انسانی که ولید(مولود) شب است و در شب پرورش یافته با دیگران فرق دارد.
استادمان حضرت آیت‌الله انصاری شیرازی می‌فرمودند: «آب حیات در تاریکی شب است»
امام حسن عسکری در این مورد می‌فرمایند: «اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ» یعنی برای رفتن به سمت خدا راهی است که مرکبش شب می‌باشد.


موعظه جبرئیل به پیامبر
رسول خدا (ص)‌با تمام عظمتشان به جبرئیل فرمودند: «اعظنی»! مرا موعظه کن!
مقام پیغمبر کجا؟ و مقام جبرئیل کجا؟ اما موعظه برای هر کس حتی برا ی پیامبر نیز لازم می‌باشد.
حداقل این است که انسان برای موعظه به نماز جمعه بیاید. آن کسی که به نماز جمعه نمی‌آید در مقابل این سوره با عظمت قرآن (سوره جمعه) چه حجتی دارد:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ»
دقت کنید که برای انجام هر عملِ ثوابی، توصیه شده است قدم‌های مسیر را آهسته بردارید، چرا که به تعداد قدم‌ها، ‌ثواب نوشته می‌شود. برای نماز جماعت نیز همین‌طور توصیه شده است، در زیارت حضرت امام حسین(ع) نیز آمده است که بعد از غسل در فرات، قدم‌ها را آهسته بردارید؛ اما از اسرار است که برای نماز جمعه از تعبیر «فاسعوا» یعنی بشتابید استفاده شده است.
به روایت بر می‌گردیم که پیامبر به جبرئیل گفت: مرا موعظه کن!
جبرئیل در پاسخ به درخواست پیامبر عرض کرد:

یا محمد! «عِش ما شِئتَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ »‌هر چقدر می‌خواهی زندگی کن و زنده بمان، اما در نهایت مرگ به سراغت خواهد آمد.باید قبول کنی که از عالم خاکی هجرت خواهی کرد، این را بر تو خواهند قبولاند. به وضعی وحالتی دچار می‌شوی که دیگر خود، به مرگت راضی می‌شوی.
دوم اینکه: «وَ أحبِب ما شِئتَ فَإنّكَ مُفارَقَهٌ»در این دنیا محبت هر چیزی را که می‌خواهی در دلت راه دهی، راه بده، ولی در آخر از آن جدا خواهی شد؛ عالم،‌عالم جدایی است.
سوم اینکه : «وَ اعمَلْ ما شِئتَ فإنَّكَ مُلاقيهِ»، یعنی هر کاری می‌خواهی بکنی، انجام بده، اما نتیجه آن به خودت باز خواهد گشت و روزی تو با همین عمل ملاقات خواهی کرد و آن روز، عمل به سوی تو بر می‌گردد.
در ادامه به پیامبر عرض کرد: «وَ اعلَم أنَّ شَرَفَ المُؤمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزَّهُ استِغناؤُهُ عَنِ النّاسِ» ‌(بحار الانوار، جلد 17‌، ص 5)،شرف مومن به نماز شب است. شب را برای عبادت برخیز وآگاه باش که عزت مومن در آن است که تمام امیدش فقط خداوند متعال بوده، چشمانش را از هرآنچه در دست مردم است بسته و دلبسته لوازم و اسباب مردم نباشد.

ادامه »

نماز شب کلید رسیدن به دنیا و آخرت

جرعه های معرفت-شرح حدیث معصومین (ع) در کلام رهبر انقلاب

کان فی وصیهًْ‌‌النبی (صلی‌الله علیه و آله وسلم) لعلی (علیه‌السلام):

و عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ اللَّيْلِ و عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ الزَّوَالِ، و عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ الزَّوَالِ و عَلَيْكَ بِصَلوَهًْ‌ِ الزَّوَالِ[1]


در وصیت پیامبر اکرم‌(ص) بر امیرالمؤمنین علی‌(ع) آمده است:

بر تو باد كه به نماز شب قيام نمایی و بر تو باد كه به نماز شب قيام نمایی و بر تو باد كه به نماز شب قيام نمایی، و سه مرتبه ديگر گفتند كه بر تو باد كه به نماز زوال مبادرت نمایی و بر تو باد كه به نماز زوال مبادرت نمایی و بر تو باد كه به نماز زوال مبادرت نمایی.


فقراتی از وصیت نبی مکرم به امیرالمؤمنین(ع) را قبلا خواندیم، در ادامه حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار می‌فرمایند: نافلۀ شب را بجا بیاور! معلوم می‌شود خصوصیاتی در بلند شدن در نیمه شب، سحرخیزی و عبادت کردن وجود دارد که در هیچ‌یک از نمازهای بیست و چهار ساعت دیگر، این خصوصیات وجود ندارد؛ لذاست که بر آن تأکید شده است.


نقل قولی را از مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی (رضوان‌الله علیه) نقل کردند:

اوائلی که مرحوم آقای طباطبایی به نجف رفته و با ایشان آشنا شده‌ بودند، ایشان می‌گفتند: در بین راه، به آقای قاضی برخورد کرد، ایشان به آقای طباطبایی اینطور توصیه می‌کنند: پسرم! اگر دنیا می‌خواهی، نماز شب بخوان! اگر آخرت می‌خواهی، نماز شب بخوان! یعنی اولین توصیه مرحوم میرزا علی آقای قاضی به این شاگردِ برگزیده برجسته همین نماز شب بود، دوستان بخصوص افرادی که بنیه جوانی دارند، این سفارش بسیار مهم را رعایت کنند، نگذارند نماز شب ترک بشود.
یعنی رفتار با نماز شب باید مثل نماز فریضه باشد، مادامی که قادرید و می‌توانید و محذور ندارید، اضطراری ندارید، حتما مقید باشید که نماز شب را بجا بیاورید. این را بایستی همه رعایت کنند. سپس فرمودند: علیک بِصَلوَهًْ‌ الزوال، این را هم سه مرتبه فرمودند؛ به نظر می‌رسد، به قرینه صَلوَهًْ‌ِ‌ اللیل که قبل فرمودند، نافله ظهر است نه نماز ظهر.
نماز ظهر، فریضه است، این تأکید مربوط به نافله ظهر است. اینجاهم مرحوم آقای قاضی (رضوان‌الله علیه) در یکی از مکتوباتی که به بعضی از تلامذه خودشان دارند، بر نافله ظهر خیلی تکیه می‌کنند، می‌فرمایند: این صَلوَهًْ‌ِ الأوابین است. تعبیر مرحوم آقای قاضی است که نافله ظهر، صَلوَهًْ‌ِ الأوابین است. این هم جزو نوافل بسیار مهم است.
_________________
[1] - الشافی، ص 829
* شرح حدیث در ابتدای درس خارج، 18/1/92 به نقل از مشرق

معارفی از کیهان

ازدواج دختر علامه مجلسی با طلبه مستمند

ملا صالح مازندرانى در آغاز تحصیل بسیار تهیدست بود که با وضعى رقت‌بار به تحصیل می‌پرداخت، حتى قادر نبود چراغى براى مطالعه خویش بخرد. ملا صالح به اصفهان آمد و در سایه کوشش و پشتکار زائدالوصف خود، دروس مقدماتى را به پایان برد. شور و شوق آن محصل جوان علوم دینى چنان او را به کمال رساند که توانست در حوزه درس ملا محمدتقى مجلسى، دانشمند بزرگ عهد صفوى حضور بهم رساند و در اندک زمانى مورد توجه خاص استاد نامور خود واقع شود و بر تمام شاگردان وى فائق آید.
ملاصالح سنین جوانى را پشت سر می‌گذاشت و همچنان مجرد می‌زیست. استادش علامه مجلسى متوجه شد این دانشمند نابغه که از مفاخر شاگردان اوست، شایسته نیست مجرد باشد. روزى بعد از پایان تدریس،به وى گفت: اجازه می‌دهی دخترى را براى شما عقد کنم که با ازدواج با وى بتوانى تشکیل خانه و خانواده بدهى و از رنج تنها زیستن آسوده شوى؟ ملا صالح سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگى خود را اعلام داشت.
علامه مجلسى رفت به اندرون خانه خود و دختر دانشمندش را که در علوم دینى و ادبى به سر حد کمال رسیده بود، طلبید و به وى گفت: دخترم! شوهرى برایت پیدا کرده‌ام که در نهایت فقر و تنگدستى و منتهاى فضل، صلاح و کمال است؛ ولى منوط به اجازه توست، منتظرم نظر خود را اعلام کنى.
آن دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدرش گفت: پدر! فقر و تنگدستى عیب مردان نیست و بدین گونه قبولى خود را براى ازدواج با داماد مستمند ولى دانشمند اعلام داشت و عقد آن دو در ساعتى بعد بسته شد.(1)
_____________________
1. با اقتباس و ویراست از کتاب: داستان‌های ما به نقل از حوزه نیوز

معارفی از کیهان

 

چرا امام جعفرصادق(ع) قیام نکرد؟

پرسش:
چرا امام صادق(ع) با وجود 4000 شاگرد می‌فرمودند اگر فقط 40 یار می‌داشتم قیام می‌کردم؟


پاسخ:
تمامی امامان به عنوان پیشوایان راستین جامعه اسلامی درپی این بودند که اگر شرایط و مقدمات فراهم شود، جامعه را از حاکمیت‌های جائر و فاسق و فاسد نجات دهند و خودشان به عنوان شایسته‌ترین افرادی که خدا آنها را هدایت کرده است، رهبری جامعه را به دست بگیرند و سعادت دنیا و آخرت مردم و امت را تامین کنند.


سدیر صیرفی می‌گوید خدمت امام صادق(ع) رسیدم و گفتم: «به خدا سوگند، روا نیست که شما نشسته‌اید و قیام نمی‌کنید.»
امام فرمود: «چرا؟»
گفتم: «چون دوستداران و پیروان و یاوران شما فراوانند، به خدا سوگند اگر امیرالمومنین(ع) به اندازه شما یاور داشت، قبیله تیم وعدی (قبائل خلیفه اول و دوم) جرات نمی‌کردند به طرفش بیایند.»
امام فرمود: «تعداد یاوران و شیعیان من احتمالا چقدر است؟»
عرض کردم: «صدهزار نفر!»
حضرت فرمود: «صدهزار نفر؟»
عرض کردم: «بله، بلکه دویست هزار نفر!»
حضرت فرمود: «دویست هزار نفر؟»
عرض کردم: «بله، بلکه نصف دنیا از یاوران شما هستند.»
حضرت سکوتی کرد، بعد فرمود:‌«همراه ما تا ینبع بیا.»
امام مرا به منطقه‌ای برد که خاک سرخ رنگی داشت و چوپان نوجوانی، بزغاله‌هایش را برای چرا آورده بود. امام نگاهی به او کرد و به من فرمود: «ای سدیر، به خدا سوگند اگر به تعداد این بزغاله‌ها شیعه و یاور داشتم، روا نبود یک لحظه در مقابل حکومت ظلم و جور بنشینم و برای گرفتن حقم قیام نکنم.»
از مرکب‌ها پیاده شدیم و نماز خواندیم. بعد از نماز رفتم برغاله‌ها را شمردم. فقط هفده تا بودند.(1)


بدون تردید بنی‌عباس یکی از بهترین شیوه‌های مبارزاتی ضداموی را انتخاب کرده بودند. آنان برخلاف قیام‌های ضداموی دیگر، تا حصول اطمینان کامل به پیروزی، دست به اسلحه نبردند. عباسیان نزدیک به سی سال فقط تبلیغ کردند تا زمینه قیام مسلحانه را فراهم کنند. چنین تبلیغاتی تنها از مبلغان زبردستی برمی‌آید که هم توان تحریک احساسات را داشته و هم آن را کنترل کنند تا به موقع وارد عمل شوند، عباسیان می‌توانستند از وجود این‌گونه افراد بهره‌برداری کنند، چون همکاری ابومسلم، ابوسلمه خلال و سلیمان بن کثیر خزاعی با عباسیان در حقیقت یک نوع معامله بود که مبیع و ثمن آن از قبل مشخص بود.
اما امام صادق(ع) نمی‌توانست از وجود چنین افرادی معامله‌گر بهره‌برداری کند. پیروان حقیقی اهل‌بیت، در سطح کشور بزرگ اسلامی آن روز تعدادشان به عدد آن گله بز نمی‌رسید که امام به آن اشاره و فرمودند؛ ای سدیر! به خدا سوگند اگر به شمار این بزها شیعه داشتم، نشستن بر من روا نبود.
ثانیا: این توقع از امام صادق(ع) بی‌مورد است که درباره گزینش کارگزاران خود شایسته‌سالاری را از حیث شایستگی‌های معنوی افراد و لیاقشان در مدیریت، رعایت نکند و فردی چون ابومسلم خراسانی در حکومت امام صادق(ع) امیر آل‌محمد باشد.
نکته‌ای در انتها ضروری است. اینکه گفته می‌شود امام صادق(ع) چهارهزار شاگرد داشتند، در مقام بیان شخصیت علمی ایشان است، اما آیا آنان نیروی قیام را می‌توانند تشکیل دهند؟
آیا تمامی شاگردان که از حضرت کسب فیض می‌کردند، حضرت را به عنوان امام و پیشوا قبول داشتند؟ در بین شاگردان امام کسانی چون ابوحنیفه دیده می‌شود.
آیا تمامی شاگردان، حاضر به هم رکابی با امام بودند؟
آیا کسانی که حاضر به همراهی امام بودند تا پایان کار با حضرت ایستادگی می‌کردند؟
آیا این افراد توانایی و دانش لازم در امور جنگ و مسائل حکومتی را داشتند؟
و بسیاری از اما و اگرهای دیگر که یاران زبده امام را اندک می‌کند.


برای آگاهی بیشتر رک: زندگی امام صادق جعفر بن محمد، شهیدی، سیدجعفر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،
* مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی


پی‌نوشت:
1- کلینی، اصول کافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه. چاپ چهارم، 1365، ج 2، س 152

معارفی از کیهان

نشانه گیری حریم خانواده در شبکه‌های ماهواره‌ای

اهداف شبکه‌های ماهواره‌ای
هدف شبكه‌های ماهواره‌ای تغییر الگوی نگرشی و رفتاری خانواده‌هاست. این برنامه‌ها قصد دارند نوع تفكر و بینش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما را تغییر دهند و مصرف‌گرایی را میان تماشاگرانشان نهادینه كنند. این نوع شبكه‌ها ابتدا مغز مخاطبان خود را تسخیر و در ادامه آنچه خود دوست دارند را به آنها القا می‌كنند.


سریال‌های ماهواره‌ای عاملی در تحول بسیاری از خانواده‌های ایرانی هستند. زمانی كه اعضای خانواده ساعت‌ها به مشاهده برنامه‌های مختلف ماهواره از جمله سریال‌های خانوادگی می‌پردازند،‌ رعایت بسیاری از ارزش‌ها از جمله حریم میان زن و مرد برای آنها كمرنگ می‌شود. با توجه به اينكه نخستین پایه‌های تربیتی یك جامعه در خانواده شكل می‌گیرد، وقتی نخستین نهاد تربیتی جامعه دچار تحول شد، تبعات منفی بسیاری را با خود به همراه خواهد داشت؛ تشكیل خانواده و زندگی زن و مرد در كنار هم بدون ازدواج یكی از آسیب‌های شبكه‌های ماهواره‌ای در جامعه است.


امام صادق(ع) فرمودند:

«اوحی الله عزّ و جل الی النبی من الانبیاء قل للمؤمنین: لا تلبسوا لباس اعدائی و لا تطمعوا طعام اعدائی ولا تسلکوا مسالک اعدایی، فتکونوا اعدائی کما هم اعدائی» «خداوند بزرگ به پیامبری از پیامبرانش وحی نمود که به مؤمنین بگو: لباس دشمنان مرا نپوشید، غذای آنان را نخورید و از راه آنان نروید (آنان را الگوی خود قرار ندهید) که در این صورت از دشمنان من محسوب می‌شوید، همان طور که آنان دشمنان من هستند. (علل الشرایع، ج2، ص348)

ادامه »

تربيت در اسلام

قرآن كريم از هنگام نزول تا هم اكنون، سرچشمه پيدايش و سرمايه پرورش بزرگ‌ترين و پاك‌ترين روحها، بلندترين همت‌ها و استوارترين اراده‌ها، عميق ترين افكار، عالي‌ترين معارف، نغزترين ادبيات و دل انگيزترين هنرها در عرصه‌هاي گسترده و حوزه‌هاي گوناگون حيات فكري و فرهنگي و علمي و اجتماعي و ادبي و هنري مسلمانان در همه اكناف عالم و در پهنه تاريخ پرافتخار فرهنگ و تمدن اسلامي بوده است.


چیستی تعلیم و تربیت
تعليم در لغت به معناي، ياد دادن و آموزش است و در نظر ابتدائي، عبارت است از القاء موضوعي به ذهن شاگرد توسط استاد، تا شاگرد به تقليد از استاد، آن را ياد گرفته و تكرار کند. اما حقيقت تعليم ژرف‌تر از اين است و اگر دقت كنيم در مي يابيم كه تعليم ايجاد دگرگوني در متعلم و متحول ساختن او از حالت جهل به حالتي است كه موجب رشد عقلي و استقلال فكري شود.

ادامه »

نماز اولویت نخست امام حسین(ع) در واقعه کربلا

 

در رابطه با نهضت حضرت اباعبدالله - علیه‌السلام - سخنان بسیار گفته شده و مطالب زیادی نوشته شده است و هر کس به جنبه‌ای و گوشه‌ای از آن نهضت عظیم اشاره کرده است و بیشترین نوشته‌ها در رابطه با شجاعت آن حضرت و خباثت دستگاه بنی‌امیه و بی‌وفایی اهل کوفه بوده است و کمتر به جنبه‌های فرهنگی آن قیام پرداخته شده است. یکی از جلوه‌های مهم نهضت مقدس عاشورا اهمیت دادن به نماز، آن هم در اول وقت است که امام حسین(ع) به زیبایی آن را در ظهر عاشورا به نمایش گذاشت. در نوشتار حاضر جایگاه نماز در سیره امام حسین(ع) در حادثه کربلا و ضرورت الگوگیری از آن مورد بررسی قرار گرفته است.


فرصت خواستن از دشمن برای راز و نیاز و عبادت در شب عاشورا
عصر روز تاسوعا وقتی که عمرسعد با لشکر عظیمی به سوی خیمه‌گاه امام حسین(ع) به راه افتاد، حضرت، برادرش عباس‌بن علی را نزد آنان فرستاد تا خبری برای حضرتش بیاورد. آنان به حضرت عباس خبر دادند که مامور به جنگ هستند و آمادگی خود را برای جنگ اعلام کردند. وقتی ابوالفضل این خبر را به برادرش حضرت اباعبدالله رساند، حضرت فرمود: به سوی آنان برو و اگر می‌توانی جنگ را تا فردا به تاخیر بینداز و امشب آنان را از ما منصرف کن تا شاید امشب برای خدا نماز و دعا بخوانیم و استغفار کنیم، خداوند می‌داند که من نماز برای او دوست می‌داشته‌ام، همچنین تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار محبوب من بوده است.» (1)


ابوالفضل درخواست حضرت را به آنان رساند، آنان به فکر فرو رفتند که با چنین پیشنهادی چه کنند؟ عاقبت با پیشنهاد حضرت موافقت شد و فرستاده عمرسعد به همراه حضرت عباس خدمت امام حسین رسید و گفت: تا فردا به شما مهلت می‌د‌هیم، اگر تسلیم شدید، شما را نزد عبیدالله بن زیاد می‌بریم و اگر روی گرداندید از شما دست برنمی‌داریم. (2)


انگیزه موافقت‌کنندگان با پیشنهاد حضرت یکی و هماهنگ نبود، بعضی به این جهت موافقت کردند که شاید حضرت شبانه فرار کند و آنان از تحمل سختی‌های جنگ و ننگ کشتن فرزند پیغمبر(ص) در امان بمانند و گروهی به این جهت توافق کردند که اگر ترکان و اکراد چنین پیشنهادی می‌کردند قبول می‌شد و به عبارت دیگر کرامت عربی را بالاتر از آن می‌دانستند که با چنین پیشنهادی موافقت نکنند و گروهی انتظار می‌کشیدند که امام، اوضاع و احوال را بررسی کند و تسلیم خواست آنان شود.

ادامه »

فلسفه رفاه کافران و گناهکاران

برخی‌ها سوال می‌کنند چرا كافران از رفاه و ناز و نعمت برخوردارند ولي افراد با ايمان معمولا بسختي روزگار را می‌گذرانند؟


در پاسخ اين سؤال توجه به دو نكته ضروري است:


1- اينكه تصور می‌شود ملت‌هاي فاقد ايمان و پرهيزگاري غرق در ناز و نعمتند، اشتباهي است كه از اشتباه ديگري سرچشمه می‌گيرد و آن ثروت را دليل بر خوشبختي دانستن است.
بسياري از مردم فكر می‌كنند كه هر ملتي صنايعش پيشرفته‌تر و ثروتش بيشتر باشد، خوشبخت‌تر است در حالي كه اگر به درون اين جوامع توجه كنيم و دردهاي جانكاهي كه روح و جسم آنها را درهم می‌كوبد از نزديك ببينيم، قبول خواهيم كرد كه بسياري از آنها بيچاره‌‌‌‌ترين مردم روي زمين هستند، بگذريم از اينكه همان پيشرفت نسبي، نتيجة به كار بستن اصولي، همانند كار و تلاش و نظم و حس مسئوليت است كه در متن تعليمات پيامبران قرار دارد.
چندي قبل اين خبر در جرائد منتشر شد كه در نيويورك، يعني يكي از ثروتمندترين و پيشرفته‌ترين نقاط دنياي مادي، بر اثر خاموشي ناگهاني برق، صحنة عجيبي به وجود آمد، يعني بسياري از مردم به مغازه‌ها حمله بردند و آنها را غارت كردند، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران به وسيلة پليس بازداشت شدند. مسلماً تعداد غارتگران واقعي چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بوده‌اند كه نتوانستند به موقع فرار كنند، و نيز مسلم است كه آنها غارتگران حرفه‌اي نبوده‌اند كه نفرات خود را براي چنان حملة عمومي از قبل آماده كرده باشند، زيرا حادثة ناگهاني بوده است.


بنابراين، نتيجه می‌گيريم كه با يك خاموشي برق، ده‌ها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند و به اصطلاح پيشرفته تبديل به «غارتگر» شدند، اين نه تنها دليل بر انحطاط اخلاقي يك ملت است، بلكه دليل بر ناامني شديد اجتماعي نيز می‌باشد.
افزون بر مشكل امنيت، نابساماني‌هاي فراوان اجتماعي ديگري نيز در چنين جوامعي وجود دارد كه آنها نيز به نوبة خود بسيار دردناكند، با توجه به اين حقايق، ثروت را نبايد با خوشبختي اشتباه گرفت.[1] يا دست‌کم می‌توان گفت ثروت عامل اصلي خوشبختي نيست.


2- اينكه گفته می‌شود چرا جوامعي كه داراي ايمان و پرهيزکاري هستند عقب مانده‌اند اگر منظور از ايمان و پرهيزکاري تنها ادعاي اسلام باشد، قبول داريم چنين افرادي عقب مانده‌اند، ولي مي‌دانيم حقيقت ايمان و پرهيزکاري چيزي جز نفوذ آن در تمام اعمال و همة شئون زندگي نيست و اين امري است كه با ادعا تأمين نمی‌شود.


با نهايت تأسف امروز اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسياري از جوامع اسلامي به طور کامل عمل نمی‌شود، لذا چهرة اين جوامع چهرة مسلمانان راستين نيست. در حالي که در برخي از کشور‌هاي غير مسلمان بهتر از مسلمانان به اصول مورد نظر اسلام عمل می‌کنند. به عنوان نمونه، قرآن کريم به مقوله‌هايي مانند: نظم، عدالت اجتماعي، وحدت، تلاش و مجهز شدن به علم و فن‌آوري در عرصه‌هاي مختلف سفارش می‌کند.
اسلام به پاكي، درستكاري، عدالت[2] ، امانت، تلاش‌، كوشش، علم و دانش، آگاهي و بيداري، اتحاد و فشردگي صفوف و فداكاري دعوت می‌كند كه در بهره‌مندي از نعمت دنيوي نيز بسيار مؤثر است. آيا براستي اين اصول به طور كامل در جوامع اسلامي امروز حكمفرما است و با اين حال عقب مانده‌اند؟ آيا عوامل فقر، مانند گناه، كم‌فروشي، تنبلي، عدم بهره‌برداري از علوم در جامعه اسلامي ديده نمی‌شود.

ادامه »

نحوه برخورد با گناهکار از نگاه اسلام

اسلام دربرخورد با گناهکاران آموزه‌هایی دارد که به پیروان خود دستور داده به هنگام مواجهه با گناه و گناهکار ، آنها را به کارگیرند . این آموزه‌ها در کتاب «گناه شناسى» حجت‌الاسلام محسن قرائتی بیان شده است .مطلب حاضردر بر گیرنده بخشی ازاین دستورات است که آن را به نقل از حوزه نیوز تقدیم خوانندگان عزیز می‌کنیم.

در ديدگاه اسلام بر همه مردم واجب است هم در دل و هم با زبان و هم با قدرت در برابر گنهكار عكس العمل نشان دهند و نهى از منكر کنند.
اهميت امر به معروف و نهى از منكر به حدى است كه

امام صادق عليه السلام فرمودند:

«ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء فريضهًْ عظيمهًْ بها تقام الفرائض و تاءمن المذاهب و تحل المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر/

امر به معروف و نهى از منكر روش پيامبران و شيوه صالحان و فريضه عظيم الهى است كه ساير فرايض بوسيله آن برپا شود و در پرتو آن راه‌ها امن می‌گردد و كسب و كار مردم حلال شود و حقوق افراد تامين گردد و زمين‌ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته شود و همه كارها سامان يابد».

ادامه »

ولایت عرفانی و اخلاقی یا سیاسی؟

1.غدیر؛ تجلی ولایت سیاسی و حکومت

اثبات ولایت سیاسی حضرت علی علیه السلام به عنوان پیام اصلی واقعه غدیر پی می‌گیریم.

الهی و آسمانی بودن حکومت پیامبر(صلی الله علیه وآله)
2.با اثبات الهی بودن حکومت پیامبر اکرم (ص) که در ادامه به آن‌اشاره خواهیم کرد و تصریح آیات و روایات بر ولایت و جانشینی حضرت (ع)، جایی برای برخی ادعاها باقی نمی‌ماند،

زیرا اگر از حکومت و حاکم اسلامی سخن می‌گوییم، باید به الزامات آن نیز توجه داشته باشیم، نه اینکه بر پایه مبانی غربی و اندیشه سکولاریستی، به دنبال بازسازی آن در مورد حکومت دینی باشیم، چنانکه ادعا کرده اند:

« منشأ قدرت سياسي ،مردم و زمين است و نه آسمان و دين و شريعت.» لکن بر اساس اعتقاد توحیدی، خداوند رب و صاحب اختیار هستی و انسان هاست، چنین اعتقادی ایجاب می‌کند که تصرف در امور مخلوقات با اذن خداوند صورت گیرد و از آنجا که حکومت و تنظیم قوانین، مستلزم تصرف در امور انسان هاست، این امر تنها از سوی کسی رواست که دارای این حق و اختیار باشد یا از طرف او مأذون و منصوب باشد،

وقتی خداوند که منشأ حقوق است ، بر اساس آیات و روایات ، حق حکومت و ولایت بر مردم را به پیامبر، امامان معصوم علیهم‌السلام و یا جانشین معصوم واگذار کرده است، او حق دارد احکام الهی را در جامعه پیاده کند، چون از ناحیه کسی نصب شده است که همه هستی و حقوق و خوبی‌ها از اوست،(13) بنابر این در بینش دینی حق حاکمیت از آن خداست، همه چیز مملوک اوست و هیچ کس حق تصرف در چیزی را مگر با اجازه خداوند ندارد و حاکمیت بر مردم در صورتی مشروع خواهد بود که با اذن خداوند همراه باشد، و بر اساس آموزه‌های دینی ،خداوند این اذن را به پیامبر و امامان معصوم(ع) و نائبان آنها واگذار کرده است،

البته این به معنای نادیده گرفتن جایگاه و نقش مردم در حکومت دینی نیست، بلکه مردم در حکومت دینی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار هستند و تحقق و عینیت بخشیدن به حکومت اسلامی در گرو همراهی مردم است و بدون آنان حکومت اسلامی اساساً تحقق و فعلیت پیدا نخواهد کرد، امّا در عین حال حیطه حق حکومت ، خارج از حقوق مخلوقات بوده و مربوط به خالق هستی و مشروط به اذن از ناحیه اوست.

ادامه »

علل عقب‌ماندگی مسلمانان از منظر قرآن کریم چیست؟

پاسخ:


از آیات قرآن به خوبی استفاده می‌شود که هرگونه شکست و ناکامی نصیب ما شود معلول یکی از دو چیز است: یا در جهاد کوتاهی کرده‌ایم، و یا اخلاص در کار ما نبوده است، و اگر این دو باهم جمع شود بنا به وعده مؤکد الهی، پیروزی و هدایت حتمی است. و اگر درست بیندیشیم می‌توانیم سرچشمه مشکلات و مصائب جوامع اسلامی را در همین امر پیدا کنیم.


چرا مسلمانان پیشرو دیروز، امروز عقب مانده‌اند؟
چرا دست نیاز در همه چیز حتی در فرهنگ و قوانین خویش به سوی بیگانگان دراز می‌کنند؟
چرا برای حفظ خود در برابر طوفان‌های سیاسی و هجوم‌های نظامی باید به دیگران تکیه کنند؟
چرا یک روز دیگران، ریزه‌خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز باید بر سر سفره دیگران بنشینند؟

و بالاخره چرا در چنگال دیگران اسیرند و سرزمین‌های آنها در اشغال متجاوزان؟!


تمام این «چراها» یک پاسخ دارد و آن اینکه یا جهاد را فراموش کرده‌اند و یا نیت‌ها آلوده شده است. آری جهاد در صحنه‌های علمی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی به دست فراموشی سپرده شده، حب نفس و عشق به دنیا و راحت‌طلبی و کوته‌نگری و اغراض شخصی بر آنها چیره شده، تا آنجا که کشتگان‌شان به دست خودشان بیش از کشتگانی است که دشمن از آنها قربانی می‌گیرد!
خودباختگی گروهی غربزده و شرق‌زده، خودفروختگی جمعی از زمامداران و سران، و یأس و انزوای دانشمندان و متفکران، هم جهاد را از آنها گرفته، و هم اخلاص را.
هرگاه مختصر اخلاصی در صفوف ما پیدا می‌شود و مجاهدان ما تکانی به خود می‌دهند پیروزی‌ها پشت سر یکدیگر فرامی‌رسد. زنجیرهای اسارت گسسته می‌شود. یأس‌ها تبدیل به امید و ناکامی‌ها مبدل به کامیابی، ذلت به عزت و سربلندی، پراکندگی و نفاق به وحدت و انسجام تبدیل می‌گردد، و چه عظیم و الهام‌بخش است قرآن که در یک جمله کوتاه هم درد و هم درمان را بیان کرده! آری آنها که در راه خدا جهاد می‌کنند مشمول هدایت الهی هستند و بدیهی است که با هدایت او گمراهی و شکست مفهومی ندارد.
به هرحال هر کس این حقیقت قرآنی را به روشنی در تلاش‌ها و کوشش‌هایش لمس می‌کند که وقتی برای خدا و در راه او به تلاش و پیکار برمی‌خیزد درهای (رحمت و خیر و برکت) به روی او گشوده می‌شود، و مشکلات آسان و سختی‌ها قابل تحمل می‌گردد. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تفسیر نمونه، ج16، ص350

معارفی از کیهان

 

عوامل و موانع شکرگزاری


قرآن در آیات متعدد به تبیین و تحلیل علل و عوامل شکرگزاری و موانع آن می‌پردازد تا روشن سازد که چرا بیشتر مردم از سپاس و شکر‌گزاری اعراض می‌کنند و به ناسپاسی و کفران نعمت روی می‌آورند.
نویسنده در نوشتار زیر به تحلیل قرآن در این باره پرداخته است.
چیستی شکر
شکر، به معنای شناخت احسان و نشر آن (لسان‌العرب، ج7، ص170) و یا تصور نعمتی و اظهار آن (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 461) یکی از حالات طبیعی آدمی است. هنگامی‌که انسان از کسی نعمتی دریافت می‌کند و احساس محبت و مهری را می‌بیند و آن را احساس می‌کند، به طور طبیعی، عواطف وی برانگیخته می‌شود و نسبت به طرف مقابل واکنش مثبت و سازنده‌ای نشان می‌دهد و با قلب و زبان به ستایش احسان‌کننده و صاحب نعمت می‌پردازد.

ادامه »

شخصيت ممتاز حضرت معصومه(علیها سلام)

 

از مقام عصمت كه (تنها مخصوص چهارده تن مي‌باشد و از زنان تنها حضرت فاطمه(س) داراي اين مقام مي‌باشد) بگذريم، حضرت معصومه(س) از جمله زناني است كه مي‌توان ادعا كرد كه تلألو معصوم است؛ زنان اندكي ظرفيت آن را داشتند كه بيشترين بهره را از فروغ جاودان الهي و نور ولايت، دريافت كنند و بتوانند خود را در كمالات معنوي اندكي پايين‌تر از معصومان(ع) بسازند، بسان حضرت زينب كبري و حضرت معصومه(س) (1)

بنا به مقتضاي عبارت معروف «أهل البيت أدري بما في البيت» اهل خانه از آنچه كه در خانه مي‌گذرد، بيشتر از ديگران مي‌دانند، بهتر است آن بانوي بزرگ را از زبان امامان معصوم(ع) بشناسيم.
امام صادق(ع) فرمود:

خدا حرمي دارد و آن مكه است، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ حرمي دارد و آن مدينه است، اميرالمؤمنين(ع) حرمي دارد و آن كوفه است… بهشت هشت در دارد كه سه تاي آن از قم است؛ در اين شهر زني از فرزندان من از دنيا مي‌رود، نام او فاطمه دختر موسي(ع) است و با شفاعت او همه شيعيان من روانه بهشت مي‌شوند.(2)


شهر قم مدفن تعداد زيادي از امام زادگان است و هر كدام داراي مقامات بس والايي هستند، اما ائمه(ع) تنها از اهميت شخصيت و زيارت دختر موسي بن جعفر(س) سخن گفته‌اند که اين خود نشانگر عظمت معنوي اين بانوي بزرگ است.
يكي ديگر از نشانه‌هاي شخصيت آن حضرت داشتن زيارت‌نامه مخصوص بسان پيامبر(ص)و امامان(ع) است، در حالي كه در آرامگاه‌هاي ديگر امام زادگان به طور معمول خواندن فاتحه مرسوم است. چند نكته در زمينه شخصيت آن بانوي بزرگ در‌خور توجه است:


1 - مسافرت ايشان پس از هجرت اجباري برادر بزرگوارش امام رضا(ع) به سمت ايران به جهت ديدار با برادر، اما آنگونه كه مورخان نوشته‌اند اين مسافرت به سرانجام نرسيد و حضرت معصومه با رسيدن به ساوه بيمار شد و دستور داد او را به قم ببرند و در همين شهر بود كه جان را به جان آفرين تسليم كرد.(3)


حركت آن حضرت از مدينه به سمت ايران با اين مسير طولاني و به جان خريدن همه سختي‌هاي مسافرت مخصوصاً خطراتي كه از ناحيه حكومت مأمون، آن حضرت را تهديد مي‌كرد حاكي از شخصيت سياسي و اجتماعي اين بانوي بزرگ است.


2 - در اين مسافرت آنگاه كه مريض شد و از دستيابي به امام رضا(ع) مأيوس گردید با توجه به آگاهي او از موقعيت آينده قم و مركزيت فرهنگي آن دستور داد او را به قم ببرند تا پس از پرواز روح بلندش به سوي ملكوت، حرم بهشت گونه‌اش مأمن عاشقان اهل بيت(ع) قرار گيرد.
اين تصميم يعني دستور براي رسيدن به قم، حاكي از داشتن ديد فرهنگي دختر موسي بن‌جعفر(س) است. در اين راستا وقتي زندگي‌نامه آن حضرت را مطالعه كنيم درمي‌يابيم كه يكي از القاب مشهور آن حضرت «محدثه»(4) است، وي رواياتي را از اجداد طاهرينش نقل كرده، همچنين جمعي از ارباب علم حديث از او نقل حديث كرده‌اند؛

از آن جمله مي‌توان به روايتي كه آن حضرت در سلسلة سند هست و به خبر مسلسل به فواطم(5) مشهور شده اشاره كرد:


بكر بن احمد قصري از فاطمه دختر امام رضا(ع) و او از فاطمه (حضرت معصومه) و زينب و ام‌كلثوم دختران امام كاظم(ع) و آنان از فاطمه دختر امام صادق(ع) روايت كرده‌اند و سند اين حديث به حضرت فاطمه زهرا(س) مي‌رسد كه فرمود: آيا فراموش كرده‌ايد فرمايش رسول خدا(ص) را در روز عيد غدير كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه».(6)


و همچنين روايت ديگري با همين سلسله سند كه به حديث معراج مربوط است.(7)


نتيجه:
1 . حضرت معصومه(س) داراي شخصيتي معنوي و ارزنده است همان‌گونه كه از سخنان معصومان(ع) استفاده مي‌شود.
2 . بعد سياسي و فرهنگي شخصيت حضرت معصومه(س) نيز قابل توجه است، همان گونه كه از زندگي‌نامة آن حضرت قابل استفاده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت‌ها:
1. حكيمي، محمد،‌حضرت معصومه و شهر قم، معاصر، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، چاپ دوم، 1376، ص 41.
2. قمي، عباس، سفينة البحار، ج 2، ص 376.
3. قمي‌، عباس، همان، ص 376؛ حكيمي، محمد، حضرت معصومه و شهر قم، ص 41 - 40.
4. محمدحسون؛ ام علي مشكور، اعلام النساء‌المومنات، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1411 هـ . ق، ص 577.
5. قمي، عباس، همان، واژه شيع و فطم.
6. شافعي، شمس‌الدين محمد، اسني المطالب، مكتبه الامام اميرالمؤمنين، اصفهان، ص 50.
7. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، داراحياء‌التراث العربي، بيروت، ج 65، ص 76، ح 136.
* مرکز مطالعات و پاسخگویی
به شبهات حوزه علمیه قم

«آتش به اختیار» و مبانی و اصول آن از منظر آموزه‌های دینی

فرمان «آتش به اختیار» از سوی رهبر معظم انقلاب ، فرمانی راهبردی بر اساس مبانی و اصول عقلی و نقلی است. این خلاقیت فرهنگی و خلق مفاهیم جدید برای تبیین و توصیه اهداف فکری و فرهنگی از سوی رهبری، در اصل برای جبهه فرهنگی صادر شده است، اگر چه در حوزه‌های دیگر نیز قابل انطباق و اجراست .نظر به اهمیت این راهبرد ، نویسنده در مطلب حاضر مبانی و قواعد و اصول آن را از منظر قرآن و آموزه‌های دینی بررسی و واکاوی کرده است.
***
معناشناسی «آتش به اختیار»
«آتش به اختیار» یک اصطلاح ترکیبی است که کاربرد اصلی آن در حوزه نظامی است. در کاربردهای نظامی زمانی که ارتباط خط مقدم با دیگر خطوط به هر دلیلی قطع می‌شود، افراد درگیر بر اساس اصل اساسی دفاع از خود و سنگر، موظف هستند تا خود زمام امور را به دست گیرند و میدان را مدیریت کرده و به صیانت و دفاع از سنگر پرداخته و دشمن را به هر وسیله‌ای دفع کنند یا از حرکت باز دارند. براین اساس فقدان فرماندهی و یا فقدان ارتباط با فرماندهی، موجب نمی‌شود تا نیروهای میدانی دست از دفاع یا حمله بردارند و منفعل عمل کنند، بلکه باید فرماندهی انتخاب کرده و در صورت عدم وجود چنین حالت و ظرفیتی هر یک از افراد خود به اختیار و اراده از هر راهبرد و سازوکاری برای دفع دشمن و تهدید اقدام کنند.
آتش به معنای هر اقدام برای کشتن دشمن و دفع تهدید است. این اقدام با سلاح سختی چه گرم چون تفنگ و توپخانه یا سرد چون شمشیر و نیزه و سرنیزه یا سلاح نرم با ایجاد خوف و ترس کلامی و حرکتی می‌تواند انجام گیرد؛ ولی با توجه به اینکه امروزه سلاح گرم، بیشترین کاربرد را دارد، آتش به معنای شلیک گلوله، مصداق غالب است.


مراد از اختیار نیز بهره‌گیری از اراده انسانی و حق انتخاب آزاد برای هرگونه عمل و رفتاری است که بتواند دشمن را دفع یا رفع کند. بنابراین، می‌توان گفت: آتش به اختیار به معنای مدیریت میدان جنگی از سوی یکایک افراد با هرگونه ابزار و سلاح جهت دفع و رفع دشمن و تهدید است.
این فرمان زمانی صادر و یا به کار گرفته می‌شود که میدان جنگ، فاقد فرمانده یا فاقد شرایط و امکان انتخاب جایگزین یا ارتباط با فرمانده یا قرارگاه فرماندهی باشد.


امروز در ارتش‌های جهان، برخی یگان‌های مسلح این اجازه را می‌یابند تا بدون هماهنگی با مرکز فرماندهی به سوی هر جنبده یا شیء و پرنده‌ای آتش بگشایند و آن را نابود کنند. در حقیقت هر تهدید احتمالی را دفع و یا رفع کنند. در چنین شرایطی این نیروها برای حفظ جان خود و جلوگیری از شکست در برابر دشمن براساس توانمندی‌ها، تجربیات، امکانات و موقعیت خاص جغرافیایی که در آن قرار گرفته‌اند، در برابر دشمن که قصد نابودی آنها را دارد، موضع مناسب می‌گیرند و تمام تلاششان را به کار می‌بندند تا در برابر هجوم دشمن شکست نخورند و حتی از توان خود برای غلبه بر خصم استفاده کنند.
این روشی منطقی و معقول است و هیچ کس نمی‌تواند نیروهای نظامی را که در چنین شرایطی به فرمان «آتش به اختیار» عمل کنند سرزنش نماید، بلکه از این جهت باید آنها را سرزنش کرد که در شرایط ایجاد شده قدرت ابتکار و خلاقیت را از دست بدهند و حالت انفعال به خود بگیرند و در نهایت مغلوب دشمن شوند.
در اصطلاحات نظامی آمده است، زمانی که فرمانده احتمال می‌دهد ارتباطش با سربازانش قطع خواهد شد، او در آخرین فرمان خود به سربازان دستور آتش به اختیار می‌دهد؛ به این ترتیب، شلیک به هر فردی غیر از افراد خودی، به اختیار خود سرباز است و سربازان اجازه دارند، هرکسی را به گلوله ببندند. پس هرکس در این شرایط بحرانی، باید وظیفه خود را تشخیص داده و به آن عمل کند.
باید توجه داشت، در فرهنگ هر جامعه‌ای گاه از اصطلاحات علوم برای تبیین امور دیگر در علوم و حوزه‌های دیگر استفاده می‌شود؛ چنان‌که واژه آسیب‌شناسی از علوم پزشکی به حوزه‌های علوم انسانی و اجتماعی آمده و پرکاربرد مورد استفاده قرار گرفته است.
در این راستا رهبر معظم انقلاب در دیدار رمضانی با دانشجویان، آنها را به تلاش جدی و همه‌جانبه برای غلبه دادن گفتمان انقلاب اسلامی در دانشگاه توصیه کرده و در ضمن این بحث فرمودند: «من به همه‌ آن هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتّباً می‌گویم: «هرکدام کار کنید؛ مستقل و به ‌قول میدان جنگ، آتش‌به‌اختیار.»(17 خرداد 1396)
ایشان افزودند: «گاهی دستگاه‌های مرکزیِ فکر، فرهنگ و سیاست، دچار اختلال و تعطیلی می‌شوند که در این وضعیت، باید افسران جنگ نرم، با شناخت وظیفه خود، به صورت آتش به اختیار، تصمیم‌گیری و اقدام کنند.»

ادامه »

عوامل تقویت انضباط اجتماعی در منابع دینی

با تکیه بر مباحث نظری و چارچوب‌های مفهومی بیان شده، با تأملاتی در منابع دینی، عوامل تقویت نظم را با ذکر دو مقدمه کوتاه پی می‌گیریم:


الف. بر اساس جهان‌بینی اسلام،

خداوند خالق یکتا و حکیم مطلق است. تنها اوست که به همه ابعاد وجودی انسان آگاهی تمام عیار دارد و فقط اوست که می‌تواند خیر و شر انسان را به نحو کامل و شایسته بشناسد و انسان را به فلاح و سعادت ابدی رهنمون کند.

برای نیل به این هدف ارزنده و والا، پیامبران و امامان معصوم(ع) را به نبوت و امامت منصوب کرده و هدایت و راهنمایی همه انسان‌ها را در طول تاریخ به آنها واگذار نموده است. پیامبران و امامان از طریق وحی به شکل مستقیم و غیر مستقیم هنجارها و قاعده‌های عمل را دریافت نموده و آن گاه در بسترها و زمینه‌های عادی و بعضا غیرعادی به انسان‌ها آموزش داده‌اند.

دستگاه عدل الهی تکویناً و تشریعاً به موجب رعایت این هنجارها، همنوایان را به فلاح، رستگاری و سعادت ابدی می‌رساند و در بهشت برین جای می‌دهد و ناهمنوایان را کیفر داده و مجازات می‌کند و در دوزخ جای می‌دهد. تکیه و تأکید بر روی این نکته حائز اهمیت است که مؤمنان باید توجه داشته باشند که دستورات الهی و هنجارهای دینی از سنخ توافق‌های جمعی نیست که بتوان آنها را دستکاری کرد و به اشکال دل بخواه درآورد و یا نسبت به برخی تعهد عملی داشت و نسبت به بقیه آنها بی‌تفاوت بود، بلکه باید همواره بر همه آنها همزمان و متناسب با خواست و اراده واضع آن هنجارها (شارع مقدس) تاکید ورزید.

بر اساس جهان‌بینی اسلام، عمل به برخی از آنها و فراموش کردن بقیه و سستی در انجام آنها ممنوع است و گناه شمرده می‌شود؛ چه آنکه بر اساس این جهان‌بینی، همه دستورات الهی در بردارنده مصلحت‌ها و منافعی برای کنشگران هستند. هر چند ممکن است که کنشگران به منافع و کارکردهای مثبت و یا ضررها و کارکردهای منفی آنها آگاهی نداشته باشند.


ب- در اسلام،

آنچه محور دستورالعمل‌ها است، توحید است. اسلام ادعای تشکیل امت واحده را داشته و دارد و اختصاص به حد و مرز جغرافیایی و اقوام خاصی ندارد. در این نوشتار آنچه مورد تاکید قرار گرفته ایجاد و حفظ و ارتقای نظم اجتماعی با تکیه بر ادبیات جامعه شناختی و از منظر اسلام است. با توجه به مقدمات ذکر شده، آنچه در پی می‌آید، مجموعه‌ای از آموزه‌های دینی است که در قالب آیات شریفه قرآن کریم، روایات معصومان(ع) تفسیر آیات و در برخی مواقع دیدگاه‌های شخصیت‌های برجسته و نظریه‌پرداز، بیان شده و می‌تواند بیانگر عوامل ایجاد نظم و یا حفظ و ارتقای آن باشد.

ادامه »

اطعام فقیران سفارش ویژه قرآن


یکی از مستحبات و اعمال نیک انسانی، اطعام به فقیران است. هرچند که در اسلام و آموزه‌های قرآنی سخن از احسان و نیکوکاری و انفاق به فقیران و بینوایان به میان آمده که شامل انواع کمک و یاری نسبت به آنان می‌باشد، ولی اطعام به معنای تامین غذای فقیران، به عنوان مصداق کامل تمام احسان و نیکوکاری، در قرآن مورد تاکید ویژه قرار گرفته است.
نویسنده در این مطلب با نگاهی به آموزه‌های قرآنی به بررسی اهمیت اطعام فقیران و آثار و پاداش‌های آن پرداخته است.
***
فقر و فقیر در آموزه‌های قرآنی
فقر به معنای نیاز و ضد غناست. در ادبیات فارسی کاربردهای مختلفی برای فقر بر اساس فرهنگ قرآنی وجود دارد. عارفان خود را فقیران واقعی می‌شمارند و بدان افتخار می‌کنند. آنان نیز چون پیشوایان خویش بر این باورند که «الفقر فخری؛ فقر افتخار من است.» هرچند که در تفسیر این معنا از فقر، اختلاف وجود دارد ولی می‌توان با توجه به آموزه‌های قرآنی این گمان را تقویت کرد که مراد از آن، می‌تواند فقر ذاتی انسان به خداوند باشد که در آیه 15 سوره فاطر به آن توجه داده شده است.


در این آیه خداوند فقر و نیاز شدید و همه‌جانبه انسان‌ها به خداوند را مطرح می‌کند و تنها خود را غنی و حمید معرفی می‌نماید. اینکه انسان در همه چیز از هستی و رزق و زندگی و امور دیگر به خداوند وابسته و نیازمند می‌باشد، احساس و بینشی بسیار خوب است که باید به آن افتخار کرد. هرکسی می‌کوشد تا از نیاز و وابستگی به دیگری رهایی یابد و مستقل شود، ولی اولیای الهی خوشحال هستند که نیاز وجودی ایشان به خداوند است و هیچ‌گاه از وی بی‌نیاز نمی‌باشند. چنین بینش و احساسی است که می‌تواند آدمی را به سوی خداوند سوق داده و زمینه تقرب به سوی وی را فراهم آورد.


اولیای الهی از آنجا که خود را در همه چیزشان نیازمند به خداوند می‌یابند بر آن افتخار و مباهات می‌کنند و چنین فقری را عین ثروت و غنا برمی‌شمارند. حضرت موسی(ع) چنانکه آیات 20 و 24 سوره قصص گزارش می‌کند، به خداوند اظهار می‌دارد که در همه چیز نیازمند و فقیر است. وی از خداوند می‌خواهد تا هر آنچه خیر است نصیب او گرداند، زیرا خیر هر نعمتی است که به خوبی از آن بهره گرفته می‌شود و برای رشد و کمال آدمی مفید است؛ چون بسیاری از نعمت‌های الهی با آنکه نعمت هستند به سبب عدم بهره‌گیری درست از سوی انسان و یا عوامل و علل درونی و بیرونی، به جای آنکه باعث رشد و کمال تقرب آدمی شود می‌تواند به نقمت و گرفتاری تبدیل شود.


خداوند در آیه 8 سوره ضحی گزارش می‌کند که حضرت محمد(ص) نیز در برهه‌ای از زمان به تنگندستی و فقر مادی گرفتار بوده است و خداوند وی را در این باره غنی و بی‌نیاز ساخته است. این بدان معناست که فقر مادی نمی‌تواند عامل اصلی بازدارنده از رشد و تعالی آدمی باشد؛ هر چند که بستر مهمی برای آن به شمار می‌آید. از این رو پیامبر گرامی(ص) فقر مادی را یکی از موجبات گرایش به کفر در آدمی معرفی می‌کند و از آن برحذر می‌دارد.


این بدان معناست که آن حضرت(ص) به دیگران فرمان می‌دهد تا به کمک و احسان به فقیران اجازه ندهند تا فقر آنان با کفر بینجامد. تاکید بر این نکته به آن معناست که وظیفه و تکلیف مومنان در برابر فقیران بسیار بزرگ و شدید است و کفر فقیران، بازتابی از عمل غلط و نادرست مومنان در عدم یاری به آنها است.
فقیر در کاربردهای قرآنی به هرکسی گفته می‌شود که نیازمند به غذا و خوراک است و از تامین معاش و زندگی روزانه خود ناتوان می‌باشد. البته در کاربردهای فقهی چنانکه مقدس و محقق اردبیلی می‌فرماید، فقیر کسی است که از بالقوه یا بالفعل در تامین زندگی خود در طول سال ناتوان است. (زبده البیان، ص 262)

ادامه »

اهمیت و آداب قرائت قرآن(پرسش و پاسخ)

پرسش:
تلاوت قرآن کریم از چه جایگاه و اهمیتی برخوردار است و آداب قرائت آن چگونه می‌باشد؟


پاسخ:
یکی از سنت‌های متروک در میان ما، خصوصاً وقتی که نظام جدید تحصیل آمده است، تلاوت قرآن مجید است. ما در گذشته با سواد کمتر داشتیم، در عین حال که با سواد از امروز کمتر داشتیم، ولی قرآن‌خوان از امروز بیشتر داشتیم، چون با سوادهای ما صدی نود و پنج اگر نگوییم صدی نود و نه‌تایشان، با اینکه باسوادند، و بسا هست یکی دو زبان خارجی را هم می‌دانند، و یک کتاب انگلیسی را اگر به او بدهی، مثل بلبل می‌خواند، ولی قرآن‌خواندن را بلد نیست، در صورتی که خود قرآن‌خواندن از مستحبات و از عبادات بسیار اکید و اصیل مؤثر در نقش انسان است. «نه تنها خواندن، بلکه خواندنی که در حدی توأم با دانستن باشد. در آیات اول (سوره مزمل) خداوند می‌فرماید: «یا ایهاالمزمل… و رتل‌القرآن ترتیلا» ای جامه به خود پیچیده… قرآن را با دقت و تأمل بخوان!


یعنی قرآن را بخوان، به شکل ترتیل هم بخوان، به بیان واضح، نه خیلی تند و سریع و نه خیلی کند و کلمات از یکدیگر گسسته، در حالتی قرآن را بخوان که گویی داری خودت به خودت تلقین می‌کنی. «اقبال لاهوری» می‌گوید: پدرم یک جمله به من گفت که این جمله روح من را دگرگون کرد. روزی من در اتاقم داشتم قرآن می‌خواندم، پدرم آمد از جلو اتاق رد بشود، به من گفت: محمد! قرآن را آن چنان بخوان که گویی بر تو نازل شده است.

می‌گوید: این جمله خیلی در من اثر گذاشت:
مجتهدین غیر از مسئله نماز شب، یکی از کارهایشان قرآن خواندن در سحر است… اینکه مسلمان، روز بگذرد و یک حزب، یعنی یک چهارم یک جزء را نخواند، انصافاً یک ظلم به قرآن است. در حدیث است حداقل روزی پنجاه آیه از قرآن بخوانید. (آشنایی با قرآن، شهید مرتضی مطهری(ره)، ص 198 تا 201)


آداب قرائت قرآن
1- خواندن قرآن با فکر و تعقل
«افلا یتدبرون‌ القرآن» آیا در (آیات و مفاهیم) قرآن نمی‌اندیشند. (نساء - 82)


2- با دقت و شمرده خواندن
«ورتل‌القرآن ترتیلا» (مزمل- 4) امام علی(ع) در تفسیر این آیه می‌فرمایند: یعنی قرآن را خوب بیان کن و همانند شعر آن را با شتاب مخوان و مانند ریگ آن را پراکنده مساز و دلهای خود را با آن به بیم و هراس افکنید. (کافی- کتاب فضل القرآن)


3- با حزن خواندن
امام صادق(ع): قرآن حزین نازل شده است، پس قرآن را با حالت حزن قرائت کنید. (همان)


4- با استعاذه خواندن
هنگامی که قرآن می‌خوانی، از شر شیطان طرد شده به خدا پناه ببر. (نحل- 98)


5- به یاد بهشت و جهنم بودن
امام صادق(ع) می‌فرماید: معنای تلاوت آن است که در هر جا که یادی از بهشت یا آتش به میان آورد در آنجا توقف نمایی. (بحارالانوار، ج 89، ص 214)


6- با طهارت بودن
«لایمسه الا المطهرون» به قرآن دست نمی‌یابند مگر افراد با طهارت. (واقعه- 78)


7- مسواک نمودن هنگام تلاوت
پیامبر گرامی(ص) فرمودند: طریق قرآن را پاکیزه کنید. گفتند: طریق قرآن چیست ای پیامبر؟ پیامبر(ص) فرمود: دهان‌های شما، گفتند: با چه چیزی؟ پیامبر(ص) فرمود: با مسواک (بحارالانوار، ج 89، ص 213)


8- با وضو بودن


9- رعایت ادب و احترام قرآن


10- فرستادن صلوات پیش از تلاوت


11- دعای پس از قرائت


12- گفتن: صدق الله العلی العظیم پس از تلاوت

معارفی از کیهان

 

تکلیف‌گرایی یا نتیجه‌گرایی از دیدگاه قرآن

بر اساس آموزه‌های قرآنی منطق عمل یک مسلمان، تسلیم بودن و توجه به انجام تکلیف و وظیفه است و نتیجه فرع بر آن است. در چنین منطقی هدف، اجرای تعهدات و وظایف است، خواه به نتیجه برسد و خواه در ظاهر به شکست بینجامد هر چند که دستیابی به نتیجه هم مهم است. در هر دو صورت او پیروز و موفق است زیرا توانسته به رضایت خداوندی دست یابد. با چنین نگرشی مسلمان هیچگاه احساس شکست و یأس نمی‌کند و همیشه انگیزه کار و فعالیت و اقدام دارد.
نویسنده در مقاله حاضر پیرامون ویژگی این منطق قرآنی بیشتر توضیح داده است.
***
منطق اسلام، منطق تسلیم است. اینکه انسان در برابر خدا، مقدرات، قوانین و شریعت تسلیم باشد و «راضیه مرضیه» با قلبی مطمئن بدون اضطراب، شک ذهنی و تردید قلبی و عملی با جزم یقینی عقلی و عزم قطعی ارادی به آنچه وظیفه است، بپردازد. هر چند نتیجه در عمل برای او مهم است، ولی هدف و مقصد و مقصود نیست؛ زیرا انسان، مامور به وظیفه است نه نتیجه. پس انسان مسلمان هر کاری را برای رسیدن به نتیجه‌ای انجام می‌دهد، ولی برای او اصالت ندارد؛ بلکه آنچه اصالت دارد، انجام وظیفه و تکلیف الهی در چارچوب تعبد عقلانی و عقلانیت تعبدی است؛ نه رسیدن قطعی به نتیجه؛ زیرا نتیجه واقعی همان انجام وظیفه و تکلیف است.

ادامه »

انديشه جهاني مهدويت و ضرورت‌های آن

یکی از سؤالات اساسی این است كه با وجود علوم و فنون مختلف، بحث كردن در موضوع مهدويت چه ضرورتي دارد؟ آيا اين بحث، يك بحث فرعي است يا جزء مباحث مهم و اصلي زندگي است؟ آيا سخن از مهدويت، نيازي از نيازهاي امروز ماست و مي­‌تواند تحوّلي اساسي در زندگي ما ايجاد كند؟


روشن است كه شناخت ضرورت و بايستگي اين موضوع، سبب تقويت انگيزه و نشاط در پیگيري اين بحث و به كارگيري تمام امكانات مادي و معنوي در جهت ترويج اين عقيده و راهبرد اساسي زندگي خواهد شد. بر اساس متون ديني، امامت و مهدويّت، هويت اصلي و اساسي مسلمين است و به همين دليل در رأس توصيه‌هاي پيامبر عظيم الشأن اسلام(ص) بوده است. امامت، اصلي است كه در راستاي اصول مهم دين، يعني توحيد و نبوّت، طرح شده و مكمّل و متمّم آن اصول است.
در مطلب حاضر ضرورت‌های پرداختن به بحث مهدويت در ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار گرفته است.
***

ادامه »

وظایف منتظران امام زمان(عج)

امام زمان(عج) فرمود: اکثرو الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم- برای تعجیل در ظهور من بسیار دعا کنید که رهایی و گشایش کار شما نیز وابسته به ظهور من است. (فرهنگ سخنان حضرت مهدی(عج) ص317)


آیت‌الله جوادی آملی می‌نویسد:

منتظر واقعی نه تنها خودش صالح است بلکه درحد توان خود، مصلح نیز خواهد بود. او همواره در دعا با اقتداء به مولای خود می‌گوید: اللهم انا نرغب الیک فی ذوله کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الرعاه الی طاعتک و القاده الی سبیلک- خدایا ما خواهان دولت کریمه‌ای هستیم که در آن اسلام و مسلمین، عزیز شوند و نفاق و منافقین، ذلیل و خوار گردند و ما در آن دولت از دعوت‌کنندگان به پیروی از تو و راهبران به راه تو باشیم.


سیدبن طاووس نقل می‌کند:

وقتی در حضور امام(ع) از غیبت امام زمان(عج) سخن به میان آمد، یکی از حاضران گفت: وظیفه شیعیان شما چیست؟ امام(ع) فرمود: دعا و انتظار فرج- غلبکم بالدعاء و انتظار الفرج. اگر فرضاً دعا فقط به جنبه فردی و خودسازی نظر داشته باشد، انتظار فرج قطعاً به هر دو جنبه خودسازی و دگرسازی (فردی و اجتماعی) نظر دارد. (عصاره خلقت ص43)

ادامه »

ارتباط با امام زمان (عج) از دیدگاه آیت‌الله بهجت


آیت‌الله بهجت (ره) یکی از یگانگان عصر حاضر و مفاخر علمای شیعه است که در راه علم و عمل، از هیچ کوششی فروگذار نکرد. دفتر زندگی ایشان پر است از برگ‌های زرّینی که هر کدام برای ما درس زندگی است. محبت و ارتباط قلبی ایشان با اهل‌بیت علیهم‌السلام و به‌طور خاص با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف‌ یکی از ویژگی‌های بارزشان محسوب می‌شد. همین دلدادگی و شیفتگی ایشان به اهل‌بیت علیهم‌السلام سبب شده بود که علاوه بر مرجعیت علمی، مرجعیت معنوی شیعیان را نیز عهده‌دار شوند. ایشان تنها راه نجات را چنگ‌زدن به دامان اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌دانست و تمام عمر خویش را در این راه صرف کرد.

این عالم ربّانی می‌فرمود: «هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عج) و فرج شخصی خویش پیدا کند؛ خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک».

به مناسبت فرارسیدن نیمه شعبان گزیده‌هایی از سخنان و رهنمودهای آن عارف وارسته درباره شخصیت حضرت حجت و ضرورت ارتباط با ایشان که توسط دفتر معظم‌له در اختیار کیهان قرار گرفته از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد.

پناهگاه حقیقی
زمین خدا هیچگاه از وجود حجت خالی نمی‌گردد. امام، حجّت خداوند در زمین و رشتۀ متصل میان آسمان و زمین است. ارتباط امام و مؤمنان، ارتباطی وثیق است که ریشه در سرشت یگانۀ آنها دارد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ می‌فرمایند: «يَا عَلِيُّ … شِيعَتُكَ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ‏ طِينَتِنَا؛(1) ای علی … شیعیان تو از ماندۀ گِل ما خلق شده‌­اند».


این، نشان از پیوند روحی عمیق میان مؤمنان و ائمه علیهم‌السلام دارد. امام اصل و ریشه است و مؤمن، برگ و باری است که از آن ریشه تغذیه می‌کند. ازاین‌روامام، پناهگاه حقیقی مؤمنان است. آیت‌الله بهجت می‌فرمایند: «اگر اهل ایمان پناهگاه حقیقی خود (امام زمان عجل‌اللّه ‌تعالی‌فرجه ‌الشریف) را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند؟!».

ادامه »

چهل نکته قرآنی در انتخاب مدیران اصلح

رهبری و مدیریت در جوامع انسانی یکی از مهم‌ترین عوامل رشد و توسعه آنها به شمار می‌آید. چه بسا کشورهایی که به لحاظ منابع انسانی و مالی غنی هم هستند اما به جهت فقدان رهبری و مدیریت صحیح و کارآمد و عدم استفاده بهینه از این منابع به آن درجه از رشد و توسعه‌یافتگی مطلوب نرسیده‌اند. مطلب حاضر در مقام بیان این مطلب است که از منظر قرآن با چه ویژگیها و شاخص‌هایی می‌توان رهبران و مدیران اصلح جامعه را انتخاب کرد تا آن کشور بتواند به آرمان‌ها و اهداف الهی و انسانی مطلوب خود که همان رشد تعالی و تکامل باشد، برسد.
***


1- مدیر‌، رشد دهنده همه افراد در همه سطوح
- مدیر باید رشید و مرشد باشد و در مقام مرشد ( رشد دهنده) نباید بین افراد ( کارکنان) تبعیض قائل شود بلکه باید همه را در هر سطح و مرتبه‌ای که هستند، رشد دهد و به کمال برساند ( با توجه به مفهوم رب العالمین) چنانچه خداوند که مربی و مرشد تمام موجودات عالم امکان است، همه موجودات را رشد داده و به کمال مطلوب خود می‌رساند (ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ، ثم هدی – (طه/ 50)). پروردگار من کسی است که خلقت هر چیزی را عطا کرده و سپس (آنها را) هدایت می‌کند.

ادامه »

اصول و قواعد مناظرات انتخاباتی از دیدگاه قرآن


هر کاری دارای اصول و قواعدی است که باید مراعات شود. انتخابات و نیز مناظرات انتخاباتی نیز از جمله کارهایی است که دارای اصول و قواعدی است. برخی از این قواعد از قواعد اخلاقی عام است که اختصاصی به مسلمان یا کشور و نظام اسلامی ندارد؛ اما برخی از اصول و قواعد در چارچوب فعالیت‌های یک مسلمان در یک نظام اسلامی مطرح است که به فلسفه و سبک زندگی اسلامی ارتباط دارد و مسلمان نمی‌تواند فارغ از آنها عمل و رفتار کند. در حقیقت فقه اسلامی ناظر به همه رفتارهای مکلفان مسلمانی است که می‌خواهند بر اساس فلسفه و سبک زندگی اسلامی زندگی کنند و جامعه‌ای قرآنی - اسلامی را در دنیا بسازند و سعادت دنیا و آخرت خویش را بدان تضمین کنند.


نویسنده در مطلب حاضر به برخی از اصول و قواعد مناظرات انتخاباتی براساس آیات قرآن اشاره کرده است.
***
اهداف مناظره
مناظره به هر هدفی شکل گرفته باشد، بی‌گمان به سبب ریشه واژه باید ناظر به نظر افراد باشد که از سوی هر یک ارائه می‌شود. در حقیقت نظر هر کسی در تقابل و گاه در برخی از موارد در تایید نظر دیگری مطرح است. بنابراین، در اغلب موارد، دو سویه مناظره، نظری موافق یکدیگر نداشته و هر یک در اندیشه آن است تا نظر خویش را تبیین کرده و ادله و شواهدی به نفع نظر خویش و علیه نظر دیگری بیان کند و نقص و نقیضی بر نظر دیگری وارد سازد.


به نظر می‌رسد که مناظرات، در بسیاری از موارد در ساختار جدال و مجادله انجام می‌گیرد. جدال، گفتگويى توأم با نزاع و غلبه جستن يك طرف بر ديگرى است(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص‌189، «جدل». و به قصد منصرف كردن وى از رأى و نظرش انجام می‌گیرد.(مجمع‌البيان، ج‌5‌-‌6‌، ص‌237).


البته در مناظره‌های انتخاباتی، شخص نمی‌خواهد رای و نظر خویش را بر طرف دیگر چنان تبیین کند که نظرش برگردد و با او موافق و هم‌داستان شود؛ بلکه می‌خواهد با تبیین ادله و شواهدی، نظر خویش را حق و درست جلوه داده و با نقص و نقیض، نظر دیگری را نادرست بنمایاند تا پیروان و هواداران بیشتری را به سوی خود جلب کند. در حقیقت مخاطب این گونه مناظرات، کسانی هستند که آرای آنان در رسیدن افراد به جایگاه مدیریتی موثر است و آنان می‌توانند در آینده بر اساس این آرا و مدیریتی که به دست می‌آورند، نظرات و مواضع خویش را در سیاست‌های داخلی و خارجی عملیاتی سازند؛ هر چند که برخی خلاف آن عمل می‌کنند، که جای خود بماند؛ چنان‌که برخی در مناظرات با آنکه حق را می‌یابند و می‌شناسند، ولی بر باطل خود، اصرار می‌ورزند. البته برخی نیز لجوج هستند و بر این باورند که نظر و رای خودشان درست است. از این‌رو، هرگز از مواضع و موضع‌گیری‌های خود کوتاه نمی‌آیند.

ادامه »

تاملی بر آموزه‌های اجتماعی امام جواد(علیه السلام)

مطلب حاضرمروری است بر برخی آموزه‌های اجتماعی امام جواد (ع) از زبان آیت‌الله مکارم شیرازی که با استفاده از آثار قلمی ایشان تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.
***
باید اذعان کرد در مسیر پرفراز و نشيبى كه انسان در زندگى در پيش دارد براى اينكه بتواند از خطرات بيشمارى كه سعادت او را تهديد مى ‏كند رهائى يابد و موجودى مفيد و مؤثر در اجتماع شود، در درجه اول نياز به يك ارتباط معنوى و روحانى با پروردگار دارد كه از ذات پاكش مدد گيرد و سپس وجدانى بيدار و آگاه از درون، او را موعظه كند و پس از آن گوش‏هائى شنوا كه از افكار، راهنمائى‏‌ها، اندرزها و مشورت‌هاى ديگران استفاده كند،[1]

لذا امام جواد عليه السلام مى‏ فرمايد:«المؤمن يحتاج إلى ثلاث خصال:توفيق من الله‏؛و واعظ من نفسه‏ وقبول ممن ينصحه‏[2]؛

افراد با ايمان نيازمند به سه چيزند، توفيق پروردگار، و واعظى از درون جان و دل، و پذيرشى از اندرز دهندگان»[3].

ادامه »

بهترین‌ها و بدترین‌ها در دوستی و همنشینی

بسیاری از مردم به سبب برخی از ارتباطات اجتماعی به سعادت می‌رسند و بسیاری نیز نگون‌بخت می‌شوند و در دنیا سر از زندان و گوشه خیابان و خرابه‌ها درمی‌آورند و دنیا و آخرتشان را تباه می‌سازند. این ارتباط اجتماعی به ویژه در قالب دوستی و همنشینی با افراد به سبب نقش سرنوشت‌ساز آن همواره از سوی خدا و معصومان(ع) مورد توجه و اهتمام بوده و مطالب بسیاری در این باره گفته و نوشته شده است. در این مطلب به گوشه‌ای از نقش مجالست با خوبان و بدان در زندگی دنیوی و اخروی اشاره شده است.
***
سنت ارتباط اجتماعی، نیاز طبیعی
انسان موجودی اجتماعی است. اجتماع به حالت گفته می‌شود که افراد نقشی را به عهده می‌گیرند و مسئولیتی دارند و در قالب حقوق و تکالیف به نیازهای یکدیگر پاسخ می‌دهند و آن را برآورده می‌سازند. این حالت در دنیا امری طبیعی و از سنت‌های الهی است؛ زیرا انسان بدون دیگری نمی‌تواند نیازهای خویش را برآورده سازد و به کمالی از کمالات دست یابد. بر همین اساس، سنت تفضیل و برتری میان افراد قرار داده شده و تسخیرگری به عنوان سنت الهی در جامعه و اجتماع مطرح شده است. (زخرف، آیه32)
روابط اجتماعی اقتضائاتی دارد که از جمله آنها عدالت در تعامل و اجرای قوانین، احسان نسبت به دیگران در قالب بخشیدن و خیررسانی، عفو و گذشت و حتی ایثار و گذشتن از حق خویش برای حفظ مصالح اهم و مهم‌تر است. برخی از نیازهای انسانی که عاطفی است در قالب تشکیل خانواده و از طریق همسران و فرزندان و برخی دیگر در قالب دوستی و رفاقت و مانند آنها برآورده و برطرف می‌شود.
دوستی به معنای یاری، رفاقت، عشق و محبت و نیز به معنای آشنایی توأم با مهر و محبت و عشق، از مهم‌ترین راه‌ها در حوزه روابط اجتماعی سالم است که بسیاری از نیازهای عاطفی و حتی مادی دو طرف بدون آنکه در چارچوب قوانین سخت‌گیرانه عدالتی باشد، در قالب احسان و مودت و اکرام برآورده می‌شود.


در قرآن به مسئله دوستی توجه ویژه‌ای مبذول شده است؛ زیرا پس از همسر، مهم‌ترین امری است که تأثیر بسزا در سرنوشت بشر و خوشبختی و بدبختی افراد دارد. از همین‌رو در آیات قرآن به ابعاد و مسائل دوستی با استفاده از واژگانی چون «ود»، «الف و الفت»، «خلیل»، «ولی»، «حب»، «قرین»، «صدیق»، «رفیق»، «صاحب» و مشتقات آنها پرداخته شده است.
از نظر قرآن، هر کسی با کسی دوستی می‌ورزد که متناسب با روحیات اوست و کمالات را در چنین روابطی می‌داند. چنانکه در ضرب‌المثل معروف آمده: کبوتر با کبوتر باز با باز/ کند هم‌جنس با هم جنس پرواز. این هم‌جنسی در روحیات و کمالاتی است هر یک آن را مطلوب دانسته و در ساختار ارتباط اجتماعی خواهان تأمین آن هستند؛ هر چند که در مصداق و یا روش دستیابی به کمالات به اشتباه بروند، ولی از نظر این دوستان، کمال همان چیزی است که در این روابط اجتماعی به دست می‌آورند. لذا در روایات آمده فرد را باید با نگاه به دوستان و هم‌نشینانش شناخت.

ادامه »

الگو‌پذیری ازحضرت زهرا(علیها سلام) در عصر حاضر؛ چرا و چگونه؟

گرایش به الگو و تأثیرپذیری از آن در امور مختلف زندگی فردی و اجتماعی‌، از جمله گرایش‌های فطری انسان است و فطرت كمال جویی انسان او را وا می‌دارد تا برای رسیدن به هدف و كمال از بهترین الگوها ‌استفاده كند. از طرفی قرآن كریم‌ که برای هدایت انسان و پاسخگوئی به نیازهای فطری او نازل شده است‌، کامل‌ترین الگوها‌ را پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله وسلّم- و اهل بیت آن حضرت برمی‌شمارد و به‌صراحت آنها را به عنوان برترین الگوها معرفی می‌کند. حضرت فاطمه زهرا – سلام الله علیها- از جمله الگوهای معرفی شده از این خاندان مطهّر است. با این همه، شبهه‌ای که در فضای مجازی و غیر مجازی مطرح شده و می‌شود این است؛

زنی که در عصر صنعت و تکنولوژی زندگی می‌کند، چگونه می‌تواند زندگی حضرت زهرا– سلام الله علیها- را سرمشق و الگوی زندگی خود قرار دهد؟

مطلب حاضر درصدد پاسخگوئی به این سؤال است.


اسلام به‏ عنوان آخرین و کامل‌ترین دین، گر چه چهارده ‏قرن پیش توسط خاتم انبیاء بر جامعه بشری عرضه شده است، اما برای همه ‏زمانها و تمامی انسانهاست. همین طور، کسانی که تجسم کامل دین ‏و تبلور عینی قرآن و وحی الهی‏اند و ما از آنان به عنوان الگوی هدایت و اسوه تکامل نام می‏بریم، برای همه ‏انسان‌ها و در همه‌ زمان‌ها الگو هستند و در مورد آنها دیروز و امروز مطرح نیست. آنان ‏همواره اسوه‏های روز و فراتر از زمانند؛ زیرا ما هر قدر مراتب رشد و کمال را بپیمائیم، باز آنان جلوتر و کامل‌ترند. به عبارت دیگر، آنان چون تمامی‏مدارج تکامل را پیموده‏اند، در واقع درهر نقطه از مسیر هدایت، حضوردارند، برای هر مرتبه تکامل و هرانسانی الگو و اسوه‏اند. البته جامعه و شرایط زندگی‏هر دوره با دوره دیگر تفاوت دارد؛ اما سخن بر سر شرایط نیست. اسوه‏های انسانی هیچگاه محصور در یک دوره و شرایطی خاص‏نیستند، وگرنه نمی‏توانستند الگو قرار گیرند.

الگوپذیری انسان امروز از آن بزرگواران ‏در واقع، یافتن راه‌ها، خطوط اصلی زندگی اسوه‌های دینی و چگونگی‏ رسیدن به کمال و شکوفاسازی استعدادها است و این مسئله ارتباطی به زمان و مکان خاصی ندارد.


«این شبهه از اینجا نشأت می‌گیرد که برخی تصور می‌کنند با تغییر زمان و سبک زندگی، ارزشهای اخلاقی و معنوی نیز تغییر می‌کنند و جای فضایل با رذایل عوض می‌شود؛ درحالیکه آنچه تغییر و تحول پیدا می‌کند، عنصر زمان و مکان و ابزارهایی است که مفاهیم اخلاقی در آن ظهور و بروز پیدا می‌کند».


«مفاهیمی مانند حق، تقوا، احسان، راستگویی، صبر، حیا، عفت و پاکدامنی همیشه پسندیده و قابل ستایش بوده و باطل، ظلم، دروغگویی، بی‌عفتی و امثال آن در همه زمانها ناپسند است و با فطرت انسان ناسازگار می‌باشد و لذا فضای زندگی، قالب‌ها، امکانات، رنگها، ظواهر مادی، تکنولوژی، زندگی در آسمان خراش‌ها موجب نمی‌شود جای عفت را با بی‌عفتی عوض کنیم، دروغ را زیبا و راستگویی را زشت بدانیم.»(1)

ادامه »

سنت پاداش و کیفر در دنیا

در مطلب حاضر نویسنده به یکی از سنتهای الهی حاکم بر جهان هستی یعنی سنت کنش و واکنش یا همان مکافات اعمال اشاره و این مقوله را بررسی کرده است که بر اساس سنت مکافات، هرکسی هر کار خوب یا بدی انجام دهد، در این دنیا مکافات و جبران آن را خواهد دید اما این به معنی جبران کامل پاداش‌ها و کیفرهای اعمال نیست بلکه بخشی از آن است و دنیا ظرفیت آن را ندارد که بتوان در بستر آن، کنشهای انسانها تماما جبران و مکافات شود ولی با این حال خداوند برای تشویق مومنان و نیز هشدار دادن و عبرت به دیگر انسانها، بخشی از قانون مکافات و کیفردهی را در این دنیا به اجرا در می‌آورد.
***
دنیا سرای انسان‌سازی


دنیا در نگرش قرآنی، مکان استقرار خلافت انسانی است. انسان در این دنیا که در اصطلاح و نگرش فقهی اسلام از آن به سرای تکلیف یاد می‌کنند، می‌بایست با تلاش و مجاهدت بسیار، ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایی را که در او سرشته شده، به فعلیت رساند و در یک فرآیند خود را بسازد. به این معنا دنیا سرای انسان‌سازی است و این ماده خام خاکی در فرآیندی جانکاه و سخت و دشوار، قوا و توانمندی‌هایی را که در اصطلاح قرآنی از آن به اسمای الهی یاد می‌کنند به شکل و قالبی درخور یا زشت و پلید در می‌آورد. از این رو می‌تواند از فرشتگان و هر آفریده دیگری که در آفرینش است برتر شود و یا از همه آنان فروتر گردد و چون چهارپایان و کمتر از آنها درآید.


در نگرش قرآنی انسان به جهت وجود عوامل و قوای متضاد و متناقض می‌تواند از غریزه و یا غرایزی بهره برد که او را در مقام فجور می‌نشاند و یا با بهره‌برداری از فطرت و غرایزی دیگر که در او سرشته شده می‌تواند به مقام متقین وارد شود و بر هستی فخر فروشد. دنیا از چنین جایگاه مهم و بلند و بزرگی برخوردار است. از آن رو آزمون (فتنه) و بلا و ابتلا امری طبیعی است تا انسان در چالش با خود و پیرامون، بتواند ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایش را به فعلیت درآورد.

ادامه »

ناله‌های جانسوز على(علیه السلام) در فراق فاطمه(سلام الله علیها )

فاطمه و على عليهما‌السلام دو يار همراه و دو ستاره آسمانى‏ اند كه براى نشان دادن راه آسمان چند روزى به زمين آمدند و سپس به آسمان بازگشتند. آن دو يارمهربان، نامهربانى‏ها و بى‌مهرى‏هاى بى‌حسابى از خاكيان ديدند و بزرگوارانه از كنار مزاحمت‏هاى شب پره‏هاى مزاحم گذشتند. از اين بى‌مهرى‏ها و مزاحمت‏ها، حكايات فراوانى گفته‏اند و شنيده‏ايم، اما در اين اوراق معدود، جملاتى چند در بلنداى مقام آن زهره درخشنده را نقل مى‏كنيم و سپس به بيان مویه‌های علی(ع) در فراق دردانه رسول خدا مى‏پردازيم.
***
فاطمه، برترين بانو
معاويه در نامه‏اى كه به امام على(ع) مى‏نويسد، به فخرفروشى در مقابل امام مى‏پردازد. امام در پاسخ به نامه او، به بيان فضيلت‏هاى بنى هاشم و فضيحت‏هاى بنى اميه مى‏پردازد:


«شما چگونه و كجا با ما برابريد! كه از ميان ما پيامبر (ص) برخاست و دروغزن (ابوجهل) از شما است، واسد الله (حمزه سيد الشهدا) از ما و اسدالاحلاف (شير سوگندها; اسد بن عبدالعزى) از شما و از ماست دو سيد جوانان اهل بهشت (حسن و حسين) و از شما است كودكانى(1) كه آتش نصيب آنان شد . و از ما است ‏بهترين زنان جهان(فاطمه) و از شماست آن كه هيزم كشد براى دوزخيان (ام جميل همسر ابى لهب)(2)و بيش از اين ما را فضيلت‏ها و شما را فضيحت‏ها است.»(3)

ادامه »

احسان به پدر و مادر فرمان قرآنی

 

در آیات و روایات بر احسان به والدین بسیار تأکید شده است. احسان به معنای نیکی کردن، مصادیق و نمودهای فراوانی دارد که از آن جمله کمک‌های مالی بدون منت گذاشتن است.

امام صادق(ع) درباره شرایط کمال احسان می‌فرماید:

احسان به مردم به کمال نمی‌رسد جز با سه خصلت: 1- شتاب کردن در آن 2- کم شمردن بسیار آن 3- منت نگذاشتن با آن به مردم. (تحف‌العقول صفحه337)


خداوند فرمان می‌دهد در کارهای خیر از جمله احسان سرعت و سبقت بجوئیم (بقره، آیه 148؛ مائده، آیه48)

و کارهای خیر و نیکی کردن‌های خودمان را بزرگ نشماریم بلکه کم شمرده و منتی نگذاریم. (مدثر، آیه6) با این شیوه است که می‌توانیم به همان کمال احسانی برسیم که خداوند فرمان داده که نسبت به والدین به جا آوریم.


عفو و گذشت از خطاها و اشتباهات پدر و مادر از دیگر تجلیات احسان است. والدین هر خطایی کردند می‌بایست نادیده بگیریم و بر ایشان خرده نگیریم و عذر و بهانه‌شان را بپذیریم. (تغابن، آیه14)


اطاعت بی‌چون و چرا از ایشان نیز از مصادیق و تجلیات احسان است. بر اساس آموزه‌های قرآنی در همه چیز جز شریک برای خدا قرار دادن، می‌بایست اطاعت کنیم. (عنکبوت، آیه8؛ لقمان، آیه 15)

ادامه »

اعتراف اندیشمندان غربی به اعتقادی بودنِ انقلاب اسلامی ایران

مکتبی و اعتقادی بودنِ انقلاب اسلامی ایران حقیقتی است که در اعترافات برخی دانشمندان غربی متجلی شده است که چند نمونه از آنها را ذکر می‌کنیم:


زنده شدن عظمت ديرينه جهان اسلام
روژه گارودي انديشمند معروف فرانسوي تصریح می­‌کند: «انقلاب اسلامي ايران تأثيرات زيادي در بيداري مسلمانان جهان و احياي باور‌های ديني داشت. در عصري كه مي‌رفت عزّت و شوكت اسلامي توسط استعمارگران و دشمنان اسلام پايمال گردد و اخلاق و ارزش‌های اسلامي به بوته فراموشي سپرده شود، انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) به وقوع پيوست و فرهنگ و تمدن اصيل اسلامي را به ارمغان آورد و بارقه اميد را در دل ميليون‌ها مسلمان در گوشه و كنار دنيا زنده كرد و باعث تجديد حيات اسلام و زنده شدن مجد و عظمت ديرينه جهان اسلام شد.»(1)


انقلاب اسلامى؛ انقلابی فرامدرن
میشل فوکو فیلسوف اروپایی، اسلامی بودنِ انقلاب اسلامی را تجزیه و تحلیل و به آن اعتراف نموده است.


در کتاب انقلاب اسلامی ایران(ویراست چهارم) آمده است:
«ميشل فوكو، فيلسوف مشهور فرانسوى و نظريه‌­پرداز فرامدرنيسم در جريان انقلاب اسلامى ايران به تهران و قم مسافرت كرده و از نزديك شاهد وقوع انقلاب بوده است. وى مقالات متعددى نیز در اين باره منتشر كرده است. فوکو در خصوص ریشه­‌یابی علل وقوع انقلاب اسلامى ايران معتقد است که اين انقلاب نمى­تواند با انگيزه‌­هاى اقتصادى و مادى صورت گرفته باشد؛ زيرا جهان، شاهد شورش و قيام همۀ مردم بر عليه قدرتى می­‌باشد كه مشكلات اقتصادى آن در حدی بزرگ نبوده كه در نتيجۀ آن، ميليون‌‌ها ايرانى به خيابان‌‌ها بریزند و قیام کنند. از این روی، ریشۀ این انقلاب را باید در جایی دیگر جستجو کرد.


از ديدگاه فوكو، زبان، شكل و محتواى مذهبى انقلاب اسلامى ايران امرى عارضى، اتفاقى و تصادفى نيست، بلكه در حقیقت، این رهبری مذهبی بود که با تكيه بر موضع مقاوم و انتقادىِ سابقه‌دار در مکتب تشیع در برابر قدرت‌هاى سياسى حاكم و نيز نفوذ عميق در دل ایرانیان توانست آنان را اين‌گونه به قیام وادارد؛ آن هم عليه رژيمى كه بی­‌شك يكى از مجهزترين ارتش‌هاى دنيا را در اختيار داشت و از حمايت مستقيم آمريكا و دیگر قدرت‌‌ها برخوردار بود».

او در خصوص نقش برجسته رهبرى انقلاب مى‌گويد:
«شخصيت آيت‌الله خمينى پهلو به افسانه می‌‌زند. هيچ رئيس دولتى و هيچ رهبر سياسى‌ای - حتى به پشتيبانى همه رسانه­‌هاى كشورش - نمی­‌تواند ادعا كند كه مردمش با او پيوندى چنين شخصى و چنين نيرومند دارند.»


به نظر فوكو، روح انقلاب اسلامى در اين حقيقت نهفته است كه ايرانی‌‌ها از خلال انقلاب خود درصدد ایجاد تحول و تغيير در خويش بودند. در واقع هدف اصلى آنها ايجاد تحولی بنيادين در وجود فردى و در حیات سیاسی و اجتماعى و در نحوۀ تفكر و شيوۀ نگرش خویش بود. ايرانيان خواهان این بودند که تجربه و نحوۀ زيستن خود را دگرگون سازند و برای این منظور، پیش از هر چيز، خود را هدف قرار داده بودند. آنان راه اصلاح را در اسلام يافتند؛ اسلامی که براى آنان هم دواى درد فردى و هم درمان بيمارى‌ها و نواقص اجتماعی بود.


فوكو براى درك انقلاب اسلامى مستقيماً به سراغ مردم انقلابى در خيابان‌ها رفته است. به نظر وى از نگاه این مردم، حكومت اسلامى از يك سو حركتى براى ارائه نقشى دائمى و تعريف شده به ساختارهاى سنتى جامعۀ اسلامى و از سوی ديگر راهى براى ورود ابعاد معنوى به زندگى سياسى بود. مفهوم معنويت­‌گرايى سياسى، بن­‌مایۀ تحليل فوكو از انقلاب اسلامى ايران را تشكيل می­‌دهد. بدين ترتيب فوكو انقلاب اسلامى ايران را انقلابی فرامدرن خوانده است.»(2)


تنها انقلاب آگاهانۀ دنیا
تدا اسکاچپل یکی از مشهورترین نظریه­‌پردازان انقلاب‌ها‌ست. او معتقد است: «اگر در دنیا تنها یک انقلاب آگاهانه ایجاد شده باشد، آن انقلاب، انقلاب ایران است.»
از نگاه او، هنگامی که در اثر نوسازی شدید، یعنی اصلاحات ارضی، مهاجرت گسترده به شهرها، توسعه نظام آموزش و پرورش جدید، موضع‌گیری منفی شاه نسبت به بازار، مانند مداخله در تجارت و کنترل بازار و نیز کنار نهادن روحانیون از فعالیت‌های مربوط به تعلیم و تربیت، قضاوت و مانند آن، یأس و از خودبیگانگی اجتماعی پدید آمد و حکومت، آسیب‌پذیرشد، مجموعه‌ای از عناصر فرهنگی ریشه‌‌دار در تاریخ اسلام شیعی و نیز اسطوره بنیادین تشیع یعنی حضرت امام حسین‌(ع) مراسم مذهبی، شبکه مساجد و روحانیت به گونه‌ای هوشیارانه انقلاب اسلامی را به وجود آورد.(3)
گردآوری: کامران پورعباس
____________________________
1- روزنامة جمهوری اسلامی، 13/3/1387.
2- انقلاب اسلامی ایران(ویراست چهارم)، صص: 44 و 45.
3- برگرفته از: نظریه تدا اسکاچپل و انقلاب اسلامی ایران؛ انقلاب اسلامی بیرون از مدار تحلیل غربیان، پایگاه اطلاع ­رسانی و خبری جماران، کد خبر: 34766، تاریخ خبر: 12/11/1392.

kayhan.ir

دم را غنیمت بشمار

آدمی باید دم غنیمت شمارد و وقت را از دست ندهد؛

یعنی باید همه توجه و اهتمام خویش را معطوف حال کند. همین لحظه همان زمانی است که همیشه در انتظار آمدنش بود و نگذارد که از دست برود؛

زیرا آینده‌ای که در انتظارش است، همین دم و حال و لحظه‌ای است که در آن وقت می‌گذراند.


ممکن است انسان دو حالت داشته باشد:

1. نعمت ؛ 2. نقمت.

یعنی همین الان که دم و وقت اوست، یا غرق نعمت است یا غرق نقمت.


البته بودن در این دو حالت نعمت و نقمت هم می‌تواند بر اساس سنت الهی حاکم بر جان و جهان باشد؛

زیرا انسان در هر دو حالت یا

1. گرفتار آزمون و ابتلای الهی است؛ 2. یا گرفتار عذاب خداوندی است.

ادامه »

تداوم انقلاب انبیا به دست امام خمینی(ره)

بدون شک جریانی که پیامبران الهی در زندگی بشر به راه انداخته‌اند، اصیل‌ترین، دیرپاترین و ماندگارترین جریان فکری و اجتماعی در تاریخ زندگی بشر است.

انبیای الهی با تکیه بر آموزه توحید و مخاطب قرار دادن عقل و فطرت انسان‌ها و بسیج کردن انگیزه‌های اصیل و ریشه‌دار در عقل و جان آدمیان نه تنها جوامع را علیه ستم و فساد شوراندند، بلکه ابتدا خود حقیقی انسان‌ها را علیه خود جعلی و کاذبشان به مبارزه طلبیدند.

در اکثر انقلاب‌هایی که در چندقرن اخیر در کشورها و جوامع مختلف روی داده است، نوعا انگیزه‌های طبقاتی، سودطلبانه و اجتماعی، شورش و سرنگونی نظام حاکم را موجب شده و از این رو نظام‌هایی که پس از انقلاب به قدرت رسیده‌اند، اکثرا همان ستم‌ها و اهداف ستمکارانه پیشینیان را در صورت‌های جدید و فریبکارانه ادامه داده‌اند. اما انقلاب‌هایی که در طول تاریخ به دست انبیا و اولیای الهی پدید آمده است، ریشه در فطرت توحیدی انسان‌ها داشته و بر انگیزه‌های عمیق دینی و انسانی آدمیان تکیه داشته است.

از این رو هرگز به ضد خود تبدیل نشده است و با ماهیتی انسان‌دوستانه ادامه یافته، مقاطع مختلف تاریخ بشر را درنوردیده و هنوز هم روشنی بخش دنیای پراز ظلم و جور کنونی است. انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (قدس‌سره) انقلابی در امتداد انقلاب جهانی پیامبران ارزیابی می‌شود.

نهضت امام خمینی، به عنوان رهبری مذهبی، متکی بر آموزه‌های دینی بود و در طول دوران رهبری انقلاب و رهبری نظام برآمده از آن، بر همان آموزه‌ها متکی مانده است. از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی، دشمنان دانا با تجاهل و دوستان نادان، با غفلت از بنیادها و ریشه‌های عمیق فکری و انگیزشی انقلاب اسلامی ایران، آن را به این یا آن جریان غربی یا شرقی منتسب کرده و می‌کنند تا به زعم خود از قداست، ژرفا و اصیل بودن آن بکاهند.

در نوشتار حاضر به یکی از این دست تحلیل‌های ناصواب اشاره و آن را نقد خواهیم کرد.

ادامه »

رمز عقب‌ماندگی و بدبختی جوامع

پاسخ:


قرآن کریم درباره نیکبختی و بدبختی جوامع انسانی می‌فرماید:

«ان‌الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خداوند وضع هیچ ملتی را عوض نمی‌کند تا آنکه خودشان تغییری در خود ایجاد کنند. (رعد- 11)


این آیه کریمه، رمز جلو افتادن و عقب افتادن ملت‌ها را بیان می‌کند. هیچ مردمی از بدبختی به خوشبختی نمی‌رسند، مگر اینکه عوامل بدبختی را از خود دور سازند، و بالعکس، یک ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمی‌کند، مگر آنکه خودشان موجبات بدبختی را برای خویش فراهم آورند.


ما ناله داریم که چرا خدا یک مشت یهودی ژاندارم آمریکا را بر (یک‌میلیارد و هفتصد) میلیون مسلمان به صورت‌های مختلف نظامی، سیاسی، فکری، اقتصادی مسلط می‌کند؟ چرا صد میلیون عرب در جنگ پنجم ژوئن شکست خوردند؟ چرا خدا مسلمانان را عزت نمی‌دهد؟ چرا قوانین طبیعت را به نفع مسلمین نمی‌چرخاند؟

عصبانی می‌شویم، شب از غصه بی‌خواب می‌مانیم، رنج می‌بریم، ناله می‌کنیم، دعا و استغاثه می‌کنیم، ولی مستجاب نمی‌شود. پاسخی که قرآن به ما می‌دهد، یک جمله است «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خدا قانون خود را عوض نمی‌کند. ما باید خودمان را عوض کنیم. ما غرق در جهالتیم، در فساد اخلاق غوطه‌وریم، هیچ‌گونه وحدت و اتفاق نداریم و در عین حال توقع داریم که خدا ناصر ما و یاور ما باشد! ما برای یک حادثه کوچک هزار قسم شایعه می‌سازیم، دروغگویی و نادرستی را شیوه خود قرار داده‌ایم، و از هر فضیلتی تبری جسته، استعفا کرده‌ایم و در عین حال می‌خواهیم بر دنیا هم آقایی و سیادت داشته باشیم! این نشدنی است.


در کتاب‌های آسمانی گذشته، برای ملت یهود که در میانشان به خاطر پلیدی و ناپاکی بیش از هر ملت دیگر، پیغمبر برانگیخته شده است، زیرا بیشتر احتیاج به مربی داشته‌اند، آری برای این ملت، دو جریان اجتماعی، دو انقلاب و تحول پیشگویی شده بود که هر دو وقوع پیدا کرد و قرآن جریان این پیشگویی‌ها و سپس تحقق یافتن اینها را در طول تاریخ یهود یاد می‌کند.

در این پیشگویی آمده است که ایشان دو نوبت در زمین فساد می‌کنند و خدا آنان را سرکوب می‌کند. قرآن یک فرمول کلی را یادآوری می‌کند و آن فرمول این است که هر فسادی مقدمه شکست و بدبختی است و هر تجدیدنظر اصلاحی، رحمت خدا را تجدید می‌کند.

اینک ترجمه آیات:

به فرزندان اسرائیل اخطار کردیم که شما دو بار در روی زمین فساد به‌پا می‌کنید و علو و برتری می‌جویید (یعنی قدرت خود را بر مردم تحمیل می‌کنید و به حقوق دیگران تجاوز می‌نمایید، همان کاری که استعمارگران نسبت به مستعمره‌ها انجام می‌دهند) به دنبال نوبت نخستین، بندگانی از آن خود، نیرومند، برمی‌انگیزیم و بر شما مسلط می‌کنیم، تا شما را بکوبند و در داخل خاک شما نفوذ کنند. بار دیگر، وقتی که شما خود را عوض کنید، شما را بر دشمنانتان پیروز کنیم و با مال و فرزند و نفرات، شما را مدد می‌رسانیم. اگر نیکی پیشه سازید، به نفع خود شما خواهد بود و اگر بد کنید نیز به ضرر شما خواهد بود.چون فساد دوم را ایجاد کنید، مجددا دشمن را بر شما تسلط بخشیم تا شما را بدبخت سازند و دوباره در خاک شما و معبد شما پای بنهند و همه چیز را زیرورو کنند.


امید است پروردگارتان به شما ترحم کند (یعنی ممکن است پس از بدبختی، دوباره شما را نیکبخت کند) ولی اگر برگردید، باز هم ما برمی‌گردیم (زیرا قانون ما این است که اگر صد بار فساد کنید، صد بار شما را بکوبیم،‌ و اگر در جهت خوبی و نیکی، خود را عوض کنید، ما هم روش خود را با شما عوض می‌کنیم) و جهنم را دربرگیرنده کافران قرار داده‌ایم. (اسراء- 4 تا 8)


در حقیقت این آیات، بسط و گسترش همان فرمول کلی است که: «ان‌الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.» (1)
________________________________________
1- عدل الهی، شهید مطهری، ص 112

معارفی از کیهان

توفیق شکر و استغفار

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

یکی از نعمت‌های بزرگ الهی به بشر، توفیق است. اگر توفیق رفیق انسان نشود هرگز نمی‌تواند امید داشته باشد که به هدایت و کمال دست یابد و از خسران ابدی رها شود. تعلیم و تزکیه انسان نیز به توفیق الهی است. اینکه انسان توفیق پیدا کند به دانش و تقوا و خودسازی دست یابد، خود فضل الهی است.
اما بسیاری از مردم به عللی این نعمت و فضل الهی را از خود سلب می‌کنند و به سخن دیگر سلب توفیق از ایشان می‌شود. یکی از مهمترین توفیق‌ها در زندگی بشر توفیق شکر نعمت و استغفار از گناه است که سلب آن بزرگترین بدبختی است که بشر به آن مبتلا می‌شود.
نویسنده در این مطلب چیستی و نقش توفیق به ویژه توفیق شکر و استغفار و سلب آن  را بیان کرده است.
***


نسبت توفیق با اراده و اختیار انسان


اصطلاح توفیق در آموزه‌های اسلامی همانند توکل و تفویض، از اصطلاحات کلیدی برای بیان نسبت‌های اعمال انسان با خداست. این اصطلاح به ما کمک می‌کند تا رابطه میان خدا و اعمال انسانی را تبیین کنیم و میزان و نقش انسان از سویی و خدا از سویی دیگر را در اعمال خودمان بدانیم و بشناسیم. به این معنا که آیا اعمال انسانی جبری است یا اختیاری؟ یا آنکه شق سومی نیز وجود دارد که در ادبیات و فرهنگ شیعی و معارف اهل بیت(ع) از آن به الامر بین الامرین تعبیر می‌شود؟


توفيق از مادّه «وفق»، به معنای ايجاد مطابقت و موافقت بين دو چيز در كار خير و نيك،(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص‌877‌-‌878‌، «وفق») و يا قرار دادن شخصى يا چيزى موافق با ديگرى است تا اندازه‌اى كه تنافر و مخالفت از ميانشان برود و موافقت و همدلى حاصل شود.(التّحقيق، المصطفوی، ج‌13، ص‌159، «وفق»)


واژه توفیق در قرآن به کار رفته و خداوند در آیه 88 سوره هود به نقل از حضرت شعیب(ع) می‌فرماید: وما تَوفيقى اِلاّ بِاللّهِ؛ توفیق و موفقیت من جز به  خدا نیست.


این آیه به موضوع رابطه اسباب و نقش خداوند توجه می‌دهد و مشخص می‌کند که اسباب طولی در کنار فعل خداوند چه میزان نقش و تاثیر دارد؟

ادامه »

چیستی نور خدا(پرسش و پاسخ)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

پرسش:
نور چیزی دیدنی و محسوس است پس چگونه خدا نوری است که قابل رؤیت و محسوس نیست؟

پاسخ:
خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «لیس کمثله شی» و از این آیه برمی‌آید که خداوند قابل دیدن نیست و از طرفی در آیات دیگری مانند «الله نور السماوات و الارض مثل نوره…» می‌فرماید خداوند نور است و یا در دعای کمیل آمده: «یا نور و یا قدوس» در حالی که نور قابل دیدن است این آیات چگونه قابل جمع است؟

در قرآن کریم در بعضی از آیات سخن از «نور» گفته شده از جمله:

در آیه 35 سوره نور می‌فرماید: «الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاهًْ» خداوند نور آسمان‌ها و زمین است.

در برخی از آیات دیگر قرآن نیز اشاره شده که ایمان نور است و انسان را از ظلمات به سوی نور خارج می‌کند.
و در سوره مائده قرآن کریم را نور نامیده است.

و در سوره انبیاء هدایت الهی را نور معرفی می‌کند و همچنین در برخی آیات آیین اسلام را به عنوان نور مطرح می‌کند.


و نیز شخص پیامبر اکرم(ص) به نام چراغ، و نور روشنی بخش معرفی می‌شود «سراجا منیرا» و در برخی از احادیث هم آمده است که «علم نور است» یا امامان معصوم(ع) نورهستند.

با توجه به مطالب فوق لازم است بدانیم که «نور» چیست؟ نور یک پدیده‌ای است که در ذات خودش آشکار است و چیزهای دیگر را هم آشکار و روشن می‌کند. نور دارای ویژگی‌هایی می‌باشد که برخی از آنها را برمی‌شماریم:

«نور زیباست»
«وسرچشمه زیبایی‌هاست»
«بالاترین سرعت‌ها از نور است»
«نور وسیله مشاهده موجودات است»
«نور پرورش دهنده گیاهان و گل‌ها است»
«نور موجب پیدایش رنگ‌ها می‌شود»
«نور باعث نابودی میکروب‌ها می‌شود»
«انرژی‌های زمین از نور تأمین می‌شود»
«وافراد گمشده بوسیله نور راه خودشان را پیدا می‌کنند و هدایت می‌شوند».

با توجه به مطالب فوق روشن شد که نور ویژگی حیات بخشی و هدایتگری دارد پس اگر قرآن می‌فرماید: «خدا نور است»

در حقیقت این یک نوع تشبیه است

یعنی خدا همچون نور هدایتگر و حیات‌بخش است و هر موجودی به هر اندازه‌ای که با او ارتباط برقرار کند، از نورانیت او برخوردار می‌شود.

که گاهی یک موجودی مثل پیامبر(ص) نور می‌شود، یا قرآن کریم که کلمات خداوندتبارک و تعالی است نور است و یا امام و علم نور می‌باشند؛

در حقیقت اینها همه به خاطر ارتباطشان با خدا و به تعبیری آیینه بودن برای خدا و واقع‌نمایی‌شان نور هستند

چرا که انسان را به سوی نور و سرچشمه نور واقعی که خداست رهنمون می‌شوند.

آری در حقیقت این نور الهی است که به همه جان تازه می‌بخشد حرکت و پرورش می‌دهد و افراد را هدایت می‌کند.

نکته دیگری که در اینجا لازم است یادآور شویم این است که

ما دو نوع «نور» داریم:نور مادی و نور معنوی.

نور مادی حسی ظاهری: همین نوری است که به وسیله الکتریسیته ایجاد می‌شود و ما آن را می‌بینیم.

آیا به خدا که نور می‌گویندیعنی همین نور؟! که با آیه «لیس کمثله شیء» رو به رو می‌شویم که هیچ چیز جز مثل خدا نیست پس خدا نمی‌تواند جسم باشد ولو به صورت یک جسم لطیفی مثل نور باشد.

پس در حقیقت این یک نوع تشبیه، برای نور معنوی است که قسم دوم نور می‌باشد، لذا می‌گوییم: خدا نور است اما نوری معنوی، همانطور که پیامبر و امام و قرآن نور هستند اما نوری معنوی؛ بنابراین در اینجا هدف این بوده که نقش هدایتی خداوند تعالی را بوسیله «مثال نور» به وسیله «مثال نور» به ما معرفی کنند نه اینکه می‌خواهند بگویند که خداوندتبارک و تعالی نور ظاهری و حسی و مادی است.

بنابراین با توجه به مطالب فوق به دست می‌آید که آیه «لیس کمثله شیء» می‌خواهد «مثلیث» و اینکه خدا مثل چیزی باشد را نفی کند، نه تشبیه کردن خدا به چیزی را، بلکه ما گاهی برای فهم معارف عالی نیاز به تشبیه معقولات به محسوسات داریم تا مطلب را خوب درک کنیم.

به عنوان مثال ما برای اینکه خدا را به کودکان معرفی کنیم تا او را بیشتر بشناسند برایشان مثال می‌زنیم و این اشکال ندارد؛ اما این بدین معنا نیست که خدا مثل دارد. مثل داشتن خدا، یک مطلب است، و اینکه خدا را تشبیه بکنیم به چیزی که درک آن ممکن و راحت‌تر شودمطلب دیگر می‌باشد. که این آیات درصدد بیان این دو مطلب می‌باشد.

معارفی از کیهان

توصیه‌های اخلاقی شیخ نخودکی اصفهانی

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

 

شیخ حسنعلی فرزند علی‌اکبر مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی اصفهانی، فقیه، عارف، زاهد و صاحب کرامات فراوان، در سال 1279ق در نیمه ماه ذی‌‌القعده در خانواده‌‌ای متدین و متقی چشم به جهان گشود.

پدرش، مرحوم ملاعلی‌اکبر، مردی متقی و پرهیزگار و معاشر و دوستدار اهل علم و ملازم مردان حق و عارفان بزرگی همچون حاج محمدصادق تخت پولادی بود، او بر اثر مشاهده کراماتی از حاج محمدصادق در مورد همسرش و افزایش شیر در سینه او تا آخر عمرش از ارادتمندان ویژه مرحوم حاج محمدصادق شد و مدت 22 سال در خدمت او بود و شب‌های دوشنبه و جمعه نزد او می‌‌رفت و در تخت پولاد با او به عبادت و ریاضت می‌‌پرداخت.
پدر حسنعلی نیمی از آنچه که از راه کسب و کار به دست می‌‌آورد، در اختیار حاج محمدصادق می‌گذاشت و به همراه او به فقرا و مستمندان کمک می‌رساند.

شیخ حسنعلی اصفهانی، سیر تهذیب روح و روان را از همان کودکی و به همت پدر خویش آغاز کرد، پدرش، ملاعلی‌اکبر، حسنعلی را از همان کودکی در هر سحرگاه بیدار و او را به نماز، دعا، راز و نیاز و یاد خدا آشنا می‌کرد، وی تا یازده سالگی در خدمت حاجی محمدصادق تخت پولادی بود و از او دستور می‌گرفت، آن مرد خدا، او را به نماز، روزه و انجام مستحبات و نوافل شب آشنا کرد.

او بیشتر شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را روزه‌دار بود.

شیخ حسنعلی نخودکی دو ماه قبل از رحلتش، اطرافیان و فرزندش را از روز مرگش آگاه کرد و حتی یک بار قبل از تاریخ فوت، روح بلندش از بدن خارج شد، اما با توسل به امام علی بن موسی الرضا(ع)، برای انجام برخی وصایا دوباره حیات ظاهر یافت.

پیکر مطهرش در صحن عتیق، کنار ایوان عباسی در حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) به خاک سپرده شده است.

مداوا با فراموشی

یکی از اعیان و ملاکان نقل می‌کند:

مدت‌ها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می‌شد تا آنکه سفری به آستان امام هشتم(ع) کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم.
یکی از خدام آستانه مرا به جناب شیخ هدایت کرد. چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبه قندی مرحمت کردند و فرمودند: بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان می‌رود.

قند را خوردم تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آن روز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست. بهبودی حال خود را به خدمت شیخ عرض کردم. فرمودند: از این واقعه با کسی سخن مگو.

اما من پس از ده سال یک روز در محفلی، ماجرای بهبودی خود را در اثر نفس آن مرد بزرگ بازگو کردم و با کمال تأسف بیماری‌ام عود کرد.

توصیه‌های چهارده‌گانه شیخ نخودکی

1- آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها بجای آوری.

2- آنکه در انجام حوائج مردم، هر قدر که می‌توانی بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست،‌ زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود.

3- آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هرچه داری، ‌در راه ایشان خرج و صرف کنی و از فقر در این کار پروا نکنی، اگر تهیدست شدی، دیگر تو را وظیفه‌ای نیست.

4- از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهیز پیشه خود ساز.

5- به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وا رهی.

6- بدان ‌که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می‌شود و به عکس، اتیان (انجام)مستحبات، مرتبه او را ترقی می‌بخشد.

7- بدان ‌که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیده‌ام، به برکت بیداری شب‌ها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به رسول‌اکرم(ص) است.

8- عمده نظر در دو مطلب است: یکی غذای حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن، اگر این دو درست باشد، باقی درست است. عمده هم اصلاح قلب است و ذکر «یا حی و یا قیوم» سحرگاه برای همین است.

9- بین‌الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم کنید: یکی اذکار و تسبیح، دیگر ادعیه، سوم قرائت قرآن و بالاخره فکری در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتی بوده‌اید، شکری کنید و اگر خدای نکرده ابتلا به معصیتی یافته‌اید، استغفار کنید.

10- هر روز صدقه دهید، ولو به وجه مختصر. شب‌ها قدری در بی‌اعتباری دنیا و انقلاب آن فکر کنید و ملاحظه کنید که دنیا با اهل دنیا چگونه سلوک می‌کند.

11- در مورد ذکر، در آغاز چند صلوات فرستاده و دل را حاضر کنید و بعد مشغول ذکر شوید.

12-برای توفیق تهجد و گشایش در کار؛ هر صبح از تلاوت قرآن مجید مخصوصاً سوره یس غفلت نکن.

13- حرارتی که بر اثر مصاحبت با مردان بد و شرور در مزاج آدمی پدید می‌آید، جز به‌ وسیله سردی و برودت مصاحبت با نیکان و مردم صالح زایل نمی‌شود.

14- بزرگان خیلی بر احتراز از مجالست با منکران تأکید دارند و گفته‌اند ضرری که یک وسوسه به وجود می‌آورد، در طول سال‌های دراز ممکن نیست بتوان آن را رفع کرد.

معارفی از کیهان (از: فارس)

راه‌های افزایش صبر و آستانه تحمل

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

تحمل و بردباری دارای مراتبی است و هر انسانی میزانی از فشار سختی‌ها و مصیبت‌ها را بر می‌تابد. تحمل شخص می‌تواند در چند سطح صبر، صبر جمیل، حلم و مانند آن‌ بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن تفسیر و تعبیر شود. در مطلب حاضر که در دو بخش تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود چیستی و انواع صبر و راه‌های افزایش آستانه تحمل با استناد به آیات قرآن تبیین شده است.
***

روان‌شناسی آستانه تحمل انسان

آستانه تحمل به حوزه روان شناسی رفتار بازمی‌گردد و در روان شناسی اجتماعی خودش را نشان می‌دهد. بر اساس آیه 84 سوره اسراء رفتار هر انسانی بازتابی از شاکله شخصیتی اوست. بنابراین باید دید شاکله شخصیتی هر فردی از چه مبانی، بینش‌ها و نگرش‌ها شکل گرفته است؛ زیرا بازتاب آن در رفتارهای فردی و اجتماعی آن ظهور و بروز می‌کند. کسی که از آستانه تحمل بالا و پایین یا میانه‌ای برخوردار است نشان می‌دهد که از نظر بینشی و نگرشی، به هستی و خودش چگونه می‌نگرد و چه انتظاراتی از دیگران دارد.

بی‌گمان شخصیتی که مغرور و متکبر است و خیالبافی و تفاخر، شاکله شخصیتی او را شکل داده است، با کوچک‌ترین نقد و انتقاد از کوره به درمی‌رود و با عصبانیت برخورد می‌کند. انسان متواضع کمتر تحت تاثیر انتقادات هیجان‌زده می‌شود؛ زیرا حتی اگر نقد نادرست باشد این احتمال را می‌دهد که مواضع و رفتارش بد دیده شده یا فهمیده شده یا حتی ممکن است دارای اشکالاتی باشد که شخص خود متوجه نشده و ملتفت این معنا نبوده است. از این رو واکنش‌های او نسبت به کنش‌های انتقادی دیگران همراه با عصبانیت نیست بلکه با طمانینه و صبر جمیل با موضوع برخورد می‌کند.

همچنین کسی که از نظر بینشی و نگرشی بر این باور است که همه هستی در چارچوب سنت‌های الهی قرار دارد و خداوند علیم و حکیم برای تحقق اهدافی در مخلوقات بدون هیچ‌گونه عجز و بخلی روندی را در پیش گرفته که بخشی از آن همراه با مصیبت‌ها و از دست رفتن‌ها خواهد بود تا حکمت آفرینش کلی و جزیی تحقق یابد،

هر گاه با پیش آمد و حادثه‌ای دردناک و مصیبتی در خود و خویشان یا در بدن یا زمین مواجه می‌شود، با صبر و حلم برخورد می‌کند و با حادثه و مصیبت به طوری کنار می‌آید که بیرون از هیجانات تند عاطفی و احساسی حزن و خوف است.(حدید، آیات 22 و 23)

بنابراین، برای درک و فهم نوع واکنش‌های انسان در برابر مشکلات، مصائب و حوادث غیرمترقبه و غیرمنتظره در تن و روان و جامعه و جهان باید به درک درستی از روان شناسی شخصیت هر فرد پرداخت و بینش‌ها و نگرش‌ها و نیز پرورش‌ها و تربیت‌های او را مورد تحلیل قرار داد و توصیه‌هایی در همان سطح تحلیلی و بر اساس آن ارائه کرد.

سطوح و درجات متفاوت آستانه تحمل

با توجه به آن چه گذشت می‌توان گفت که آستانه تحمل هر انسانی نسبت به دیگری متفاوت است، بلکه حتی باید گفت آستانه تحمل هر انسانی در زمان‌های گوناگون با توجه به تغییرات فرآیندی در روان آدمی، متغیر و متفاوت است.

خداوند در آیات قرآن بیان می‌کند که روان آدمی هماره در حال تغییر است و این تغییر بازتاب‌هایی را در رفتار فردی و اجتماعی موجب می‌شود که به تغییر در جامعه و حتی جهان می‌انجامد.(انفال، آیه 53؛ رعد، آیه 11)

از آنجا که بینش‌ها و نگرش‌های هر انسانی بویژه در دهه‌های قبل از چهل سالگی به سرعت در حال تغییر است و شکل و شاکله ثابتی به خود نگرفته است، می‌توان از تفاوت سطوح آستانه تحمل در دوره‌های گوناگون سنی افراد سخن گفت؛

اما زمانی که شاکله شخصیتی، شکل گرفت و ثابت شد، آستانه تحمل شخص در یک سطح، ثابت خواهد ماند، به طوری که پس از میزانی از فشار همانند درهای زودپز به صدا درمی‌آید و اگر فشار بیش از حد آستانه باشد، منفجر شده و رفتارهایی به شدت همراه با عصبانیت غیر قابل مهار و مدیریت از خود بروز می‌دهد.

آستانه تحمل هر کسی همانند آستانه تحمل دیگ‌های زودپز با توجه به ظرفیت، خلوص و ناخالصی، آلیاژهای به کار رفته و مانند آنها است. بر اساس آیات و روایات انسان‌ها همانند معادن گوناگون هستند؛ به این معنا که جنس انسان‌ها می‌تواند زر، سیم، مس، آهن و مانند آنها باشد:

اَلّناسُ معادِنُ كَمَعادِنِ الَّذهَبِ وَ الْفِصَّهِ مردم مانند معادن طلا و نقره هستند.( كافى، ج 8، ص 177؛

این تفاوت‌ها تفاوت در شاکله شخصیت و رفتارها و کنش‌ها و واکنش‌ها را موجب می‌شود. بنابراین، نمی‌توان از همگان این انتظار را داشت که در برابر فشار مشکلات و مصیبت‌ها واکنش یکسانی داشته باشند، بلکه برخی در برابر فشار مرگ پدر و مادر دچار افسردگی می‌شوند و برخی دیگر به سادگی ازاین فشار عبور می‌کنند. برخی در برابر کوچک‌ترین بی‌احترامی چون تو گفتن، از کوره در می‌روند و برخی دیگر گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و آب از آب تکان نخورده است.

در آیات قرآنی چند سطح برای تحمل افراد بیان شده که نشان می‌دهد آنان تا چه میزانی می‌توانند فشارهای مصیبت‌ها و مشکلات و انتقادات و مانند آن را تاب آورند.. در آیات قرآن برای هر سطح از تحمل آدمی نسبت به فشارها، عنوان و اصطلاح قرار داده شده که توجه به آنها می‌تواند در بازشناسی فهم تفاوت سطوح آستانه تحمل و نیز شناخت راه‌های افزایش تحمل افراد مفید و ارزنده باشد. مهمترین، اساسی‌ترین و کلی‌ترین این سطوح عبارتند از:

1. صبر:

صبر یا شکیبایی نقيض جزع و بى‌تابى است(ترتيب العين، ج 2، ص 966، «صبر».)

صبر در لغت به سه معنا آمده است:

1. حبس و نگهدارى.

2. قسمت بالاى يك چيز.

3. نوعى از سنگ سخت.( معجم مقاييس اللّغه، ج 3، ص 329، «صبر».)

اما صبر در اصطلاح قرآنی عبارت است از

امساك در تنگناها و خويشتندارى به مقتضاى عقل و شرع يا حبس نفس از چيزى كه عقل و شرع حبس نفس از آن را اقتضا كند.(مفردات، ص 474، «صبر».)

خداوند در آیه 186 سوره آل‌عمران، با ذكر صبر پيش از ذكر تقوا به این نکته توجه می‌دهد که گاه انسان صبر مى كند تا از چيزهايى در امان باشد كه شايسته نيست. (التّفسير الكبير، ج 9 - 10، جزء 9، ص 105)

در روایتی از پیامبر گرامی(ص) و امیرمومنان علی(ع) متعلق صبر را سه امر گرفته‌اند. به این معنا که انسان در زندگی اش با سه امر مواجه می‌شود که می‌بایست صبر کند. در واقع حقیقت صبر یک امر است اما با توجه به متعلقات آن به سه قسم اصلی تقسیم می‌شود. آن بزرگواران فرموده اند:

«صبر یا صبر بر بلیّه و مصیبت یا صبر بر اطاعت و بندگى و عبودیت یا صبر از گناه و معصیت است و این قسم سوم از دو قسم اول بالاتر و پرارزش تر است».( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 319؛ میزان الحکمهًْ، جلد 5، صفحه 267.2).

علامه طباطبایی در تبیین مفهوم قرآنی صبر می‌نویسد:

صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را- كه استقامت امر حيات انسانى و جلوگيرى از اختلال آن بستگى به آن نظام دارد- در دست گرفته، دل خود را از تفرقه و نسيان تدبير و خبط فكر و فساد رأى جلوگيرى كند. صابران آنهايى هستند كه در مصائب، استقامت به خرج داده و از پا درنمى‏آيندو هجوم رنج‌ها و سختي‌ها پايشان را نمى‏لغزاند، به خلاف غير صابران كه در اولين برخورد با ناملايمات قصد هزيمت مى‏كنند و آنچنان فرار مى‏كنند كه پشت سر خود را هم نگاه نمى‏كنند.

از همين جا معلوم مى‏شود كه صبر چه فضيلت بزرگى است و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شكستن شدت آن، ولى با اين حال به تنهايى كافى نيست كه عافيت و سلامت را كه در مخاطره بوده برگرداند،

در حقيقت صبر مانند دژى است كه انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى اين دژ نعمت امنيت و سلامتى و حريت حيات را به انسان عودت نمى‏دهد و چه بسا محتاج به سبب ديگرى شود كه آن سبب رستگارى و پيروزى را تامين نمايد.

اين سبب در آئین توحيد عبارت است از

خدا- عز سلطانه. يك نفر موحد وقتى ناملايمى مى‏بيند و مصيبتى به او روى مى‏آورد نخست خود را در پناه دژ محكم صبر قرار داده، بدين وسيله نظام عبوديت را در داخل خود در دست گرفته و از اختلال آن و متلاشى شدن قوا و مشاعرش جلوگيرى مى‏كند و سپس بر پروردگار خود كه فوق همه سبب‏ها است توكل جسته، اميد مى‏دارد كه او وى را از شرى كه روى آورده حفظ كند و همه اسباب را به سوى صلاح حال او متوجه سازد، كه در اين صورت كار او كار خود خداى تعالى شده و خدا هم كه بر كار خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بيچارگى او باشد به سوى سعادت و پيروزى او جريان مى‏دهد.(المیزان، ذیل آیه 18 سوره یوسف)

2. صبر جمیل:

یکی از مراتب صبر، صبر جمیل است.

خداوند حضرت یعقوب(ع) را در دو آیه 18 و 83 سوره یوسف به این نوع صبر ستوده است. تفسیر نمونه جمیل بودن این صبر را به شکرگزاری و سپاس نسبت می‌دهد و می‌نویسد:

و با اينكه قلبش آتش گرفته بود و جانش مى‌سوخت اما هرگز سخنى كه نشانه ناشكرى و ياس و نوميدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نكرد، بلكه گفت: من صبر خواهم كرد، صبرى جميل و زيبا، شكيبائى توام با شكرگزارى و سپاس خداوند… از او مى خواهم تلخى صبر را در كام من شيرين كند و به من تاب و توان بيشتر دهد تا در برابر اين طوفان عظيم، خويشتندارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود. (نمونه، ذیل آیه 18 سوره یوسف).

ویژگی صبر جمیل

مفسران تفسیر نمونه درباره چیستی صبر جمیل می‌نویسند: شكيبائى در برابر حوادث سخت و طوفان‌هاى سنگين، نشانه شخصيت و وسعت روح آدمى است ، آنچنان وسعتى كه حوادث بزرگ را در خود جاى مى دهد و لرزان نمى‌شود. يك نسيم ملايم مى تواند آب استخر كوچكى را به حركت درآورد، اما اقيانوس‌هاى بزرگ همچون اقيانوس آرام، بزرگترين طوفان‌ها را هم در خود مى‌پذيرند و آرامش آنها بر هم نمى‌خورد.

گاه انسان ظاهرا شكيبائى مى كند ولى چهره اين شكيبائى را با گفتن سخنان زننده كه نشانه ناسپاسى و عدم تحمل حادثه است زشت و بدنما مى سازد. اما افراد با ايمان و قوى‌الاراده و پرظرفيت كسانى هستند كه در اين‌گونه حوادث هرگز پيمانه صبرشان لبريز نمىگردد و سخنى كه نشان‌دهنده ناسپاسى و كفران و بى‌تابى و جزع باشد بر زبان جارى نمى‌سازند، صبر آنها، «صبر زيبا» و «صبر جميل» است .

اكنون اين سؤال پيش مى‌آيد كه در آيات ديگر اين سوره مى خوانيم يعقوب آن‌قدر گريه كرد و غصه خورد كه چشمانش را از دست داد، آيا اين منافات با صبر جميل ندارد؟!

پاسخ اين سؤال يك جمله است و آن اينكه : قلب مردان خدا كانون عواطف است، جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشك‌هايشان همچون سيلاب جارى شود، اين يك امر عاطفى است، مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند؛ يعنى سخن و حركتى بر‌خلاف رضاى خدا نگويند و نكنند. از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه اتفاقا همين ايراد را به هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى‌ريخت به او كردند كه شما ما را از گريه كردن نهى كردید اما خود شما اشك مى‌ريزيد؟ پيامبر در جواب فرمود:

چشم مى‌گريد و قلب اندوهناك مي‌شود ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى‌گويم.در جاى ديگر مى‌خوانيم فرمود: ليس هذا بكاء، ان هذا رحمهًْ؛ اين گريه (بى‌تابى ) نيست، اين رحمت (گريه عاطفى ) است. اشاره به اينكه در سينه انسان قلب است نه سنگ و طبيعى است كه در برابر مسائل عاطفى واكنش نشان مى‌دهد و ساده ترين واكنش آن جريان اشك از چشم است، اين عيب نيست اين حسن است،

عيب آن است كه انسان سخنی بگويد كه خدا را به غضب آورد.(تفسیر نمونه، ذیل آیه 18)

خداوند در آیه 5 سوره معارج فرمان به صبر جمیل می‌دهد که همراه با سپاس و توکل بر خدا و به دور از کفران است.

3. حلم:

مرتبه عالی صبر که ترکیبی کامل از عقل و قلب، خرد و عاطفه است، حلم و بردباری است. حلیم صبوری است که بر اساس عقلانیت، عواطف خود را مهار و مدیریت می‌کند نه آنکه آن را سرکوب کند. او باری فزون‌تر را بر دوش می‌کشد؛ زیرا با علم و آگاهی به جزئیات مصیبت‌ها و مشکلات صبوری می‌کند. خداوند با آنکه دانایی به گناه خلق و توانایی به عقوبت آنان دارد، با حلم خویش آن را به تاخیر می‌افکند و بردباری می‌ورزد و بر عقوبت گناهکاران شتاب نمی‌گیرد. از این رو در آیات قرآن به این نام ستوده شده است. (مجمع‌البيان، ج 1 ـ 2، ص 569؛

و نگاه کنید: بقره ، آیات 225 و 235 و 263 ؛ آل‌عمران، آیه 155)

حلیم همانند کسی است که بار اضافی را تحمل می‌کند که از عهده هر کسی ساخته نیست. از آنجا که حلیم با عقل مسلط، خویشتنداری می‌کند در فرهنگ و ادبیات عرب و قرآن، حلیم به معنای عاقل و حلم به معنای عقل به کار رفته است. به سخن دیگر، حلم به معناى نگهدارى نفس و طبع از هيجان غضب است، ولی به طور مجازی به معناى عقل نيز آمده است. تفسير آن به عقل، در حقيقت از اين جهت است كه مسبَّب عقل و از دستاوردهاى آن است.(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 253، «حلم».)

*‌ منصور خلیلی معارفی از کیهان

تا‌ملی در سیره اجتماعی امام صادق(علیه السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

سبک زندگی امامان معصوم از جمله امام صادق(ع) شامل حوزه شخصی و فردی و اجتماعی است. همان‌طوری که آنان در خلوت خدا رفتاری را به ما می‌آموزند که موجب کمال‌یابی ماست.در جلوت خلق نیز بر آن هستند تا راه کمال را به ما بیاموزند. حجم عظیمی از رفتار اجتماعی ایشان را می‌توان در احادیث و روایات یافت، اما بیان همه آنها امکان‌پذیر نیست و تنها به برخی از آنها به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود.

***
1- رسیدگی به نیازمندان

از جمله فعالیت‌های اجتماعی امام صادق(ع) همانند همه معصومان(ع) بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن، رسیدگی به نیازمندان بود.

هشام بن سالم از یاران آن حضرت می‌گوید:

چون پاره‌ای از شب می‌گذشت امام صادق(ع) کیسه‌ای انباشته از پول و نان و گوش بر دوش می‌کشید و به سراغ نیازمندان شهر مدینه می‌رفت و بین آنان تقسیم می‌کرد و آنها هیچ‌گاه او را نمی‌شناختند و چون امام درگذشت و این بخشش‌ها قطع شد فهمیدند آن شخص امام صادق(ع) بوده است. (کافی4: 8ح1، بحارالانوار 47: 38 ح47)

همین سیره کمک خالصانه به محرومان و انفاق به صورت ناشناس، در سیره امامان معصوم از جمله امام علی(ع) و حسنین(ع) و امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) نقل شده و وجود داشته است. البته مردم زمانی متوجه این خدمت‌رسانی می‌شدند که امام(ع) به شهادت می‌رسید و آنگاه معلوم می‌شد که این حمایت‌ها از سوی حضرت بوده است.

2- احسان و اکرام

احسان و اکرام به دیگران در دستور کار آن حضرت(ع) بود.

این بخشش چنان گسترده می‌بود که حتی به ایثار می‌رسید و ایشان نیز چون پیشوایان معصوم(ع) دیگر، خود را به رنج می‌افکند و ایثار می‌کرد؛

چنانکه در آیات 5 تا 12 سوره انسان درباره اهل بیت عصمت و طهارت(ع) آمده است.

سخاوت و احسان و اطعام، از فضیلت‌های اخلاقی است که در پیامبران و اولیای الهی تجلی یافته است. حضرت ابراهیم(ع) هم پیوسته سر سفره خودش مهمان داشت. برخی به خاطر بخل و خست نفس، اهل طعام و مهمان‌نوازی نیستند. بعضی هم دوست دارند همیشه مهمان بر سر سفره آنان بنشیند و میان این دو گروه، فاصله بسیار است. امام صادق(ع) از جمله آنان بود که علاقه داشت در غذا و طعام خود دیگری را شریک کند و از تنها خوردن پرهیز داشت.

مفضل یکی از یاران امام صادق(ع) می‌گوید از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود:

هیچ غذایی نمی‌خورم مگر اینکه دوست دارم انسان دیگری نیز در خوردن غذا با من همراه شود. (کافی ج6 ص 353 ح6)

3- تلاش برای کسب رزق حلال

انسان نباید سربار مردم باشد. باید خود تلاش کند تا رزق و روزی حلال را کسب نماید.

امام صادق(ع) با کشاورزی برای روزی حلال تلاش می‌کرد.

چنانکه در این‌باره فرمود است:

من در برخی زمین‌های کشاورزی‌ام کار می‌کنم تا حدی که عرق می‌کنم، در حالی که افرادی هستند که به جای من کار کنند و مرا از کار کردن بی‌نیاز کنند، ولی من کار می‌کنم تا خداوند بزرگ بداند که من برای روزی حلال تلاش می‌کنم. (وسائل‌الشیعه، ج12، ص 23 ح8)

باید توجه داشت که کار و تلاش برای زندگی هیچ منافاتی با عبادت ندارد؛

زیرا در روایات است که عبادت، ده قسم است که نه قسم آن طلب روزی حلال است. نگاه اسلام به کار و تولید و فعالیت‌های اقتصادی، نگاهی مثبت و جهت‌دهنده است.

پیامبر خدا(ص) دست کارگر را می‌بوسید تا نشان دهد که کار و تلاش برای تامین معاش خود و خانواده از راه حلال امری مقدس و ستودنی است. کار، عار نیست، بلکه بیکاری و تن‌پروری ننگ و عار است. طبق حدیث نبوی، خداوند، جوان بیکار را دشمن می‌دارد.

صفحات: 1· 2

نهی از توهین به بزرگان و مقدسات اهل سنت

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

یک. در روایات موجود در مجامع روایی، جایی که به نام خلفای اهل سنت تصریح شده باشد وجود ندارد. وجود الفاظی چون «فلان و فلان» (ن.ک. بصائرالدرجات، ج 1، ص 34)

و یا با تعبیراتی چون «الجبت و الطاغوت» (ن.ک. بصائرالدرجات، ج 1، ص 33)

و یا «الاول و الثانی و الثالث» (کافی، ج 1، ص 426)

در منابع دست اول شیعه نیز تصریح به نام کسی نیست. در برخی از منابع متاخر اما، نویسندگان بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‏ای و قرینه‏ای محکمه ‏پسندی نام خلفای ثلاثه را جایگزین آن الفاظ کرده و یا از ایشان به عنوان مصداقی از مصادیق این اصطلاحات یاد کرده‏اند. (ن.ک. بحارالانوار، ج 30، ص، 171، ترجمه نفحات اللاهوت، صفحات متعدد).

دو. عاملی در الانتصار می‏نویسد:

«إنّه لایوجد حدیث بسند صحیح ولاضعیف یأمر بلعن ابی‏بکر و لاعمر و لاعثمان، نعم روت مصادرنا و مصادرکم أنّ علیّاً کان یلعن فی قنوته معاویه و عمربن العاص و اباموسی و اباالاعور و غیرهم و قد علله بعض الفقها بأنّه کان معهم فی حاله حرب؛

روایت صحیح و یا ضعیفی که در آن به لعن ابوبکر و عمر و عثمان امر شده باشد، یافت نمی‏شود. بله! در منابع ما و اهل سنت روایت شده است که حضرت علی(ع) در قنوت خویش معاویه، عمروعاص، ابوموسی اشعری و ابالاعور و غیر آنها را لعن می‏کرد. بعضی از فقهاء علت این کار را جنگ فیمابین آنها دانسته اند.» (الانتصار، ج 1، ص 56).

یکی دیگر از اندیشمندان معاصر، وجود هرگونه لعن و شتم صریح و با نام و نشان در سیره پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصوم(ع) را نفی کرده، می‏نویسد:

«بسیار دشوار است که بپذیریم چنین شخصی (اشاره به حضرت رسول) مخاطب خویش هر چند کافر و مشرک را سب و شتم گفته و یا او را به صراحت لعن کرده باشد. البته لعنت‏هایی نیز که از زبان مبارک ایشان نقل شده، به هیچ رو صریح نبوده و بر عناوین عام تعلق گرفته است. بنابراین در مواردی که لعنت با نام و نشان آمده، باید تأمل بیشتری نمود؛ چرا که این امر با شخصیتی که از حضرت ترسیم کرده و همچنین با سیره ایشان، همخوانی ندارد.» (بنیانگذاران و مبلغان سب و لعن با نام و نشان در اسلام، فصلنامه تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، سال اول، ش 4، ص 194).

سه. دسته‏ ای از این روایات، در جلد سی‏ام بحارالانوار گردآوری شده است. در تحقیق جامعی که پیرامون روایات این جلد از بحارالانوار صورت پذیرفته است، مشخص شده است که از مجموعه 172 روایت گرد آمده، فقط شش روایت معتبر و مورد اعتناست و شواهد و قرائن بر جعلی بودن جمله‏ای از آنها حکایت می‏کند! دیگر اینکه هیچ یک از این شش روایت نیز، دلالت روشنی بر مقصود و عنوان این کتاب ندارد. (مشرعه بحارالانوار، ج 2، ص 38-40).

چهار. جدای از ارزیابی‏های سندی و دلالی و بحث و بررسی صحت و سقم «روایات‏نماهای» مورد سؤال، درباره انتساب برخی از این مطالب به ائمه(ع)، فرضیه‏ای به ذهن می‏رسد که برای اثباتش به شواهد تاریخی بسیار نیاز است، اما نمی‏توان از آن چشم پوشید، چه اینکه مؤیداتی از روایات برای این فرضیه وجود دارد. این فرضیه را این‌گونه می‏توان مطرح کرد:

دشمنی بنی‌امیه با خاندان پیامبر بر کسی پوشیده نیست. پس از رحلت رسول خدا(ص) در همه حوادث تلخی که بر خاندان پیامبر(ص) گذشت، ردپای بنی‏امیه به ویژه معاویه به روشنی دیده می‏شود. بحران‏های دوران حکومت امام علی(ع)، شهادت حضرتش و نیز شهادت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به دسیسه‏های معاویه باز‌می‏گردد. (نویسنده در مقاله‏ای تحت عنوان «جریان‏شناسی ترور در صدر اسلام» به تفصیل این موضوع را به بررسی نشسته است).

صفحات: 1· 2

ضرورت فراگیری علوم اهل بیت(علیهم السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/


امام رضا(علیه السلام) فرمود:

رحم‌الله عبدا احیا امرنا (یعنی)، یتعلم علومنا و یعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا.

خداوند رحمت کند کسی را که امر ما را زنده کند. یعنی علم ما را فراگیرد و به مردم بیاموزد.

زیرا اگر مردم بر سخنان نیک ما آگاهی پیدا کنند قطعاً از ما پیروی خواهند کرد. (عیون اخبار الرضا ج 1 ص 620)

بنابر فرمایش امام(ع) هرکس به اندازه تلاش خود می‌تواند در مرتبه‌ای از مراتب احیاکنندگان دین قرار بگیرد.

در حدیث داریم که شخصی که چهل حدیث از احادیث ما را حفظ کند خداوند او را در روز قیامت عالم و فقیه مبعوث می‌کند. منزلت مردم را به اندازه روایتی که از ما اهل بیت نقل می‌کنند بشناسید. (یعنی هرکس بیشتر و بهتر روایت کند مقامش بالاتر است. (اصول کافی ج 1 ص 62-64)

تأکید آیت‌الله بهجت به انس ارتباط با روایات اهل بیت(ع)

آیهًْ‌الله بهجت می‌فرمود:

ما باید با احادیث سر کار داشته باشیم و آنها را مطالعه کنیم. چرا که شفا در اینهاست. چقدر زشت است که مثلاً بگویند: امام زمان(ع) در خیابان صفائیه قم به منبر رفته‌اند و ما بی‌اعتنایی کرده در آن مجلس شرکت نکنیم. به هر اندازه از بیانات اهل بیت(ع) دور باشیم، از خود ایشان دوریم. ممکن است به خاطر کثرت مراجعه به احادیث برای ما علم مطالب پیدا شود و مذاق ائمه(ع) برای ما معلوم گردد. اگر به واسطه عدم مراجعه به روایات معصومین(ع) چیزهایی از ما فوت شود که مأذون نباشیم، چه عذری خواهیم داشت؟

ایشان نقل می‌کنند:

در مدرسه شیرازی سامرا در سوم رجب و روز وفات امام هادی(ع) روضه بود. واعظی پیرمرد که سیدی لاغر اندام و بزرگوار بود، منبر رفت. واقعاً منبری عجیب بود. تمام منبر او روایات بود. مانند او را تاکنون ندیده‌ام. از اول تا آخر منبر کلمه‌ای غیر از روایت نگفت. هرگاه حدیث مشکلی را می‌خواند، بلافاصله آن را با حدیثی دیگر شرح می‌داد. غالباً نیز احادیث کوتاه می‌خواند.

واقعاً از کمالات انسان است که یک ساعت صحبت کند و از خود هیچ نگوید. والآن تعجب می‌کنم که او چگونه مصیبت خواند. بله عکسش را هم دیده‌ام که در منبر حتی یک روایت هم گفته نمی‌شود و همه‌اش بحث سیاسی است (نکته‌های ناب ص 56-74-90)

اهمیت مجلس علم‌آموزی
درباره اهمیت شرکت در مجالس اهل بیت و فراگیری علوم اسلامی،

مرحوم آیهًْ‌الله بهجت می‌فرمود:

یک وقتی من آیهًْ‌الله سیدعلی قاضی را در عالم رؤیا دیدم. به من گفت:

اگر تعارضی میان درس از یک طرف نماز جماعت (و یا نماز اول وقت) از سویی دیگر پیش آمد، درس و بحث مقدم است. چون نماز جماعت مستحب بوده و درس و کلاس واجب است (زمزم عرفان ص 67)

روشن است که مقصود ایشان از طرح این مطلب، تأکید بر اهمیت اشتغال به تحصیل معارف اسلامی است، نه اینکه عادت کنیم نماز را از وقتش به تأخیر بیندازیم.

همچنین شهید مطهری نقل می‌کند:

مرد انصاری از رسول خدا(ص) پرسید: اگر همزمان تشییع جنازه شخصی باشد و یک مجلس علمی که از آن بهره‌مند می‌شویم، تشکیل شود، شرکت در کدامیک بهتر است؟

پیامبر فرمود:

چنانچه افرادی هستند که همراه جنازه بروند آن را دفن کنند، بهتر است در مجلس علم شرکت کنی. زیرا حضور در جلسات علمی از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است.

حضور در محضر عالم کجا و شرکت در تشییع جنازه کجا؟ مگر نمی‌دانی، به وسیله علم است که خدا اطاعت می‌شود و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت می‌گیرد. خیر دنیا و آخرت توأم با دانش است. همانطور که شر دنیا و آخرت با جهل و نادانی توأم است (داستان راستان ص 370)

مطلب را با سخنی از امام حسین(ع) به پایان می‌بریم:

هر کس در مجلسی حضور یابد که در آن امر ما احیاء می‌شود، در روزی که قلب‌ها می‌میرند، قلب او نمی‌میرد.

(ترجمه الخصائص الحسینیه ص 192).

محمدمهدی رشادتی معارفی از کیهان

نگاهی به ويژگي های اخلاقي امام حسن مجتبي‏(علیه السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

اخلاق، دستمايه سترگ هدايت است. زندگي كوتاه دنيا در پرتو آموزه‌هاي اخلاقي، خود بهشتي برين می‌شود. انسان براي رسيدن به رشد، كمال و بالندگي اخلاقي به شناخت نياز دارد. شناخت، گاه از راه تحصيل معارف اخلاقي و گاهي از راه شناخت نمونه‌هاي عملي و به تعبير ديگر، الگوهاي اخلاقي ايجاد می‌شود.پيشوايان پاك دين علیهم السلام به دليل بهره‌مندي از ويژگي عصمت و دوري از عصيان و اشتباه، برترين مربيان اخلاق براي انسان، بويژه براي دوستداران و پيروان خود به شمار می‌روند. در نوشتار حاضر که از حوزه نیوز انتخاب شده برخی از ویژگی‌های اخلاقی امام حسن(ع) مورد بررسی قرار گرفته است.
***

عبادت
امام صادق(ع) در بيان حال معنوي امام حسن(ع) می‌فرمود: امام مجتبي(ع) عابدترين مردم زمان خود بود. بسيار حج به صورت پياده و گاه با پاي برهنه بجاي می‌آورد. هميشه او را در حال گفتن ذكر می‌ديدند و هر گاه آيه يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا را می‌شنيد، پاسخ می‌گفت: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك (خداوند! گوش به فرمان توام.) (1)

آن امام همواره در قنوت نمازش، بسيار دعا می‌كرد و خدا را اين گونه می‌خواند:….

بارخدايا! تو خود می‌داني كه من از تلاش خود فروگذار نكرده ام تا هنگامي كه برش تيغم از ميان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پيروي كردم (صبر كردم) تا جلوي اين دشمن سركش و ريختن خون شيعيان را بگيرم تا اينكه حفظ كردم آنچه را اولياي من حفظ كردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهي رفتم كه می‌خواستند و هيچ نگفتم تا ياري تو فرا برسد كه تو تنها ياور حق و بهترين پشتيبان آن هستي؛ گرچه اين ياري تأخير افتد و نابود شدن دشمن اندكي به درازا كشد. (2)

ترس از خدا
هرگاه امام مجتبي(ع) وضو می‌گرفت، تمام بدنش از ترس خدا می‌لرزيد و رنگ چهره اش زرد می‌شد. وقتي از او در اين باره می‌پرسيدند، می‌فرمود: بنده خدا بايد وقتي براي بندگي به درگاه او، آماده می‌شود، از ترس او رنگش تغيير كند و اعضايش بلرزد.» (3)

هرگاه براي نماز به مسجد می‌رفت، كنار در می‌ايستاد و اين گونه زمزمه می‌كرد:

إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِي ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم؛(4)

خدايا! مهمانت به درگاهت آمده است. اي نيكوكردار! بدكار به نزد تو آمده است. پس از زشتي و گناهي كه نزد من است به زيبايي آنچه نزد توست، درگذر؛ اي بخشاينده!»

امام صادق(ع) فرمود: وقتي (امام حسن(ع)) به ياد مرگ می‌افتاد می‌گريست. هرگاه به ياد قبر می‌افتاد، گريه می‌كرد. وقتي به ياد قيامت می‌افتاد، ناله می‌كرد، هرگاه به ياد گذشتن از [پل] صراط می‌افتاد، می‌گريست. هرگاه به ياد عرضه اعمال بر خداوند می‌افتاد، ناله‌اي می‌كرد و از هوش می‌رفت. وقتي به نماز می‌ايستاد، بدنش در مقابل پروردگارش می‌لرزيد. هرگاه بهشت و دوزخ را به ياد می‌آورد، مانند مارگزيده، مضطرب می‌شد و از خدا بهشت را می‌خواست و از آتش جهنم به او پناه می‌برد.(5)

هنگامي كه آثار مرگ در چهره اش آشكار شد، او را ديدند كه می‌گريد. پرسيدند: چرا می‌گرييد؛ در پاسخ می‌فرمود:

إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّهًْ؛(6)

به دو دليل می‌گريم: از ترس روز قيامت و از دوري دوستانم.»

صفحات: 1· 2

نگاهی به سبک زندگی قرآنی خاتم المرسلین(صلی الله علیه و آله)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

نگاهی به سبک زندگی قرآنی خاتم‌المرسلین(صلی الله علیه و آله)

از نظر قرآن، پیامبر گرامی اسلام، اسوه حسنه زندگی است؛ زیرا تجسم همه آموزه‌های وحیانی قرآن است و خلق پیامبر(ص) همان خلق قرآنی نیکی است که خداوند انسان را برای خلافت الهی خود بدان خوانده است. به سخن دیگر، پیامبر(ص) آینه اخلاق خداوندی و مظهر اتم و اکمل آن است. شاید این کلی‌گویی نتواند حقیقت آن حضرت(ص) را بیان کند؛ بنابراین، لازم است تا با بررسی آیاتی که خداوند پیامبر(ص) را وصف می‌کند، دریابیم که پیامبر(ص) چگونه مظهر اخلاق خداوندی است تا بتوانیم براساس فلسفه و سبک زندگی آن حضرت(ص) زندگی شخصی و فردی و اجتماعی خود را تنظیم کنیم و در حوزه‌ها و ابعاد گوناگون از جمله عبادی و اخلاق فردی و اجتماعی از ایشان پیروی کنیم و محبوب خداوند شویم.
***

اسوه حسنه برای تمام نسل‌ها در همه عصرها

خداوند در قرآن پیامبرش را به عنوان اسوه حسنه معرفی می‌کند. این بدان معناست که آن حضرت(ص) باید به گونه‌ای باشد که هیچ‌گونه رفتار ضد خدایی و ضد اخلاقی و هنجاری از ایشان سر نزده باشد. بنابراین، همه روایاتی که به نوعی نقص و عیبی را درباره پیامبر(ص) مطرح می‌کند و ایشان را دارای اخلاق و یا رفتاری زشت می‌داند، اخبار دروغین و نادرست و ناروایی است که باید به دیوار کوبیده شود. به عنوان نمونه اخباری که از عبوس شدن پیامبر(ص) در برخورد با برخی از افراد مانند کور و نابینا و کنارکشی از ایشان از سوی برخی نقل شده باید نادرست و باطل باشد؛

زیرا کسی که به طور مطلق به عنوان اسوه نیک الهی مطرح است حتی در یک مورد نمی‌بایست رفتاری خلاف اخلاق و هنجار داشته باشد؛ زیرا در صورت وجود حتی یک خلاف و اشتباه و خطا ولو سهوی و غیرعمدی، نمی‌تواند سرمشق نیک مطلق الهی برای بشر باشد. اگر یک مورد دروغ از ایشان نقل شده یا احتمال آن داده شود که ایشان دروغی گفته باشد، دیگر سخنش غیرقابل اعتماد خواهد بود.

خداوند درباره ویژگی رفتاری آن حضرت(ص) می‌فرماید:

لقد کان لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا؛

هر آینه برای شما در رسول الله سرمشق نیک برای کسانی است که امید به خداوند و روز آخرت دارند و خداوند را بسیار یاد می‌کنند. (احزاب، آیه6)

از این آیه به‌دست می‌آید که سبک زندگی را باید از پیامبر آموخت. کسانی که می‌خواهند خداوند ایشان را به سعادت اخروی و بی‌پایان برساند و در آخرت سعادتمند باشند، باید روش زندگی آن حضرت را الگوی خویش قرار دهند. همچنین از آیه به دست می‌آید که سبک زندگی پیامبر(ص) خود بهترین ذکر الهی است؛ در حقیقت هر کسی به ایشان و سبک زندگی‌اش می‌نگرد و الگو می‌گیرد، همواره اهل ذکر الله خواهد بود؛ زیرا زندگی ایشان سرشار از ذکر الله است و هر بعدی از ابعاد زندگی‌اش انسان را به یاد خدا می‌آورد که همین ذکر الله موجب رسیدن به مقام اطمینان و طمانینه‌ای است که در آیات 26 تا 30 سوره فجر درباره آثار آن از جمله رسیدن به مقام جنت فعل و صفات و ذات سخن گفته شده است.

حجیت سبک زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)
از آیات قرآن از جمله آیه 7 سوره حشر به دست می‌آید که سبک زندگی پیامبر(ص) آنچنان کامل و معصومانه است که انسان بدون هیچ اما و اگری می‌تواند آن را سرمشق زندگی خود قرار دهد.

خداوند می‌فرماید:

و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛

و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت باز ایستید.

بر اساس این آیه و آیات دیگر قرآن، سبک زندگی پیامبر(ص) در قول و فعل و تقریر برای مردمان حجت است، چنانکه حجتی علیه آنان است. به این معنا که هر انسانی می‌تواند بر اساس این سبک زندگی در نزد خداوند استدلال کند و بگوید رفتار و گفتار و افکارم بر اساس آن چیزی است که پیامبر(ص) فرموده است؛

چنانکه خداوند نیز می‌تواند استدلال کند که چرا برخلاف رفتار و افکار و گفتار پیامبر(ص) عمل کرده‌اید؟

پس سبک زندگی آن حضرت(ص) باید آنچنان کامل باشد که بتوان آن را حجت قرار داد و بر اساس آن ‌له و علیه کسی حکم کرد. این بدان معناست که پیامبر(ص) در اوج اصول اخلاقی و در مرتبه مکارم اخلاقی رفتار می‌کرد و اگر کسی بتواند آنچنان رفتار کند، نه تنها به اوج می‌رسد بلکه در هنگام محاسبه و مواخذه دست پر خواهد بود.

محبوبیت سبک زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)
بر اساس همین اصول است که خداوند زندگی پیامبر(ص) را یک زندگی مطلوب و محبوب معرفی می‌کند و از مردم می‌خواهد برای رسیدن به مقام محبوبیت در نزد خداوند، از او و سبک زندگی‌اش اطاعت کنند.خداوند می‌فرماید:
بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو خدا و پیامبر[او] را اطلاعت کنید، پس اگر رویگردان شدند قطعا خداوند کافران را دوست ندارد (آل‌عمران، آیات 31 و 32)

در این آیات بیان شده که با اطاعت از پیامبری که محبوب خداوند است، می‌توان به محبوبیت خداوند دست یافت؛ زیرا ایشان در همه چیز در اوج کمال بوده و شاخصی است که می‌توان بر اساس آن حق و باطل را شناخت.

خلق عظیم پیامبر(صلی الله علیه و آله)
عظمت اخلاقی پیامبر(ص) چنان مثال زدنی است که خداوند خود، ایشان را به عنوان سرمشق عینی برای بشریت معرفی می‌کند؛ زیرا پیامبر(ص) تجسم عینی مظاهر کمالی اسماء الهی و اخلاق الهی است و اگر خداوند می‌خواست در قالب چیزی یا کسی اخلاق خویش را بنمایاند، کسی جز پیامبر(ص) ظرفیت آن را نداشته و ندارد تا این صفات کمالی اخلاق را در آن تجلی بخشد بنابراین، پیامبر(ص) مجسمه عینی و ملموس اخلاق خداوندی است و اوست که می‌تواند بازتاب دهنده اخلاق الهی باشد؛

زیرا پیامبر(ص) آینه‌ای است که می‌تواند تمام قد و قامت یار را نشان دهد. پس برای اینکه انسان خدایی شود و رنگ خدایی بگیرد (بقره، آیه 138) و در مقام مظاهر اسماء الهی در مقام خلافت خداوند، مظهر ربوبیت شود باید از پیامبر(ص) بیاموزد و ایشان را سرمشق قرار دهد تا خلیفه خداوند شود. (آل عمران، آیه 79)

سرمشقی از جنس انسان
باید توجه داشت که پیامبر(ص) از جنس بشر است. تاکید بر بشریت از آن روست که همه نواقص بشری در پیامبر(ص) وجود دارد؛ ولی ایشان با اتصال به خداوند غنی حمید، توانست نواقص فقری خود را به غنای الهی پیوند زند و همانند برکه ‌آبی که به دریای بی‌نهایت الهی پیوند خورده از همه آثار و برکات آن دریای بی‌نهایت بهره‌مند شود. بنابراین نباید عصمت پیامبر(ص) را به عنوان یک مانع در سرمشق‌گیری مطرح کرد و گفت: پیامبر(ص) معصوم کجا؟ مای غیر معصوم کجا؟! بلکه باید گفت:

همان طوری که پیامبر(ص) با اتصال به خداوند غنی حمید، از فقر و نواقص فقری، خود را رهانید (فاطر، آیه 25)

ما نیز باید با فرار از هر مانعی و اتصال به خداوند، از فقر بشری رهایی یافته و با خداوند، مستغنی شویم و به غنا و ثروت و دارایی بی‌پایان رسیم. از این رو در آیات قرآن بارها اصطلاح «انا بشر مثلکم» تکرار می‌شود، با این تفاوت که «یوحی الی» که این وحی به سبب همان اتصال است. پس اگر کسی می‌خواهد به مقامات غنا و ثروت الهی برسد باید خودش را از راه سرمشق‌های عینی و ملموس از جمله پیامبر(ص) به این مقامات برساند و بداند که پیامبر(ص) از جنس بشر است و هر بشری از این ظرفیت برخوردار است تا خودش را به جای غنی برساند و از غنای الهی برخوردار و بهره‌مند گردد.

خداوند در آیه 128 سوره توبه در هنگام توصیف پیامبر(ص) به اخلاق الهی می‌فرماید:

رسول من انفسکم؛

او فرستاده‌ای از جنس خود مردم است. این تاکید از آن روست تا گمان نشود که آن حضرت(ص) به سبب عصمت الهی نمی‌تواند الگوی کسانی باشد که عصمت الهی ندارند؛ زیرا پیامبر(ص) همانند دیگران از شهوت‌های غذایی و جنسی و مانند آن برخوردار بوده است و این طور نبوده که ویژگی بشری خود را از دست داده باشد، بلکه ایشان نیز در برابر زیبایی حتی زیبایی زنان شگفت‌زده می‌شد (احزاب، آیه 52)

و تحت تاثیر زیبایی و مانند آن قرار می‌گرفت ولی خود را براساس تقوای الهی که به طرق مختلف از جمله عبادت حاصل شده، حفظ می‌کرد. خداوند در آیات بسیاری از قرآن از جمله آیه 21 سوره بقره بیان می‌کند اگر انسان عبادت و بندگی کند به مقام تقوا می‌رسد که از جمله آثار آن دست‌یابی به سه‌گانه یقین است که در آن صورت چون اهل شهود است علم و دانش وی به گونه‌ای خواهد بود که تردیدی در آن راه نمی‌یابد و خداوند به او بصیرتی می‌دهد که حق و باطل را بازشناسد حتی اگر در فتنه باشد و همچنین از وحی نیز برخوردار می‌شود که به او می‌گوید کدام کار خیر را باید انجام دهد. (بقره، آیه 282؛ انفال، آیه 29؛ طلاق، آیات 2 و 3؛ تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95؛ ‌انبیاء، آیه 73)

نفوذ‌پذیری در برابر رنج مردم
از نظر قرآن انسان مومن همانند خداوند دارای صفت عزت است. عزت به معنای نفوذ‌ناپذیری و سخت و مقاوم بودن در برابر فشارهای بیرونی و درونی است. زمین عزاز به معنای زمین سفت و سختی است که هیچ‌چیزی نمی‌تواند شکافی در آن ایجاد کند و راه نفوذ و رخنه‌ای بیابد. از آنجا که چنین زمینی بسیار مقاوم و استوار است، به طور طبیعی مغلوب و مقهور کسی و چیزی نمی‌شود؛ از این رو عزیز را غالب غیرمغلوب و قاهر غیر مقهور نیز می‌دانند که لازمه چنین سرزمین و چیزی است و چون چنین سرزمین‌هایی کم است، به هر چیزی که نادرالوجود باشد نیز عزیز می‌گویند.

اما خداوند با آنکه پیامبرش را همانند خود دارای چنین عزتی می‌داند و می‌فرماید:

لله العزه و لرسوله و للمومنین؛ عزت تنها برای خداوند و رسولش و مومنان است. (منافقون، آیه 8)

با این حال می‌فرماید همین پیامبر(ص) در برابر رنج مردم آنچنان نرم و لطیف است که به سادگی خود را وا می‌دهد و مورد نفوذ قرار می‌گیرد. او چنان لطیف و نرم است که وقتی با رنج مردم مواجه می‌شود دیگر طاقت ندارد و به سادگی و آسانی نرم می‌شود. خداوند می‌فرماید: عزیز علیه ما عنتم؛ هر چه شما را رنج می‌دهد بر ایشان عزیز می‌شود (توبه، آیه 128)؛

یعنی به راحتی آن عزت و نفوذ‌ناپذیری‌اش کنار می‌رود و دیوار عزتش ترک می‌خورد و همانند سنگ خارا می‌ترکد و از ایشان آب نرم و لطیف محبت بیرون می‌زند. این پیامبری که در برابر دشمنان، سختگیر و شدید و همانند دژی استوار محکم و عزیز و نفوذناپذیر است، در برابر مومنان و رنج مردم چنان اهل رحمت و رافت است (فتح، آیه 29)

که دیواره عزتش ترک می‌خورد و نرم و لطیف می‌شود. پس بر ایشان گران است تا رنج مردمان را ببیند و در برابر مشکلات انسان‌ها سخت می‌شکند و احساس ناراحتی می‌کند و از همدردی به همدلی می‌رسد و می‌کوشد به هر وسیله‌ای شده از جمله شفاعت و استغفار برای مردمان راهگشای آنان باشد و باری از مشکلات و رنج‌‌‌های آنان بردارد و خود را در سختی و رنجی افکند که حتی مورد اعتراض خداوند قرار می‌گیرد. (شعراء، آیه 3)

حرص پیامبر(صلی الله علیه و آله)برای مردم
خداوند در تبیین شخصیت و خلق و خوی پیامبر(ص) به صفت حرص ایشان اشاره می‌کند و می‌فرماید:

حریص علیکم؛ بر شما حریص است. (توبه، آیه 128)

باید توجه داشت که واژه طمع به معنای درخواست چیزی است که شخص استحقاق آن را ندارد؛ اما حرص به معنای درخواست زیاده از استحقاق است؛ یعنی شخص استحقاق چیزی را دارد ولی استحقاق بیش از آن را ندارد، ولی خواهان آن است. از نظر قرآن، طمع و حرص می‌تواند مثبت و منفی باشد؛ زیرا اگر این طمع در جنبه‌های مادی دنیوی و برای خودش باشد، منفی و ضدارزشی است؛‌ولی اگر در جنبه‌های معنوی و اخروی باشد، امری ارزشی و مثبت است. اینکه انسان طمع بهشتی شدن را داشته باشد یا برای مقامات برتر و والای بهشتی حرص بزند و یا برای نجات مردمان آزمندی داشته باشد، امری مثبت و ارزشی است. با آنکه خداوند به پیامبر(ص) می‌فرماید هر کسی که او بخواهد اهل ایمان نمی‌شود، بلکه مشیت الهی به هر چه تعلق گرفته آن می‌شود، باز پیامبر(ص) از سر رافت و دلسوزی حرص می‌زند که بیش از آنچه ممکن است، کسانی اهل ایمان شوند و از آتش دوزخ نجات یابند. این گونه است که شب و روز بر احوالات مردم اشک می‌ریزد و آنها را از دوزخ می‌ترساند و از خداوند می‌خواهد تا انسان‌ها را از شرور نفسانی و شیطانی نجات دهد و به بهشت عافیت و سعادت و سلامت برساند. این حرص و آزمندی، مثبت است و هر کسی باید بکوشد حتی دشمنان خونی‌اش از دوزخ در امان مانند و آنها را حواله دوزخ نکند. از آیه به دست می‌آید که حرص حضرت تنها محدود به خویشان نبود بلکه حتی دشمنان و منافقان را شامل می‌شود؛ زیرا ایشان رحمت برای جهانیان بود. (انبیاء، آیه 107)

خداوند در آیات دیگر نیز به مسئله علاقه‌مندی آن حضرت(ص) برای هدایت و رنجی که از کفر ایشان می‌برد، اشاره کرده است. خداوند متعال در آیه دیگری می‌فرماید:

«و اصبر و ما صبرک الا بالله و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیق مما یمکرون» صبر کن و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد! و به خاطر (کارهای) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئه‌های آنها، در تنگنا قرار مگیر. (نحل، آیه 127)

در جایی دیگر می‌فرماید: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرت ان الله علیم بما یصنعون؛» پس مبادا به سبب حسرت‌ها[ی‌ گوناگون] بر آنان، جانت [از کف] برود؛ قطعا خدا به آنچه می‌کنند، داناست. (فاطر، آیه 8)

از این دو آیه به دست می‌آید که ایشان بسیار از کفر مردم رنج می‌برد؛ زیرا می‌دانست و می‌دید که آتش دوزخ چه می‌کند و نمی‌خواست هیچ کسی گرفتار چنین آتشی شود. این نهایت دلسوزی بود که موجب تحلیل و ذوب شدن و پیر شدن پیامبر(ص) و رنج عظیم ایشان می‌شد.

رافت و رحمت خاص برای مومنان
ایشان همان‌طوری که نسبت به همگان احساس مسئولیت می‌کرد و رنج می‌برد که چرا گمراه هستند و به سوی دوزخ می‌روند، نسبت به مومنان از دو صفت اخلاقی برتر نیز برخوردار بود که در آیه 128 سوره توبه به آن اشاره شده است.

خداوند می‌فرماید: «بالمؤمنین رؤوف رحیم؛ ایشان نسبت به مومنان اهل رافت و رحمت رحیمی بودند.

در حقیقت رحمانیت ایشان عام و برای همه عالمیان از انسان و جن و فرشته و ما سوی‌الله بود؛ همان‌طوری که خداوند این‌گونه است؛ اما نسبت به مومنان همانند خداوند اهل رحمت رحیمی و خاص بود. آن حضرت در برابر مومنان بسیار متواضع و فروتن بود و از خود ایثار می‌کرد. در آیات قرآنی مواردی از ایثارگری و کرامت اخلاقی ایشان بیان شده است. پس پیامبر(ص) با آنکه پیامبر اعظم بود همچنین پیامبر اکرم بود و در مقام و مرتبه مکارم اخلاقی با مردم مومن مواجه می‌شد و فراتر از عدل و احسان در مرتبه کرامت با ایشان تعامل داشت.

عفو و گذشت از خطاکار
پیامبر عظیم‌الشأن اسلام در مسایل فردی اهل عفو و گذشت بود. او از خیلی اهانت‌ها و توهین‌ها و سنگ‌پرانی‌ها و دشمنی‌های فردی دشمنانش گذشت کرد و خطاهای ایشان را نادیده گرفت. البته اگر مسئله اجتماعی بود و خطری از دشمنان جامعه را تهدید می‌کرد حتی اگر به شکل شایعه‌سازی و اخبارهای دروغین بود، به شدت برخورد می‌کرد، اما اگر مسائل اجتماعی تحت تاثیر شدید قرار نمی‌گرفت حتی در این حوزه نیز اهل گذشت بود. از این‌روست که از ابوسفیان‌ها و مانند آنها گذشت با آنکه نقش بسیار مخربی را در طول تاریخ بیست و سه ساله دعوت داشتند. خداوند از پیامبر(ص) خواسته بود تا در مقام احسان اهل عفو و گذشت باشد و ایشان نیز این‌گونه بود: فاعف عنهم. (آل عمران، آیه 159)

استغفار برای همگان
از دیگر خصوصیات اخلاقی رسول خدا استغفار برای همگان بود. از آنجا که انسان‌ها دچار گناه و خطا می‌شوند و همین گناهان موجب فرود عذاب الهی است، ولی وجود پیامبر(ص) و استغفار ایشان، خود مهم‌ترین بازدارنده از عذاب الهی بود. (انفال، آیه 33)

از این رو ایشان برای مردم استغفار می‌کرد تا پاک و پاکیزه شوند و ظرفیت پذیرش کار خیر را پیدا کنند. آن حضرت(ص) حتی برای دشمنان و منافقان استغفار می‌کرد که البته در برخی از موارد به سبب آنکه این استغفار مانع از عذاب می‌شد، خداوند از پیامبر می‌خواهد نسبت به برخی به طور استثنا استغفار نکند؛ زیرا آنان سزاوار و شایسته استغفار نیستند. (توبه، آیه 80)

اما برای دیگران استغفار مجاز می‌بود و حتی ایشان مامور به استغفار بود و حضرت نیز این کار را می‌کردند. (آل عمران، آیه 159)

مشاوره و مشارکت بخشی در امور اجتماعی
پیامبر(ص) با آنکه با اتصال به منبع و خاستگاه علم و دانش از همه چیز آگاه بود؛ ولی برای تربیت مردم و جامعه به اصل مشاوره می‌پرداخت و با مشارکت بخشی در امور اجتماعی تلاش می‌کرد تا عقول مردم را رشد دهد. این‌گونه است که در امور اجتماعی با مشارکت بخشی به مردم آنان را تشویق به فعالیت‌های اجتماعی و حضور فعال در جامعه می‌کرد. این صفت و اخلاق پیامبری موجب شد تا مردمانی در جامعه رشد کنند که جهان اسلام را در منطقه غرب آسیا مدیریت کنند و تمدن اسلامی را بسازند. پیامبر(ص) به حکم الهی در امور اجتماعی اهل مشورت بود و مردم را به مشارکت فعال در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی دعوت می‌کرد و این‌گونه نبود که از انتقاد بترسد و دیگران را به بی‌سوادی متهم کند؛ در حالی که خود اهل علم غیب بود.

خداوند به پیامبرش می‌فرماید:

شاورهم فی‌الامر (آل عمران، آیه 159).

آن حضرت(ص) نیز در امور جنگی و غیرجنگی از مردمان مشورت می‌گرفت که از جمله معروف‌ترین آنها مشورت در جنگ احزاب و یا همان جنگ خندق است.

مهمان‌داری و مهمان‌پذیری
از دیگر خصوصیات اخلاقی پیامبر(ص) مهمان‌پذیری و مهمان‌داری البته از قشر مستضف و نادار بود، نه آنکه دارندگان را بر سر سفره خویش مهمان کند. ایشان با آنکه غذایی کم و ساده می‌خورد ولی همواره بر سر سفره خویش مردم ندار را دعوت می‌کرد و مهمان می‌نمود. در این مهمانی‌ها نه افراد پولدار و سرشناس بلکه فقیران و ناتوانان حضور داشتند که گاه هم مایه دردسر بودند ولی ایشان با بزرگواری با مهمان برخورد می‌کرد و با آنکه خسته بود به روی خویش نمی‌آورد و برخی مهمانان با گستاخی مزاحمت‌های کلامی و رفتاری را موجب می‌شدند که البته پیامبر(ص) از روی حیا برخوردی نمی‌کرد. خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آنکه به شما اجازه داده شود برای خوردن غذا (به شرط آنکه قبل از موعد نیایید) و در انتظار وقت غذا نباشید؛ ولی هرگاه دعوت شدید پس داخل شوید و وقتی غذا خوردید پراکنده شوید و (بعد از خوردن غذا) به گفت‌وگو نپردازید؛ همانا این (گفت‌وگوهای پس از غذا) پیامبر را آزار می‌دهد، اما او از شما شرم می‌کند (و چیزی نمی‌گوید) ولی خداوند از (گفتن) حق شرم ندارد. (احزاب، آیه 53)

آنچه بیان شد تنها گوشه‌ای از خلق عظیم و سبک زندگی قرآنی پیامبر(ص) در حوزه رفتار اجتماعی است. با بهره‌گیری از همین نمونه‌ها می‌توان سبک زندگی خود را دگرگون و جامعه را به سوی نظام اسلامی سوق داد. باشد با بهره‌گیری از سبک زندگی پیامبر(ص) جهانی سرشار از صلح و صفا و مهر و عشق و محبت ایجاد کرد.

معارفی از کیهان

چگونه می‌توان از انبیاء و اولیاء علم به ارث برد

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

علم ارثی در برابر علم درسی قرار دارد. این نوع از علم که گاه به آن علم‌الوراثه در برابر علم الدراسه گفته می‌شود، از اقسام علم شهودی و حضوری است. نویسنده براساس آموزه‌های قرآنی به چیستی علم‌الوراثه و علم‌الدراسه پرداخته و به برخی ویژگی‌های علم ارثی و راه کسب آن اشاره کرده است.
***
چیستی علم
علم که در زبان فارسی دانش گفته می‌شود، نوعی از شناخت و آگاهی است که دارای ویژگی‌هایی چون قطع و یقین و فاقد شک و ظن است.

البته اصطلاح کنونی علم در جوامع به ساختاری از آگاهی و شناخت از طریق آموختن عقلی و تجربی گفته می‌شود.

از این رو علم را نتیجه و برایند فرآیندی دانسته‌اند که انسان از طرق گوناگون چون برهان عقلی یا استقراء حسی تام و ناقص نزدیک به قطع آن را به دست می‌آورد و در قالب یک قانون سامان می‌دهد.

پس علم، نقیض جهل (ترتیب العین، ج 2، ص 1274، «علم») و نادانی، به معنای دانش و آگاهی است(لغت‌نامه، ج 10، ص 14159، «علم»)

از نظر برخی‌ها، حقیقت علم، کشف امر خارج از ذهن به واسطه صورت ذهنی است (المیزان، ج1، ص 50؛ ج 8، ص 53) که از راه حس، عقل و تجربه، حاصل می‌شود (همان، ج 8، ص 47-50) و در برابر آن علوم اعتباری است که مابه‌ازای خارجی ندارند، مانند اعتبار ریاست برای فردی. (همان، ص 53)

از تقسیمات علم، تقسیم آن به نظری و عملی است؛

علم نظری، دانشی است که به دنبال آن کمالی حاصل شود، مانند علم به موجودات. علم عملی، دانشی است که با عمل کردن بر طبق آن، کمال، حاصل می‌شود، مانند علم به عبادات (مفردات، ص 580، «علم»)

علاوه بر علومی که اکتسابی است، برخی علوم از راه مکاشفه و بدون واسطه و با اشراق الهی برای برخی نفوس حاصل می‌شود که از آن به «علم لدنی» تعبیر شده است (التفسیر الکبیر، ج2، ص 187-191).

مراد از علم در این مطلب، همان کلی شناخت و آگاهی قطعی و یقین نوعی نه شخصی است که شیوه و روش کسب آن اهمیت چندانی ندارد؛

در حالی که در علوم تجربی و فلسفی و مانند آنها، شیوه و روش، نقش و اهمیت اساسی در تحقق مفهوم این علوم مضاف دارد.
همچنین تأکید بر عنصر قطع و یقین نوعی، از آن روست تا قطع و یقین شخصی موهوم و خیالی از دایره علم بیرون رود؛ بنابراین، مراد از علم همان قطع و یقینی است که البته ممکن است تنها در یک شخص تحقق یابد، ولی قابلیت آن را دارد که دیگران نیز به چنین علمی دست یابند. پس ذات علم، ابایی ندارد که در اشخاص متعدد و متنوع تحقق یابد، ولی اشخاص و افراد ممکن است چنین قابلیتی را نداشته باشند. لذا باید گفت در این موارد مشکل از قابل است نه فاعل.

 

صفحات: 1· 2

استغفار و فواید سه گانه آن

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

خداوند در آیات قرآن بر اهمیت و ارزش استغفار بسیار تاکید کرده است.

در اهمیت استغفار همین بس که استغفار پیامبر(ص) می‌تواند بلا را دفع و یا رفع کند و نعمت را بر بشر ارزانی دارد؛

البته خداوند به پیامبر(ص) هشدار داده که تاثیر این استغفار درباره کافران و مشرکان لجوج نیست؛

زیرا اگرحتی هفتاد بار استغفار برای آنان داشته باشد، تاثیری نخواهد داشت.

خداوند می‌فرماید: چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى، يكسان است‏ حتى اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى، هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستاده‏ اش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى‌‌كند.(توبه، آیه 80)

از این آیه به دست می‌آید که هفتاد بار استغفار پیامبر(ص) نقش بسزایی دارد. از همین رو عدد هفتاد برای استغفار روزانه معروف و مورد عمل است؛ چنانکه استغفار هفتاد مرتبه در نماز شب نیز آمده است.

خداوند درباره تاثیر استغفار مردم در دفع و رفع عذاب می‌فرماید:

وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛

و تا تو در ميان آنان هستى خدا بر آن نيست كه آنها را عذاب كند و تا آنان طلب آمرزش مى كنند خدا عذاب ‏كننده ايشان نخواهد بود. (انفال، آیه 33)

از این آیه همچنین فهمیده می‌شود که پیامبر(ص) نقش کلیدی در دفع عذاب و رفع آن دارد و می‌توان با صلوات و توسل، از این حضور ایشان در قالب امام زمان(عج) همچنان بهره مند شد؛

زیرا امروز اوست که دافعه عذاب از انسانها است؛ چرا که نفس پیامبراست. (آل عمران، آیه 61)

از طرفی از آیه فهمیده می‌شود که استغفار مردم باید دائمی باشد؛ زیرا فعل مضارع آمده که دلالت بر استمرار در حال و آینده دارد.


البته خداوند به پیامبر(ص) فرمان داده که برای خودش نیز استغفار کند:

وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ؛ (محمد(ص)- ۱۹) و براى ذنب(گناه )خود آمرزش بخواه.(غافر، آیه 55)

البته از آنجا که پیامبر(ص) ازگناه مبرا و پاک است، مراد از این استغفار به قصد دفع است نه رفع؛ یعنی پیش از آنکه بلایی بیاید آن را با استغفار دفع کن.

همچنین باید توجه داشت که ذنب غیر از گناه است، بلکه تبعات و پیامدها و دنباله‌های عمل است. (ذنب در عربی به معنی دم و دنباله است). در حقیقت به پیامبر(ص) هشدار می‌دهد که هر کاری دنباله و پیامدهای مثبت و منفی دارد که برای رهایی از دنباله‌های منفی عمل ، بهتر است که استغفار کنی تا اینها از تو دفع شود.

در آیات آغاز سوره فتح نیز از غفران ذنب سخن به میان آمده است؛

زیرا جهادهای پیامبر(ص) موجب کشته شدن مشرکان شده بود و به طور طبیعی آنان پیامبر(ص) را مذنب و قاتل می‌دانستند، با استغفار، چنین روحیه‌ای دفع و آثار و تبعات منفی فتح مکه دفع می‌شود.

همچنین در آیات دیگر از قرآن بیان شده که برای کسب منفعت و جلب آن نیز می‌توان به استغفار پناه برد تا از برکات آن بهره مند شد.

معارفی از کیهان

ادب زیارت امام معصوم (علیه السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای

آنچه در پی می‌آید بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از پاسداران سپاه حفاظت ولی امر و خانواده‌های آنان در مشهد است که در تاریخ ششم فروردین 82 ایراد شده است. ایشان در این دیدار با اشاره به لزوم بهره گیری از زیارت‌نامه‌های معروف ائمه(ع) در مشاهد مشرفه، ایجاد ارتباط قلبی و روحی و اتصال دل به هنگام زیارت امام معصوم را زمینه‌ساز دریافت فیض الهی برشمردند. مطلب حاضر که از سایت رهبر معظم انقلاب انتخاب شده، تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.

خداوند زیارت‌های شما را قبول کند و قبولی زیارت هم معنایش این است که آن فیضی که از ملاقات این ولیّ خدا به ملاقات‌کننده می‌رسد، آن فیض به شما برسد؛ این معنای قبولی زیارت است. اگر بخواهید این فیض به شما برسد، شرط اوّل این است که با حضرت «ملاقات» کنید؛ یعنی رفتنِ حرم و آمدن، صِرف رفتن به یک مکان و بیرون آمدن نباشد؛ آنجا یک موجودی و یک روح والایی حضور دارد؛ به این حضور توجّه بکنید؛ ولو حالا شما آن شخص زیارت‌شده را -یعنی آن کسی که می‌خواهید با او ملاقات کنید- به چشم نمی‌بینید، لیکن «به چشم دیدن» که لازمه‌ ملاقات نیست؛ او هست و سخن شما را می‌شنود، حضور شما را می‌بیند، شخص شما را می‌بیند، با او حرف بزنید؛ این شد زیارت. زیارت یعنی همین ملاقات. ما وقتی می‌آییم سراغ شما و خانه شما، [در واقع] آمده‌ایم به زیارت شما؛

معنای زیارت این است. انسان وقتی به ملاقات کسی می رود، با او احوالپرسی می‌کند، به او سلام می‌کند؛ همین، در ملاقات روح مطهّر ائمّه(علیهم‌السّلام) و اولیاء الهی [هم] لازم است؛ باید رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد.

]زیارت‌] به هر زبانی هم می‌شود؛ [اگر] به همین زبان معمولی خودمان - اگر فارسیم، اگر تُرکیم، اگر گیلکیم، هر چه هستیم- حرف بزنیم، این آداب ملاقات و زیارت صورت گرفته. البتّه اگر بخواهیم با یک بیان شیوا و با مضامین خوبی حرف بزنیم، آن همین زیارت‌هایی است که خود ائمّه به ما یاد داده‌اند؛ مثل زیارت امین‌الله - که در واقع عمده‌اش هم دعا است؛ چند کلمه‌ اوّلش زیارت است، بقیّه‌اش دعا است- یا زیارت جامعه که بسیار زیارت پُرمضمون و پُرمطلبی است. اگر اینها را بخوانید و به معنایش توجّه کنید و با حضرت با این بیان حرف بزنید، عیبی ندارد.

مثل این است که می‌خواهید بروید دیدن یک بزرگی، یک جمعی هستید، بعد مثلاً یک متن زیبایی را یکی‌تان می‌نویسید، می‌روید آنجا، یکی‌تان از طرف بقیّه این متن را می‌خواند؛ این زیارت‌ها مثل همان متنی است که برای شما نوشته‌اند؛ می‌گویند اگر این متن را خواندید، حرفی که باید به حضرت بزنید، زده‌اید؛ این شد زیارت. حالا اگر معنایش را ندانستید و سختتان بود - این زیرنویس‌های مفاتیح‌ها هم غالباً کامل نیست؛ من نگاه کرده‌ام، اینهایی که همین حالا هم هست، انصافاً کار خوبی در این زمینه صورت نگرفته که یک زیرنویسِ درستِ حسابی‌ای باشد که آن معنا را برساند؛ خیلی ناقص است- و این هم نشد و نخواستید، به زبان خودتان با حضرت حرف بزنید. این حرف زدن هم حتّی اگر با لبِ تنها باشد، اشکال ندارد. گفت:

گوش کن با لبِ خاموش سخن می‌گویم‌ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست(1)

ضرورت ایجاد ارتباط قلبی در زیارت

با دل حرف بزنید. البتّه طبعاً دل باید جمع باشد و مشغول به همین مخاطب باشد؛ اگر به جاهای دیگر اشتغال پیدا کرد - سرگرم دُوروبر و آئینه‌کاری و بالا و پایین و این آمد و فلانی رفت و مانند اینها شد- دیگر دل وصل نمی‌شود. سعی کنید ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ شاغل‌ها و متّصل کنید به معنویّتی که در آنجا حضور دارد و حرفتان را بزنید.


بعد که این حرف را با زبان خودتان یا با توجّه به این متنی که دست شما است زدید -یعنی همین زیارت جامعه مثلاً یا زیارت مخصوصه‌ امام رضا یا زیارت امین‌الله؛ اینها مضامین خوبی دارد، ولو درست هم معنایش را نفهمید، ]امّا] یک مقدار هم از آن بخوانید؛ زیارت جامعه مثلاً شش هفت صفحه است، وقت کردید همه‌اش را بخوانید، وقت نکردید یک صفحه‌اش یا نصف صفحه‌اش را بخوانید؛ عیب ندارد؛

امّا توجّه داشته باشید که این یک متنی است که خیلی خوب تنظیم شده، زیبا تنظیم شده- و در حالی‌که متن را می‌خوانید، ولو معنایش را هم ندانید، متوجّه باشید دارید خطاب به چه کسی می‌خوانید. اگر این شد، آن وقت می شود زیارت؛ زیارت کامل هم که شنیده‌اید، همین‌ها است. البتّه کمال هم درجاتی دارد؛ بعضی‌ها هستند که از ما خیلی بالاترند؛ برای ماها همین زیارتی که گفتم، یک زیارت خوب است. اگر این‌جور سلام کردید و این‌جور زیارت کردید، آن وقت ان‌شاءالله امیدِ اینکه قبول بشود خیلی زیاد است، یعنی فیض این زیارت به شما می‌رسد.

وصل دل

البتّه در حرم مطهّر، چه داخل خودِ حرم، چه بیرون حرم در رواق‌ها و صحن‌ها، اگر بتوانید دل را وصل کنید، هر جا باشید، نزدیکی هست؛ هرجا باشید. بعضی‌ها خیال می‌کنند باید بروند حتماً به ضریح بچسبند! اینها چون دل‌هایشان وصل نمی‌شود، می‌خواهند جسم‌ها را وصل کنند؛ چه فایده دارد؟ بعضی‌ها همان دمِ ضریح هستند و چسبیده‌اند به ضریح، امّا دلشان اصلاً متّصل به امام رضا نیست؛ یکی هم ممکن است دورتر باشد، امّا دلش متّصل باشد؛ این خوب است. اگر این‌جور زیارت کردید، این خوب است.

آن‌وقت در این حرم یا داخل رواق یا صحن مطهّر، عبادت خدا هم -یعنی با خدا هم که حرف می‌زنید- ثوابش بیش از جاهای دیگر است. ثواب که می‌گویم یعنی همان فیضی که بر اثر ارتباط با ذات مقدّس پروردگار به انسان می‌رسد؛ این همان ثواب است؛ یک فیضی انسان می‌برد. ما انسان‌ها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود. با چه آن را پُر خواهیم کرد؟ با فیض الهی، یعنی همان قطره قطره معنویّت و روحانیّت و نورانیّت و مانند اینها که در این ظرف همین‌طور تدریجاً ریخته بشود. [البتّه‌] به‌شرطی که یکباره خالی‌اش نکنیم؛ ]چون‌] گناه که بکنیم، همه‌ این لطف‌های الهی خالی می‌شود.

بایستی این ظرف وجود را با تفضّلات الهی پُر کرد. بنابراین در داخل حرم نماز بخوانید، نماز قضا بخوانید، نماز واجب بخوانید، نماز مستحبّی بخوانید، نماز برای پدر و مادر بخوانید، ذکر بگویید -لااله‌الّاالله بگویید، تسبیحات اربعه بگویید ]یعنی‌] نشسته باشید آنجا و ذکر بگویید؛ به شرطی که -شرط اصلی‌اش چیست؟ همان که اوّل گفتم- دل وصل باشد؛ اگر دل وصل نباشد، فایده‌ای ندارد. اگر دل متصّل بود، کمترین عملی هم برای شما فایده می‌دهد.
__________________
1. هوشنگ ابتهاج‌
معارفی از کیهان

توصیه‌های امام صادق(علیه السلام) برای زائران امام حسین(علیه السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

پیاده‌روی در مراسم اربعین یک توفیق عظیم و وصف ناپذیر است که برای بهره‌وری بیشتر از این سفر معنوی لازم است تا زائرین آدابی را رعایت کنند.

توفیق رفتن به زیارت سید و سالار شهیدان در مراسم اربعین آن هم با پای پیاده، شامل عاشقان شوریده حالی می‌شود که با شیدایی خاص خود این سفر عشق را در می‌نوردند تا نهایتا کام تشنه خویش را با وصال به معشوق سیراب کنند. این سفر عشق را آدابی نورانی است که امام صادق(ع) در ضمن حدیثی که در کامل الزیارات باب48 آمده به 13 مورد ازآنها اشاره می‌فرماید که در ادامه می‌خوانیم:

***
1. رفتار نیکو با همراهان

«حُسْنُ الصَّحَابَهًًِْْ لِمَنْ یَصْحَبُک»؛‏ خوش‌رفتاری با همراهان.


توجه به ارزش‌هاى اخلاقىِ اسلام در سفر زیارتی، این مسافرت معنوی را بسیار شیرین و جاذبه‌دار می‌کند. یکی از این ارزش‌های اخلاقی که رعایت آن پسندیده است؛ رفتار نیکو با همراهان است. انسان باید به هم سفر خویش به دید زائر امام نگاه کند و نهایت احترام، ادب، مهربانی، خوش خلقی و تواضع را داشته باشد و اگر احیانا در طول سفر بر اثر محدودیت امکانات، ازدحام جمعیت، خستگی راه یا بیماری، با بدخلقی او مواجه شد، با سعه صدر و مدارا آن را مدیریت کند.

2. کم‌گویی

«قِلَّةُ الْکَلَامِ إِلَّا بِخَیْر»؛ کم‌گویى، جز به نیکى.


پرحرفی و بیش از حد صحبت کردن، خصوصاً در مکان‌هایی که در طول سفر برای استراحت عمومی تعبیه شده، علاوه بر آنکه موجب اذیت اطرافیان می‌شود آفتی است که ناخودآگاه انسان را در ورطه هلاکت و سقوط می‌افکند و باعث می‌شود انسان به گناهانی مانند دروغ، غیبت، تهمت، سخن چینی و… مبتلا شود، لذا شایسته است که به مقدار ضرورت سخن گفته شود تا از مفاسد پرحرفی در امان بود.

3. فراوان به یاد خدا بودن

«کَثْرَةُ ذِکْرِ الله»؛ بسیاری یاد خدا.


در اسلام برای عباداتی مانند نماز، روزه، حج و… محدودیت‌هایی زمانی، مکانی، کمّی و کیفی وجود دارد و تنها ذکر خداست که نه تنها محدودیت ندارد بلکه توصیه به کثرت آن نیز شده است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید ذکر حق و یاد خدا (به دل و زبان) بسیار کنید». بر همین اساس توصیه می‌شود برای آمادگی پیدا کردن حضور در پیشگاه معصوم و کسب حال معنوی، ذکر و یاد خدا را داشته باشیم که آثار سازنده روحى و اخلاقى فراوانى به جای می‌گذارد و زائرین به راحتی می‌توانند با برنامه‌ریزی مشخص و همراه داشتن یک صلوات شمار ساده، اذکار فراوانی را در این سفر معنوی انجام دهند.

4. پاکیزگی لباس

«نَظَافَةُ الثِّیَاب»؛ پاکیزگی لباس.


از آنجا که حالت روحی و جسمی و ظاهر و باطن در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، حضرت نکته‌ای را در مورد وضعیت ظاهری مبنی بر پاکیزگی لباس زائر تذکر می‌دهند که لباس تمیز و وضع ظاهری زائر در پدید آمدن حال مناسب روحی و ایجاد نشاط معنوی تاثیرگذار است. به علاوه، بخشی از حرمت‌گذاری به شخصیتی که به دیدارش می‌رویم، در آراستگی ظاهر و مرتب بودن لباس جلوه می‌کند، بر همین اساس به پاکیزگی لباس توصیه شده است.


5. غسل پیش از آمدن به مرقد امام حسین (ع)

«الْغُسْلُ قَبْلَ أَنْ تَأْتِیَ الْحَائِر»؛ غسل قبل از آنکه وارد حائر شوی.


طهارت روحی ،شرط ارتباط با پاکدلان و پاک جانان و حضور در اماکن مقدس است، لذا یکی از آداب این سفر، که قبل از ورود به حرم توصیه می‌شود، غسل زیارت است. شخصی از امام صادق (ع) سؤال کرد منظور از آیه: «خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد؛ زیورهاى خود را در مقام هر عبادت به خود برگیرید»، چیست؟ حضرت فرمودند: «الْغُسْلُ‏ عِنْدَ لِقَاءِ کُلِ‏ إِمَامٍ‏»؛ مراد غسل کردن هنگام ملاقات امام است.
زائر به برکت این غسل، کسب طهارت، معنویت و نورانیت می‌کند، شاهد بر این مطلب دعایی است که امام صادق (ع) هنگام غسل زیارت توصیه فرموده اند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهًْ لِی نُوراً وَ طَهُوراً وَ حِرْزاً وَ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ آفَهًٍْ وَ عَاهَهًْ اللَّهُمَ‏ طَهِّرْ بِهِ‏ قَلْبِی‏ وَ اشْرَحْ‏ بِهِ‏ صَدْرِی‏ وَ سَهِّلْ‏ بِهِ‏ أَمْرِی؛ به نام خدا و به کمک خدا، خدایا آن را قرار ده روشنى و پاک‌کننده و نگه دارنده، و شفاى از هر درد و بیمارى و آفت و آسیب، خدایا دلم را با آن پاک کن و سینه ام را بگشاى و کارم را با ان آسان گردان».

6. بسیار نماز خواندن

«کَثْرَةُ الصَّلَاهًْ»؛ بسیار نمازگزاردن.


نماز از عالى‌ترین نمونه‌هاى معنوى پیوند با خدا و برترین جلوه‌هاى ذکر خدا است و امام حسین(ع) از اقامه کنندگان نماز است، همچنانکه در زیارت نامه ایشان آمده است: «أَشْهَدُ أَنَّکَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاهًْ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهًَْ؛ گواهى مى دهم که تو برپادارنده نماز و دهنده زکات هستى»، نماز در حادثه عاشورا جلوه خاصی داشت، از نمازهای سید الشهداء(ع) و اصحابش در شب عاشورا، از نماز اول وقت حضرت در ظهر عاشورا، گرفته تا نمازهای شب حضرت زینب(س) در حالت اسارت و…
لذا یکی از شاخصه‌های شیعه واقعی و عاشق امام حسین(ع) اهمیت به نماز است و بر همین اساس نباید از نماز اول وقت و نوافل شب در سحرگاهان غافل ماند.

7. صلوات فرستادن

«الصَّلَاهًْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»؛ صلوات فرستادن بر محمّد(ص) و خاندانش.


صلوات فرستادن، ذکر بسیار مبارک و با عظمتی است که بر زبان آوردن آن در همه احوال و زمان‌ها دارای ثواب است و در این سفر که زائرین برای زنده نگه داشتن نام اهل بیت علیهم‌السلام، گام بر می‌دارند، زیبنده است که مترنّم به این ذکر باشند.

8. با وقار بودن

«التَّوْقِیرُ لِأَخْذِ مَا لَیْسَ لَک‏»؛ با وقار بودن در صرف‌نظر از دریافت آنچه متعلق به انسان نیست.


وقار که بیانگر یک نوع آرامش ظاهری، سنگینی و متانت شخصیت است، به انسان این امکان را می‌دهد که از کارهای سبک، شوخی‌های نامناسب و کارهای زننده که مناسب شأن یک مسلمان نیست برحذر باشد و شأن یک زائر را کاملا رعایت کند.

9. پرهیز از نگاه به حرام

«یَلْزَمُکَ أَنْ تَغُضَّ بَصَرَک‏»؛ لازم است که چشمانت را بپوشانی.


زائری که قرار است چشمش به جمال مرقد مطهر حسین بن علی(ع) روشن شود، باید در طول سفر مراقب چشمان خویش باشد تا مبادا به حرام بیفتد که مراقبه نکردن از نگاه حرام، آن حال خوش معنوی را از زائر خواهد گرفت.

10. کمک به نیازمندان در سفر

«یَلْزَمُکَ أَنْ تَعُودَ إِلَى أَهْلِ الْحَاجَهًْ مِنْ إِخْوَانِکَ إِذَا رَأَیْتَ مُنْقَطِعاً وَ الْمُوَاسَاهًْ»؛ لازم است که مراقب همراهان حاجتمند بوده و با آنان همراهی کنی.


در مراسم پیاده‌روی اربعین که خیل مشتاقان حضور دارند و خدام زائر الحسین (ع) بدون منت و با افتخار کارگشایی دارند، چه زیباست که زائرین نیز در این امر عظیم سهیم باشد و مراقب بزرگترها، مسن‌ترها و افرد محتاج به کمک باشند و از آنان دستگیری کنند، که سیدالشهداء‌(ع) در این زمینه فرمودند: «وَ مَنْ نَفَّسَ کُرْبَهًْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ‏ اللَّهُ‏ عَنْهُ‏ کُرَبَ‏ الدُّنْیَا؛ هر کس اندوهی را از دل یکی از اهل ایمان بزداید، خداوند متعال غصه‌های دنیا و آخرت او را از میان بر می‌دارد. [مشکلاتش را حل خواهد کرد]».

11.تقیه

«وَ یَلْزَمُکَ التَّقِیَّهًْ الَّتِی قِوَامُ دِینِکَ بِهَا»؛ و بر تو لازم است تقیه‌ای که موجب قوام دینت است را رعایت کنی.


علی رغم تلاش دشمن بر تفرقه و جدایی بین امت اسلامی، حفظ وحدت و انسجام از توصیه‌های دیگر حضرت است، بر همین اساس باید از هر نوع کاری که به این وحدت آسیب می‌زند، مانند مطرح کردن اختلافات مذهبی، توهین به بزرگان یکدیگر و القاء شبهات و… به شدت خودداری شود.

12. ترک گناهان

«الْوَرَعُ عَمَّا نُهِیتَ عَنْه‏»؛ و از آنچه نهى شده‌اى، پارسایى بورزى.


طبق آیه قرآن کریم سه دسته هستند که ناظر اعمال انسان هستند: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون؛ و بگو که هر گونه عمل کنید خدا آن عمل را مى‌‏بیند و هم رسول و مؤمنان بر آن آگاه مى‌‏شوند»، در واقع علاوه بر حق تعالی و رسول مکرم اسلام(ص)، مؤمنین نیز ناظر افعال انسان هستند و اهل بیت(ع) مصداق بارز آن است. امام صادق(ع) در تفسیر این آیه شریفه و بیان مصداق مومنون می‌فرمایند: «هُمُ الْأَئِمَّة؛ مراد از مومنون، ائمه(ع) هستند». بنابراین ادب حضور اقتضاء می‌کند زائر کاملا مراقب اعمال و رفتار خود باشد و بداند در هر قدمی که بر می‌دارد و هر کلامی که می‌گوید، امام حسین (ع) و سایر ائمه (ع) او را می‌بینند.

13. ترک مجادله

«وَ الْخُصُومَهًْ وَ کَثْرَهًِْ الْأَیْمَانِ وَ الْجِدَالِ الَّذِی فِیهِ الْأَیْمَان؛ و نیز [پرهیز کنی] از بگو مگو کردن و سوگند فراوان و کشمکش‌هایى که در آن، سوگند یاد می‌شود».


بنابراین شایسته است که زائر این آداب را رعایت کند تا مستحقّ بازگشت با آمرزیدگى و رحمت و خشنودى خدا شود.
از: معارفی از کیهان

روش‌های خوب زیستن از نظر امام سجاد(علیه السلام)

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

خوب زیستن هنر انسان‌هایی است که دارای عقل کاری و کارآمد هستند. اگر کسی بخواهد خوب زیست کند باید خوب و بد را بشناسد و با چراغ عقل در میان خوب و بد زندگی بگردد و خوب‌ها بلکه خوب‌ترین‌ها را برگزیند و آنها را به کار گیرد. اما اینکه خوب‌ترین‌ها چیست، برای توده مردم سخت و دشوار است. پیشوایان دین مصادیق خوبترین را بیان کرده‌اند تا کار بر مردم آسان شود. نویسنده در این مطلب با مراجعه به سخنان امام سجاد(علیه السلام) برخی شیوه‌های خوب زیستن را تبیین کرده است.
***

وحی و عقل
درباره نسبت عقل و وحی بسیار گفته و نوشته‌اند. البته باید توجه کرد که براساس آموزه‌های وحیانی اسلام، عقل چراغ است و بی‌گمان چراغ تنها نشان می‌دهد که چه چیزی در برابر انسان است، اما اینکه چه چیز خوب و بد است، این را فطرت درک می‌کند که آینه الهامات الهی است. البته از آنجا که عقل انسانی و فطرت الهی گاهی با گناه و خطا دفن شده و یا زنگار می‌گیرد نمی‌تواند خوب بتابد. پس با این چراغ‌های کم‌ نور عقل و فطرت دفن شده قلب نمی‌توان راه را به درستی در میان فتنه‌ها و شبهات یافت. اینجاست که وحی به عنوان حقیقت‌یاب و حقیقت‌گو ظاهر می‌شود و اهل وحی هستند که مصادیق را معلوم و مشخص می‌کنند.

از این رو بی‌کتاب و عترت (نه سنت) نمی‌توان حقیقت را دریافت و به کمال رسید. پیامبر(ص) موفقیت انسان و تنها راه رسیدن وی به بهشت و نوشیدن از کوثر الهی را تنها همراهی قرآن و عترت(ع) دانسته و در حدیث ثقلین بر این مطلب تاکید کرده است.

امام سجاد(علیه السلام) نیز می‌فرماید: به وسیله عقل ناقص و نظریه‌های باطل و قیاس‌های فاسد و بی‌اساس نمی‌توان به دین خدا دست یافت؛ تنها وسیله رسیدن به دین واقعی، تسلیم محض می‌باشد؛ پس هر کس تسلیم ما اهل بیت باشد (از هر انحرافی) در امان است و هر که به وسیله ما هدایت یابد خوشبخت خواهد بود و شخصی که با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین را دریابد، هلاک می‌شود. (مستدرک‌الوسائل؛ ج 17، ص 262، ح 25)

البته این بدان معنا نیست که ما در آیات قرآن تامل و تدبر نکنیم؛ چرا که آن حضرت خود می‌فرماید:

آیات القرآن خزائن العلم، کلما فتحت خزانه، فینبغی لک ان تنظر ما فیها؛ آیه‌های قرآن، هر کدام آن، خزینه علوم (خداوند) است، هر گاه خزینه‌ای باز می‌شود شایسته است که خوب در آن بنگری. (مستدرک‌الوسائل؛ ج 4، ص 238، ح 3)
اما برای اینکه حقیقت تبیین شود و مصادیق آن دانسته شود باید به در خانه اهل بیت(ع) رفت و از آنان راهنمایی گرفت بلکه حتی به حبل الهی که در دستان ایشان است آویخت.

بندگی و تقوا
اصول زندگی از نظر اسلام و پیشوایان، بندگی و عبودیت خداوند است. امام سجاد(ع) به عنوان وارث پیامبران و آموزه‌های آنان، همان اصلی را بارها تکرار می‌کند که همه پیامبران به آن دعوت می‌کردند. بنابراین، بهترین شیوه زیستن، بندگی است که در قالب تقوای الهی خود را نشان می‌دهد و ملاک کرامت انسانی است. (حجرات، آیه 13) امام می‌فرماید که برترین افراد در دنیا، سخاوتمندان و در آخرت اهل تقوا هستند. ایشان می‌فرماید: سادهًْ الناس فی الدنیا الاسخیاء، و سادهًْ الناس فی الاخرهًْ الاتقیاء در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ و در قیامت سید و سرور مردم، پرهیزکاران خواهند بود. (مشکاهًْ الانوار، ص 232، س 20، بحارالانوار: ج 78، ص 50، ح 77)

حق‌مداری و ظلم‌ستیزی
خوب زیستن در حق‌مداری و مبارزه با باطل در همه اشکال و اقسام آن از جمله ظلم و بی‌عدالتی است. امام باقر(ع) فرمود: پدرم - امام سجاد(علیه السلام) - در لحظات آخر عمر، مرا به سینه‌اش چسبانید و فرمود:

فرزندم! تو را وصیت می‌‌کنم به آنچه پدرم - امام حسین(ع) - هنگام شهادت به آن وصیت کرد و فرمود: پدرش به آن سفارش کرده است: «یا بنی ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله؛ ای فرزندم، از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری‌کننده‌ای به جز خداوند ندارد، بر حذر باش. (الکافی، ج 2، ص 331، باب الظلم، حدیث 5)

امام باقر(ع) همچنین فرمود: هنگامی که پدرم لحظات آخر عمر را می‌گذراند، مرا به سینه‌اش چسبانید و فرمود: «پسر جان! تو را به همان چیزی که پدرم (امام حسین(ع)) هنگام شهادت به آن وصیت کرد، سفارش می‌کنم و آن اینکه، یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مرا؛ در راه حق، استقامت کن، گر چه تلخ باشد. (الکافی، ج 2، ص 91، باب النصر، حدیث 13)

البته این دو سفارش در یک مجلس بیان شده ولی چون در کتب روائی از جمله اصول کافی برای تبویب و موضوع‌نگاری تقطیع و جدا شده به این گونه درآمده است. پس آن حضرت(ع) به فرزندش در هنگام وصیت همان سفارشی را دارد که امام حسین(ع) در هنگام شهادت بیان کرده است. این نشان می‌دهد که حق‌مداری و ظلم‌ستیزی از اصول بنیادین دین اسلام است.

با نگاهی به آموزه‌های قرآنی این معنا آشکار می‌شود که صراط مستقیمی که پیامبران در آن گام برداشتند و بر مدار آن عمل و حرکت کرده و از برخورداران نعمت الهی شدند، همان ظلم‌ستیزی و حق‌مداری بوده است. خداوند در سوره فاتحه بیان می‌‌کند که مومنان و مسلمانان باید از خداوند درخواست کنند تا در راه مستقیم کسانی که به آنان نعمت داده شده هدایت شوند و سپس در آیه 69 سوره نساء، آن صراط مستقیم نعمت داد‌ه‌شدگان را بیان می‌کند که شامل راه النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین است. اما در این آیات مشخص نمی‌شود که اینان بر مدار کدامین عنصر اساسی زندگی خود را سامان داده‌اند؛ ولی از داستان حضرت موسی(ع) برمی‌آید که حق‌مداری و عدم همکاری و پشتیبانی از مجرمان مهم‌ترین اصلی است که زندگی این برگزیدگان الهی بر مدار آن بوده است. خداوند می‌فرماید: قال رب بما انعمت علی فلن اکون ظهیرا للمجرمین، گفت: پروردگارا! به پاس اینکه به من انعام کرده‌ای هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود. (قصص، آیه 17)
طاعت خدا، ترک عیب‌گویی و انفاق از دوست‌داشتنی‌ها

عبودیت و بندگی خداوند در کلمات قرآنی و روایی به اشکال گوناگون و الفاظ متفاوت بیان شده است. در حقیقت به هر شکلی مردم را به عبودیت دعوت می‌کنند. اما این‌که عبودیت به چه شکلی کامل می‌شود خود مسئله‌ای که باید به آن توجه داشت. کسی واقعا عبدالله و بنده خداست که همانند خداوند عمل کند و صفات الهی را در خود بروز و ظهور دهد و به سخن دیگر خداگونه و متاله شود. برخی از کارها در زندگی نقش کامل‌تری را برای بروز و ظهور بندگی خدا و ایجاد و تحکیم ایمان دارد. از جمله این کارها می‌توان به بخشش از محبوب‌ها (آل عمران، آیه 92) و ترک عیب‌جویی و غیبت دیگران اشاره کرد. (حجرات، آیات 11 و 12)

امام سجاد(ع) می‌فرماید: سه حالت و خصلت در هر یک از مومنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی می‌باشد و از سختی‌ها و شداید محشر در امان است. اول آن‌که به مردم چیزی را دهد که از آنان برای خویش می‌خواهد (آنچه برای خود می‌پسندد را به آنان عطا کند)؛ دوم آن‌که قدم از قدم برندارد تا آنکه مطمئن شود آن حرکتش در راه اطاعت خداست یا معصیت و نافرمانی او؛ سوم از برادر مومن خود (به عیبی که در خود نیز دارد) عیب‌جویی نکند تا آنکه آن عیب را از خودش دور سازد. (تحف‌العقول: ص 204، بحارالانوار: ج 75، ص 141، ح3)

البته باید توجه داشت که کسی که عیب‌جویی می‌کند خودش در همین دنیا به همان عیب مبتلا خواهد شد. امام سجاد(ع) هشدار می‌دهد و می‌فرماید: من رمی‌الناس بما فیهم رموه بما لیس فیه؛ هر کس مردم را عیب‌جویی کند و عیوب آنان را بازگو نماید و سرزنش کند، دیگران او را متهم به آنچه در او نیست می‌کنند. (بحارالانوار: ج 75، ص 261، ح 64)

محاسبه نفس
انسان به جای آن‌که سرگرم عیب و نقص دیگران باشد، باید سرگرم مشکلات و نواقص خود باشد و در تکمیل خود بکوشد. پس به جای محاسبه دیگران و سبک و سنگین کردن زندگی و رفتار آنان، خودش را در ترازوی عدالت بگذارد و ارزش خود را بسنجد تا بتواند در اندیشه برطرف کردن نواقص خود باشد.

حضرت سجاد(ع) می‌فرماید: ای فرزند آدم، همیشه در عافیت و خیرخواهی، خواهی بود مادامی که از درون خود پنددهنده‌ای داشته باشی و محاسبه (نفس) از کارهای مهمت باشد و ترس از (عاقبت امور) سرلوحه‌ات شود. (مشکاهًْ‌الانوار: ص 246، بحارالانوار: ج 67، ص 64، ح 5)
پس کسی که به خود مشغول است دیگر وقت نمی‌کند تا به عیب دیگران بپردازد و عیب‌جویی و غیبت نماید. این‌گونه است که با محاسبه نفس و اشتغال به خود از دیگران غافل خواهد شد و خود را از هلاکت نجات می‌دهد.
امام سجاد(ع) می‌فرماید: سه چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود: نگهداری زبانش از حرف زدن درباره مردم و غیبت آنان؛ مشغول شدنش به خویشتن با کارهایی که برای آخرت و دنیایش مفید باشد؛ و بسیار گریستن بر اشتباهاتش. (تحف‌العقول: ص 204؛ بحارالانوار: ج 75، ص 140، ح3)
پس انسان باید پیوسته خود را زیر نظر داشته باشد و مراقب باشد تا نفس طغیان نکند و راه بیراهه نرود و خودسرانه کاری انجام ندهد. انسانی که خودش را نگه می‌دارد بهترین کار را در حق خودش کرده است. امام سجاد(ع) در این‌باره می‌فرماید: الخیر کله صیانهًْ‌الانسان نفسه؛ تمام سعادت و خوشبختی، حفظ (و کنترل اعضا و جوارح خود از هرگونه بدی) از سوی خویش است. (تحف‌العقول: ص 201، بحارالانوار: ج 75، ص 136، ح3)

چهار عامل کمال اسلام
اگر بخواهیم در مسیر درست زندگی قرار گیریم و بهترین زندگی را برای خود و دیگران درست کنیم باید کارهایی را داشته باشیم که نشانه کمال اسلام است؛ یعنی اهداف اسلام از زندگی در اعمال خودنمایی می‌کند که دانستن و عمل به آنها خیلی مهم است. این اعمال بهترین و زیباترین شکل زندگی را به آدمی می‌بخشد. امام سجاد(ع) می‌فرماید: چهار خصلت است که در هر کس باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود و در حالتی خداوند را ملاقات می‌کند که از او راضی و خوشنود است: 1. تقوای الهی با کارهایی که برای مردم به دوش می‌کشد؛ 2. راستگویی و صداقت با مردم؛ 3. حیا و پاکدامنی نسبت به تمام زشتی‌ها در پیشگاه خدا و مردم؛ 4. خوش‌اخلاقی و خوش‌برخوردی با خانواده خود. (مشکاهًْ‌الانوار: ص 172؛ بحارالانوار: ج66، ص 385، ح 48)
در این سخن امام(ع) بر عناصری چون تقوای الهی، صداقت، حیا و خوش‌خویی تاکید می‌کند. شکی نیست که این عناصر به تنهایی می‌تواند زندگی آدمی را دگرگون کند و بهترین زندگی را برای انسان بسازد. کسی که زندگی‌اش را بر این چهار عنصر پایه‌گذاری کند می‌تواند سعادت را در دنیا و آخرت تجربه کند و بهترین زندگی را برای خود و دیگران فراهم آورد.

کمال مسلمانی و معرفت
همان‌طوری که کمال اسلام در آن امور بود، کمال معرفت و مسلمانی در این است که از اموری خود را حفظ کرده و از خلق و خویی خاص خود را بهره‌مند سازد.

آن امام در این‌باره می‌فرماید: معرفت و کمال دین مسلمان در گرو رها کردن سخنان و حرف‌هایی است که به حالش سودی ندارد. همچنین از ریا و خودنمایی دوری جستن و در برابر مشکلات زندگی بردبار و شکیبا بودن و نیز دارای اخلاق پسندیده و نیک‌سیرت بودن است. (تحف‌العقول: ص202، بحارالانوار: ج2، ص129، ح11)

پس عناصری چون صمت، ترک ریا، حلم، صبر و خوش‌خویی، مهم‌ترین عناصر مسلمانی است. یعنی اگر بخواهیم مسلمانی شخص را ارزیابی کنیم باید ببینیم که اهل صمت و خموشی است یا آنکه پرگو و زیاده‌گوست؛ زیرا کمال عقل و ایمان در سکوت است. دیگر آنکه آیا اهل اخلاص است یا آنکه ریا می‌ورزد و سالوسی می‌کند؟ آیا عقل و صبر را باهم جمع کرده است؟ آیا صبر و استقامت در مصیبت‌ها و بلایا دارد؟ و آیا خوش‌خویی دارد یا بدخو است؟ اینها نشانه‌های مسلمانی است که باید در شخصی باشد و او را به آنها ارزیابی کرد.

حلال‌خواری و اعتدال در غرایز
بسیاری از مردم زندگی خویش را با حرام‌خواری تباه می‌کنند. روایت‌های بسیاری است که لقمه حرام، انسان را بدبخت و اهل شقاوت و دوزخ کرده است. کسانی که علیه امام‌حسین(ع) شمشیر زدند کسانی بودند که شکم‌هایشان از لقمه‌های حرام انباشته شده بود. خداوند در آیات قرآن بر حلال‌خواری تأکید بسیار دارد، چنانکه بر میانه‌روی و پاک و طیب‌خواری تأکید می‌ورزد. (بقره، آیه 168؛ مؤمنون، آیه51؛ اعراف، آیه31) اقتصاد خانه و جامعه باید بر عنصر حلال و طیب و اعتدال سامان یابد. اسان باید حق همه اعضا را به درستی بشناسد و ادا کرده و ظلم و ستمی روا ندارد. حق شکم آن است که امام سجاد(ع) می‌فرماید: حقی که شکم بر تو دارد این است که آن را ظرف چیزهای حرام- چه کم و چه زیاد- قرار ندهی و (نیز) در چیزهای حلال میانه‌روی کنی. (تحف‌العقول: ص210؛ بحارالانوار: ج75، ص136، ح3)

امام(ع) در جایی دیگر می‌فرماید: کسی که مشتاق بهشت است در انجام کارهای نیک، سرعت می‌نماید و شهوات را زیرپا می‌گذارد و هر کس از آتش جهنم هراسناک باشد به درگاه خداوند از گناهانش توبه می‌کند و از گناهان و چیزهای حرام روی برمی‌گرداند. (تحف‌العقول: ص203، بحارالانوار: ج75، ص139، ح3)
بنابراین نباید انسان در پاسخگویی به شهوات زیاده‌روی کند و به میزان نیاز باید پاسخگو باشد و اجازه ندهد که شهوات به ویژه شهوات غذایی و جنسی او را به حرام‌خواری و زناکاری بکشاند و اگر خطا و گناهی کرد به سرعت توبه کند و به سرعت از گناه و حرام روی برگرداند و اجازه ندهد که به آن عادت کرده و خو گیرد. آن حضرت می‌فرماید: ان أفضل الجهاد عفه البطن والفرج؛ با فضیلت‌ترین و مهم‌ترین مجاهدت‌ها، عفت شکم و عورت است از چیزهای حرام و شبهه‌ناک. (مشکاهًًْْ الانوار: ص157، ص20)

دست طلب بازداشتن
انسان باید در زندگی اهل کرامت و شرافت باشد و به سادگی کرامت و شرافت خود را به لقمه‌ای نفروشد و خود را ذلیل و خوار نگرداند بلکه همواره عزت‌مدار و عزت‌محور باشد. البته انسان به طور طبیعی از یک فقره ذاتی رنج می‌برد ولی هرگز نباید اشتباه کند و فقرش را به غنای کس یا کسانی پیوند زند که خود آنان نیازمند دیگری هستند. بهتر آن است که به خدای غنی حمید مراجعه کرد و از کسی خواست که بی‌منت می‌دهد و بی‌درخواستی احسان می‌کند و بی‌مسألتی از فضل خویش جان می‌بخشد و تغذیه‌اش می‌کند. (فاطر، آیه15) بنابراین دست دراز کردن به سوی خلق همان ذلت و خواری است که باید انسان از آن پرهیز کند.

امام سجاد(ع) می‌فرماید: دست نیاز به سوی مردم دراز کردن، سبب ذلت‌ و خواری در زندگی و در معاشرت خواهد بود و نیز موجب از بین رفتن حیا و کاهش وقار خواهد شد و همین خود فقر بالفعل است (که گریبانگیر شخص شده) و (اما) کم بودن نیازمندی‌ها از مردم خود غنا و توانمندی بالفعل است که شخص به آن آراسته است. (تحف‌العقول: ص186، بحارالانوار: ج71، ص12، ح2)

اهتمام به غذای جسم و روح
انسان مؤمن باید اهل تدبیر باشد و همه چیز را سبک و سنگین کرده و بسنجد. همان‌طوری که در غذای جسم باید ببیند که چه می‌خورد، از کجا می‌خورد و چه اندازه می‌خورد، باید بداند که در غذای روح آیا این مسائل را مراعات می‌کند یا آنکه تنها در مورد غذای جسم حساسیت دارد. در آیات قرآن آمده است: فلینظر الانسان الی طعامه؛ انسان باید در خوراکش بنگرد و دقت کند. (عبس، آیه24) در روایات است که فرقی میان غذای جسم و روح نیست. امام سجاد(ع) می‌فرماید: عجبت لمن یحتمی من الطعام لمضرته، کیف لایحتمی من الذنب لمعرته؛ تعجب دارم از کسی که به خاطر ضررهای غذا نسبت به (تشخیص خوب و بد) خوراکش اهتمام می‌ورزد، چگونه نسبت به گناهان به خاطر زشتی و زیانش اهمیت نمی‌دهد. (أعیان الشیعه: ج1، ص645، بحارالانوار: ج78، ص158، ح19)

عذرپذیری
انسان باید بداند که جز اهل عصمت و طهارت(ع) که خدا ایشان را از هرگونه خطا و گناه و مانند آن پاک داشته (احزاب، آیه33) دیگران همه در معرض خطر و فتنه و خطا و اشتباه و گناه هستند. بنابراین، همان‌گونه که دوست دارد که دیگران از خطا و اشتباهش بگذرند و پوزشش را بپذیرند او نیز باید عذرپذیر باشد. امام سجاد(ع) می‌فرماید: چنانچه شخصی از سویی تو را بدگویی کند و سپس برگردد و از سوی دیگر پوزش طلبد، عذرخواهی او را پذیرا باش. (مشکاهًْ الانوار: ص229، س10، بحارالانوار: ج78، ص141، ح3)
اینها تنها گوشه‌ای از روش‌های خوب زیستن در مکتب امام سجاد(ع) است که به خوبی نشان می‌دهد که امام (ع) خوب زیستن را چه می‌داند و از پیروانش چه می‌خواهد، باشد با بهره‌گیری از این آموزه‌ها خودسازی کرده و خود را به شفاعت ایشان در دنیا و آخرت نائل سازیم.

عقیل محمد خانی معارفی از کیهان

جایگاه تبرک در ادیان الهی

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

یکی از موضوعات و شبهاتی که وهابیان، آن را مطرح می‌کنند، بدعت بودن تبرک است، آنان بی‌اطلاع از مستندات قرآنی و حدیثی تبرک، آن را محکوم کرده درباره آن تبلیغات به راه می‌اندازند و ابزاری برای حمله تبلیغاتی بر ضد شیعه قرار می‌دهند. در مقاله حاضر موضوع تبرک به صورت علمی مورد بحث و بررسی قرار گرفته که بخش نخست آن را از نظر می‌گذرانیم، گفتنی است این مطلب از ماهنامه مکتب اسلام سال 50 شماره اول انتخاب شده است.»

«تبرک» در لغت، درخواست برکت است و «برکت» به معنای نمو و افزایش می‌باشد

و در زبان عربی می‌گویند: «بارک‌الله الشییء و بارک فیه و علیه» یعنی خدا در آن برکت نهاد،

و «تبریک» درخواست برکت برای دیگری است و «مبارک» چیزی است که در آن برکت باشد،

چنان که می‌فرماید: «هذا کتاب انزلناه مبارکاً» (انعام / 94)

و اطراف مسجدالقصی با جمله بارکنا حوله(اسراء/2) توصیف شده است و مفاد آن این است که خداوند به آن سرزمین، برکت (نعمت) بیشتری بخشیده است. بنابراین وجه توصیف کعبه (آل عمران/96) و عیسای مسیح(مریم/31) و شب قدر (دخان/3) به مبارک بودن، این است که از همه اینها خیر کثیر می‌تراود.

قراء معتقد است که «برکت» به معنی خوشبختی و نیکبختی به کار می‌رود و مقصود از واژه «برکاته» در سلام نماز (السلام علیک ایها النبی و رحمهًْ‌الله و برکاته) همان سعادت و نیکبختی است(1).

و تبرک در اصطلاح، طلب برکت از خدا از طریق یکی از اسباب است مانند پیامبر؛ خواه آن برکت دنیوی باشد، مانند افزایش روزی یا اخروی مانند علو درجات(2)

و گاهی گفته می‌شود تبرک، طلب خیرالهی است که در آن شیء نهاده است(3)

با توجه به این دو تعریف می‌توان گفت: تبرک آن است که انسان از خداوند به طور مستقیم یا از طریق پیامبران و امامان و اولیای الهی و یا آثار برجای مانده از آنها، درخواست خیر کند.

تبرک در شرایع پیشین
از آیات و احادیث اسلامی استفاده می‌شود که تبرک به آثار پیامبران، یک رسم رحمانی در میان پیروان شرایع پیشین بوده و پیوسته به آثار آنان تبرک می‌جستند و انتظار رحمت و خیر فراوان از خداوند متعال از طریق این وسائل داشتند، تمام دیدگان به درگاه الهی دوخته شده و آثار انبیا را وسیله‌هایی برای نزول رحمت از جانب خدا می‌شمردند. رحمت حق گاهی از مجاری طبیعی نازل می‌شود و گاهی از مجاری غیرطبیعی به دست می‌آید. بشر، اسباب طبیعی را شناخته و به دنبال آن می‌رود، ولی اسباب غیرطبیعی را کمتر شناخته و در نتیجه از آن کمتر بهره گرفته است. و تنها آگاهان به آنها تمسک می‌جسته‌اند.

دیار بکری در «تاریخ الخمیس» رویدادی رانقل می‌کند که حاکی از آن است که پیروان حضرت مسیح به آثار بازمانده از وی تبرک می‌جستند.

او می‌نویسد: در دوران خلافت «المتقی بالله ابواسحاق ابراهیم المقتدر»، پادشاه روم نامه‌ای به او نوشت و گفت: در میان شما دستمالی هست که حضرت مسیح آن را به صورت خود مالیده است. اگر این دستمال را برای من بفرستید، ده هزار اسیر مسلمان را آزاد می‌کنم. خلیفه با فقیهان مشورت کرد، همگی گفتند: هر چه زودتر بفرستید تا اسیران آزاد شوند (تاریخ الخمیس ج 2 ص 352) این رویداد به روشنی ثابت می‌کند که تبرک به آثار پیامبران، یک سنت دینی بوده و پیروان شرایع پیشین به آن اعتقاد راسخ داشته‌اند.

مشروعیت تبرک در قرآن مجید
«تبرک» به معنی اصطلاحی، مورداتفاق همه مسلمانان است و هیچ عالم برجسته‌ای آن را مکروه و حرام نشمرده است، زیرا چنان که خواهد آمد، یاران پیامبر در حال حیات او، از آب وضو و دیگر امور وابسته به آن حضرت تبرک می‌جسته‌اند و اگر اختلافی هست، تبرک در مواردی مانند ضریح و در و دیوار مسجدالنبی و یا مسجدالحرام است.

برای روشن شدن مطلب، دلائل مشروعیت آن را از قرآن و سنت یادآور می‌شویم:

1. تبرک یعقوب به پیراهن یوسف
یعقوب پیامبر(ع) بر اثر اندوه فراوان و گریه‌های طولانی دچار نابینایی شد. فرزندش یوسف(ع)، پیراهن خود را فرستاد تا پدر، آن را برچشم‌های خود بگذارد و از این طریق، بینایی خود را باز یابد. پیک یوسف، همراه با پیراهن رسید و آن را بر صورت یعقوب افکند و یعقوب به یک باره بینایی خود را باز‌یافت (یوسف/ 93 تا 96)

این رویداد می‌رساند که رحمت حق یعنی بازیابی بینایی یعقوب از مجرایی غیر طبیعی که پیراهن یوسف بود، به وی داده شد. اینکه گاهی گفته می‌شود: چرا بدون واسطه این رحمت به وی نرسید، حاکی از عدم آگاهی از سنت‌های الهی است، زیرا سنت خداوند بر این است که آثار و پدیده‌ها از طریق اسباب و علل ویژه به افراد برسد، خواه این اسباب، مادی باشند یا معنوی.

2. تبرک به صندوق عهد
«تابوت» در لغت به معنی صندوقی است که از چوب ساخته شود و در لغت اختصاص به صندوق مردگان ندارد، بلکه هر نوع صندوق چوبی را دربر می‌گیرد. موسی(ع) در روزهای واپسین عمر خود، الواح مقدس که احکام خدا بر آن نوشته شده بود رابه ضمیمه زره و کفش و پیراهن و عصای خود در آن نهاد و به وصی خویش یوشع بن نون سپرد. این صندوق در نظر بنی‌اسرائیل بسیار مقدس بود و در جنگ‌هایی که میان آنان و دشمنان بت‌پرست واقع می‌شد، آن را با خود می‌بردند و به آن تبرک می‌جستند و تا زمانی که این صندوق در میان آنان بود، با سربلندی زندگی می‌کردند، ولی آنگاه که از نظر اخلاقی و ایمان دینی سست شدند، ‌دشمنان بر آنان چیره شدند و صندوق را از آنان گرفتند. پس از مدتی پیامبر آنان به نام اشموئیل به آنان وعده کرد که اگر همراه طالوت به جنگ دشمنان بت‌پرست بروید، به زودی صندوق عهد به شما باز خواهد گشت(4)

و قرآن در شأن این صندوق چنین می‌گوید: «…فیه سکینه من ربکم و بقیه مما ترک آل موسی و آل هارون تحمله الملائکهًْ…» (بقره/ 248): «…در آن آرامشی از جانب پروردگارتان و برخی از یادگارهای خاندان موسی و هارون است که فرشتگان آن را برمی‌دارند…». در جایگاه و ارزش این یادگار نبوت، کافی است که قرآن، حاملان آن را فرشتگان معرفی می‌کند و اگر تبرک با آن منافی توحید بود، چگونه فرشتگان آن را حمل می‌کردند؟

۳. تبرک به مسجد اصحاب کهف
داستان اصحاب کهف، در سوره مبارکه کهف، ضمن آیات 9 تا 26 آمده است. اصحاب کهف، گروهی از خداپرستان بودند که برای حفظ ایمان خود و دوری از بت‌پرستی، که زمامدار آن روز، مردم را به آن وادار می‌کرد، خانه و کاشانه خود را رها کردند و به غاری پناه بردند. مشیت خدا بر آن تعلق گرفت که این گروه، سیصد و اندی سال در همان غار به حالت خفته بمانند، آنگاه که از خواب بیدار شدند، یکی از آنها برای تهیه غذا به شهر رفت و اوضاع را کاملاً دگرگون یافت. سرانجام مردم به راز آنها پی بردند. از این رو آنان از خدا خواستند که به زندگی ایشان پایان دهد و چنین شد. در این موقع مردم در برابر غار جمع شدند. گروهی بت‌پرست که در اقلیت بودند، گفتند: در غار را با ساخت و ساز بپوشانید، خدا از وضع آنان آگاه‌تر است.

قرآن نظر این گروه راچنین نقل می‌کند:
«اذ یتنازعون بینهم امرهم فقالوا ابنوا علیهم بنیانا ربهم اعلم بهم…» جمله ربهم اعلم بهم حاکی از تحقیر واقعیت این گروه است.
گروه دوم که در اکثریت و خداپرست و پیرو آیین مسیح بودند، پیشنهاد کردند که در کنار مدفن آنان مسجد و معبدی ساخته شود تا خدا را در این مسجد پرستش نمایند و به مدفن آنان تبرک بجویند. قرآن نظر آنان را چنین نقل می‌کند:
«… و قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجداً…» (کهف/ 21).
این آیه دو نکته را دربر دارد و آن اینکه: تبرک به آرامگاه مردان خدا و همچنین مسجدسازی برروی آنها، سنت رایج در شرایع پیشین بوده است.(5)

صفحات: 1· 2

جلوه‌های زیبا و دردناک در ماجرای عاشورا

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

یک چهره عاشورا، زیبایی‌هاست که در مسیر بین مکه تا کربلا و بیشتر در کربلا جلوه کرد و چهره دیگر آن، حوادث بسیار تلخ است که علاوه بر کربلا، در کوفه و شام نیز به ظهور و بروز رسید،

آنجایی که حضرت ابوالفضل(ع) با لب تشنه و در عین حال نگران، وارد شریعه فرات می‌شود. عقل بر این داوری می‌‌کند که اگر آب بنوشد، راه را به خطا نرفته و عقلای عالم او را سرزنش نخواهند کرد، بلکه مورد تحسین واقع خواهد شد که با رفع تشنگی، بیشتر می‌توانست بجنگد و زودتر آب را به خیمه‌ها و بچه‌های تشنه برساند. اما وفاداری و عشق اقتضا کرد که آب ننوشد و زیبایی‌های کربلا در تاریخ به ثبت برسد،

یا اینکه حضرت زینب(س) به هنگام شهادت فرزندانش، به دلیل اینکه شاید امام حسین(ع) خجالت بکشد، از خیمه بیرون نیامد و یا آن هنگام که امام حسین(ع) و یاران اندکش در حالی که از نوک شمشیرها خون می‌چکید و کربلا را وحشت فرا گرفته و نفس‌ها در سینه حبس شده بود، به نماز ایستادند و نماز ظهر عاشورا در تاریخ مفهوم ماندگاری پیدا کرد و یا اتفاقات نادر دیگری همچون شوخی و خوشحالی یاران امام حسین(ع) در شب عاشورا بعد از اطلاع از شهادت خویش و نماز شب حضرت زینب(س) در شب یازدهم، آن هم نشسته، اما با یک دنیا وحشت، اضطراب، غم و ناله افراد پیرامون، یا جواب رد حضرت عباس(ع) به امان‌نامه شمر و ندامت حر و تصمیم قاطع زهیربن قین و تعبیر «احلی من العسل» حضرت قاسم و صدها اتفاق بزرگ و کوچک و کوچک‌های بزرگ که همه اینها حاکی از چهره زیبای عاشورا است.

چهره تلخ و دردناک کربلا را فراوان نوشته‌اند و غالبا گفته‌اند و در حقیقت، موضوع بحث جدی تاریخ بوده است.

به تعبیر امام صادق(ع) که فرموده‌اند: «ان یوم‌الحسین اعظم مصیبه من جمیع الایام». آنجایی که دشمن با همه قساوت قلب در هوای گرم، آب فرات را به تصرف خویش درآورد و امام حسین(ع) و یارانش را از دسترسی به آب محروم کرد، این عمل در چه قاموسی قابل تفسیر است؟! در حالی که حضرت علی(ع) در جنگ صفین، زمانی که آب شرب را تصرف و دسترسی دشمن به آب قطع شده بود، دستور می‌دهد دسترسی آب را برای دشمن میسر سازند، آنجایی که طفل شش ماهه و بسیار نحیف، اما نورانی امام(ع) در دامان پدر مورد حمله بی‌رحمانه دشمن واقع می‌شود، آن هم با تیر سه شعبه که با ویژگی‌هایش، یک انسان بزرگ را از پای درمی‌آورد و یا غارت لباس و هر آنچه با شهدا بود و همچنین تاختن وحشیانه اسب‌ها بر پیکر مقدس شهدای کربلا و یا به آتش کشیدن خیمه‌ها و تنها پناهگاه بچه‌های خردسال و در عین حال وحشت‌زده، تشنه، گرسنه، خسته و غمگین و صدها نمونه از رفتار ددمنشانه دشمن که آن سوی سکه و چهره زشت حادثه کربلاست.

حادثه عاشورا آنچنان تلخ و دردناک بوده است که

امام رضا(ع) فرموده‌اند: «ان یوم‌الحسین اقرح جفوننا و اسیل دموعنا فعلی مثل‌الحسین(ع) فلیبک الباکون…» (امالی صدوق، ص 128)، «عاشورای حسین(ع) پلک‌های ما را مجروح و اشک‌های ما را روان ساخته، بر کسی مانند حسین(ع) باید گریه‌کنندگان گریه کنند…»

همچنین در زیارت حضرت ولی‌عصر(عج) آمده است: «فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما حسره علیک» «صبح و شام برای تو نوحه‌خوانی می‌کنم و از شدت افسوس، به جای اشک، خون گریه می‌کنم.»

امام سجاد(ع) نیز فرموده است: «انا ابن من بکت علیه ملائکه السماء انا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی‌الهوی.» (بحارالانوار، جلد 45) «من فرزند کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند و جن در زمین و پرندگان در هوا بر او نوحه کردند.»

همچنین امام حسن مجتبی(ع) فرموده‌اند: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» (بحارالانوار، جلد 45) «ای اباعبدا… هیچ روزی (مصیبتی) مانند روز (مصیبت) تو نخواهد بود.»

اینها حاکی از آن است که حادثه عاشورا متفاوت با خیلی از حوادث و اتفاقات تاریخ، حتی نسبت به سایر ائمه معصومین(ع) بوده و چه بسا هیچ بیان و قلمی را توان ترسیم چهره تلخ و سوزناک عاشورا نبوده است.

معارفی از کیهان

آمادگی دفاعی؛ ضرورت دینی و واجب عقلی

در مطلب حاضر لزوم حفظ و تقویت بنیه دفاعی جامعه اسلامی در برابر تهدیدات دشمنان برای پیشگیری از جنگ از دیدگاه قرآن و آموزه‌های اسلامی بررسی شده است.
***
بی‌شک اگر دنيا از ظالمان توسعه‌طلب و تجاوزكاران زورگو خالى مى‏شد هيچ نيروى نظامى براى حفظ مرزهاى كشورها مورد نياز نبود و تمام مردم دنيا در كشورهاى خود، در امن و امان می‌‏زيستند و با يكديگر روابط تجارى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى سالم داشتند.‌[1]

لیکن خوى برترى‌جويى و تجاوزگرى كه گاه در افراد و گاه در يك قوم و مليت وجود دارد؛ غالباً سبب هجوم فرد يا قومى بر قوم ديگر يا ملتى بر ملت ديگر شده است؛ در چنين شرايطى همه حق دارند كه خود را چنان قوى كنند كه در امنيت زندگى داشته باشند؛ چرا كه در نظام كنونى دنيا متأسفانه ضعيف پامال است؛ و همين امر «فلسفه تشكيل نيروهاى مسلح و قواى دفاعى را روشن می‌‏كند».[2]


همچنین براى قوم و ملتى كه حامل فرهنگى هستند و فضاى آزادى را مى‏‌طلبند كه فرهنگ خود را در ميان مردم جهان تبليغ كنند؛ به دست آوردن اين فضاى آزاد بدون تكيه بر قدرت غالباً امكان‌پذير نيست و اين فلسفه ديگرى براى تشكيل قواى مسلح‏ است.[3]


لذا باید گفت: حيات و زندگى بدون‏ «جهاد» امكان‏‌پذير نيست، زيرا يك موجود زنده هميشه در ادامه حيات و زندگى خود با موانعى روبه‌رواست كه هر لحظه حيات او را تهديد می‌‏كند و اگر مجهز به نيروهاى دفاعى نباشد به سرعت نابود می‌شود.[4]

جامعه انسانى و كشورهاى مختلف نيز از اين قانون عمومى مستثنى نيستند و براى ادامه حيات خود نيازمند به نيروى نظامى مجهزى می‌باشند.[5]

از این رو مسلمانان موظف هستند از تمام توان و نيروى خويش استفاده كنند و بنيه نظامى خويش را بالا ببرند.[6]
گفتنی است اسلام در مسائل دفاعى‏ و نوع اسلحه جنگى و نحوه استقلال و تماميت ارضى و جلوگيرى از نفوذ دشمنان، احكام خاصى ندارد، بلكه بايد با در نظر گرفتن اوضاع و احوال موجود، مقررات و احكامى از طرف حكومت اسلامى در نظر گرفته شود و از راهى كه به حفظ مقاصد اسلام كمك كند اقدام گردد.[7]

صفحات: 1· 2

امیرالمومنین (علیه السلام) ؛ وزیر پیامبر (صلی الله وعلیه و آله)

وزارت یکی از مناصب سیاسی و دنیوی است. وزیر در حقیقت معاونی است که بار گرانی که بر دوش امیر و حاکم است بر می‌دارد و خود آن را تحمل می‌کند.
براساس آموزه‌های قرآنی، وزارت اختصاص به امور مادی یا دنیوی نداشته بلکه به امور معنوی نیز مربوط می‌شود. حال باید دید این وزارت در امور دینی و معنوی چگونه اتفاق می‌افتد؟ شرایط وزارت در امور دینی و دنیوی چیست؟ نویسنده در این مطلب، تحلیل قرآن از مفهوم وزارت و شرایط آن و وزارت امام علی (ع) نسبت به پیامبر (ص)را تبیین کرده است.
***

مفهوم شناسی وزارت
واژه وزارت از لغت عربی وزر گرفته شده است. وزر به بارگران و سنگین گفته می‌شود (مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 868؛ نثر طوبی، ج 2، ص 548 ذیل واژه وزر؛ مجمع البیان، ذیل آیه 164 سوره انعام) گناه را از آن جهت، وزر گفته‌اند که بار و سایه سنگین آن همواره بر دوش و گرده شخص است (نگاه کنید: تفسیر نمونه، ج 27، ص 125)


علامه طباطبایی در ذیل آیه 164 سوره انعام درباره وزر بودن گناه می‌نویسد: هر کس هر چه می‌کند مانند سایه‌ای به دنبالش هست و از او به دیگری تجاوز نمی‌کند.


در آیات قرآن، وزر بارها تکرار شده و خداوند آن را در معنای بارگران و سنگین که کمر را خم می‌سازد (انشراح، آیات 2 و 3) و نیز بار سنگین و کمر شکن گناه (انعام، آیه 164) به کار برده است. واژه وزیر صفت مشبه به معنی معاون، کمک کار، هم‌پشت و مددکار نیز بکار رفته است.
وزارت به عنوان یک مقام اجتماعی و شغل سیاسی از گذشته وجود داشته است. وزیر کسی است که بارگران و سنگین حکومت و امارت امیر خود را تحمل می‌کند و بر دوش می‌گیرد. (معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 10، ص 344)


در عرف سیاسی، وزیر، صاحب منصب عالیرتبه و عضو قوه مجریه است که ریاست بخشی از امور عمومی را به عهده دارد و در رأس یک وزارتخانه قرار گرفته و دارای اختیاراتی مطابق قانون است (فرهنگ علوم سیاسی، علی آقا بخشی، ص 260، ذیل واژه وزیر)


واژه وزیر دوبار در قرآن به کار رفته است: یک بار در آیات 29 سوره طه که گزارشی از درخواست حضرت موسی(ع) و نیایش آن حضرت (ع) را بیان می‌کند؛ و یک بار دیگر در آیه 35 سوره فرقان است. در این آیه خداوند بیان می‌کند که درخواست و نیایش آن حضرت(ع) پذیرفته شده و حضرت هارون(ع) به عنوان وزیر حضرت موسی(ع) انتخاب می‌شود.


آنچه در این مطلب مورد نظر است، همان معنای معاونت و منصب و مقام است.


شرایط عمومی وزارت
وزیر همانند خلیفه (جانشین) است؛ زیرا نوعی تفویض و واگذاری اختیارات در آن لحاظ شده است. بر این اساس، شرایطی که وزیر می‌بایست دارا باشد، همان خصوصیات و صفاتی است که در امیر و مستخلف عنه وجود دارد؛ هر چند که نیازی نیست تا در همان حد کمالی، آن صفات و خصوصیات را دارا باشد.

صفحات: 1· 2

جایگاه رزق در زندگی از منظر اسلام

 

در نوشتار حاضر تعریف رزق، اقسام رزق و فلسفه وسعت و تنگی رزق از منظر آیات و روایات تبیین شده است

خداى متعال در قرآن كريم فرموده است:

«وَ ما مِنْ دابَّهًْ فِى الاَرْضِ اِلاَّ عَلَى الله رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلُّ فى كِتابٍ مُبينٍ»

«و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! و قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند همه اينها در كتاب آشكارى در لوح محفوظ، كتاب علم خدا ثبت است». (هود ـ 6)


از آنجايى كه زندگى انسان منحصر در اين عالم مادى نيست و اين دنيا مرحله‏اى از حيات بشر را تشكيل مى‏دهد و مراحل ديگرى در زندگى انسان وجود دارد كه عبارتند از: مرحله برزخ، مرحله قيامت و بهشت يا دوزخ، لذا در تقسيم رزق بايد توجه داشت كه آنچه خداوند متعال براى انسان‌ها از رزق و روزى مقدّر داشته است منحصر در عالم دنيا نخواهد بود و عالم برزخ و عالم آخرت را نيز شامل مى‏شود.


با دميده شدن نفخه الهى در كالبد انسان همچنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:

«وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحى» «و از روح خود در او دميدم» (حجر ـ 29)

زندگى انسان به زندگى مادى و معنوى و حيات او به حيات دنيايى و آخرتى تقسيم مى‏شود، و هر كدام از اين مراحل خواسته‏ ها و اقتضائاتى دارد كه خداوند متعال كه رازق تمامى موجودات است و

به قول قرآن كريم در سوره مباركه ذاريات: «ِاِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّه‌ًْالْمَتِين» «به درستى يگانه رزاق و داراى قوت و متانت خداست» (ذاریات ـ 58)

به اين خواسته‏ ها و نيازها پاسخ مناسب داده است.


تعریف رزق
جوهرى مى‏نويسد: «الرزق ما ينتفع به و الجمع الارزاق و الرزق العطأ»

«رزق چيزى است كه از آن نفع برده مى‏شود و جمع آن ارزاق است. رزق عطا بخشش است» (جوهری، صحاح‌اللغهًْ، جزء چهارم ماده رزق، ص 1481)

راغب اصفهانى مى‏گويد: رزق بخشش مداوم و پيوسته است كه گاهى دنيوى و زمانى اخروى است.
و گاهى نصيب و بهره را نيز رزق مى‏گويند. و همچنين به چيزى كه به معده مى‏رسد و با آن تغذيه مى‏شود رزق مى‏گويند.

ايشان براى موارد مختلف مثال مى‏زنند:


الف) رزق الجند: يعنى جيره و حقوق سربازان (رزق مادى)


ب) رُزِقْتُ عِلْماً: از نظر دانش بهره‏مند شدم (رزق معنوى)


ابن منظور در لسان‌العرب آورده است که معناى رزق شناخته شده است و ما دو نوع رزق داريم:


1. نوع اول رزق ظاهرى است، مثل اقوات و غذاها كه براى بدن و جسم مى‏باشد.


2. نوع دوم رزق باطنى است، مانند معارف و علوم كه غذاى قلب و جان مى‏باشد. (ابن منظور، لسان العرب ،ج 3، ص 66)


اقسام رزق
رزق خداوند همانند رحمت او عام و خاص دارد، رزق خاص شامل مؤمنين و خداپرستان مى‏شود از راه حلال به دست مى‏آيد.
و رزق عام همه انسان‌ها و مخلوقات را در بر مى‏گيرد خواه ظالم باشند يا كافر باشند يا غاصب، و

لذا مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد: رزق عطيه است و رحمت است و همانطور كه رحمت خدا دو قسم است: 1- رحمت عمومى 2- رحمت خاصه.

رزق هم دو قسم است: رزق عمومى و رزق خاصه.


الف) رزق عمومى عطيه عام الهى است و تمامى روزى‌خواران را در بقاى هستى امداد مى‏كند.


ب) رزق خاص است كه در مجراى حلال واقع مى‏شود. هم رحمت و هم رزق چه عمومى و چه خاصه مكتوب و مقدّر است. (الميزان، ج 3، ص 141)
 

فرق رحمت و رزق
با مطالعه در معناى رحمت به اين نتيجه مى‏رسيم كه كلمه رحمت در مواردى به معناى رزق و در مواردى به معناى نعمت استعمال مى‏شود. و در مواردى نيز به معناى عفو و غفران مى‏آيد.
گاهى (رحمت) در نزد مفسرين به نبوت تفسير شده است.


طريحى در مجمع‌البحرين مى‏گويد: رحمت در استعمال مردم عرب زبان به معناى دل نازكى و مهربانى است و در مورد خداوند به معناى مهربانى و نيكى كردن و رزق دادن و احسان نمودن مى‏آيد. (طریحی، مجمع البحرين‌، ج 2، ص 686)


در بعضى از آيات نيز در مورد عفو و غفران به كار رفته است. به طور مثال در آيه «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِين» «چون رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است». (اعراف ـ 56) به معناى عفو خداوند و غفران او مى‏باشد.


ابن منظور از قول ازهرى و او از عكرمْة نقل مى‏كند كه (رحمت)گاهى به معناى رزق مى‏آيد.
از جمله در آيه «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً» «و هر گاه از آنان [‌مستمندان‌] روی برتابی، و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشی (تا گشایشی در کارت پدید آید و به آنها کمک کنی)، با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنها سخن بگو!» (اسراء ـ 28) رحمت به معناى رزق مى‏باشد.


و در آيه «وَ لَئنِ ‏أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا» (فصلت ـ 50) رحمت به معنى رزق مى‏باشد. و گاهى رحمت به معناى مغفرت مى‏آيد. (ابن منظور، لسان‌العرب، ج 3، ص52)
امين الاسلام طبرسى در تفسير آيه «أُوْلَئكَ عَلَيهْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَة» (بقره ـ 157)
مى‏فرمايد: رحمت در اينجا به معناى نعمت است.
ايشان مى‏فرمايد: رحمت به معناى نعمت بر محتاج مى‏باشد و هر شخصى به نعمت خداوند در دنيا و آخرت نيازمند است. (طبرسی، مجمع‌البيان، ج 1، ص 442)
 

رزق حلال و حرام


الف) رزق حلال
از آيات متعدد قرآن استفاده مى‏شود كه رزق خداوند حلال است.

از جمله در سوره مائده مى‏فرمايد: «وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ الله حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا الله الَّذى أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ» «بخوريد از آنچه خداوند روزى شما كرده است كه حلال و پاكيزه است و نسبت به خدايى كه به او ايمان آورده‏ايد تقوى پيشه كنيد». (مائده ـ 88)


پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «فَاِنَّ الله تبارك و تعالى قَسَّمَ الاَرْزاقَ بَيْنَ خَلْقِهِ حَلالاً، وَ لَمْ يُقَسِّمْها حَراماً فَمَنِ اتّقى الله وَ صَبَرَ اَتاهُ الله بِرِزْقِهِ مِنْ حِلِّهِ، وَ مَنْ هَتَكَ حِجابَ السِتْرِ وَ عَجَّلَ فَأَخَذَهُ مِنْ غَيْرِ حِلّهِ قُصَّ بِهِ مِنْ رِزْقِهِ الْحَلالِ وَ حُوسِبَ عَلَيْهِ يَوْمَ الْقِيامَ» «به درستي كه خداوند تبارك و تعالى روزى‏ها را در بين مردم به صورت حلال تقسيم كرده است و به صورت حرام تقسيم نكرده است. پس كسى كه تقواى الهى پيشه كرده و صبر كند، خداوند از راه حلال به او روزى مى‏دهد و كسى كه پرده عفاف را پاره كرده و عجله كند و از راه غير حلال رزق خود را به دست آورد در مقابل از رزق حلال او كاسته مى‏شود و در قيامت نيز محاسبه مى‏شود». (شیخ حرعاملی، وسائل‌الشيعه، ج 12، ص 27)


ب) رزق حرام


قال الرضا(ع): «‌اتَّقِ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ وَ أَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ وَ اخْفِضْ فِي الْكَسْبِ وَاعْلَمْ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ فَرِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَأَمَّا الَّذِي تَطْلُبُهُ فَاطْلُبْهُ مِنْ

حَلالٍ فَإِنَّ أَكْلَهُ حَلَالٌ إِنْ طَلَبْتَهُ فِي وَجْهِهِ وَ إِلاّ أَكَلْتَهُ حَرَاماً وَ هُوَ رِزْقُكَ لابُدَّ لَكَ مِنْ أَكْلِهِ».

«امام رضا‌(ع) مي‌فرمايند: در طلب رزق تقوا پيشه كن و به اختصار راضي باش و در كسب مال، دستِ پايين را بگير و بدان كه رزق دو نوع است؛ رزقي كه به دنبال تو است و رزقي كه تو به دنبال آن هستي، پس آن رزقي كه تو به دنبال آن هستي، از طريق حلال آن را دنبال كن كه اگر آن را از راه درست طلب كرده باشي برايت حلال است و إلاّ اگر از راه حرام به‌دست آورده باشي، استفاده از آن حرام است، از طرفي آن رزق تو است - چه حلال، چه حرام - و حتماً تو از آن استفاده خواهي كرد». (محدث نوری، مستدرک‌الوسائل، ج 13، ص 27)


توجه بفرمایید چگونه حضرت رضا(ع) در آخر اين روايت تأكيد مي‌كنند آن رزقي هم كه به صورت حرام مصرف كرده‌اي، چيزي جز رزق تو نبوده است مگر اينكه آن را به صورت حرام به‌دست آوردي و مصرف نمودي و در نتيجه حالا بايد حساب حرام‌خواريِ آن را بدهي لذا است كه در حديث ذيل، وجود مقدس پيامبر(ص) ما را متذكر همين نكتة اخير مي‌كنند و

مي‌فرمايند:


«أَلا إِنَّ الرُّوحَ الْأَمِينَ نَفَثَ فِي رُوعِي أَنَّهُ لا تَمُوتُ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَكْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا الله وَ أَجْمِلُوا فِي الطَّلَبِ وَ لا يَحْمِلَنَّكُمُ اسْتِبْطَاءُ شَيْ‏ءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ

تَطْلُبُوهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ مَعْصِيَهًْ‌اللهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاّ بِطَاعَتِهِ، قَدْ قَسَّمَ الْأَرْزَاقَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ هَتَكَ حِجَابَ السَّتْرِ وَ عَجَّلَ فَأَخَذَهُ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ قُصَّ

بِهِ مِنْ رِزْقِهِ الْحَلَالِ وَ حُوسِبَ عَلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَهًْ».

«بدانيد كه جبرائيل در روح من دميد كه هيچ‌كس نمي‌ميرد مگر اينكه رزقش را به طور كامل به‌دست مي‌آورد، پس تقواي الهي پيشه كنيد و در طلب رزق، حريص نباشيد و دير رسيدن رزق، شما را جهت به‌دست‌آوردن آن به معصيت خدا نيندازد، چرا كه آنچه در نزد خداي ‌تعالي است به‌دست نمي‌آيد مگر به طاعت، حقيقت اين است كه خداوند ارزاق را بين خلقش تقسيم نمود، پس هركس به حريم الهي بي‌حرمتي كند و عجله نمايد و از طريق غيرحلال آن را به‌دست آورد، رزق حلالش قطع مي‌شود در حالي‌كه حساب آن رزق حرام را بايد در قيامت پس دهد». (محدث نوری، مستدرك‌الوسائل، ج 13، ص 28)
 

مقسِّم رزق
بعضى آيات ديگر اين مطلب را ثابت مى‏كند، تقسيم رزق نيز به دست خداوند مى‏باشد و اوست كه روزى مخلوقات را از روى مصلحت و حكمت براى آنها تعيين كرده و در بين آنها تقسيم مى‏كند. با مطالعه در آيات قرآن كريم و روايات معصومين؛ به اين واقعيت بيشتر پى مى‏بريم. از جمله آياتى كه به اين نكته توجه مى‏دهد، اين آيه شريفه است:


قوله تعالى:

«أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمهًْ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَيوْهًْ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ ليتّخذ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَهًْ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»

«آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده و با هم تعاون نمايند؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‏آورى مى‏كنند بهتر است!» (زخرف ـ 32)


علامه طباطبايى در تفسير آيه شريفه مى‏فرمايد:

و دليل بر اينكه اختيار ارزاق و معيشت‏ها به دست انسان نيست، اختلاف افراد مردم در دارايى و فقر و عافيت و صحت و اولاد و ساير چيزهايى است كه رزق شمرده مى‏شود، با اينكه هر فرد از افراد بشر را كه در نظر بگيرى مى‏بينى كه او هم مى‏خواهد از ارزاق نهايت درجه‏اش را كه ديگر بيش از آن تصور ندارد دارا باشد. اما مى‏بينيم كه هيچ يك از افراد به چنين آرزويى نمى‏رسند، و به همه آنچه كه آرزومندند و آنچه دوست مى‏دارند نائل نمى‏شوند. از اينجا مى‏فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست. چون اگر مى‏بود هيچ فرد فقير و مختلف و متفاوت پيدا نمى‏شد، پس اختلافى كه در آنان مى‏بينيم روشن‏ترين دليل است بر اينكه رزق دنيا به وسيله مشيتى از خدا در بين خلق تقسيم شده نه به مشيت انسان. (الميزان، ج 18، ص 99)


از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه خداوند متعال امر دين را به پيامبر(ص) و امر خلق و رزق را خود به عهده گرفته است.


مرحوم مجلسى در (بحارالانوار، ج17، ص 7) از ياسر الخادم نقل مى‏كند كه او مى‏گويد به امام رضا(ع) عرض كردم نظر شما در مورد تفويض چيست؟

حضرت فرمود: خداوند امر دينش را به پيامبر(ص) واگذار كرده است، پس فرمود: «وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» «و هر دستورى كه رسول به شما داد بگيريد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد». (حشر ـ 7)


اما امر خلق كردن و روزى دادن را خودش به عهده گرفته است و در قرآن فرموده است «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحُيِيكُمْ  هَلْ مِن شُرَكاَئكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَالِكُم مِّن شىَ‏ءٍ  سُبْحَنَهُ وَ تَعَلىَ‏ عَمَّا يُشْرِكُون‏» «خدا است آن كسى كه شما را خلق كرد و سپس روزى داد آن گاه همو است كه شما را مى‏ميراند و سپس زنده مى‏كند آيا كسى از خدايان شما هست كه چنين كارها كند، منزه و متعالى است خدا از شركى كه به وى مى‏ورزند». (روم ـ 40)


حضرت على(ع) در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و قدّر الارزاق فكثّرها و قلّلها و قسّمها عَلَى الضّيقِ وَ السَّعَة» «روزى انسان‏ها را اندازه‏گيرى و مقدّر فرمود، گاهى كم و زمانى زياد و به تنگى و وسعت تقسيم كرد.» (نهج البلاغه، خطبه 91)
در روايت آمده است كه شخصى به امام صادق(ع) عرض كرد: جعلتُ فداك از خدا بخواه كه مرا از خلقش بى‏نياز كند. امام صادق(ع) در جوابش فرمود: «اِنَّ الله قَسَّمَ رِزْقَ مَنْ شأَ عَلى يَدَىْ مَنْ شأَ وَ لكِنْ أَسْأَلُ الله اَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحاجَة الَّتى تَضْطُرُكَ اِلى لِئامِ خَلْقِهِ» «يعنى به درستى كه خداوند رزق را تقسيم كرده است و رزق هر كسى را به دست شخص ديگرى آن طورى كه خودش خواسته است  قرار داده است، و اين طور نيست كه انسان از خلق خدا بى‏نياز باشد. ولى من از خدا مى‏خواهم كه تو را از حاجتى كه سبب شود از روى ناچارى به سوى انسان‏های پست دست دراز كنى بى‏نياز سازد». (بحارالانوار، ج 72، ص 4)
 

فلسفه وسعت و تنگى رزق
در زندگى دنيايى مشاهده مى‏كنيم كه بعضى از انسان‏ها از وسعت رزق و روزى برخوردار هستند و بعضى ديگر در تنگى رزق و سختى زندگى به سر مى‏برند. اولين سؤالى كه به ذهن انسان مى‏رسد اين است: اگر تقسيم رزق به دست خداوند است و خداوند هم عادل است چرا بايد بعضى افراد از نعمت‏هاى سرشارى برخوردار باشند و بعضى ديگر در نهايت فقر و سختى امورات خود را سپرى نمايند؟


از آنجا كه اين مسئله به دست خداوند است و خداوند تقسيم كننده رزق و روزى مى‏باشد ابتدا بايد آيات قرآن را در اين زمينه بررسى كنيم. در قرآن كريم آيات زيادى وجود دارد كه در مورد بسط رزق و تقدير آن بحث كرده است در اينجا به بعضى از اين آيات اشاره مى‏كنيم.


قوله تعالى: «لَهْ مَقاليدُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشأُ وَ يَقْدِرُ اِنَّهُ بِكُلِّ شَئٍ عَليمٌ»


«كليدهاى آسمان‌ها و زمين از آن اوست. براى هر كس كه بخواهد روزى را گشاده يا تنگ مى‏گرداند. اوست كه بر هر چيزى دانا است». (شوری ـ 42)


امين‌الاسلام طبرسى مى‏فرمايد: منظور از مقاليد، مفاتيح و كليدهاى ارزاق آسمان و زمين واسباب آنها مى‏باشد. پس باران به امر خداوند مى‏بارد و زمين هم به اذن خداوند سبز مى‏شود. بعضى هم گفته‏اند منظور خزائن و گنجينه‏هاى آسمان و زمين مى‏باشد. (‌طبرسی، مجمع‌البيان، ج 9، ص 37)


علامه طباطبایى مى‏فرمايد: اثبات مقاليد براى آسمان‌ها و زمين دلالت دارد بر اينكه آسمان‏ها و زمين گنجينه‏هايى هستند براى آنچه در عالم به ظهور مى‏رسد. وى در ادامه مى‏فرمايد: بسط دادن رزق به معناى توسعه آن است و (قدر رزق) به معناى تضييق آن مى‏باشد… و اگر در آخر فرمود «انه بكل شئ عليم» تا اشاره كند به اينكه مسئله رزق و وسعت و تنگى آن بى‏حساب و از روى جهل و گزاف نيست، بلكه از روى علم است، چون خداى عالم به هر چيزى مى‏داند كه به هر روزى خوارى چه رزقى بدهد، و چقدر بدهد، آنقدر كه حال او اقتضا مى‏كند و آن رزقى را بدهد كه حال رزق اقتضا دارد به آن روزى خوار برسد، و نه تنها حال رزق و روزى خوار را در نظر دارد، بلكه اوضاع و احوال خارجى را هم كه ارتباطى با رزق و روزى دارند در نظر مى‏گيرد و اين همان حكمت است. پس خدا اگر رزق كسى را فراخ و بر كسى تنگ مى‏گيرد، حكمتش آن را اقتضأ مى‏كند. (المیزان، ج 18، ص 17)


خداوند متعال در آيه 39 از سوره مباركه سبأ مى‏فرمايد: «قُلْ اِنَّ رَبّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشأُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شَئٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ» «بگو در حقيقت، پروردگار من است كه روزى را براى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده يا براى او تنگ مى‏گرداند. و هر چه را انفاق كرديد عوضش را مى‏دهد و او بهترين روزى‌دهندگان است».


امين‌الاسلام طبرسى مى‏فرمايد: هر آنچه از اموال خود را در راه‏هاى خير خرج كنيد خداوند عوض آن را به شما مى‏دهد. يا در دنيا به شما عوض مى‏دهد به زيادى نعمت، يا در آخرت عوض مى‏دهد به ثواب بهشت. وقتى كه گفته شود «أَخْلَفَ الله‌ لَهُ وَ عَلَيْهِ» منظور اين است كه خداوند بدل آنچه را كه از دست او رفته است به او مى‏دهد. (طبرسی، مجمع البيان، ج 8، ص 222)


رزق در زندگی
امام علي(ع) در دستوراتي كه به فرزندشان مي‌دهند در واقع مي‌خواهند از آن طريق بندهاي توقّف در دنيا و افكار محروميت از حق، را در ما از بين ببرند. يكي از بندهاي بسيار محكم كه انسان را در دنيا متوقف مي‌كند و از بهره‌اي كه بايد در زندگي ببرد، باز مي‌دارد، گرفتار شدن در رزق است و مسلّم خداوندي كه ما را براي بندگي خلق كرده - و از طرفي گرفتار رزق ‌شدن ما را از بندگي خدا باز مي‌دارد- بنا ندارد ما را در زندگي دنيا گرفتار رزقمان كند.


امام علي(ع) مي‌فرمايند: چه بخواهي و چه نخواهي خدا رزق تو را تأمين كرده است و آن رزق به دنبال توست تا تو را بيابد و خود را به تو برساند، پس به جاي اين‌كه همة زندگي را براي طلب رزق خود قرار دهي، سير بندگي را مدّ نظر داشته باش. مي‌فرمايند: «رِزْقُكَ يَطْلُبُكَ فَاَرِحْ نَفْسَكَ مِنْ طَلَبِهِ» «روزيِ تو، تو را طلب مي‌كند، خود را نسبت به طلب آن در زحمت مینداز». (عبدالواحد تمیمی آمدی، غررالحکم، ح 5411)


شما به اين نكته عنايت كنيد كه خود خداوند متعال مي‌فرمايد: من شما را براي بندگي روي زمين آفريده‌ام، در حالي كه اگر دنيا را خدا طوري خلق كرده باشد كه ما اسير رزق‌مان باشيم، پس عملاً به بندگي خدا نمي‌رسيم و لذا بايد رزق ما را از قبل تأمين كرده باشد تا ما دغدغة رزق نداشته باشيم و به همين جهت اوليای دين دائماً ما را متذكر اين نكته مي‌كنند كه؛ با حرصِ بيشتر، رزق بيشتر نصيب شما نمي‌شود، ولي فرصت بندگي خود را از بين مي‌بريد.

پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايند:


«…اِنَّ الرِّزْقَ لا يَجُرُّهُ حِرْصُ حَريصٍ وَ لا يَصْرِفُهُ كِراهَةُ كارِهٍ» «رزق را حرصِ حريصان افزون نكند و تنفر و ممانعت افراد، نقصانش ندهد». (ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، ح 921)


البته اگر انسان مؤمن وظيفه‌اش را نسبت به افراد جامعه درست انجام بدهد و در اين رابطه از رزقي كه برايش پيش مي‌آيد استفاده كند، اين را نمي‌گويند گرفتار رزق ‌شدن. اين همان بندگي است كه در كنار آن رزق مورد نياز به راحتي مي‌رسد. به عنوان معلّمان درس ديني خدمت حضرت امام خميني«رحمهًْ‌الله ‌عليه» رفته بوديم، فرمودند: «شما معلّمان براي خدا درس بدهيد، حقوقتان را هم بگيريد». اگر ما براي خدا درس بدهيم، بالأخره يا آموزش و پرورش به ما حقوق مي‌دهد يا از طريق ديگر رزق ما مي‌رسد. شما به من بگوييد مگر جز اين است كه پيغمبران، به صرف عبوديت كار مي‌كردند و هيچ ‌كدام هم بي‌رزق نبودند؟ آري؛ گاهي رزقشان تنگ مي‌شد و گاهي وسيع.  (اصغر طاهرزاده، جایگاه رزق انسان در هستی، ص77)

محسن دهقان بنادکی معارفی از کیهان

ازدواج و مراحل آن در اسلام

خانواده، نهادی است که بر پایه ازدواج مرد و زن، شکل می‌گیرد و با تولید مثل، توسعه می‌یابد. نهاد خانواده، از منظر اسلام دارای جایگاه و قداست ویژه‌ای است که قابل مقایسه با هیچ نهاد دیگری نیست. در حدیثی از پیامبر‌خدا(ص) آمده است که می‌فرماید: «ما بُنِیَ بِناءٌ فی الاسلامِ احَبُّ الی اللّه تعالی من التَّزویجِ».
 (من لا یحضر فقیه، ج 3، ص 383، ح 4343)

«در اسلام، بنیادی نهاده نشده است که در نزد خدا، از ازدواج، محبوب‌تر باشد». نوشتار حاضر، براساس روایات اسلامی به بیان مراحل ازدواج می‌پردازد.
***


برکت‌های ازدواج


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«زنان بی‌همسر را، همسر دهید؛ زیرا با این کار خداوند متعال، اخلاق آنان را نیکو می‌گرداند، و روزی‌هایشان را گشایش می‌بخشد، و بر مروت آنان می‌افزاید.» (بحارالانوار، ج 2، ص 293، ح 3336)


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«دو رکعت نمازی که مرد متاهل می‌خواند، نزد خداوند، برتر از هفتاد رکعتی است که غیرمتاهل می‌خواند». (من لایحضر الفقیه، ج 3، ص 384، ح 4346)


امام صادق(ع) فرمود:
«سه چیز است که مومن برای آنها حسابرسی نمی‌شود: غذایی که می‌خورد، جامه‌ای که می‌پوشد، و همسر شایسته‌ای که به او کمک می‌کند و به واسطه او دامنش را از گناه پاک نگه می‌دارد». (تهذیب الاحکام، ج 7، ص 401، ح 1599)

 

  • ملاک همسریابی

انتخاب زن به عنوان همسر و شریک زندگی آینده، برای انسان از دشوارترین انتخاب هاست و همین طور انتخاب شوهر. اما اسلام این مشکل را با توجه به چند مسئله بسیار آسان نموده است، و این مسائل هم در مرد قابل توجه است و هم در زن که در جای خود به آنها نیز اشاره خواهیم کرد.
آیین مقدس اسلام در آغاز به پیروان خود دستور داده است که با هم کفو خود وصلت کنند، آن هم با همکیشان متدین، صالح و عفیف.


ملاک زن خوب


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«با خانواده خوب و شایسته وصلت کنید؛ زیرا رگ و ریشه اثر دارد». (کنزالعمال، ج 16، ص 296، ح 44559)


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«ینْکحُ الْمَرْأَهًْ لِمالِها وَ جَمالِها وَ حَسَبِها وَ دینِها، فَعَلَیک بِذاتِ الدّینِ تَربَتْ یداک» «زن را یا برای مالش می‌خواهند، یا برای جمالش، یا برای حَسَبش و یا برای دینش، بهتر است با آنکه دین دارد، ازدواج کنید». (آداب الزواج فی الاسلام، ص 99)


امام باقر(ع) فرمود:
«مردی، نزد پیامبر(ص) آمد و با ایشان درباره ازدواج، مشورت کرد. پیامبر خدا فرمود: ازدواج کن و بر تو باد ازدواج با زن متدین، خداوند به تو خیر بدهد». (کافی، ج 5، ص 332، ح 1)


امام صادق(ع) فرمود:
«طُوبی لِمَنْ کانَتْ أُمُّهُ عَفیفَةً» «خوشا به حال کسی که مادرش عفیفه باشد». (بحارالانوار، ج 5، ص 285)
از ازدواج با این زن‌ها بپرهیزید!


پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«إیاکمْ وَ تَزویجَ الْحَمْقاءِ فَإنَّ صُحْبَتَهَا بَلاءٌ وَ وَلَدَها ضِیاعٌ» «از ازدواج با زن‌های احمق بپرهیزید، چون مصاحبتشان مصیبت است و فرزندانشان ضایع». (وسائل الشیعة، ج 20، ص 84)


از امام باقر(ص) سؤال شد که ازدواج با زن زیبا و مجنون چگونه است؟ حضرت فرمود: نه، درست نیست. «بپرهیزید از آمیزش با زن دیوانه». (وسائل الشیعة، ج 20، ص 83، چاپ جدید)


پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«أَیها النّاسُ، إیاکمْ وَ خَضْراءَ الدَّمَنْ، قیلَ: یا رسولَ الله، وَ ما خضراءُ الدَّمَن؟ قالَ: أَلْمَرْأةُ الحَسْناءٍ فی مَنْبَتِ السُّوءٍ» «بپرهیزید از خضراء دمن، سؤال شد: خضراء دمن چیست؟ فرمود: زن زیبایی که در چمن زار و یا در گلستان بد، پرورش یافته باشد». (بحارالانوار، ج 103، ص 236)


ملاک شوهر خوب


امیرمؤمنان(ع) فرمود:
«إِذا کرَمَ الرَّجُلُ کرُمَ مَغیبَهُ وَ مَحْضَرَهُ» «وقتی که مرد کریم و خوب بود ظاهر و باطنش نیز خوب و کریم خواهد بود». (غررالحکم، ص 327)


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
وقتی كسی كه به خواستگاری می‌آید و اخلاق و دین اش مایه رضایت است به او زن دهید كه اگر چنین نكنید، فتنه و فساد زمین را پر خواهد كرد. (نهج الفصاحه، ح247)


خواستگاری
یکی از آداب پسندیده در ازدواج اسلامی، مشورت و تبادل افکار پدر با دختر است تا آگاهانه همسر ایده آل خود را برگزیند.

پیامبر اسلام(ص) این اصل تربیتی ـ روانی را به دقت رعایت می‌کرد و به امت اسلامی سفارش می‌فرمود، تا از ظلم و ستم دوران جاهلیت دوری گزینند و پدران و مادران بدون مشورت و رضایت دختران در امر ازدواج اقدامی نکنند.


پیامبر اسلام(ص) در ازدواج فاطمه(ص) با امام علی(ص) به مشورت و تبادل نظر با دخترش روی آورد و فرمود:
دخترم فاطمه! پسر عمویت علی(ع) از تو خواستگاری نموده است؛ پاسخ تو چیست؟
فاطمه(س) به پدر احترام می‌کند که: نظر شما چه می‌باشد؟
پیامبر فرمود: اذن الله فیه من السماء.
خدا از آسمان اجازت فرمود.
فاطمه(س) در حالیکه تبسم بر لب داشت گفت:
رضیت بما رضی الله لی و رسوله.
خشنودم به آنچه که خدا و پیامبر او برای من رضایت دادند.


و در روایت دیگر فرمودند:
رضیت بالله ربا و ربک یا ابتاه نبیا و بابن عمی بعلا و ولیا.
خشنودم که خدا پروردگار من است و تو‌ای پدر، پیامبر من و پسر عمویم علی شوهر و امام من است. (نهج الحیاهًْ، ح 8،ص 29)
یکی دیگر از آداب پسندیده و مسئله قابل توجه در ازدواج، احترام متقابل فرزندان به افکار و آراء پدر و مادر است.
دختران و پسران باید بدانند که مربیان دلسوزشان آرزوی سعادت و تکامل و بهروزی آنها را دارند و در ازدواج نباید نظریات پدر و مادر را نادیده انگارند.
 «قالت یافاطمهًْ: یا رسول الله انت اولی بما تری». «ای رسول خدا تو از من سزاوار تری که اظهار نظر کنی». (نهج الحیاهًْ، ص 30)


مهریه و جهیزیه
امروزه مشکل بیکاری و پایین بودن سطح در آمدها یکی از  مهم‌ترین دغدغه‌های جوانان برای ازدواج و تشکیل خانواده است؛ اما اگر به سبک ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) به عنوان یک الگوی تمام عیار، خوب بنگریم، در می‌یابیم که می‌توان در عین سادگی و قناعت، با تکیه بر اصول اسلامی و ساده زیستی موفق‌ترین زندگی را تشکیل داد.


امام صادق(ع) فرمود:
«هر كه از ترس تهیدستی ازدواج نكند، به خدای متعال گمان بد برده است. خدای متعال می‌فرماید: «اگر تهیدست باشد خداوند از فضل خود توانگرشان می‌سازد». (نور الثقلین، ج 3، ص 597)
عالمان شیعه بر آن‌اند که مرد و زن می‌توانند در مهریه ازدواج، بر هر مبلغ دلخواهی توافق کنند. این مقدار، محدودیتی ندارد؛ ولی باید ارزش مالی یا خدماتی داشته باشد. در کنار این جواز شرعی، حکم اخلاقی، استحبابی و موکد اسلام، آن است که مقدار مهریه، تا جای ممکن کم باشد به گونه‌ای که ازدواج را آسان نماید. (تحکیم خانواده، ص 112)


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«بهترین مهریه، سبک‌ترین آن است». (السنن الکبری، ج 7، ص 379، ح 14332)


پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«با برکت‌ترین زنان، کم مهریه‌ترین آنان است». (کنز العمال، ج 16، ص 291، ح 44533)
در تهیه جهیزیه به ضروری‌ترین و ابتدایی‌ترین وسایل زندگی بسنده نمودند و از اصل قناعت و زهد در اساس و پایه گذاری زندگی مشترک استفاده شد و این در صورتی است که مادر او خدیجه(س) و پدرش محمد(ص) و از نظر کمالات شخصیتی بی‌همتا بودند. (فرهنگ فاطمه، ص 434)
روزها و ماه‌ها و سال‌های اولیه ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) در خانه یکی از انصار و سپس در خانه حارثة بن نعمان زندگی نمودند و سپس در کنار منزل پیامبر(ص) خانه‌ای برای خود ساختند. (بحارالانوار، ج 19، ص 113)


کمک زوجین به یکدیگر


الف)تقسیم کار در خانه
حضرت فاطمه(س) کارهای منزل را با حضرت علی(ع) اینگونه تقسیم کردند که: خمیر کردن آرد و نان پختن و تمیز کردن و جارو زدن خانه به عهده فاطمه(س) باشد و کارهای بیرون منزل از قبیل جمع آوری هیزم و مواد اولیه غذایی را علی(ع) انجام دهند.


امام صادق(ع) فرمود:
«این تقسیم کار با رهنمود رسول‌خدا انجام گرفت. آنگاه که رسول خدا(ص) فرمود: کارهای داخل منزل را فاطمه و کارهای بیرون منزل را علی(ع) انجام دهد، حضرت زهرا(س) با خوشحالی فرمود: جز خدا کسی نمی‌داند که از این تقسیم کار تا چه اندازه خوشحال شدم، زیرا رسول خدا مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است بازداشت. (نهج الحیاهًْ، ص 168)


ب)تعاون و همکاری
حضرت فاطمه(س) حتی در تحصیل معاش اقدام می‌کند، در خانه برای کمک به زندگی، پشم می‌ریسد تا از محل درآمد آن کمک هزینه‌ای برای زندگی فراهم شود و حضرت زهرا(س) خرسند از اینکه در خانه کار می‌کند تا کالایی برای فروش در بازار داشته باشد و گوشه‌ای از اداره زندگی را به عهده بگیرد. (زندگانی فاطمه زهرا سلام الله علیها، ص 57)

محسن دهقان بنادکی معارفی از کیهان

آثار و پیامدهای ترک انفاق

 


انسان موجودی اجتماعی است که نیازهای خویش را از طریق دیگران برآورده می‌سازد. بنابراین، هر کسی به دیگری نیاز دارد و بی‌دیگری نمی‌تواند نیازهای ابتدایی خود را نیز تامین کند. از جمله نیازهای بشری نیازهای مالی و مادی است که انسان‌ها با همکاری با یکدیگر آن را برآورده می‌سازند. بر این اساس اگر افراد جامعه‌ای به نیازهای مادی و مالی همدیگر بی‌توجه باشند، در شرایط ضداجتماعی قرار می‌گیرند و آثار و پیامدهایی برای این رفتارشان است که نویسنده با مراجعه به آموزه‌های قرآن درصدد تبیین گوشه‌ای از آنها برآمده است.
***
انفاق، راه‌یابی به دل‌ها
واژه انفاق از نفق به معنای راه نهانی در درون زمین است که جانورانی چون موش آن را می‌کنند تا راه‌های گریز و آمد و شد متنوع و متعددی داشته باشند. گرایش‌های این جانوران به جهات گوناگون و گریختن آنان در هنگام خطرها، کارآمدی این نفق را دو چندان می‌کند . کسی که انفاق می‌کند راه‌های گریز متعدد را برای خود می‌سازد که توانایی او را برای بهره گرفتن از فرصت‌ها و رهایی از تهدیدها دو چندان می‌کند.
انفاق هر چند به معنای اخراج مالی از ملک و ملکیت خود و بخشیدن آن به دیگری است (مجمع‌البیان، ج 1 - 2، ص 121) اما در اصطلاح قرآنی اختصاصی به مال و اخراج آن ندارد، بلکه اعم از مال و غیر مال و نیز از واجب و غیرواجب است. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ذیل واژه نفق) بنابراین، هر گونه خدمات مالی و غیرمالی که شخص نسبت به دیگری انجام می‌دهد می‌تواند به عنوان یک عمل انفاقی و عمل صالح مطرح باشد و آثار و برکات انفاق بر آن مترتب شود.
از نظر قرآن، انفاق یک عمل صالح است که انسان‌های مومن و متقی به آن پایند بوده و همواره در کنار اعمال عبادی چون نماز به آن در قالب پرداخت زکات و صدقات و خدمت‌رسانی و مانند آن می‌پردازند. این عمل صالح عبادی که به قصد عبادت و بندگی انجام می‌گیرد، دارای آثار اجتماعی از جمله امنیت  اجتماعی و تقویت بنیه دفاعی جامعه (بقره، آیه 195؛ انفال، آیه 60) و رفع مشکلات اقتصادی از سوی ثروتمندان جامعه (نور، آیه 22) و آثار فردی چون آرامش درونی (بقره، آیات 262 و 265 و 274)، آسانی کار و زمینه‌ساز تسهیل امور دنیوی و اخروی (لیل، آیات 5 و 7)، آمرزش و بخشش گناهان (بقره، آیات 267 و 268)، قرارگیری در زمره صالحان (منافقون، آیه 10) و نیکوکاران و محسنان (آل عمران، آیه 134)، امدادهای خاص الهی (بقره، آیه 270)، برکت (بقره، آیه 245 و 272) و مانند آنها خواهد بود.
انسان اگر بخواهد در دل دیگران جا گیرد و بر دل‌ها حکومت کند، باید انفاق در همه اشکال آن را در دستور کار قرار دهد؛‌ چرا که با چنین رویه‌ای می‌توان محبت انسان‌ها را به دست آورد، انفاق عبادی موجب تقرب به خدا (توبه، آیه 99) و محبت الهی (بقره، آیه 195؛ آل  عمران،‌ آیه 134) می‌شود و کسی که محبوب و مقرب درگاه خداوند شد، خداوند او را در دل‌ها جا می‌دهد.

ادامه »

صفحات: 1· 2

شرایط قبولی نماز و تقوا

  • امام رضا(ع) فرمود:

خداوند سه وظیفه دینی را در همراهی سه وظیفه دیگر معرفی کرده است. به نماز و زکات امر فرموده به طوری که هر کس نماز بخواند اما زکات و خمس و حقوق مالی را نپردازد، نمازش مقبول نخواهد بود. همچنین خدا به سپاسگزاری از خویش و والدین امر فرموده است. به طوری که هر کس از پدر و مادر خود تشکر و سپاسگزاری نکند، در واقع از خداوند سپاسگزاری نکرده است و بالاخره خداوند به تقوا و صله‌رحم امر کرده است. به طوری که هر کس صله رحم انجام ندهد، در واقع تقوا نداشته است. (عیون اخبار الرضا ج 1 ص 532)


با دقت در فرمایش امام(ع) این نکته دانسته می‌شود که پرداخت زکات، رعایت احترام پدر و مادر و دیدار خویشاوندان که از جمله حقوق مردم محسوب می‌شود، از چنان اهمیتی برخوردار است که اگر نسبت به آنها سهل‌انگاری کنیم، گویا در واقع حقوق الهی (نماز - شکر - تقوا) پایمال شده است.


اهمیت پرداخت زکات
درباره اهمیت پرداخت زکات  به همین اندازه اکتفا می‌شود که: خداوند سرزمین‌هایی دارد که به آنها سرزمین انتقام می‌گویند. وقتی خدا به بنده‌ای مالی را مرحمت می‌کند و او حقوق الهی آن را نمی‌پردازد، پروردگار یکی از آن سرزمین‌ها را بر او مسلط می‌کند تا آن مال را در آنجا تلف نماید و سپس صاحب مال در همان مکان جان به جان آفرین تسلیم می‌کند در حالی که آن سرزمین همچنان باقی می‌ماند. خداوند بر این امت چیزی را سخت‌تر از پرداخت زکات واجب نکرده است و بیشتر مردم را جز در رابطه با زکات هلاک نمی‌سازد. (مجموعه ورّام ج 2 ص 25-172)


قطع رحم

مورد لعن خداوند
قطع رحم از جمله گناهان بزرگ محسوب می‌شود که موجبات عذاب آخرت و بلاهای دنیوی را فراهم می‌کند. در نکوهش آن همین قدر بس است که خداوند قطع‌کننده رحم را در قرآن چندین بار مورد لعن و نفرین قرار داده است.
پاداش هیچ طاعتی زودتر از صله رحم  به صاحب آن نمی‌رسد. صله رحم موجب افزایش طول عمر، وسعت یافتن روزی، اصلاح اخلاق، دفع شدن بلاها، آسان گردیدن حساب روز قیامت، آبادانی خانه‌ها و…. می‌شود. (معراج‌السعاده ص 439-441)
گسستن پیوند خویشاوندی و پاس نداشتن حرمت والدین عوامل گوناگونی دارد. اما مهم‌ترین عامل آن بی‌حیایی و حرص ورزیدن است. صله رحم تنها رفتن به خانه بستگان نیست بلکه مصادیق فراوانی دارد. از جمله: اذیت نکردن آنان، سلام  کردن و احترام نمودن، اطعام کردن هر چند به جرعه آبی، عیادت از بیماران آنها، شرکت در مراسم عزا، زیارت و دیدار، هدیه دادن، تامین نیازهای آنان پیش از دیگران، خوشحال کردن و… (مفاتیح‌الحیاهًْ ص 215-214)


نقل می‌‌کنند:

روزی حضرت موسی(ع) در حال مناجات با پروردگارش مردی را در سایه عرش الهی دید. پرسید: پروردگارا، این کیست که عرش تو بر او سایه افکنده است؟ فرمود: او کسی است که به پدر و مادر خود نیکی می‌‌کند و اهل سخن‌چینی نیست. (همان ص 221)


یکی از تجار بازار ورشکست می‌شود. او مشکل خود را با شیخ رجبعلی خیاط در میان می‌‌‌گذارد. شیخ گفت: تو آدم بی‌رحمی هستی، چهار ماه است که شوهر خواهرت از دنیا  رفته و تا حالا سراغ خواهرت و بچه‌هایش نرفته‌ای. گرفتاری تو از این است. تاجر گفت: با هم اختلاف داریم. شیخ فرمود: ریشه مشکل تو آنجاست، حال خود می‌دانی. تاجر مقداری وسایل منزل خرید و به خانه خواهرش رفت و آشتی کردند و از آن پس بود که مشکل وی حل شد. (کیمیای محبت ص 125)


در حدیث داریم:

گاهی شخصی نسبت به پدر و مادرش نیکوکار است. سپس آنها می‌میرند و او بدهی آنان را نمی‌پردازد و برای آنها آمرزش نمی‌خواهد. لذا خدا او را عاق و نافرمان می‌نویسد و گاهی شخصی در زمان حیات پدر و مادرش عاق آنهاست و به آنان نیکی نمی‌‌کند. اما وقتی مردند، بدهی آنها را می‌پردازد و برایشان طلب آمرزش می‌کند و بدین ترتیب خداوند وی را در دفتر نیکوکاران می‌نویسد. (اصول کافی ج 3 ص 238)

محمدمهدی رشادتی معارفی از کیهان

نگاهی به مبحث ولایت در کلام امام‌رضا(ع)

 

مامون خلیفه مکار عباسی، با اهداف سیاسی، سازوکاری را در پیش گرفت تا ضمن تغییر جریان مبارزاتی، شیعی، محدودیت‌هایی را برای امام‌رضا(ع) ایجاد کند، و با عنوان جانشین خلافت، مسیر امامت را با تفسیر وارونه از خلافت و ولایت منحرف سازد. امام‌رضا(ع) در برابر این مکر و فریب خلیفه عباسی، به تبیین معنای امامت و ولایت حقیقی می‌پردازد تا فتنه عباسی را آشکار و دشمنان را رسوا سازد. نویسنده در این مطلب با مراجعه به سنت و سیره رضوی به تبیین رفتار متقابل امام‌رضا(ع) علیه حیله مامون عباسی پرداخته است.
***
زشت‌نمایی اسلام با تحریف معنوی آن
اسلام از همان آغاز با گروه‌های تحریف‌گری مواجه بود که در بیشتر موارد با تحریف معنوی و کمتر لفظی درصدد بودند تا اسلام را از حقیقت خود تهی سازند و مفاهیم و معانی نارسا و ناروا را جایگزین مفاهیم و معارف الهی نمایند. در تحریف معنوی، مخاطب پیام، گرفتار فتنه‌ای می‌شود که جز برای اهل بصیرت و تقوا آشکار نیست؛ زیرا الفاظ، حفظ می‌شود، اما معانی و مفاهیم، دگرگون شده به طوری به مخاطب القا می‌شود که دیگر فاقد عناصر مفید و سازنده است.
از نظر قرآن، یهودیان استاد تحریف‌گری هستند و در تحریف معنوی سرآمد امت‌ها و ملت‌ها به شمار می‌روند. آنان چنانکه در جهان معاصر ملاحظه می‌شود، اصل واژگانی چون آزادی، حقوق‌بشر، صلح، عدالت، مساوات و برابری و مانند آن را حفظ می‌کنند، ولی معانی و مفاهیمی را اراده می‌‌کنند که در تقابل و تضاد حقیقی با مفاهیم حقیقی این واژگان و موضوع له آنهاست. خداوند می‌فرماید: من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه؛ برخی از آنان که یهودی‌اند، کلمات را از جاهای خود برمی‌گردانند. (نسا، آیه 46؛ و نیز مائده،‌آیات 13 و 41)
وقتی شاگردان غربی یهودیان از آزادی سخن به میان می‌آورند، به معنای حریت و آزادی و رهایی از قید و بندهای شهوات و سلطه‌ ظالمانه و جائرانه مستکبران نیست که در سایه بندگی و عبودیت الهی حاصل می‌شود؛ زیرا در عبودیت الهی، انسان، بنده هیچ‌کسی نیست؛ بلکه مراد آنان از آزادی، رهایی از هرگونه حدود و موازین و قوانین عقلانی و عقلایی و گرفتار شدن در قید و بند شهواتی است که هر چه انسان بیشتر در آن فرو می‌رود همانند باتلاق گرفتارتر شده به طوری که در نهایت غرق می‌شود و هرگز نمی‌تواند خود را از آن رها سازد.
خداوند در قرآن بیان می‌کند که یهودیان استاد بازی با کلمات هستند تا هم مفاهیم را دگرگون سازند و هم ابزاری برای تمسخر حق‌باوران و مومنان به دست آورند. در همین رابطه با تحریف واژه «راعنا» بر آن می‌شوند تا مومنان و پیامبر(ص) را تمسخر کنند. (نسا، آیه 46 و روایات تفسیری)
منافقان نیز پیرو مکتب تحریف‌گری یهودی بودند. از همان آغاز اسلام، منافقان با سوءاستفاده از سست ایمان‌ها، برنامه‌های خود را برای ضربه زدن به اسلام از درون به اجرا در آوردند. آنان با استفاده از انواع و اقسام تحریف‌ها و جعل‌حدیث بر آن شدند تا مفاهیم کلیدی و اصلی اسلام را به گونه‌ای دگرگون سازند که از اسلام جز پوستی بی‌مغز و محتوا نماند. این‌گونه است که به تعبیر امیرالمومنین علی ‌بن ابی‌طالب(ع) اسلامی را به جهانیان معرفی کردند که پوشیدن وارونه اسلام بود، به طوری که زشتی‌های آن به چشم آمده و زیبایی‌های آن نهان گشت. خشونت و ترور و تکفیر از همان آغاز در دستور کسانی قرار گرفت که نظام ولایی اسلام را در قالب نظام خلافت انتخابی به خورد مردمان دادند. قتل مالک بن نویره توسط خالد و زنا با همسر وی نخستین جنایتی نبود که در قالب نظام خلافت انتخابی انجام گرفت.
در تحریف‌گری اهل نفاق از اسلام، اجتهاد در مقابل نص صریح کلام‌الله و رسول‌الله(ص) قرار گرفت (نگاه کنید: نص در مقابل اجتهاد سید عبدالحسین شرف‌الدین عاملی) و نظام ولایی انتصابی از سوی خداوند به نظام خلافتی انتخابی اهل حل و عقد، نصب فردی و شورای شش نفره و در نهایت خلافت موروثی تغییر ماهیت داد و از اسلام جز پوستی زشت به جا نماند که هنوز آثار آن در قالب گروه‌های تکفیری وهابی و داعشی و مانند آن چهره زشتی از اسلام به نمایش می‌گذارد.


تبیین رضوی در برابر مکر عباسی
در مقابل این جریان خطرناک اسلام‌ستیز درونی، جریان پاک و مطهر الهی (احزاب، آیه 33) با همه ضعف و ناتوانی همراهی و همزبانی و همدلی امت به مقابله پرداخت و با جانفشانی اجازه نداد تا اسلام ناب محمدی(ص) به فراموشی سپرده و از گفتمان جهانی حذف شود؛ از این رو، همه اولیای الهی که به انتصاب خداوند مسئولیت ولایت امری امت را به عهده داشتند، مقتول و مسموم شدند و تنها از ایشان امام‌زمان (عج) در کنف الهی در غیب درآمد تا جهان از خلیفهًْ‌الله خالی نشود و ولایت الهی در ساختار امامت باقی و برقرار ماند و هستی از فیوضات الهی از مجرای ولایت امام‌زمانی بهره‌مند باشد.
امامان معصوم(ع) از همان آغاز به تقابل با جریان نفاق و تحریف‌گری پرداختند و در هر برهه‌ای با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی و توطئه و مکر دشمنان اسلام، سازوکارهایی را برای معرفی اسلام ناب محمدی(ص) و نظام ولایی اسلام به کار گرفتند.
امام‌رضا(ع) در زمانی می‌زیست که مکاران عباسی با توجه به ضعف شدید حکومت و افزایش ظلم‌ستیزان و مخالفان بویژه کسانی که به داعی علویان قیام می‌کردند، ناچار به تغییر سیاست رسمی شده بودند. مامون عباسی این روباه مکار با توجه به شرایط زمانی و مکانی بر آن شد تا برای مهار و مدیریت علویان و سرکوب قیام‌های آنان، جانشینی در خلافت را به امام‌رضا(ع) بسپارد تا ضمن تضعیف اصل امامت و ولایت، خلافت را به جامه امام‌رضا(ع) زینت داده و ساختار نظام خلافتی را به عنوان یک اصل تثبیت شده و پذیرفته شده از سوی امام(ع) معرفی کند و به تطهیر خلفای مسلمانان از آغاز تا انجام بپردازد؛ زیرا پذیرش خلافت و دست کم جانشینی و ولایتعهدی خلیفه به معنای پذیرش نظام خلافتی موجود به عنوان نظام صحیح و اصیل اسلامی خواهد بود، در حالی که شیعیان بر این باورند که اصالت در نظام اسلامی، نظام ولایی است که به حکم و نصب الهی، امام و ولی‌الله انتخاب می‌شود.
اما این مکر مامون عباسی با سازوکاری که امام‌رضا(ع) در پیش می‌گیرد، دفع می‌شود؛ زیرا مکر الهی بالاتر از مکر دیگران است و خداوند مکر مامون را به مکر خویش دفع می‌کند. مامون می‌کوشد تا خلافت رسمی را به عنوان نظام اسلامی تثبیت کند و نظام ولایی و انتصابی به نصب الهی را کنار زند. انتخاب امام به عنوان خلیفه یا جانشین خلیفه به معنای این است که اصل خلافت، امری درست است و از سوی دیگر نیازی به انتصاب الهی ندارد؛ چنانکه خود مامون همانند ابوبکر برای خویش جانشینی انتخاب می‌کند و مردم را موظف می‌سازد تا از وی به عنوان خلیفه یا جانشین خلیفه اطاعت کنند. پذیرش این امر از سوی امام‌رضا(ع) به معنای پذیرش دوگانه‌ای است که اصل باورها و اعتقادات شیعی را زیر سوال می‌برد و نظام ولایی و انتصابی از سوی خداوند را به سخریه می‌گیرد.
امام‌رضا(ع) در برابر مکر مامون عباسی، بر آن می‌شود تا به تبیین نظام ولایی بپردازد. عبدالعزیز بن مسلم می‌گوید: ما در ایام حضرت رضا(ع) در مرو بودیم در آغاز ورود، روز جمعه در مسجد جامع اجتماع کردیم، حضار مسجد، موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و اختلاف بسیار مردم را در آن زمینه بازگو می‌کردند. من خدمت سرور و مولایم رفتم و گفت‌وگوی مردم را در بحث امامت به عرضش رسانیدم.
حضرت لبخندی زد و فرمود: «ای عبدالعزیز! این مردم نفهمیدند و از آرای صحیح خود فریب خورده و غافل شدند. خدای عزوجل، پیغمبر خویش را قبض روح نفرمود تا اینکه دین را برای ایشان کامل کرد و قرآن را بر او نازل فرمود که بیان کننده هر چیز در اوست. حلال و حرام و حدود و احکام و تمام نیازهای مردم را در قرآن بیان کرده و فرمود: «مافرطنا فی‌الکتاب من شیء؛ چیزی در این کتاب فروگذار نکردیم.» و در حجت‌الوداع که سال آخر عمر پیغمبر (ص) بود این آیه نازل شد: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» و موضوع امامت از کمال دین است (تا پیغمبر جانشین خود را معرفی نکند تبلیغش را کامل نساخته است) و پیغمبر از دنیا نرفت تا آنکه نشانه‌های دین را برای امتش بیان کرد و راه ایشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حق واداشت و علی(ع) را به عنوان پیشوا و امام منصوب کرد و همه احتیاجات امت را بیان کرد. پس هر که گمان کند خدای عزوجل دینش را کامل نکرده، قرآن را رد کرده و هر که قرآن را رد کند به آن کافر است.


جایگاه و اهمیت امامت
مگر مردم، مقام و منزلت امامت را در میان امت می‌دانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود. همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش منیع‌تر و عمقش بیشتر از آن است که مردم با عقل خود به آن رسند یا به آرائشان آن را دریابند و یا به انتخاب خود امامی منصوب کنند. امامت، مقامی است که خدای عز وجل بعد از رتبه نبوت و خلت، در مرتبه سوم، به ابراهیم خلیل(ع) اختصاص داده و به آن فضیلت، مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده: «انی جاعلک للناس اماما؛ همانا من تو را امام مردم گردانیدم.» ابراهیم خلیل(ع) از نهایت شادی‌اش به آن مقام، عرض کرد: «از فرزندان من هم؟» خدای تبارک و تعالی فرمود: «پیمان و فرمان من به ستمکاران نمی‌رسد.» پس این آیه، امامت را برای ستمگران تا روز قیامت باطل ساخت و در میان برگزیدگان گذاشت. (اصول کافی، ج1، ص283، ترجمه مصطفوی)
از این حدیث به صراحت معلوم می‌شود که امام(ع) بر آن است تا نظام ولایی را براساس ساختار امامت تبیین کند و خلافت انتخابی که از آغاز انحراف اسلام در جامعه اسلامی مطرح شده را نقد کرده و آن را خلاف آموزه‌های وحیانی قرآن و سنت و سیره پیامبر(ص) نشان دهد. این‌گونه است که امام(ع) در تقابل مکر مأمونی به این تبیین‌گری متوسل می‌شود و از هر زمان و زمینه‌ای برای تبیین نظام ولایی اسلام سیاسی استفاده می‌کند. البته نظام ولایی در اسلام تنها در حوزه سیاسی نیست بلکه حدود و ثغور ولایت همه هستی را دربر می‌گیرد و از همین روست که هر ساله در شب قدر، مقدرات هستی به امضا و تائید امام زمان همان دوره و عصر می‌رسد و ایشان حکم را به روح و فرشتگان ابلاغ می‌کند تا آنان در طول سال به اجرا درآورند.
در نظام ولایی، گستره ولایت امام(ع) تا جایی است که فقدان آن به عنوان فقدان عقل کل و میخ‌های زمین است به‌طوری که اگر امام نباشد، نظام هستی جمع و طی می‌شود و قیامت بر پا می‌گردد. علی‌بن مهزیار از محمدبن هیثم از محمدبن فضل از حضرت ابوالحسن علی‌بن موسی‌الرضا(ع) نقل می‌کند که به ایشان گفتم: ممکن است زمین بدون امام باشد؟ حضرت(ع) فرمود: هرگز! زیرا در این صورت زمین اهلش را فرود می‌برد. (همان)
همچنین سعدبن سعد اشعری قمی از احمدبن عمر نقل کرده که به امام‌رضا(ع) گفتم: آیا زمین بدون امام باقی می‌ماند؟ حضرت(ع) فرمود: نه. گفتم از امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند: مگر اینکه بندگان مورد خشم الهی قرار گیرند. حضرت(ع) فرمود: در این صورت (بدون امام) نمی‌ماند مگر اینکه به زمین فرو می‌رود. (همان)
امام‌رضا(ع) در تبیین نظام ولایی انتصابی بر آن است تا دست مأمون را خالی کرده و او را در موضع ضعف قرار دهد و مکر وی را با مکر الهی خنثی سازد. مأمون پیوسته تلاش داشت تا به هر شکلی شده گفتمان شیعی را با گفتمان رسمی خلافت همراه سازد و بگونه‌ای عمل کند که هم خلافت خویش تثبیت شده و هم خلافت دیگران از اجدادش تطهیر شود. برگزاری جلسات رسمی و همراه‌سازی امام(ع)، برای تثبیت نظام خلافت انتخابی بود؛ اما امام‌رضا(ع) تلاش‌های مکارانه مأمون را با تبیین مواضع قرآنی خنثی می‌کرد و نظام ولایی را به عنوان نظام قرآنی و سنت و سیره نبوی(ص) معرفی می‌نمود. امام‌رضا(ع) در مجلس مهم علمی که با حضور مأمون عباسی و گروهی از عالمان عراق و خراسان برگزار شده بود بر آن می‌شود تا حقیقت نظام ولایی را به عنوان نظام قرآنی بیان کرده و مکر مأمون را به خودش بازگرداند. در این مجلس مأمون پرسشی درباره آیه 32 سوره فاطر: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا؛ سپس کتاب الهی را به کسانی که برگزیدیم به ارث دادیم.» مطرح می‌کند و می‌پرسد: منظور از این بندگان برگزیده که میراث‌دار کتاب الهی هستند، چه کسانی‌اند؟ علمای حاضر در مجلس می‌گویند: منظور همه امت اسلامند؛ ولی حضرت رضا(ع) با استناد به ده‌ها آیه قرآن کریم در آغاز، امتیاز‌های اهل بیت علیهم‌السلام را بر عموم مردم اثبات می‌کند و عترت و آل را دارای یک معنا می‌داند و می‌فرماید: از دوازده مورد آیات روشن قرآن غیر از موارد اشارات تفسیری، استفاده می‌شود که اهل بیت علیهم‌السلام بندگان برگزیده الهی هستند که وارث علوم قرآن هستند. در این مجلس بزرگ علمی، سیاسی، حضرت امام‌رضا(ع) به تفصیل، آیات انذار، تطهیر، مباهله، آیه ذی‌القربی (اسراء، آیه26)، آیه مودت (شوری، آیه20) آیه صلوات، (احزاب، آیه 56)، آیه خمس (انفال، آیه 41)، آیه اهل ذکر (نحل، آیه43)، آیه تحریم (نساء، آیه23)، و نیز آیه 28 سوره مؤمن و آیه 32 سوره طه را شاهد می‌آورد که وارثان علوم قرآن و رهبران برگزیده الهی، افرادی خاص از خاندان پیامبر اکرم(ص) هستند.
آن حضرت با استفاده از قرآن که محل اجماع و اتفاق همه اهل امت است، ضمن معرفی اهل‌بیت(ع) و جایگاه آنان در نظام ولایی، حق خلافت و امامت و ولایت را برای این خاندان اثبات کرده و خلافت مأمون و دیگران را باطل معرفی می‌کند.
ایشان با بهره‌گیری از حدیث سفینه بر آن می‌شود تا راه نجات از گرداب ظلمت‌ها و انحرافات و طوفان بلای الهی را کشتی اهل بیت(ع) دانسته و مردم را به سوار شدن و همراهی با این اولیای الهی فرا می‌خواند. آن حضرت از پیامبر خدا(ص) نقل می‌کند که ایشان فرمود: «مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلف عنها زج فی‌النار؛ مثل خاندان من در میان شما مثل کشتی نوح است. هر کس بر آن نشست نجات یافت و هر کس از آن باز ماند، در آتش افتاد.» (عیون اخبار الرضا، صدوق، ج2، باب31)


توحید به شرط‌ پذیرش ولایت
آن حضرت(ع) با آگاهی و علم غیب کامل نسبت به اهداف و ساز و کارهای مأمون عباسی در همان آغاز ورود به مرکز خلافت اموی در مرو و در هنگام ورود به نیشابور بر آن می‌شود تا جایگاه خود و نظام ولایی را تبیین کرده و دست مأمون را در پوست گردو بگذارد. این‌گونه است که در حدیث مشهور به سلسله الذهب به معرفی نظام ولایی و جایگاه خود به عنوان ولی‌الله اشاره می‌کند. در کتاب تاریخ نیشابور آمده است: در سفر حضرت رضا(ع) به خراسان، کجاوه امام وارد نیشابور شد و درحال عبور از بازار بود که دو نفر از راویان احادیث به نام‌های «بوزرعه و محمدبن اسلم طوسی» جلو آمدند و به امام عرض کردند: «ای امام و فرزند امامان، ای سلاله پاک فاطمه زهرا و ای چکیده پرثمر نبوت!  به حق پدران گرامی‌ات، صورت مبارک و پرنور خود را به ما بنمایان و حدیثی از جد بزرگوارت را برای ما بگو!»
امام دستور داد کجاوه را متوقف کنند. سپس سایبان را کنار زد و چشم مسلمانان به جمال نورانی‌اش منور شد.
مردم همه روی پا ایستادند. صدای گریه از هر سو بلند شد و اشک شوق از دیده‌ها فرو ریخت. گروهی خود را به خاک می‌افکندند، عده‌ای افسار مرکبش را بوسه می‌زدند یا گردن می‌کشیدند تا صورت مبارک امام را ببینند.
ازدحام و غوغا تا ظهر طول کشید و مردم همچون سیل اشک می‌ریختند تا سرانجام، بزرگان قوم فریاد زدند: «ای مردم!  گوش فرا دهید و فرزند رسول خدا را آزار ندهید، که این کار آزار رسول خداست.»
مردم ساکت شدند و بیست و چهار هزار قلم و دوات آماده شد تا حدیث امام را بنویسند. این حدیث شریف بعدها به «حدیث سلسله الذهب» (سلسله طلا)  معروف شد؛  چون راویان آن حدیث همه از معصومین (رسول خدا و ائمه) و جبرئیل علیهم السلام هستند.
بوزرعه و محمدبن اسلم نیز مأمور شدند تا حدیث را برای افرادی که صدای امام را نمی‌شنیدند با صدای بلند تکرار کنند.
امام رضا(ع)  این چنین آغاز کرد: «پدرم، موسی بن جعفر الکاظم، برای من روایت کرد از قول پدرش، جعفر بن محمد الصادق، از قول پدرش، محمدبن الباقر، از قول پدرش، علی بن الحسین زین‌العابدین، از قول پدرش،  حسین بن علی که در سرزمین کربلا شهید شد، از قول پدرش، امیرالمومنین علی بن ابیطالب که در کوفه شهید شد، از قول برادر و پسر عمویش، محمد رسول‌الله(ص)، از قول جبرئیل، که خداوند فرمود: «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی؛ کلمه توحید (لااله‌الا‌الله) دژ و حصار محکم من است. هرکس آن را بگوید،  داخل حصار من شده و هر کس داخل قلعه و حصار من شود، از عذاب من در امان است.
سپس حضرت رضا(ع) فرمود: «آری، خداوند راست فرمود و جبرئیل و رسول‌خدا و ائمه اطهار علیهم السلام همه راست گفته‌اند.»
در این هنگام کجاوه امام به راه افتاد. (چه بسا مامورین مأمون، کجاوه را حرکت دادند.)
ولی امام اشاره کرد کجاوه را نگه دارند و ندا کرد: «بشرطها و انا من شروطها؛ اما در صورتی که به شروط‌های آن عمل شود و من یکی از آن شرط‌ها هستم. (بحارالانوار، ج 49، ص 126، ح 3. از کشف الغمه، ج 3، ص 145-144().
فرمایش امام رضا(ع) در حدیث سلسله‌الذهب به این معنی است که توحید در صورتی مقبول درگاه خداوند است که همراه با پذیرش ولایت اهل‌بیت(ع) باشد و تنها کسانی از امت نجات می‌یابند که به دژ امنیت الهی با ولایت از جمله ولایت رضوی(ع) وارد شوند. این گونه است که توطئه‌های مامون عباسی و مکر مامونی با درایت و امامت الهی امام رضا(ع) باطل شد و هر آنچه رشته‌بود پنبه گشت.

محمد رضائی منش معارفی از کیهان

ارزش خاموشی وسکوت


امام علی(ع) فرمود: جمع الخیر کله فی ثلاث خصال: النظر و السکوت و الکلام. همه خوبی‌ها در سه خصلت خلاصه می‌شود: 1) نظر کردن 2) سکوت و خاموشی 3) سخن گفتن

و در ادامه فرمود: هر نگاه و نظری که در آن عبرت و پندآموزی نباشد، فراموشی و بازی و سهو است. هر سکوتی که در آن اندیشه و فکر نباشد، در واقع نوعی غفلت و بی‌خبری است و هر سخنی که در آن ذکر و یاد حق نباشد، عملی بیهوده و باطل محسوب می‌شود.
خوشا به حال انسانی که نگاهش عبرت‌خیز و سکوتش اندیشه‌آمیز و کلامش یادآوری و ذکر باشد. چنین کسی بر گناه خود گریه می‌کند و مردم از شر او آسوده‌خاطر هستند. (خصال ج1 ص120)

از امام رضا(ع) نقل است که سکوت یکی از درهای حکمت است، زیرا محبت دیگران را جلب می‌کند و آدمی را به هر امر نیکی رهنمون می‌شود. (اصول کافی ج3 ص174)

فواید سکوت و خاموشی
ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، خاموشی است. رسول خدا(ص) فرمود: من صمت نجی- هر که سکوت را شیوه خود کرد نجات می‌یابد. نیز فرمود: هر کس که به خدا و رسول(ص) ایمان آورد، باید هر سخنی که می‌گوید خیر باشد یا خاموش نشیند.
از عیسی(ع) مروی است که: عبادت ده جزء است: نه جزء آن خاموشی است و یکی از آن فرار از مردم می‌باشد. لقمان(ع) به پسرش گفت: ای فرزند اگر گمان می‌کنی که سخن گفتن نقره است بدان که سکوت طلاست. از امام باقر(ع) است که: شیعتنا خرس؛ شیعیان و دوستان ما لال هستند. (معراج‌السعاده ص 489)

لقمان حکیم(ع) بر حضرت داود(ع) وارد شد. دید مشغول ساختن زره است. لقمان(ع) که قبلا زره ندیده بود، تعجب کرد و تصمیم گرفت راجع به آن سوال کند، ولی حکمتش اجازه نداد. وقتی داود(ع) زره را تمام کرد آن را پوشید و گفت برای جنگ بسیار خوب است. سپس لقمان فرمود: سکوت حکمت است ولی انجام‌دهنده آن کم است. آنچه می‌خواستم بدون سوال فهمیدم. گفته‌اند: لقمان(ع) تا یک سال تمام برای دانستن این موضوع پیش داود(ع) می‌رفت اما چیزی نمی‌پرسید.

سکوت یا سخن گفتن؛ کدام بهتر است؟
از امام سجاد(ع) پرسیدند: سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ فرمود: هر یک از این دو آفاتی دارند. در صورتی که هر دو عاری از آفات باشند، سخن گفتن بهتر است، زیرا خداوند انبیا و اوصیا را مبعوث کرد تا سخن بگویند نه آنکه ساکت باشند. هیچ کسی با سکوت مستحق بهشت و مستوجب دوستی خدا نمی‌شود و کسی به وسیله سکوت از آتش و غضب خدا در امان نمی‌ماند. همه اینها با سخن میسر می‌شود. من نمی‌توانم ماه را با خورشید مقایسه کنم. تو اگر بخواهی فضیلت خاموشی را بیان کنی، از کلام استفاده می‌کنی در حالی که فضیلت کلام را نمی‌توان با سکوت بیان کرد. (اخلاق بشر ص 225-226) البته این در صورتی است که در سخن گفتن فوایدی وجود داشته باشد اما اگر باعث مشکل و تفرقه و گناه باشد، مسلما سکوت افضل است.
همان‌طور که امام علی(ع) در حدیث بالا فرمود، سکوتی خوب است که در آن اندیشه و فکر باشد و الا صرف خاموشی ارزش ندارد. سکوتی که در آن فکر باشد می‌تواند بسیاری از بداخلاقی‌ها و آفات زبانی و گناهان بزرگ را مانع شود. از جمله غیبت کردن، تهمت، فحش، دروغ، تمسخر، سرزنش، مجادله، سخن باطل، افشای اسرار دیگران، سوگند و…

مرحوم آیت‌الله سیدمحمد حسینی همدانی نقل می‌کنند که: مرحوم سیدعلی قاضی دائم‌السکوت بود. روزی متوجه شدم که داخل دهان ایشان کبودرنگ است. بعد از مدت‌ها اصرار که از علت آن جویا شدم در خلوت فرمودند: آقا سیدمحمد، سیر و سلوک سختی‌های فراوان دارد و از بسیاری از مطالب باید گذشت. من در ابتدای راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسارگسیختگی زبانم را بگیرم مدت 26 سال ریگ در دهان گذاشتم که از سخن‌فرسایی خودداری کنم، اینها از ثمرات آن دوران است. (هزار و یک حکایت اخلاقی ص 48)

سخن گرچه هر لحظه دلکش‌تر است
چه بینی خموشی از آن بهتر است
در فتنه بستن دهان بستن است
که گیتی به نیک و بد آبستن است
پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
(امیرخسرو به نقل از منتهی‌الامال ج2 ص 425)

محمدمهدی رشادتی معارفی از کیهان

فخر زنان ایران بانو مجتهده علوی همایونی

مروری بر زندگی پربار بانوی مجتهده، زینت‌السادات علوی همایونی

اشاره:
علم و عالم دو مقوله به هم پيوسته‌اند كه حيات جامعه به آن وابسته است و «طلب العلم فريضه ًْ علي كل مسلم» آموختن علم بر هر مرد مسلمان واجب است و «مسلمه ًْ»! و بر هر زن مسلماني نيز آموختن علم واجب است. بخش اخير، يعني «و مسلمه ًْ» بخش محذوف روايت است در ساليان طولاني.
هرچند عالمان حقيقي، با مجاهدت بسيار، بيش از چهارده قرن است احاديث و علوم را سينه به سينه به نسل‌هاي پس ازخود منتقل كرده‌اند و هريك متناسب با عصر خود منشأ خيرات كثير بوده‌اند اما اينكه چرا اين بخش از روايت، سال‌هاي سال حتي در بين جامعه متدين حذف شد، دلايل و توجيهات منطقي يا غيرمنطقي بسيار دارد. اتفاقات قرن‌هاي اخيرنشان مي‌دهد جريان‌هاي نفوذي، متحجرين خشك مغز و بي‌سوادان پرادعا در آن سال‌ها با حذف جامعه زنان - مربيان اصلي جامعه، من المهد الي اللحد- از چرخه علم‌آموزي و توليد علم، نه تنها جامعه مترقي مسلمين كه بشريت را از حركت در مسير هموار و مستقيم فطرت و پيشرفت، محروم كرده اند.
در اين ميان تعداد زنان عالمه، بسيار به شرايط زماني و مكاني بستگي داشته است.كمااينكه سير تحصيلات زنان و بالطبع زنان عالمه، در صدوپنجاه سال گذشته با خيانت شاهان و ندانم‌كاري فعالان اجتماعي- مذهبي رو به افول گذاشته بود. اما با تلاش بي‌وقفه بانويي اصفهاني؛ بانو مجتهده امين(ره) و كسب علم وتعليم وتعلم حقيقي به زنان، بار ديگر اين حركت انسان‌ساز هرچند به ظاهر آهسته، اما رو به رشد، آغاز شد و طي سال‌ها ثمره‌هاي بسيار به جامعه عرضه كرده است؛ و يكي از بهترين ثمره هايش؛ فخر زنان ايران، بانو زينت‌السادات علويه همايوني است كه اين روزها به گمان باطلمان جاي خالي‌اش را با ذكر يادش پرمي‌كنيم غافل از آن كه: «اذا مات العالم الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمهًْ لایسدها شیء» وقتی عالمی فقیه، فوت كند در اسلام رخنه و حفره‎ای ایجاد می‎شود كه هیچ چیزی نمی‎تواند جای آن را پر کند.

آنچه درپی می‌آید اشاره‌ای گذرا به زندگانی و فعالیت‌های این عالمه پر تلاش است که از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد.
***
سال 1265 هجري شمسي، درست در سال‌هايي كه پادشاهان قاجار، بيش از پيش غرق لذات پست نفساني، از وضع عامه جامعه غافل بودند و فقر، فساد، بيماري و بي‌سوادي در ايران بیداد مي‌كرد، دختري از نسل پيامبر در خانواده امين‌التجار اصفهاني متولد و سيده نصرت ناميده شد. او در حالي كه اكثريت مردان نيز بي‌سواد بودند، به ‌واسطه تدين و درك درست خانواده و علاقه وافرش به آموختن، در خانه به فراگيري دانش مشغول شد و پس از ازدواج نيز در كنار تمام وظايف خطير و سنگين مادري و همسري با تمام تلاش، تعليم و تعلم خود را ادامه داد تا به درجه اجتهاد نائل آمد.
خانه‌اش محل تعليم و تعلم دختران جوان و زنان بود كه در آن سال‌هاي خفقان و استبداد، به روي خوش معلم پاكدامن و مهذبشان پناه آورده بودند. زينت‌السادات علويه همايوني؛ دختر 16 ساله، دوست بانو امين از جمله اين دختران تشنه علم بود كه از سال1313 تا زمان وفات آن بانو در خدمتش بود و از او بهره‌ها برد.

تحصيل
زینت‌السادات همایونی تحصیلات ابتدایی را در منزل نزد مادر آغاز کرد و ضمن تحصیل خانگی، هنرهای زنانۀ متداول در زمان خود را نیز فرا‌گرفت. در سال ۱۳۱۳ به شاگردی بانو امین پرداخت. او به جز تحصیل نزد بانو امین، ادبیات عرب و منطق را نزد حیدر علی محقق خواند. مدتی نیز نزد صدر کوپایی منطق و شرح منظومه ملاهادی سبزواری و کتاب مغنی و معالم و شرح لمعه خواند. او مدتی نیز نزد آیت‌الله نورالدین اشنی (قودجان) اسفار اربعه ملاصدرا را خواند.
كودكي زينت‌السادات در دوره رضاخان؛ تقریبا مقارن با اندیشه تجددخواهی و تبلیغات وسیع اسلام‌زدایی، خصوصا در اصفهان بود. در آغاز این دوره، خانم امین 35 ساله بودند و اصفهان هم در آن ایام حوزه‌های علمیه [بسیار] داشت. این شهر بعد از تهران آماج فعالیت‌های تجددخواهی بعضی از بانوان، قرارگرفت.
مجری این فعالیت‌ها، صدیقه دولت آبادی بود كه می‌گفتند حتی 15 سال قبل از جریان كشف حجاب، به‌طور رسمی، حجاب خود را برداشته بود. دولت آبادی، كانونی هم به نام«كانون بانوان» دایر‌كرده بود كه بعد از برداشتن حجابش و ظاهر شدن در ملأ عام، مردم این كانون را آتش زدند. البته افرادی مانند خانم دولت آبادی كم نبودند.
زينت السادات چون استادش پس از ازدواج نيز به تعليم و تعلم ادامه داد تا آنكه با امتحاني سخت یعنی فوت همسر مواجه شد. در سال ۱۳۴2 ه‍.ش که همسر بانو همایونی فوت کرد، او به اصرار برادرش در امتحان طلاب در مدرسۀ سپهسالار شرکت کرد. گفته شده است در آن زمان جز بانو امین زن دیگری در حوزۀ علوم دینی وجود نداشت و تا آن روز هیچ زنی در آزمون مدرسه سپهسالار شرکت نکرده بود. امتحان در دو رشتۀ منقول و معقول برگزار می‌شد. از ۳۷۰ نفری که داوطلب شرکت در امتحان بودند، تنها پنج نفر در رشتۀ معقول ثبت‌نام کرده بودند.
او با وجود قبولی در این امتحان، در دانشکده وعظ و تبلیغ تهران (دانشکده الهیات کنونی) نیز ثبت‌نام کرد و در امتحان ورودی آنجا نیز پذیرفته شد. تا دو سال او تنها زنی بود که در میان طلاب مرد در کلاس‌ها شرکت می‌کرد. با این حال تحصیل او در دانشکده وعظ و تبلیغ ناتمام ماند. این به آن دلیل بود که تا آن زمان دانشکده، هیچ زنی را پذیرش نکرده بود و بعد از پذیرش زینت السادات همایونی دیگر زنان نیز به دانشکده مراجعت کرده و خواستار تحصیل در آنجا بودند. در این میان نامه‌ای از مسئولین دانشگاه به دست زینت السادات همایونی رسید با این پیشنهاد که مابقی دوران تحصیل خود را در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه اصفهان بگذراند. او هم که در تحصیل به دنبال مدرک نبود، از ادامۀ تحصیل در دانشگاه انصراف داد.

زمينه‌سازی تحصيل دختران
بانو امین با اینکه تمام تحصیلات، تحقیقات و تالیفاتش را در محیط خانه به انجام رسانید، اما برای دختران جامعه که اگر می‌خواستند تحصیل کنند، باید به مدارس استثمارگران انگلیسی با آموزگاران مسیحی می‌رفتند ،دبیرستانی را تأسیس کرد تا خانواده‌های مذهبی با خیال راحت دخترانشان را به مدرسه بفرستند. برای ترویج علوم الهی نیز «مکتب فاطمیه» را بنا گذاشت.
بانو امین با ورقۀ اجتهاد خود برای هر دو مدرسه مجوز گرفت. مجوز مدرسۀ دینی بانوان با عنوان جواز تاسیس کلاس قرآن و رساله صادر شد. این نام به این دلیل بود که تا پیش از این مدرسه‌ای با این ماهیت سابقه نداشت.
دستور خرید خانه‌ای به عنوان محل مدرسه از جانب بانو امین صادر شد و امورات مربوط به آن به وکیل بانو امین، میرزا علی‌خان تابش و عروس‌ بانو امین، فروغ‌السادات سپرده شد. به این ترتیب دبیرستان دخترانۀ امین و مکتب فاطمه(س) در سال تحصیلی ۴۵-۱۳۴۴ تاسیس شد. پس از آن بانو امین کلیۀ امور مربوط به مکتب را به بانو همایونی واگذار کرد. او نیز با الهام از برنامۀ درسی دانشکده الهیات دانشگاه تهران، برای مکتب فاطمه برنامۀ درسی نوشت. اساتید آن هم از میان شاگردان بانو امین انتخاب شدند و کار اولین حوزۀ علمیّه بانوان با عنوان مکتب فاطمه با ۶۰ نفر بانویی که شوق آموختن علوم دینی داشتند، آغاز شد. بعد از مدتي بانو امین دبیرستان را به وزارت فرهنگ بخشید و بخش حوزوی را گسترش داد.

اجازه نقل روایت
بانو همایونی در تاریخ ۱۳۵۵ ه‍.ش از جانب بانو امين اجازه نقل روايت دریافت کرد. متن اجازه بانو امین چنين است:
«و امابعد، سیدۀ جلیله، عاملۀ فاضله، زینت‌السادات همایونی، فرزند مرحوم سید رحیم، از حقیر اجازه خواست. پس در اجازه دادن به او از خدا استخاره کردم و به او اجازه دادم که از طریق من، از مشایخ بزرگوارم به روش‌های مخصوصی که در محل خودش روشن و ثبت شده است، تمام روایاتی را که برای من صحیح می‌باشد، نقل روایت کند، از کتب تفسیر، ادعیه، حدیث و فقه و غیراینها از مصنفات شیعه و روایات اهل سنت.»

تلاش برای ارتقای فکری وعلمی بانوان
يكی از اقدامات فرهنگی بانو همايونی، پايه‌گذاری مكتبی بود كه قبل از انقلاب و اوج تسلط بيگانگان كه فراگيری علوم عاليه با رعايت شئونات اسلامی ميسر نبود زمينه تحصيلات عاليه را در ادبيات عربی و فارسی و معارف اسلامی فراهم آوردند و دختران و بانوان با كمال نجابت و اخلاق اسلامی در اين مكتب از چنان عمق علمی برخوردار شدند كه هر كدام که تاكنون برای ادامه تحصيل يا آزمايش علمی يا تدريس در هر حوزه و دانشگاه و كانون علمی می‌روند مايه افتخار و تحسين و تمجيد قرار می‌گيرند و در پيشرفت علمی تا مدرك دكترا و پژوهشگر و محقق رسيده‌اند. ايشان در اين مكتب زمينه رشد فكری را در مسائل اجتماعی و امور سياسی برای بانوان فراهم می‌كردند و با ايجاد گردهمايی و دعوت مهمانان خارجی و داخلی و سخنرانی‌های متنوع، بانوان را با مسائل روز آشنا می‌كردند. ايشان در جهت رشد فكری بانوان و جوانان و رفع موانع آن، نهايت سعی خود را کرده وبرای ارتقای سطح علمی خواهران در حوزه‌ها و رسيدن به درجه اجتهاد و قدرت استنباط در امور فقهی مربوط به خودشان به علما و مسئولان مربوط نامه می‌فرستادند و درخواست می‌كردند كه زمينه رشد علمی را برای آنان فراهم كنند. برای حقوق تضييع شده بانوان به علما نامه می‌نوشتند تا آن حضرات با تجديد نظر و فتوا از حقوق آنان دفاع كنند.

تشكيل جامعه ًْ الزهرا
به مرور ایدۀ تاسیس مدرسۀ دینی بانوان به دیگر شهرها و كشورها هم رفت. در نجف‌آباد مکتب الزاهرا،در قم مکتب توحید ،در چین مکتب فاطمه(س) و در پاکستان و… بعدها در سال ۱۳۶۵ به فرمان امام خمینی مکاتب کوچک و پراکنده گرد هم آمدند و جامعهًْ‌الزهرا تاسیس شد که مدتی هم بانو همایونی به عنوان استاد مدعو در آنجا تدریس می‌کرد.
بانو همایونی در سال ۱۳۷۱ مکتب فاطمه را وقف کرد و پس از آن در منزل به ترجمه و تالیف کتب پرداخت. آثار مكتوب منتشر شده از اين بانوي مجتهده به اين شرح است:
- ترجمۀ اربعین‌الهاشمیه اثر بانو امین
- زن مظهر خلافت‌الله
- ترجمۀ بخشی از اسرار‌الآیات ملاصدرا
- عشق ذوی القربی دربارۀ حضرت زهرا(س)
- نسیم ولایت دربارۀ حضرت علی(ع)
- زندگانی بانوی ایرانی دربارۀ بانو امین
- سفرنامه علویه همایونی که زندگینامه خودنوشت است


چهره ماندگار
بانو علويه همایونی در سال ۱۳۸۸ به عنوان چهره ماندگار جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد. همچنین در سال ۱۳۹۰ در همایش «امینه امین» که در اصفهان برگزار شد، از مقام ايشان تجلیل شد. آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، در پیامی که برای این همایش ابلاغ کرده بودند، بانو همایونی را از مفاخر جامعۀ زنان ایران اسلامی خواندند.
سرانجام این بانوی عالمه در 10 تيرماه 1395 نداي حق را لبيك گفت و جهان اسلام را عزادار خود كرد.

زهرا رئیسی معارفی از کیهان

شب قدر؛ شب تجدید عهد با قرآن و عترت

رهبر معظم انقلاب درباره شهید آیت‌الله بهشتی فرمودند: «اگر کسی شهید بهشتی را می‌شناخت و قوّت فکر و اراده و ابتکار در تصمیم و اقدام را در این شخصیت ممتاز می‌دانست، خوب می‌فهمید که حذف یک چنین شخصیتی از مجموعه‌ مدیریتی کشور چه معنایی می‌دهد. شهید بهشتی حقیقتاً مثل سنگ آسیای گرانی بود که با گردش خود، ده‌ها کار انجام می‌داد؛ تولید انرژی می‌کرد، کار راه می‌انداخت، پیش می‌رفت و فکر تولید می‌کرد».(بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی،۷/۳/۱۳۸۳)


نوشتار حاضر، بیانات آن شهید مظلوم و عالم ربانی و فرزانه در سال 1344 در مركز اسلامى هامبورگ است که در پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت‌الله دکتر
سید محمد حسینی بهشتی انتشار یافته و به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت ایشان تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.


مفهوم قدر
در قرآن كريم در اين سوره معروف كه «سورة القدر» نام دارد، تعبير شب قدر و ليله‌ًْالقدر آمده است. در اين سوره درباره شب قدر اين مشخصات ذكر شده است: 1- شب قدر شبى است كه قرآن در آن نازل شده: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم. 2- شب قدر، شبى است كه از هزار شب بهتر است. 3- در اين شب فرشتگان به همراه روح - در آياتى ديگر روح‌الامين هم آمده (و به فرمان خدا) به هر فرمان خدا - فرو مىآيند. 4- شبى است كه تا سپيده دم، شب سلام، شب سلم و شب سلامت است. اين آن چيزى است كه از سوره قدر درباره شب قدر مى‏فهميم. يكى از مشكلات فنّ مطالعات اسلامى اين است كه معمولاً يك مطالعه‌كننده بيايد و فقط يك آيه يا دو آيه، يا يك حديث يا دو حديث، را درباره يك مطلب ببيند و از آيات و روايات و مطالب ديگرى كه درباره همان موضوع آمده غفلت كند، يا حوصله تحقيق و تتبعش كم باشد، آن وقت اظهارنظرى كند كه اين غالباً خام است. يكى از مشكلات فن اسلام‏‌شناس همين نداشتن تتبع تام، تفحص كامل و حوصله فراوان در بررسى دلايل و مآخذ يك مطلب و يك موضوع در اسلام است. متأسفانه نه تنها آنها كه در خارج از سَمت روحانيت و علماى اسلامى هستند، بلكه آنها هم كه در زمره علماى اسلامى هستند خيلى‌ها به اين كم‌حوصلگى گرفتارند.
باز متأسفانه خيلى از اين آقايانى هم كه به نام شرق‏‌شناس و خاورشناس يا اسلام‏‌شناس در اين قرن‌هاى اخير درباره اسلام مطالعاتى كرده‏‌اند و مطالبى نوشته‏‌اند، به اين مشكل گرفتارند. به هر حال، درباره شب قدر در قرآن كريم مطلب به همين سوره ختم نمى‏شود. در سوره دُخان چند آيه ديگر داريم كه خواه و ناخواه به شب قدر مربوط مى‏‌شود. در سوره دخان چنين آمده: «بسم‏‌الله الرحمن الرحيم. حم. وَ الكِتابِ المُبينِ. اِنّا اَنزَلناهُ فى ليلهًِْ مُباركهًْ اِنّا كُنّا مُنذرينَ. فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ. امراً مِنْ عِندنا انّا كُنّا مُرسَلينَ.» در اين آيات كلمه قدر نيامده است، ولى اين آيات مى‏‌گويد: «ما قرآن را در شب مبارك و پربركتى فرستاديم؛ شبى كه در آن شب، هر امر محكمى به صورت قاطع معين مى‏‌شد؛ شبى كه در آن شب به فرمان ما حكم قاطع هر مطلبى روشن مى‌شد، و در اين شب ما مى‌‏فرستاديم فرستادگان (رسول و پيامبر) را.» ملاحظه مى‏‌كنيد كه اين آيات درست با آياتى كه در سوره قدر است مربوط به يك موضوع است. البته در اينجا كلمه قدر نيست.


در سوره قدر مى‏‌گفت ما قرآن را در شب قدر فرستاديم، اينجا مى‏‌گويد ما قرآن را در شبى مبارك فرستاديم. اين شب مبارك همان شب قدر است. در آنجا مى‏‌گفت در اين شب فرشتگان به همراه روح‌الامين با هر فرمان و از روى هر فرمان مى‌‏آمدند، و در اينجا مى‌گويد در اين شب هر امرى به صورت محكم مشخص مى‌شود و به صورت قاطع معين مى‌گردد. در سوره نحل آيه‌‏اى هست كه مخصوص شب قدر نيست، ولى مربوط به مطلب كلى شب قدر است: «يُنَزِّلُ المَلائكهًْ بِالرُّوح من امره عَلى مَن يَشاءُ من عِبادِهِ اَن انذروا اَنَّهُ لاالهَ‏الاّ اَنا فاتّقونِ. خدا كسى است كه فرشتگان را به همراه روح‌الامين مى‏فرستد، بر هر يك از بندگانش كه بخواهد؛ و به آنها مأموريت مى‏‌دهد كه برويد پيام يكتاپرستى را به مردم برسانيد و به آنها اعلام كنيد كه جز خداى آفريدگار جهان خدايى نيست، پس جانب خداى يكتا را نگه داريد.» در اينجا هم صحبت از فرستادن فرشتگان به همراه روح‌الامين و فرستادن رسولان و پيامبران به سوى مردم است.

اين كلىِ مطلب شب قدر است. اين است آنچه در قرآن كريم درباره موضوع و مطلب شب قدر آمده است. حالا ما از اين چه مى‌‏فهميم؟ آيا از اين آيات قرآن اينطور فهميده مى‌شود كه شب قدر شبى است كه مقدّرات اشخاص و مردم معين مى‏‌شود؟ شب قدر است يعنى شب تقدير است؟ آن هم تقديرات مردم و سرنوشت مردم؟ آن هم براى چه مدتى: يك سال، كمتر، بيشتر؟


اين يك احتمال در معنى كلمه قدر. احتمال ديگر در معنى كلمه قدر اين است كه شب قدر است يعنى حساب‌ها روشن مى‏‌شود، اما نه سرنوشت افراد و مردم؛ بلكه حكم قاطع هر مطلبى روشن مى‌شود. چون در شب قدر قرآن كريم نازل شد و پيغمبر اسلام به پيغمبرى مبعوث شد و خدا احكام حلال و حرام و بد و خوب را در قرآن كريم به صورتى قاطع و ابدى فرستاد و فرشتگان به همراه روح‌الامين حامل پيام الهى بعثت و حامل كتاب الهى قرآن براى پيغمبر بودند. بنابراين شب قدر است يعنى شبى است كه اندازه و قدر هر مطلبى به صورتى قاطع روشن شده است. در اين معنا ديگر بحثى از سرنوشت اشخاص، چه يك شب و چه يك سال و چه يك عمر، در ميان نيست. معنى سوم اينكه اصلاً كلمه قدر به معناى ارزش و منزلت باشد، نه به معناى ارزيابى. يعنى ما قرآن را فرستاديم در شبى ارزنده؛ شبى كه بايد قدردانى شود؛ شبى كه از هزار ماه بهتر است. دليل بهتر بودن اين شب از هزار ماه و دليل قدر و منزلتش نيز اين است كه شب بعثت پيغمبر اكرم است. از قرآن كريم و آيات قرآن كريم نمى‌توانيم بفهميم كه آيا حتماً معنى اول مراد است يا دو معنى ديگر.
ولى آنچه مسلم است اين است كه از آيات قرآن كريم اين مقدار استفاده مى‏شود كه شب قدر شب بعثت پيغمبر و شب فرستادن قرآن كريم و شب مباركى است. شب پربركتى است. شبى است كه تا سپيده دم و تا صبح‏گاه، شب سلام براى بشريت و انسانيت است. شبى است كه فرشتگان به همراهى روح‌الامين بر پيغمبر آمده‌اند و هر مطلبى كه بايد و شايد بر پيغمبر خوانده‌اند. اينها از قرآن به طور مسلم استفاده مى‌شود؛ اما درباره بيش از اين، به حساب قرآن نه مى‌توانيم بگوييم بله، و نه مى‌توانيم بگوييم نه. اين شب قدر از نظر قرآن كريم.
علماى شيعه، مخصوصاً در كتاب‌هاى ادعيه و همچنين در كتاب‌هاى حديث درباره شب قدر روايات بسيارى نقل كرده‏اند. ماحصل روايات و مطالبى كه علماى شيعه دارند اين است كه در اين شب مستحب و بجاست كه هر مسلمانى بيشتر وقتش را به دعا و توجّه به خدا بگذراند، و اگر بتواند شب را احياء كند. احياء كلمه عربى است كه فارسى دقيق آن كلمه، شب زنده‌دارى است. احياء يعنى شب زنده‌دارى. خوب است هر مسلمانى در اين شب‌ها شب‌ زنده‏‌دارى كند، اما شب زنده‏‌دارى به دعا، توجّه به خدا، محاسبه نفس، پاك كردن دل و پاك كردن روح از آلودگي‌ها و ناپاكي‌ها. آماده كردن روح براى بهتر عمل كردن به وظايفى كه خدا براى ما مقرر كرده است. اين روح مطلب و خلاصه آنچه كه در احاديث و كتاب‌هاى شيعه آمده است. در اين زمينه دعاهاى زيادى هست. البته بسيار خوب است كه انسان در اين شب دعا كند. در ضمن مطالبى كه مربوط است به دعاى در اين شب، بعضى از محدثين، از جمله مرحوم محدث قمى و مرحوم مجلسى و ديگران، از اينكه اين شب شبى است كه مقدرات يك سال در آن معين مى‏ شود نيز صحبت كرده‏ اند؛ ولى اين گوشه مطلب يك گوشه اساسى از مطلب شب قدر نيست. همان‏طور كه ملاحظه فرموديد ما از قرآن شروع كرديم، رواياتى را كه از پيغمبر نقل شده ذكر كرديم و بعد به آنچه كه از سنت اهل بيت و از مطالب ديگر در اين باره استفاده مى ‏شود اشاره كرديم. آن قسمت اصلى مطلب اين است كه اين شب، شب پربركتى است؛ شب پرارزشى است؛ شب فرو آمدن قرآن بر پيغمبر است؛ شبى است كه فرشتگان به همراه روح الامين بر پيغمبر آمده‏‌اند شب سلامت است؛ شب رسيدن به سلامت؛ اين در حدّ قرآن. شب دعاست، شبى است كه خوب است هر كسى درباره خودش و ديگران دعا كند؛ شب را به عبادت زنده نگه دارد و شب زنده‌‏دارى كند؛ اين در حدود رواياتى كه از پيغمبر نقل شده است. بسيارى از روايات ائمه هم مؤيد همين است. دعاهاى زيادى هم در اين زمينه هست. بعد قدرى كه پايين‏تر مى‏آييم مى‏رسيم به آنچه به تعيين مقدرات يك سال مربوط است.


مفهوم تعیین مقدرات یک ساله
هيچ عالم شيعى و غير شيعى نگفته است كه بعد از شب قدر ديگر انسان دعا نكند. پس اينكه امشب شب تعيين مقدرات يك ساله است بايد معنى و مفهوم ديگرى داشته باشد كه با استحباب و تأكيد به دعا در شب‌ها و روزها و هر ساعتى از ساعت‌هاى سال كاملاً سازگار باشد. آن تفسير و تعبيرى كه ما مى‏‌توانيم براى اين مطلب بكنيم اين است كه آدمى در دوره زندگى يك ساله‌‏اش خوب است يك شب، دو شب، سه شب را به جنبه‏ هاى معنوى خودش و به رسيدگى به خودش اختصاص بدهد.
نه تنها يك مؤسسه اقتصادى در روزهاى آخر سال يا اول سال نو بايد كارهاى جارى‌اش را كم بكند و به حساب سال بپردازد، بلكه يك انسان هم خوب است در دو – سه شب يا در دو – سه روز از يك سال، كارهاى عادى را كم بكند و به حساب خودش بپردازد. ببيند در گذشته چه كرده و در آينده چه مى‌خواهد بكند. به راستى بسيار بجاست كه هر انسانى چنين يك يا دو يا سه روز و يا چند روزى در زندگى‏‌اش داشته باشد. شكى نيست كه وقتى انسان قرار گذاشت در يك، دو، سه، چهار روز و شب از سال بيشتر به خودش برسد، اين رسيدگى در تعيين مقدرات او، لااقل تا يك سال ديگر، تأثير فراوان دارد. اگر من امشب، ديشب، فردا شب، چند شب، چند روز، مدتى را اختصاص دادم به اينكه به خودم برسم و ببينم در گذشته چه راهى را رفته‌ام، چه گناهى كرده‏‌ام، چه كار خيرى كرده‌‏ام و بعد، از گناهى كه كرده‌ام از خدا طلب مغفرت و آمرزش كنم، توبه كنم، برگردم و خواه ناخواه تصميم بگيرم نسبت به سال آينده و نسبت به آينده ‏ام بهتر بشوم و ديگر اين گناه‌ها را مرتكب نشوم و آنها را تكرار نكنم و به درگاه خدا دعا كنم و از خدا مدد بخواهم و توفيق بخواهم… اگر هيچ كس هيچ مطلبى هم نگفته بود و ما خودمان حساب مى‌كرديم مى‏گفتيم بله، اين دو – سه شب در تعيين سرنوشت و روش و رفتار و مقدرات يك ساله من تأثير بسزايى خواهد داشت. چون آثار روحى اين بررسى و اين مطالعه، اين توجه، اين محاسبه، اين دعاى به درگاه خدا بدون شك تا سال آينده‏اى كه باز چنين محاسبه‌‏اى تكرار خواهد شد، در روح من به طور خودآگاه و به طور ناخودآگاه آثار ارزنده‌اى خواهد داشت. اين آن مفهوم معقول دلچسبى است كه من براى شب قدر براى خودم دارم؛ حالا آيا برادران و خواهران ما هم اين مفهوم معقول را مى‌‏پذيرند و مى‌‏پسندند يا نه، نمى‌‏دانم. اين بود آنچه كه درباره شب قدر و مسئله قدر و معنى قدر و احياء قرار بود عرض كنم.


مفهوم دعا و مراتب آن
وقتى انسان كسى را صدا مى‌زند و مى‏‌خواهد او را به سمت خودش بخواند، اگر به صورت عادى صدا بزند مى‏گويند «دعاهُ» اگر قدرى با صداى بلندتر صدا كند مى‏گويند «ناداهُ». هر انسانى كه به خدا معتقد و مؤمن باشد، يا اگر هم به خدا اعتقاد محكمى ندارد اما در مواقع ناراحتى و نگرانى و التهاب بالاخره يك «يا خدايى» مى‏‌گويد، در حالت‌هاى گوناگون خدا را مى‏‌خواند و صدا مى‏‌زند؛ مى‏‌گويد اى خدا! بنابراين، دعا يعنى اى خدا گفتن و از خدا چيز خواستن و با خدا راز و نياز كردن. منتها اى خداهايى كه ما انسان‌ها مى‌گوييم خيلى متنوع و گوناگون است. مريضى است، بيمار است، رنج مى‌‏برد، دوران بيمارى‌اش ممتد شده، كمى از بهبود خودش مأيوس شده، مى‏گويد اى خدا! اين فرد در آن موقع كه با تمام دل اى خدا مى‌گويد، از خدا بهبودى و راحتى و خلاص از چنگال بيمارى را مى‌خواهد. درمانده‏‌اى است كه زندگى‌‏اش تباه شده و به هم خورده، در شدايد و سختى گير افتاده، به هر درى زده راه حلى پيدا نكرده، در زير فشار مشكلات پشتش خم شده، او هم از صميم قلب مى‌گويد اى خدا. او هم در اين حالت وقتى مى‌گويد اى خدا، خدا را براى حل مشكل خودش مى‏خواهد.


او از خدا براى حل مشكلش كمك مى‏‌خواهد. مردى عابد، منظورم از عابد كسى نيست كه بيست و چهار ساعت روى سجاده نشسته و تسبيح مى‌گرداند؛ عابد يعنى كسى كه سراسر وجودش را توجه به خدا و اطاعت از خدا و بندگى خدا فرا گرفته، به طورى كه در زندگى همواره به سوى خدا توجه دارد؛ نه درد دارد، نه بيمارى دارد، نه مشكل دارد و نه گرفتارى؛ زندگى‌اش هم بسيار سر به راه و راضى است، او مى‏‌گويد خدايا! تو را شكر مى‌كنم. الهى شكر! اين هم دعا مى‌كند. او هم خدا را مى‏‌خواند، اما خدا را براى شكر و سپاسگزارى مى‏‌خواند. در آن حالت، در حالت درخواست چيزى از خدا نيست؛ در حال شكر‌گذارى خداست. آدمى است كه بينشش درباره جهان و خدا از اين هم بالاتر است مى‌بينيد شكرش را هم كرده، سپاسگزارى‏‌اش را هم كرده، درد و رنجى هم ندارد، مشكلى هم ندارد، ناراحتى هم ندارد، اما در عين حال مى‏‌گويد خدايا! اين فرد كيست؟ كسى است كه وقتى مى‌گويد اى خدا، گفتار اى خدا، اداى كلمه «اى خدا» از ته دل و قلب او، به صورت عشق به معبود و عشق به خداست. يعنى او اصلاً از توجّه به خدا لذتى معنوى، نشاطى روحانى، انبساط و گشايش قلب و دل و جانى پيدا مى‌كند كه لذت می‌‏برد بگويد اى خدا. اين هم يك نوع دعاست.


ملاحظه مى‏‌فرماييد در همه اين مراحل دعا يعنى خدا را خواندن و خدا را صدا زدن. يا به عنوان كمك گرفتن؛ خدا را صدا مى‌زنيم همچنان كه يك كسى را به كمك خودمان صدا مى‏‌زنيم. خدا را به عنوان شكرگزارى صدا كردن. خدا را چون عاشقى دلباخته صدا كردن. اين عالى‏ترين مرحله دعاست. بايد عرض كنم كه بيشتر دعاهايى كه از ائمه ما، مخصوصاً از امام سجاد و از مولاى متقيان اميرالمؤمنين على(ع) رسيده، جنبه معاشقه با خدا دارد. اصلاً امام سجاد در بيشتر دعاهاى صحيفه سجاديه چنان سخن مى‌‏گويد كه گويى دلباخته و دلداده‏‌اى با محبوب خودش سخن مى‌گويد. از اين انس لذت مى‏‌برد. با خدا انس مى‏‌گيرد. اين دعاست. بنابراين، دعا مخصوص آدم‌هاى درمانده و محتاج نيست. دعا مخصوص آدم‌هاى مشكل‌زده هم نيست. عالي‌ترين درجه دعا مال آنهايى است كه از اين مراحل، بالا آمده باشند و وقتى به سوى خدا مى‌روند يا براى شكر و يا از شكر بالاتر، براى انس، دل به سوى خدا دارند. اما در قرآن كريم: در قرآن كريم بيشتر آيات دعا مربوط به آن قسم اول و دوم، و آيات كمترى مربوط به قسم سوم است. چون آيات قرآن روى حساب سطح عموم مردم است و چون توجّه عموم مردم به خدا بيشتر براى مشكل‏‌گشايى و يارى‌خواهى است، يا از اين بالاتر، براى شكرگزارى است، بيشتر آيات دعا در قرآن در اين مورد آمده است. ولى آيات كمترى نيز كه مربوط به خواص و زبدگان است در قرآن آمده است، كه در آنها هم دعا معناى انس با خدا را دارد. آن آيات بيشتر با كلمه ذكر و تذكر و ياد خداست. دعا در آن آيات بيشتر با اين كلمه بيان شده است.


دعا پناهگاه عالی سعادت انسان
مطلب ديگرى كه لازم است درباره دعا عرض كنم اين است كه بدون ترديد براى كسانى كه تربيتشان، اعتقادشان، عادتشان، راه دعا را به روى آنها در زندگى نبسته و پيوند قلبى ميان آنها و ميان كسى كه به او دعا گويند گسسته و بريده نشده، دعا يكى از پناهگاه‌هاى عالى سعادت‌بخش در زندگى است. آنهايى كه پناه دعا را از دست نداده‌‏اند، نعمتى بزرگ دارند كه بايد قدرش را بشناسند؛ ولى مبادا درباره اين پناهگاه بد فكر كنيم. دعا پناهگاه پرارزشى است براى مردمى كه بفهمند دعا يعنى چه و چه جور بايد دعا كرد و كجا بايد دعا كرد. و دعا لغزشگاه خطرناكى است براى فرد و امتى كه ميزان و حد دعا را نشناسد؛ كما اينكه امت ما در مورد دعا به چنين لغزشى دچار شده است. در اين مورد بايد يك جمله عرض كنم، و آن اين است كه دعا به هيچ صورت براى آن نيست كه دعاكننده ذره‏‌اى از كوشش و تلاش خودش براى رسيدن به آن مطلبى كه درباره آن مطلب دعا مى‏‌كند خوددارى كند.


تلاش و حرکت لازمه دعا
اگر دعاكننده‌‏اى دعا كرد و خودش حركت نكرد، يا حركت كرد ولى به اندازه كافى حركت نكرد، انسان جاهل و نادانى است. بيماردارى است، پدرى يا مادرى كه كودك بيمارش كه او را بسيار عزيز مى‌دارد جلويش در بستر خوابيده، ناله مى‌كند؛ آن پدر، مادر، آن بيماردار ناراحت مى‏‌شود و مى‌گويد خدا، كودك من را شفا بده! اما همان وقت كه مى‌گويد خدا كودك من را شفا بده، بايد به اين حساب برسد كه آيا آنچه از دستش در معالجه اين كودك بيمار برمى‌آمده، كرده‌اند يا نه. اگر ذره‏‌اى در معالجه و درمان آن بيمار فروگذارى و كوتاهى كرده باشند و بگويند اى خدا، خدا را بد شناخته‌‏اند؛ غلط شناخته‌اند؛ دعا را هم بد و غلط شناخته‏‌اند. اگر امتى، اجتماعى، كه در لابلاى چرخ‌هاى پيچيده زندگى اجتماعى گير افتاده و از هر سو فشار مى‌‏گيرد، دست به دعا بردارد و از خدا خلاص و نجات و رهايى خودش را از شرايط و مشكلات بخواهد، بسيار بجاست؛ بسيار خوب است؛ اما قبلاً بايد از اين امت پرسيد آيا همه راه‌هاى عقلايى تلاش و كوشش براى نجات و اصلاح خودش را طى كرده يا نه. اگر قدمى در اين راه كوتاهى كرده باشد و دعا كند، دعايى جاهلانه است و منتظر اجابت هم نباشند. دعا را از آن سر معنى كردم: عشق به خدا، پيوند با خدا؛ اجازه بدهيد آن را از اين سر هم معنى كنم. معناى دعا از اين سر اين است كه اگر فرد يا جامعه تمام تلاش‌هاى عادى را كرد ولى با تلاشش به جايى نرسيد، دچار يأس و نااميدى نشود؛ بداند و ايمان داشته باشد كه دستگاه الهى از حوزه تلاش او بسى وسيع‏تر است و چه بسا راه‌هاى تلاش ناشناخته‏ اى وجود داشته باشد كه در آينده به رويش باز شود و مسيرى تازه و نو براى تلاش و كوشش پيش پايش بگذارد.


بنابراين ملاحظه مى‌كنيد اصلاً در مفهوم دعا، مخصوصاً در اسلام،… مبادا دعاى اسلام در حد دعاى اديان ديگر، اديان خرافى ديگر، يا آلوده به خرافات، تنزل كند؛ كما اينكه متأسفانه بايد بگويم تنزل كرده. ملاحظه مى‌كنيد در مفهوم دعا در اسلام اصلاً آمادگى براى تلاش و كوشش بى‌پايان نهفته است. يعنى آدمى نه تنها بايد در حدودى كه عقلش رسيده كار كرده باشد، بلكه بايد در حدودى كه عقلش هنوز نرسيده نيز به راه‌هاى نشناخته نو براى تلاش و كوشش اميد داشته باشد. اين كجا و آن تنبلى و كنار زدن تلاش و كوشش به اميد دعا كجا؟! خيلى فاصله دارد! بنابراين، ما كه دعا مى‌كنيم، معنى دعا اين است كه از آن طرف پيوند با بى‌نهايت، پيوند با خداى بى‌نهايت و قدرت بى‌‏نهايت او را، همواره براى خودمان محفوظ نگه مى‌‏داريم. و از اين طرف معنايش اين است كه بر خودمان نهيب مى‌‏زنيم مبادا دچار يأس و نااميدى باشيم. بكوش؛ اميدوار باش؛ اميد است از راه‌هايى كه حتى به فكرت نمى‌رسد به هدف و مقصود و آمال و آرزويت برسى.


شب قدر و توجه به کتاب‌الله و عترتی
مراسم دعاى امشب، مخصوصاً در ميان شيعه، معمولاً توأم است با توجّه بيشتر به دو دستاويز بزرگ كه پيغمبر به ما معرفى كرد. پيغمبر در روزهاى آخر زندگى‏‌اش فرمود من مى‌روم، ولى دو وسيله سعادت و خوشبختى و هدايت و ارشاد در اختيار امت باقى مى‌ماند: كتاب و اهل بيت من. در مراسم دعاى شب قدر، ما هم به قرآن بيشتر توجّه مى‌‏كنيم، هم به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر. در عين حال كه به خدا و به درگاه خدا دعا مى‏‌كنيم، پاى قرآن و پاى پيغمبر و امامان را در ميان مى‌‏كشيم. اين امر نكته لطيفى دارد. آن نكته لطيف اين است كه در اسلام دعا كردن نه تنها با تلاش و كوشش در راه همان مطلبى كه دعا مى‌كنيم، بلكه با تلاش و كوشش براى انجام همه وظايف الهى همراه است. ما كه در شب‌هاى قدر قرآن به دست مى‌گيريم، يا قرآن به سر مى‏‌گيريم، و بعد از نام خدا اسماء مقدسه پيغمبر و اهل بيت پيغمبر را به زبان مى‌‏آوريم و به اين ترتيب رو و دل به سوى خدا مى‌‏آوريم، معنايش اين است ما با تسليم در عمل كردن به قرآن و اطاعت از پيغمبر و خاندان او، به سوى خدا مى‌رويم و از او مدد مى‏‌خواهيم و هدايت مى‌طلبيم و او را سپاس مى‌‏گزاريم و اگر قدر و لياقت اين را داشته باشيم با او مؤانست كرده، دل با خدا مأنوس مى‏‌كنيم. اين نكته لطيف بايد همواره مورد توجّه ما باشد.
من معمولاً مطالبى را كه در عموم صحبت‌هايم عرض مى‏‌كنم، هميشه عبارت است از آن چيزى كه خود در انجام واجبات يا كنار گذاردن محرمات يا عمل به مستحبات فهميده‏‌ام. من از پيش كشيدن قرآن كريم و پيغمبر(ص) و خاندان پيغمبر در شب‌هاى قدر و شب‌هاى احياء اينطور مى‌‏فهمم كه ما مى‌خواهيم با قرآن و با معلمان قرآن تجديد عهد كنيم و تصميم بگيريم به قرآن و به معلمان قرآن يعنى پيغمبر و خاندانش نزديكتر شويم و بهتر بفهميم آنها چه گفته‏‌اند و بهتر عمل كنيم.

آیت الله شهید بهشتی معارفی از کیهان

رمز و راز جاودانگی امام علی بن ابی‌طالب(ع)

 

موضوع جاودانگی انسان، از دیرباز مورد توجه انسان‌ها بوده و همواره در تاریخ و متون و کتیبه‌ها و آثار حجاری شده به این موضوع در قالب اسطوره و افسانه و نشانه‌ها و نمادها و تمثیل‌ها پرداخته شده است.
از منظر قرآن کریم ابلیس، حضرت آدم را با انگیزه خلود و جاودانگی به تناول شجره ممنوعه دعوت کرد: «هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی» آیا می‌خواهی تو را به درخت زندگی جاوید و ملکی بی‌زوال راهنمایی کنم (طه ـ 120) بر این اساس، مسئله جاودانگی، جزء لاینفک زندگانی انسان‌هاست و اندیشه بشری هیچ‌گاه از این موضوع دور نبوده و انسان، به دنبال نیل به جاودانگی از هیچ تلاشی دست بر نداشته است. چنانکه در اسطوره‌های یونانی و ایرانی و مصری، به کرات شاهد نمونه‌هایی از این تلاشها هستیم. بر این مبنا گرایش به ماندگاری و جاودانگی و ویژگی‌های تثبیت‌کننده، جزئی لاینفک از زندگی انسان، در گذشته و آینده او بوده و همه ادیان الهی و مکاتب بشری، بر صحت و قطعیت این موضوع تاکید داشته‌اند. لذا نمی‌توان طرح موضوع جاودانگی را تنها به اندیشه‌ها و تحلیل‌های پاره‌ای از فیلسوفان و اندیشه‌ورزان اختصاص داد.
در کنار این اندیشه‌ها و تحلیل‌ها که جنبه نظری دارند، باید از شخصیت‌های بزرگی نام برد که در بستر تاریخ، دارای ویژگی‌های ماندگار و پویا و جاویدان بوده‌اند. یاد و نام این بزرگان، تا بشریت باقی است، مانا و پایدار مانده و چنین به نظر می‌رسد که پس از مرگ آنان، حیات مجدد و زندگی پایدارتری نصیبشان شده و حضور روحانی، همچنان در میان انسان‌ها احساس می‌شود و در میان مردم زندگی می‌کنند. اینان اگرچه جسمشان در میان مردم نباشد - که این نوع حضور، در نسبت با حضور معنوی و روحی، چندان مهم و شاخص نیست- حضور روحانی‌شان، همواره سرچشمه فیاض خیر و نیکی بوده و پیوسته سکان رهبری معنوی و هدایت بشریت را به سوی کمال و خیر مطلق در دست دارند.

جاودانگی امیرالمؤمنین علی(ع)
اصولا هر موضوع نهانی که درک و فهم آن، نیازمند دقت و تأمل بیشتر و پیدا کردن سرنخ‌ها و دلالت‌هایی است، نوعی راز و رمز است. تا هنگامی‌ که آن سرنخ‌ها و دلالت‌ها پیدا نشود، فهم راز و رمز، اگر ناممکن نباشد، حداقل دشوار و سخت خواهد بود. با این توضیح، مشخص می‌شود که مفهوم راز و رمز جاودانگی شخصیت حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، موضوعی نیست که به آسانی قابل دستیابی و آشکار شدن باشد. زیرا صرف جاودانگی شخصیت آن حضرت، از چنان مفهوم وسیع و گسترده‌ای برخوردار است که جز در قالب کلمات و عباراتی چون: راز و رمز نمی‌گنجد. این به خاطر ظرفیت و کمال شخصیت آن حضرت است که عده‌ای آن حضرت را تا نزدیک شدن به ذات الهی، توصیف نموده و گفته‌اند: «علی، ممسوس بذات الله.»
برهمین اساس برای دستیابی به مفهوم و علت جاودانگی شخصیت علی(ع)، نیازمند تحقیق، مطالعه و کاوش‌های دقیق و ظریف تاریخی و انجام تحلیلهای رفتاری شخصیت فردی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی آن حضرت هستیم، تا شاید از خلال برخی اطلاعات و داده‌های تاریخی و روایاتی که به سیره و شیوه زندگی آن حضرت در دوران خانه‌نشینی و حکومت وی پرداخته، بتوانیم پرده‌هایی از شخصیت عظیم این مرد تاریخ‌ساز را کنار زده و جلوه‌هایی از چهره آسمانی این انسان ماندگار و جاویدان را آشکار و هویدا سازیم.
نخست باید گفت شخصیت امیر‌المؤمنین علی(ع)، بگونه‌ای است که هر دانشمند و محقق راستینی که در باره آن، تحقیق و کاوش کرده ضمن اعتراف به علو درجات و تعالی و فرد بودن جوهره آن، اقرار کرده که تحقیقات او هرگز نتوانسته همه جوانب و ابعاد وجودی ساحت این شخصیت بزرگ را ترسیم نماید، چرا که اصولا شناخت روح «ذات الابعادی» یا حتی «ذات الاضدادی» آن حضرت، مصداق عینی و مشابهت مصداقی در میان سایر افراد بشر ندارد، تا با مقایسه و تطابق آن بتوان به این معرفت دست یافت، زیرا معمولا قدر و منزلت و شاکله ظاهری و درونی اشیا و افراد، جز با مقابله و مقایسه با امثال و اشباه آن، قابل شناسایی و شناساندن به دیگران نیست. چنانکه گفته شده: «تعرف الاشیاء باضدادها.»
بنابراین شناخت شخصیت والا و مانای حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع)، از دو راه ممکن و متصور است که از هر دو راه به بن‌بست رسیده و پی به رمز و راز شخصیت آن حضرت برده و دچار شگفتی می‌شویم:
1- از راه تحقیق براساس داده‌ها و اطلاعات و اسناد و روایات تاریخی که از گفتار و کلمات و سیره آن حضرت به ما رسیده است که همه آنها به صورت مجزا، یا در مجموع، بر شگفتی و حیرت ما نسبت به رازآمیز بودن این شخصیت عظیم می‌افزاید.
2- از راه مقایسه و تطبیق و ارزیابی با مصداقهای مشابه و همسان که در این خصوص نیز، تاریخ ساکت و خاموش بوده و مورد مشابهی را نشان نمی‌دهد.

اظهارات پیرامون فضائل حضرت امیرالمؤمنین‌(ع)
در مورد نقل اقوال و اظهاراتی که دلالت بر عظمت شخصیت آن حضرت می‌باشد، با دو نوع گرایش و طرز عمل مواجه بوده‌ایم:
1- عده‌ای از بزرگان و دانشمندان با مطالعه گفتار و آثار روایی و نیز روش عملی آن بزرگوار در دوران حیات فردی و اجتماعی و سیاسی، چه در زمان زندگی پیامبر اسلام(ص) و چه در زمان فقدان آن حضرت و نیز در دوران حکومت چهارساله ایشان به جمع‌بندی و تحلیل‌هایی رسیده‌اند که حکایت از منحصر به فرد بودن این شخصیت و جنبه‌های متعالی او نسبت به سایر شخصیت‌ها دارد. این نوع اظهارات هر چند تا اندازه‌ای می‌تواند پرده از برخی رموز شخصیتی و روحی امیرالمؤمنین(ع) و دلایل جاودانگی آن بردارد، اما به دلایل فقدان مدارک و ناکافی بودن اسناد تاریخی، جامع‌الاطراف و کامل نبوده و نمی‌تواند گویای همه ابعاد و زوایای شخصیتی آن حضرت باشد.
2- نوعی دیگر از این اظهارات شامل نقل قول‌هایی می‌شود که از دشمنان و مخالفان آن حضرت، چه در زمان حیاتشان، یا در دورانهای تاریخی پس از ایشان ایراد شده است. این نقل قول‌ها بنا بر ضرب‌المثل مشهور: «الفضل ما شهدت به الاعداء» می‌تواند گواه راستین و متین و متقنی بر فضیلت و جاودانگی شخصیت امیر‌المؤمنین(ع) باشد، اما چنانکه گفته شد نمی‌توان با تکیه بر این نقل قول‌ها از خصوصیات شخصیتی رازآمیز آن حضرت، آگاه شد و شناخت حقیقی روحیات و خلقیات ایشان همچنان مانند رازی سر به مهر و سربسته و گنجی پنهان خواهد ماند. ضمن آنکه عموم عالمان و دانشمندانی که به شخصیت امیرالمؤمنین(ع) پرداخته‌اند، کاملا مکث کرده و کلامشان از قطعیت افتاده و بر این نکته قطع و یقین کرده‌اند که نمی‌توان در مورد آن حضرت، به صورت قطعی نظر داد و توصیفات آنان از شخصیت آن حضرت، تنها جنبه ظن و گمان شخصی دارد. در واقع در مورد چنین شخصیتی، جز حیرت و اظهار شگفتی، چیزی نمی‌توان گفت.
از جمله «ابن ابی‌الحدید» شارح نهج‌البلاغه، در این مورد کلام جالبی دارد، می‌گوید: «چه گویم در باره مردی که اهل ذمه، با اینکه اسلام را نپذیرفتند، اما به او مهر می‌ورزند، فیلسوفان با آنکه میانه‌ای با اهل دین ندارند، بزرگش می‌شمارند، شاهان روم و فرنگ، شمایل او را در کلیساها و پرستشگاه‌های خود نقش می‌کنند و شاهان ترک و دیلم تصویر او را بر شمشیرهای خود نقش می‌زنند.» (ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 29)
استاد شهریار حیرت خود را چنین توصیف می‌کند:
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم، شه ملک لا فتی را

چهار فضیلت بزرگ امیرالمؤمنین علی(ع)
همچنانکه گفته شد، بی‌تردید، فضائل حضرت علی(ع) بی‌شمار و غیرقابل احصاء و توصیف است و فضائلی را نیز که در روایات ائمه اطهار(ع) و سخنان دانشمندان اسلامی و غیراسلامی در خصوص چهره معنوی و ابعاد وجودی آن حضرت برشمرده‌اند از باب نمی ‌از دریای وجود ایشان، قابل طرح است، اما با این حال نمی‌توان از فضائلی که به صورت منقول به ما رسیده چشم پوشید. همین مقدار توصیفات و روایات و کلماتی که در دست داریم نیز برای ما غنیمتی است تا در شناخت آن حضرت، زینت‌بخش هر کتاب و مقاله و دفتری باشد و آن حضرت را الگوی دست‌یافتنی برای ما توصیف نماید.
برخی عالمان اسلامی، ویژگی‌های شخصیتی و فضائل معنوی آن حضرت را در چهار عنوان کلی، تقسیم‌بندی کرده‌اند و در آثار و کتب مبسوط خود در خصوص هر بخش به تفصیل سخن گفته‌اند. ما نیز می‌توانیم با مطالعه در تاریخ صدر اسلام و تحقیق در آثار عالمانی که در این زمینه قلم زده و کتبی را تحریر کرده‌اند، یا با مراجعه مستقیم به روایات و نهج‌البلاغه آن حضرت، در حد بضاعت خود، با فضائل آن حضرت آشنا گردیم. این عناوین کلی عبارتند از:
1- پیوند و رابطه حضرت امیر‌المؤمنین علی (ع)، با سرچشمه وحی، رسول‌خدا(ص).
2- سخنان ماندگار آن حضرت.
3- جلوه‌های عدالت و روح عدالتخواهی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع).
4- امام علی(ع) تجسم کرامت و حرمت انسانی.
حمید قنبری معارفی از کیهان

 

شب قدر شب امضای مقدرات

در مطلب حاضر نویسنده با بررسی برخی آیات قرآن مربوط به شب قدر، به واکاوی اهمیت و فضیلت این شب در تعیین سرنوشت انسان پرداخته است.

شب قدر، زمانی که برای انزال دفعی قرآن و تقدیر امور
واژه قدر به معنای ارزش، ارزیابی، تخمین، توانایی، تدبیر و مانند آنها است. بر اساس آموزه‌های قرآن، شب‌قدر زمانی برای تقدیر مقدرات امور هستی است. خداوند درباره اهمیت شب قدر می‌فرماید: والکتاب‌ المبین انا انزلنا فی لیلهًْ مبارکهًْ انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم؛ سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبی فرخنده نازل کردیم؛ زیرا که ما هشدار دهنده بودیم. در آن شب هرگونه کاری به نحوی استوار فیصله می‌یابد. (دخان، آیات 2 تا 4)
از این آیات چند مطلب به دست می‌آید: 1. قرآن به عنوان یک کتاب روشنگر، در شبی مبارک برای انذار مردم، یک باره انزال یافته است؛ 2. در این شب هر امری دارای حکمت، از هم جدا می‌شود؛ 3. این تفکیک در مقام امری است نه خلقی؛ 4. بر اساس حکمت الهی و اهداف آفرینش این تفریق انجام می‌شود؛ 5. تفریق پس از مقام جمع انجام می‌گیرد.
از نظر قرآن، این شب مبارک همان‌ شب قدر است. خداوند در آیه 1 سوره قدر می‌فرماید: انا انزلناه فی لیله القدر؛ ما در شب قدرش نازل کردیم. البته آنچه در شب قدر نازل شده، می‌تواند حقیقت محمدی(ص) نیز باشد؛ به این معنا که تکوین و تدوین با هم از نظر زمانی در یک شب نازل شده باشد. با این همه با توجه به آیه 3 سوره دخان می‌توان احتمال قوی داد که مراد همان انزال دفعی و یکباره قرآن است.
خداوند در آیه 185 سوره بقره درباره نزول قرآن در ماه رمضان می‌فرماید: ماه رمضان [همان ماه] است که در آن، قرآن فرو فرستاده شده است، کتابی که مردم را راهبر و متضمن دلایل آشکار هدایت و میزان تشخیص حق از باطل است. پس هرکس از شما این ماه را درک کند باید آن را روزه بدارد.
با توجه به آیات می‌توان گفت قدر در ماه رمضان است. در این شب دست کم دو اتفاق مهم رخ داده و می‌دهد: 1 انزال دفعی قرآن بر قلب مبارک پیامبر(ص)؛ 2. تفریق امور هستی.

حال سوال این است که مراد از تفریق امر حکیم یعنی چه؟
علامه طباطبایی می‌نویسد: از ظاهر لفظ آیه چنین برمی‌آید که شب مزبور یکی از شب‌هایی است که در روز زمین دور می‌زند از ظاهر جمله «فیها یفرق کل امر حکیم» با در نظر داشتن اینکه صیغه مضارع (یفرق) استمرار را می‌ساند، فهمیده می‌شود که شب مزبور همواره در روی کره زمین تکرار می‌شود و از ظاهر جمله «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن» چنین برمی‌آید که مادامی که ماه رمضان در کره زمین تکرار می‌شود، آن شب نیز تکرار می‌شود، پس نتیجه می‌گیریم که شب مزبور همه ساله تکرار می‌شود و در هر سال قمری در ماه رمضان همان سال یکبار تکرار می‌گردد. (المیزان، ذیل آیه 4 سوره دخان)
امین الاسلام طبرسی می‌نویسد: در این شب سرنوشت‌ساز و مبارک است که آفریدگار هستی نعمت‌های خود را از شب قدر این سال تا شب قدر سال آینده میان بندگانش تقسیم می‌کند و سرنوشت هرکسی را مقرر می‌دارد؛ به همین جهت در همه طول سال برکت آن شب در جهان امتداد دارد و به این دلیل شب مبارک عنوان یافته است. (مجمع البیان، ذیل آیه 4سوره دخان)
باید توجه داشت فرق به معنای جدا کردن در برابر جمع قرار می‌گیرد، از این رو از جمع و تفریق سخن به میان می‌آید، اما تفصیل در برابر اجمال و نه ابهام است. در حقیقت تفصیل، تشریحی در برابر اجمالی قرار می‌گیرد که نوعی کلی‌گویی است. به نظر می‌رسد قرآن در مقام انزال دفعی، به شکل اجمالی در شب قدر نازل شده و سپس در طول بیست و سه سال به صورت تفصیلی و تدریجی نازل شده است. از این رو خداوند می‌فرماید: کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر؛ کتابی که آیاتش نخست در هم فشرده بود و سپس از ناحیه خدای حکیم خبیر قسمت شده است. (هود، آیه 1)
امضای مقدرات به دست امام‌زمان(عج)
با کنار هم گذاشتن آیات سوره قدر و آیات نخست سوره دخان، حقیقتی آشکار می‌شود که بسیار شگفت‌انگیز است. در این آیات این مطلب اثبات می‌شود که هر ساله در شب قدر ماه رمضان، تفریق امور حکیم انجام شده و روح و فرشتگان، برای کسب دستور نسبت به آن امر حکیم فرود می‌آیند.
چنانکه مفسران گفته‌اند، امر حکیم همان مقدرات هستی از مرگ و میر و ارزاق و مانند آن است. به این معنا که هر چه باید در طول مدت یکسال رخ دهد در آن شب، جداسازی می‌شود.
بر اساس آیات قرآن، همه امور هستی در ام‌الکتاب نوشته شده است و چون خداوند بیرون از زمان و خالق آن بوده و از احاطه کامل بر آن برخوردار است، چیزی به معنای قبل و بعد برای خداوند معنا و مفهومی ندارد، اما از آنجایی که غیر خدا و به ویژه امور مادی هستی در چارچوب زمان قرار می‌گیرد، این قبل و بعد مفهوم و معنا می‌یابد.
خداوند در این‌باره می‌فرماید: هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفس‌های شما به شما نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی است. این کار بر خدا آسان است تا بر آنچه از دست شما رفته‌ اندوهگین نشوید و به سبب آنچه به شما داده است شادمانی نکنید و خدا هیچ خیالباف، خودپسند و فخرفروشی را دوست ندارد. (حدید، آیات 22 و 23)
پس امور همه هستی و آنچه باید اتفاق بیفتد در یک کتاب نوشته شده که همان ام‌الکتاب است. البته برای تحقق خارجی هر یک از این امور، باید مراحلی طی شود که شامل قدر، امضا و قضا است. به این معنا که اول تعیین تکلیف شده و میزان و مقدار آن مشخص می‌شود و سپس به امضا و تایید می‌رسد و سپس به عنوان قضای جزیی در عالم، تحقق خارجی می‌یابد.
خداوند امور هستی را بر اساس حکمتی قرار داده که حکمت آفرینش و غایت آن است. این حکمت هرگز تغییر نمی‌یابد و هیچ چیزی آن را تغییر نمی‌دهد. از این‌رو امام سجاد(ع) می‌فرماید: یا من لاتبدل حکمته‌ الوسائل؛ ای کسی که حکمتش را وسایل، تبدیل و تغییر نمی‌دهد. (صحیفه سجادیه، دعای 13) به این معنا که وسایل مادی و غیرمادی چون دعا و توسل و مانند آنها نمی‌تواند موجب تغییر و تبدیل در حکمت الهی شود؛ چنانکه سنت‌های حاکم بر طبیعت و جان و جامعه و جهان نیز تغییر و تبدیل‌ناپذیر هستند. (احزاب، آیه 62؛ فاطر، آیه 43؛ فتح، آیه 23؛ روم، آیه 30)

امکان تغییر مقدرات، پیش از امضا
این امور هستی که بر اساس حکمت الهی سامان یافته است، برای تحقق خارجی و وقوع باید مراحل نزولی را بپیماید که در روایات از مشیت، اراده، قضای کلی، تقدیر، امضا و قضای جزیی سخن به میان آمده است.
بر اساس آموزه‌های اسلام، مقدرات پیش از امضا قابل تغییر و تبدیل است به شرطی که منافی حکمت نباشد؛ به این معنا که بر اساس مصلحت نه حکمت می‌توان امید به تغییر و تحویل و تبدیل در مقدرات داشت. پس اگر امری به امضا نرسیده باشد می‌توان آن را تغییر داد؛ اما پس از امضا، آن امر در طول سال تحقق خواهد یافت.
آیات سوره قدر و آیات نخست سوره دخان این معنا را بیان می‌کند که امضای مقدرات به دست امام زمان(عج) در عصر ما است؛ چنانکه در زمان‌های دیگر در دست خلیفه الهی و حجت خدا در همان زمان بوده است. از همین‌رو، روح اعظم با چهار فرشته مدبرات امر که عرش و فرمانروایی الهی جهان پیش از قیامت بر دوش آنان است، برای امضا همه آنچه به عهده خلیفه نهاده شده، نزد او می‌آیند و امضا می‌گیرند و مقدرات امضا شده را بالا برده و در طول سال به فرشتگان عامل و کارگزار می‌دهند تا هر شب فرود آمده و آن را تحقق بخشند.
البته همراه این روح اعظم و جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل، فرشتگان تحت امر ایشان از کارگزاران نیز فرود می‌آیند و این تنزل که در آیه به شکل فعل و مضارع آمده، هر ساله اتفاق می‌افتد و پس از امضای خلیفه الهی برای اجرا به کارگزاران ابلاغ می‌شود.به نظر می‌رسد که در زمان نزول هر ساله روح و فرشتگان به محضر مبارک امام زمان(عج) برای کسب تکلیف و امضای امور حکیمانه هستی، آسمان قرق می‌شود و شیاطین و ابلیس در حبس قرار می‌گیرند. از این‌رو هیچ‌گونه اطلاعاتی از آن جلسه به بیرون درز نمی‌کند؛ اما در طول سال وقتی کارگزاران برای اجرای احکام امضایی هر شب فرود می‌آیند، برخی از این شیاطین برای استراق سمع و کسب اطلاعات از مقدرات آن روز به آسمان بالا رفته و اطلاعاتی را می‌ربایند و به کاهنان خویش می‌رسانند. (صافات، آیات 6 تا9؛ جن، آیات 6 تا9)
براساس آیات قرآن، روح غیر از فرشتگان است؛ زیرا روح همان حقیقتی است که به همه موجودات هستی جان می‌دهد و چهار فرشته تحت فرمان او هستند؛ زیرا وقتی جان و روح به چیزی داده می‌شود آنگاه است که نیازهایی پیدا می‌کند که باید چهار فرشته مدبرات کلی امر به آن بپردازند. (نازعات، آیه5) همچنین آیات قرآن بیان می‌کند که فرشتگان به انواع و اقسام بسیار تقسیم می‌شوند که همه آنان در چارچوب مأموریت، عمل کرده و تخطی و تخلف نمی‌کنند. (ذاریات، آیات 1تا4؛ تحریم، آیه6)
با توجه به آنکه در شب قدر ماه رمضان، همه امور هستی در اختیار خلیفه‌الله برای امضا گذاشته می‌شود تا در طول سال به وسیله فرشتگان کارگزار اجرایی شود، باید آن شب قدر را شب سرنوشت‌ساز دانست، چنانکه امام صادق(ع) می‌فرماید: آغاز سال، شب قدر است. در آن شب برنامه سال آینده نوشته می‌شود. (وسائل الشیعه، ج7 ص258 ح8) از نظر آن حضرت(ع) شب قدر، آغاز سال حقیقی و واقعی است؛ هر چند که اول ماه محرم به عنوان آغاز سال هجری قرار داده شده، ولی از نظر قرآن، زمان آغاز سال برنامه و اجرای آن، همان شب قدر است. در این شب است که برنامه‌ها امضا و برای اجرا ابلاغ می‌شود.
این شب چنان مبارک و ارزشمند است که در آیات قرآن برتر از هزار ماه یعنی حدود هشتاد و چهار سال قمری دانسته شده است. چنانکه وقتی از امام صادق(ع) در برابر چرایی برتری شب قدر و اعمال آن پرسیده می‌شود: حضرت می‌فرماید: کار نیک در آن شب از کار در هزار ماه که در آنها شب قدر نباشد بهتر است. (وسائل الشیعه، ج7 ص256، ح2)

اهمیت شبهای قدر
پس عمل در این شب بسیار ارزشمند است؛ زیرا زمانی است که امور به خدمت خلیفه‌الله(عج) عرضه می‌شود تا ایشان به این عنوان امضا و ابلاغ کند؛ اگر انسان در آن شب‌ها توبه کند گویی پاک شده و همین زمینه را برای تغییر قبل از امضا فراهم می‌کند. اگر تا آن شب توبه نکرده‌ایم توبه کنیم تا شاید در تغییر و تبدیل سرنوشت و تقدیر خود پیش از امضا و ابلاغ، تأثیر مثبتی به جا بگذاریم. البته در روایتی از امام صادق(ع) شب‌های سه‌گانه19، 21 و 23 ماه رمضان نقش اساسی و کلیدی دارند و هر چند که یک شب همان شب امضا است، ولی دو شب دیگر زمینه‌ساز است و نباید آنها را از دست داد. در حقیقت خداوند در کارگاه ماه رمضان انسان را برای کسب تقوا آماده می‌کند و با دربند کردن شیاطین امکان وسوسه‌گری از بیرون را از آنان سلب می‌نماید. در این شرایط آرمانی، انسان می‌تواند خود را برای توبه آماده کند و با توبه زمینه را برای تغییرات سرنوشت‌ساز فراهم آورد؛ زیرا برخی از تغییرات براساس مصلحت است نه حکمت کلی الهی. به این معنا که خداوند مثلاً برای هر انسانی دو اجل مسمی و معلق در نظر گرفته است. اجل مسمی در قالب حکمت است که تغییرناپذیر است، اما اجل معلق در قالب مصلحت است. پس اعمالی که انسان انجام می‌دهد بویژه توبه، زمینه‌ای است تا تقدیر اعمال منفی به مثبت تغییر یابد و بگونه‌ای دیگر امضا و اجرایی شود.
امام صادق(ع) درباره تأثیر و تفاوت‌های شب‌های قدر فرموده است: التقدیر فی لیله تسعه عشر و الابرام فی لیله احدی و عشرین و الامضاء فی لیله ثلاث و عشرین؛ برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام می‌گیرد و تصویب آن در شب بیست و یکم و تنفیذ آن در شب بیست و سوم. (وسائل الشیعه، ج7 ص259)
پس شب‌های قدر برای ارزیابی اعمال، امضا و تصویب اعمال آینده و تنفیذ و اجرایی‌ شدن آن است که در شب سوم، ابلاغ رسمی انجام می‌گیرد و تغییر در آن شاید ناشدنی باشد.

محمد رضا پازوکی معارفی از کیهان

طریقت بندگی در کلام امام حسن مجتبی علیه السلام

عبودیت مهم‌ترین هدف آفرینش انسان است. خداوند انسان را آفرید تا از طریق عبادت، او را در مقام خلافت قرار دهد. اما اینکه چگونه بندگی و عبادت کنیم تا این هدف برآورده شود، مسئله‌ای است که در آموزه‌های دینی تبیین شده است. پیامبران و امامان(ع) به عنوان رسولان الهی بر آن هستند تا این راه را به خوبی تشریح کنند و هرگونه شک و تردید و شبهه‌ای را بزدایند. بنابراین مراجعه به آموزه‌های آنان برای شناخت بهترین و کامل‌ترین طریقت بندگی ضروری است. نویسنده در مطلب زیر به سراغ آموزه‌های کلامی امام حسن مجتبی(ع) سرور جوانان بهشت رفته تا طریقت بندگی را از زبان ایشان واکاوی کند.
***
طریقت بندگی چیست؟

این پرسشی است که پاسخ آن را هر قلب سلیم و فطرت سالم می‌داند و اصولاً ذات انسان به طور طبیعی گرایش به بندگی و عبودیت دارد؛ هر چند که گاه به علل درونی و بیرونی در مصداق اشتباه می‌کند.
اما اینکه بهترین طریقت بندگی و کامل‌ترین و آسان‌ترین آن چیست، پاسخ آن را می‌توان در کتب آسمانی بویژه آموزه‌های قرآن جست که کتاب الهی بدون هیچ‌گونه تحریف و تغییر است.
این آموزه‌ها در حقیقت در مقام تبیین بهترین و نیکوترین شیوه بندگی است. مجموعه‌ای که از آن به دین اسلام یاد می‌شود، بر آن است تا در قالب شریعت، افکار و رفتار انسانی را شکل دهد تا به آسان‌ترین و کامل‌ترین شیوه، عبادت الهی را بجا آورد و بندگی را به تمام حقیقت آن داشته باشد.
از آنجا که این مجموعه، بسیار بزرگ و پرحجم است، اگر بخواهیم بندگی را در یک کلمه خلاصه کنیم، می‌توان آن را در انجام واجبات و ترک محرمات دانست. البته ترک محرمات الهی به یک معنا بیانگر انجام واجبات نیز است؛ زیرا ترک واجب حرام است. پس وقتی می‌گوئیم که محارم الهی را ترک کنید، یعنی به واجبات الهی نیز گردن بنهید. از این‌رو می‌توان گفت که انسان برای رسیدن به مفهوم و حقیقت عبادت و عبودیت می‌بایست از محارم الهی اجتناب کند. برهمین اساس امام حسن مجتبی(ع) در بیان اینکه چگونه می‌توان به مقام بندگی رسید و مصداق عابد شد، فرموده است: یا ابن آدم! عف عن محارم الله تکن عابدا؛ ای فرزند آدم! نسبت به محرمات الهی عفیف و پاکدامن باش تا عابد و بنده خدا باشی. (بحارالأنوار، ج78، ص112، س8)

تأثیر زمان و مکان در اعمال عبادی
هر انسانی بر آن است که بهترین‌ها و برترین‌ها را انجام دهد و به کف آن اکتفا نکند. لذا در جست‌وجوی آن امری است که خداپسندانه‌تر است و خشنودی خداوندی در آن است. در آیات قرآن نیز از بندگان خواسته شده که بهترین‌های بندگی را به‌جا آورند (اعراف، آیه145) و در انجام آن نیز سرعت گیرند و بر یکدیگر سبقت داشته باشند. (آل‌عمران، آیه133؛ بقره، آیه148)
از نظر آموزه‌های قرآنی هم، زمان و هم، مکان در انجام بهتر اعمال عبادی نقش اساسی دارد. با نگاهی به اوقات پنج‌گانه نماز به سادگی می‌توان دریافت که زمان در ایجاد نماز بهتر و تأثیرات مثبت آن نقش دارد. تحقیقاتی که دانشمندان فیزیک و دیگران انجام داده‌اند نشان می‌دهد که یک نیروی الکترومغناطیسی بسیار قوی از شمال به جنوب زمین در زمان سحر و صبح در حرکت است و همان‌طوری که سحر و صبح برای منطقه‌ای ایجاد می‌شود در همان زمان این نیرو در آن منطقه وجود دارد و بر ساختار فیزیکی و روحی و روانی انسان تأثیر می‌گذارد.
همچنین ثابت شده که برخی از اماکن دارای ویژگی‌های خاصی است. این مسئله در بسیاری از عبادتگاه‌ها و معابد تجربه و اثبات شده است. گرایش به مناطق خاص جغرافیایی و احساس آرامش انسان در آن امری اثبات شده است و کسی نمی‌تواند آن را انکار کند. مساجدی که اقبال مردم به آن زیاد است مانند مسجدالحرام در مکه و مسجدالاقصی در بیت‌المقدس، از اماکنی است که دارای نیروی ویژه‌ای است. بنابراین انجام اعمال عبادی در زمان خاص و مکان خاص می‌تواند در تأثیرگذاری آن بیشتر نقش داشته باشد.
امام حسن مجتبی(ع) درباره عبادت در مساجد و نقش تأثیرگذار و ویژه آن در انسان فرموده است: هرکس جایگاه- عبادات- خود را در مسجد قرار دهد، یکی از هشت فایده شاملش می‌شود: برهان و نشانه‌ای- برای معرفت- دوست و برادری سودمند، دانش و اطلاعاتی جامع، رحمت و محبت عمومی، سخن و مطلبی که او را هدایت‌گر باشد، (توفیق اجباری) در ترک گناه به جهت شرم از مردم و یا به جهت ترس از عقاب. (تحف‌العقول، ص235، س7؛ مستدرک، ج3، ص359، ح3778)
البته چنان‌که امام می‌فرماید فواید و آثار حضور در مسجد و انجام عبادت در آنجا تنها به تأثیر روحی و روانی و شناختی و معرفتی محدود نیست بلکه آثار و برکات دیگری دارد که در این روایت بیان شده است.
شاید آثار بسیاری از اعمال و رفتارهای عبادی بر ما پوشیده باشد و نتوانیم به سادگی با ابزارهایی که در اختیار داریم به آنها برسیم. بسیاری از اعمال را به دلیل آن انجام می‌دهیم که کلام معصوم(ع) را حجت می‌دانیم و آن را در کبرای قیاس برهانی خود به کار می‌گیریم؛ زیرا بر این باوریم که آنان علومی را در اختیار دارند که ما از آن بی‌اطلاع هستیم و اگر چه حکمت و فلسفه آن را درک نمی‌کنیم ولی می‌دانیم که هیچ امری بی‌حکمت و هیچ نهی‌ای بی‌علت نیست؛ زیرا می‌دانیم که احکام الهی دارای فلسفه و حکمتی است. به این معنا که مصالح و مفاسدی وجود دارد که ما را به چیزی امر کرده و یا از چیزی نهی کرده‌اند.
اینکه در اسلام مسئله تعبد مطرح شده به این معنا نیست که حکمتی در پس این امور تعبدی نیست، بلکه تعبدی عقلانی است و این عقل انسانی است که حکم می‌کند تا مطابق احکام الهی عمل کنیم؛ زیرا در واجبات آن مصالح و در محرمات آن مفاسدی است که شاید ما از آن آگاه نباشیم. البته خداوند در آیات و نیز معصوم(ع) در روایات به علل احکام و فلسفه آنها اشاره کرده‌اند که از جمله می‌توان به علتی که امام حسن مجتبی(ع) درباره شستن دست‌ها فرموده اشاره کرد. آن حضرت(ع) می‌فرماید: شستن دست‌ها قبل از طعام‌ فقر و تنگدستی را می‌زداید و بعد از آن ناراحتی‌ها و آفات را از بین می‌برد. (کلمهًْ الامام الحسن(ع)، ص 46)
هر چند که علم آدمی به جایی نرسیده است که ارتباط دست شستن با فقر را بفهمد ولی همان طوری که اکنون دریافته که شست و شوی دست و روی در ایجاد نشاط نقش دارد به زودی درخواهد یافت که ارتباط تنگاتنگی میان فقر و ترک شست و شو وجود دارد. آن حضرت(ع) در جایی دیگر می‌فرماید: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت کردن راهرو و درب منزل و شستن ظروف سبب رفاه و بی‌نیازی می‌شود. (بحار الانوار، ج 73، ص 318، ح6)
به هر حال، در اسلام هر حکمی دارای فلسفه و حکمتی است که یا از آن اطلاع داریم یا نداریم ولی به اعتبار اینکه می‌دانیم که هرگز بی‌حکمت و علت نیست آن را به حکم عقل، تعبدا انجام می‌دهیم و این‌گونه است که احکام تعبدی اسلام ریشه در تعقل آدمی دارد.

اهمیت عقلانیت در اسلام
از این مطلب نیز می‌توان دریافت که چرا اسلام به عقل و عقلانیت در هر کاری بسیار توجه دارد و حتی بر این نکته تاکید می‌کند که اصول دین را می‌بایست از طریق عقل به دست آورد و به آن ایمان پیدا کند و تعبد در اصول دین، ممنوع یا ناکافی است و نمی‌توان به تقلید در اصول دین بسنده کرد و به گفته‌های دیگران و عقاید آنان اکتفا نمود.
از نظر اسلام، ارزش هر عمل عبادی به میزان شناخت عقلانی شخص بستگی دارد؛ زیرا عمل، زمانی ارزش دارد که خاستگاهی عقلانی داشته و شخص با انگیزه علمی به کاری عملی وارد شده باشد. امام حسن مجتبی(ع) همانند دیگر معصومان در بیان این مطلب می‌فرماید: انما یجزی العباد یوم القیامهًْ علی قدر عقولهم؛ در روز قیامت بندگان به مقدار عقل و درک و شعورشان جزا داده می‌شوند. (کلمهًْ الامام الحسن(ع)، ص 209)
باید دانست میان عقل و دین و اخلاق ارتباط تنگاتنگی است و اصولا خردمند را به اخلاق و دینداری می‌شناسند و احمق را کسی می‌دانند که از دین و اخلاق به دور است و کارهای زشت و نابهنجار و حرام انجام می‌دهد. از این رو امام حسن(ع) می‌فرماید: زیرک‌ترین و هوشیارترین افراد، شخص باتقوا و پرهیزکار می‌باشد؛ احمق و نادان‌ترین افراد، کسی است که اهل فجور و معصیت باشد. (احقاق الحق، ج 11، ص 20 س 1؛ بحارالانوار، ج 44، ص 30)
انسان عاقل می‌بیند که دنیا ناپایدار و بی‌ارزش است و هر چه را که از قدرت و ثروت گرد می‌آورد به حادثه‌ای از میان می‌رود و هرگز برای او باقی نمی‌ماند. پس حساب کار خودش را دارد و اجازه نمی‌دهد که دنیا بر او سوار شود و عقل او را بخرد و از میان برد و فتیله روشنایی عقلش را با هواهای نفسانی و وسوسه‌های شیطانی دفن کند. انسان عاقل هر چند که در دنیا اهل کوشش و تلاش است و به قول امام حسن مجتبی(ع): و اعمل الدنیاک کانک تعیش ابدا؛ در دنیا - از نظر اقتصاد و صرفه‌جویی و … - چنان برنامه‌ریزی کن مثل آن که می‌خواهی همیشه دوام داشته باشی (کلمهًْ الامام الحسن(ع)) ص 37؛ بحار الانوار، ج 44، ص 138، ح 6) ولی به دستور همان امام که می‌فرماید: و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا؛ و نسبت به آخرت به نوعی حرکت و کار کن مثل اینکه فردا خواهی مرد. (همان)
می‌داند که نمی‌بایست دل به دنیا و مادیات آن بست؛ زیرا به کلام امام حسن (ع) ایمان دارد که فرمود: چیزهای دنیا اگر حلال باشد حساب و بررسی می‌شود و اگر از حرام به دست آید عذاب و عقاب دارد و اگر حلال و حرام آن معلوم نباشد سختی و ناراحتی خواهد داشت. پس باید دنیا (و موجوداتش) را همچون مرداری بشناسی که به مقدار نیاز و اضطرار از آن استفاده کنی. (کلمهًْ الامام الحسن، ص 36، بحار الانوار: ج 44، ص 138، ح6) آنچه بیان شد تنها گوشه‌ای از آموزه‌های آن حضرت (ع) در تبیین طریقت بندگی و عبودیت است و با مراجعه به منابع حدیثی می‌توان مطالب بسیاری را یافت که ما را در حرکت درست بندگی کمک می‌کند.

مصطفی کریمی معارفی از کیهان

مومن هوشیار و بهره مندی از لحظه های عمر

انسان تقریبا هیچ دارایی جز لحظه‌های عمر ندارد؛ زیرا هر چیز دیگری ملک انسان نیست، بلکه ملک الهی و بخشایش الهی است تا از آن بهره‌مند شود. پس همه چیز به شکل ودیعه در اختیار آدمی قرار گرفته تا بتواند از لحظه‌های زندگی خود در دنیا بدرستی استفاده کند. به نظر می‌رسد که مومنان در بهره‌مندی گوی سبقت را از همگان ربوده‌اند، از این رو خداوند آنان را رستگاران و پیروزان میدان زندگی دانسته حال سؤال این است که آنان چگونه و بر اساس چه افکار و عقاید و رفتاری این‌گونه خوشبخت و سعادتمند هستند؟
در مقاله حاضر ضمن پاسخگویی به این سؤال از زبان قرآن به ضرورتهای بهره‌گیری حداکثری از فرصت عمر اشاره شده است.
***
انسان، مالک حقیقی نیست
از نظر آموزه‌های قرآنی، مالکیت، شأنی از شئون خالقیت است؛ یعنی از آنجا که خدا، خالق و رب همه اشیا است، مالک آنان نیز به شمار می‌رود؛ به همین سبب این مالکیت، مطلق بوده همه تصرفات در چیزی را شامل می‌شود. (مکارم‌شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 17، ص 436، 27، ص 449) از آیاتی که رابطه «خالقیت» و «مالکیت» را ترسیم می‌کند، آیات 25 و 26 سوره زمر است.
خداوند می‌فرماید: الله خالق کل شیء و هو علی کل شیء وکیل له مقالید السموت و الارض و الذین کفرو بایات‌الله اولئک هم الخاسرون؛ خداوند، خالق همه چیز و ناظر بر همه اشیاء است. کلیدهای آسمان و زمین از آن او است و کسانی که به آیات خداوند کافر شدند، زیانکارند.
مقالید به معنای کلید و به گفته لغت‌شناسان اصل آن از کلید فارسی گرفته شده است. این تعبیر، به طور معمول کنایه از مالکیت یا سلطه بر چیزی است؛ چنانکه می‌گوئیم: کلید این کار به دست فلان است؛ پس آیه پیش گفته می‌تواند هم اشاره به توحید مالکیت خداوند و هم توحید تدبیر و ربوبیت و حاکمیت او بر عالم هستی باشد. (مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 19، ص 523 و ج 24، ص 315)
بر همین اساس خداوند، انسان را مالک نفس خودش نیز نمی‌شناسد، بلکه این خداوند است که مالک نفس انسان است و هرگونه تصرف عدوانی بیرون از حدود و خطوط قرمز از سوی انسان در نفس خودش به معنای ظلم تلقی می‌شود؛ زیرا همواره ظالم غیر از مظلوم است، برخلاف علم و عالم و معلوم که می‌تواند متحد باشد، مانند علم انسان به وجود خود که از علوم حضوری است.
بر این اساس، وقتی قرآن از ظلم به نفس خود سخن می‌گوید، مراد تصرف ظالم در مظلومی است که غیر از ظالم است. خداوند می‌فرماید: و ما ظلمهم الله ولکن انفسهم یظلمون؛ خدا به آنان ظلم نکرد ولی آنان به نفس‌هایشان ظلم کردند. (آل‌عمران، آیه 117؛ و نیز اعراف،‌آیات 160 و 177؛ توبه، آیه 70؛ نحل، آیه 33)
آیات بسیاری بر مالکیت حقیقی خداوند به عنوان آفریدگار بر همه مخلوقات در عالم تکوین دلالت می‌کند. (بقره، آیات 255 و 107؛ آل‌عمران، آیه 26؛ نساء، آیه 53؛ مائده، آیات ‍17 و 18 و 40 و 120)

مالکیت انسانها، در طول مالکیت
خداوند درباره مالکیت مطلق خود بر هستی می‌فرماید: و قل الحمد لله الذی لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا؛ و بگو: «ستایش خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که [نیاز به] دوستی داشته باشد.» و او را بسیار بزرگ شمار. (اسراء آیه 111) پس خدا در ملک، در مالکیت، در سلطه و در قدرت شریک و رقیب ندارد. این طور نیست که این ملک تقسیم می‌شود. در عین اینکه مخلوقاتش ملک دارند، ملک داشتن آنها در طول ملک داشتن او است. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، 1377 ش، صدرا، ج 6، ص 52)، پس مالکیت دیگران که در طول است، ملکیت حقیقی نیست، بلکه اعتباری است. به یک معنا مالک حقیقی تنها خداوند است و خاستگاه هر نوع مالکیت اوست و دیگران مظاهر مالکیت خداوندی به شمار می‌روند و حق تصرف آنان تنها در حدود اختیارات است.
به هر حال، با توجه به آموزه‌های وحیانی قرآن باید گفت انسان تقریبا مالک هیچ چیز نیست و اگر اجازه تصرفی در طول و به عنوان مظهر خدا دارد، این تصرفات باید در محدوده قوانین شرعی و حدود و ثغور آن باشد وگرنه به عنوان تصرف عدوانی و ظلم تلقی می‌شود.

ادامه »

روش های مقابله با روزه خواری علنی

روزه‌داری در ماه مبارک رمضان یک واجب دینی است و هر فرد مسلمانی با توجه به تحقق شرایط باید روزه نگه دارد. اما اگر به هر دلیلی روزه‌خواری برای شخص جایز یا حتی واجب شد، نمی‌تواند اظهار روزه‌خواری کرده و در مجامع عمومی اقدام به روزه‌خواری کند؛ زیرا نوعی حرمت‌شکنی نسبت به این ماه و حرام است.
اصولاً در هر جامعه‌ای اموری به عنوان هنجارها مطرح است که باید از سوی همگان مراعات شود. در کشورهای غربی نیز مراقبت و مواظبت بر هنجارها تأکید شده و هنجارشکنان مواخذه و مجازات می شوند. در برخی از مجامع بشری کشیدن سیگار در اماکن عمومی یک نابهنجاری تلقی می‌شود و مجازات قانونی به همراه دارد. همانطوری که عبور از چراغ قرمز و خط عابر پیاده بدون مراعات شرایط قانونی مجازات دارد، شکستن حرمت ماه مبارک رمضان و اظهار روزه‌خواری علنی نیز به عنوان هنجارشکنی جرم بوده و مجازات قانونی به همراه دارد.
از نظر آموزه‌های قرآن و اسلام، گناه و انجام و ارتکاب آن یک جرم و اظهار آن به شکلی که موجب ترویج و گسترش ناهنجاری شود، جرمی دیگر است. کسی که روزه‌خواری علنی می‌کند هر چند که مجوز شرعی داشته باشد، مجوز شرعی برای اظهار آن ندارد. پس کسی که روزه‌خواری علنی را بدون مجوز شرعی آن انجام می‌دهد دو گناه می‌کند: 1- گناه روزه‌خواری بدون مجوز؛ 2- گناه اظهار روزه‌خواری.
خداوند در قرآن، گناه را بد می‌داند ولی اظهار وترویج آن را بدتر می‌شمارد: کسانی که دوست دارند که زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده‌اند، شیوع پیدا کند، برای آنان در دنیا و آخرت عذابی پر درد خواهد بود و خداست که می‌داند و شما نمی‌دانید. (نور، آیه19)

انواع مقابله‌ها با اظهار روزه‌خواری
از آنجا که اظهار روزه‌خواری حتی برای کسانی که مجوز روزه‌خواری دارند، حرام و بلکه از خود خوردن روزه، بدتر و گناهی بدتر است، جامعه نسبت به چنین حرمت‌شکنی‌ها و هنجارشکنی‌ها می‌تواند مقابله‌های گوناگونی را در پیش گیرد. در اینجا به چند روش مقابله با هنجارشکنی روزه‌خواری علنی و اظهار روزه‌خواری در جامعه و مجامع عمومی اشاره می‌شود:

بی‌تفاوتی ضد ارزشی در برابر اظهار
یک نوع از واکنش‌ها که شخص یا جامعه نسبت به هنجارشکنان می‌تواند داشته باشد، واکنش بی‌خیالی و بی‌تفاوتی ضد ارزشی است. به این معنا که کاری به هنجارشکنان نداشته باشد و اجازه دهد که این عمل هنجارشکنی انجام گیرد. از نظر قرآن، اتخاذ چنین روشی در تقابل با هنجارشکنی نه تنها جایز نیست بلکه برای کسانی که خود را به بی‌خیالی می‌زنند و واکنشی نشان نمی‌دهند، گناه است.
خداوند در آیاتی از جمله 163 تا 166 سوره اعراف با اشاره به کنش‌ها و واکنش‌های اصحاب‌سبت و جامعه یهودی نسبت به هنجارشکنی، دو روش را مطرح می‌کند که از سوی افراد جامعه در پیش گرفته شده بود. یکی از این دو روش که جامعه در برابر هنجارشکنان در پیش گرفته بود، بی‌خیالی نسبت به هنجارشکنان بود.
خداوند می‌فرماید: از اهالی آن شهری که کنار دریا بود، جویا شو: آنگاه که به حکم روز شنبه تجاوز می‌کردند؛ آنگاه که روز شنبه، ماهی‌هایشان روی آب می‌آمدند و روزهای غیر شنبه به سوی آنان نمی‌آمدند. این‌گونه ما آنان را به سبب آنکه نافرمانی می‌کردند، می‌آزمودیم و آنگاه که گروهی از ایشان گفتند: «برای چه قومی را که خدا هلاک‌کننده ایشان است، یا آنان را به عذابی سخت عذاب خواهد کرد، پند می‌دهید؟» گفتند: «تا معذرتی پیش پروردگارتان باشد و شاید که آنان پرهیزگاری کنند.» پس هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند، از یاد بردند، کسانی را که از کار بد باز می‌داشتند نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آنکه نافرمانی می‌کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم و چون از آنچه از آن نهی شده بودند سرپیچی کردند، به آنان گفتیم: «بوزینگانی رانده شده باشید.»
در این آیات بیان شده که خداوند دو گروه از افراد جامعه را مجازات کرده و به میمون مسخ نموده است: 1- گناهکاران؛ 2- بی‌تفاوتان در برابر هنجارشکنان و گناهکاران. از این آیات به دست می‌آید که واکنش بی‌خیالی در برابر هنجارشکنی نه تنها جایز نیست، بلکه شخص را جزو هنجارشکنان قرار داده و همان عذاب مسخ به میمون بر سر ایشان نیز می‌آید. این‌گونه است که هنجارشکنان و بی‌خیالان مجازات می‌شوند.

از انکار قلبی تا اظهار زبانی
براساس همین آیات بالا به خوبی روشن می‌شود که تنها آمران به معروف و ناهیان از منکر کسانی هستند که نجات می‌یابند. در حقیقت واکنش نسبت به هنجارشکنی و تقابل با آن، تنها راه نجات از خشم و عذاب الهی نسبت به هنجارشکنی و حرمت‌شکنی به ویژه نسبت به شعائر الهی است. خداوند تنها آمران و ناهیان را از بحران عذاب دنیوی و اخروی نجات می‌دهد و بی‌خیالی در قالب اینکه ما مکلف به بردن مردم به بهشت نیستیم، نمی‌تواند واکنش و روشی قرآنی تلقی شود، بلکه اگر مجبور نیستیم که مردم را به بهشت ببریم، مجبوریم تا خودمان را از دوزخ دور نگه داریم.
به سخن دیگر، اگر تکلیف واجبی نداریم تا دیگران را به بهشت ببریم و تنها باید انذار کرد و بشارت داد و ابلاغ رسالات الهی را انجام داد، اما یک تکلیفی نسبت به خودمان داریم که خداوند در این آیه و آیاتی دیگر بیان کرده است. آن تکلیفی که نسبت به خودمان داریم آن است که خودمان را از عذاب الهی دور نگه داریم. خداوند به صراحت می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خودتان و کسانتان را از آتشی که سوخت آن، مردم و سنگ‌هاست حفظ کنید: بر آن آتش فرشتگانی خشن و سختگیر گمارده شده‌اند. از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچی نمی‌کنند و آنچه را که مأمورند انجام می‌دهند. (تحریم، آیه6)
در این آیه صریحاً بیان شده که بر هر شخص است تا خانواده خویش را از آتش دوزخ نگه دارد که در قالب امر به معروف و نهی از منکر انجام می‌گیرد.
اصولاً امر به معروف و نهی از منکر در اسلام اولا راهی برای نجات خود شخص از عذاب الهی است سپس راهی برای دور داشتن دیگران از عذاب. از این‌رو خداوند در سوره عصر بیان می‌کند که انسان‌ها همگی در خسران هستند مگر آنکه چهار عمل اصلی ایمان و عمل صالح و توصیه دیگران به حق و صبر را انجام دهند. پس برای رهایی خود باید اجازه نداد دیگران گناه کنند و دست کم در قالب امر به معروف و نهی از منکر واکنش نشان داده و به مقابله با هنجارشکنی رفت. بنابراین برای نجات خودمان از دوزخ و عذاب الهی باید امر به معروف و نهی از منکر داشته باشیم هرچند وظیفه ما بردن دیگران به بهشت نباشد.
این واکنش می‌تواند از انکار قلبی شروع و با انکار زبانی و توصیه به معروف و نهی از منکر تا ممانعت عملی و رفتاری از سوی مؤمنان و جامعه انجام گیرد. در آیات سوره اعراف که درباره اصحاب سبت بود، این انکار از قلبی به زبانی رسیده بود و مومنان با زبان، امر به معروف و نهی از منکر می‌کردند.
مقابله با اظهار گناه، تکلیف شرعی
از نظر آموزه‌های اسلام و قرآن، مقابله با هنجارشکنی یک تکلیف شرعی بر هر مسلمانی است. خداوند در آیات قرآن به فریضه امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرده و خواهان اجرا آن می‌شود.
البته انکار قلبی که کمترین حد امر به معروف و نهی از منکر است، به ما این اجازه را می‌دهد که خود از محیط آلوده و هنجارشکنی دور شویم. ماندن در محیط هنجارشکنی جایز نیست و باید با دور شدن نشان دهیم که قلباً ازاین رفتار ناخشنود هستیم. این واکنش که در قالب اجتناب و گریز انجام می‌شود راهکاری مناسب در شرایطی است که یا قدرت انجام اظهار زبانی و انکار زبانی را نداریم یا دست ما کوتاه است و قدرت اعمال قانون را نداریم و نمی‌توانیم کاری برای جلوگیری از هنجارشکنی انجام دهیم یا اساساً با دیگران رودربایستی داریم.
خداوند درباره اصل امر به معروف و نهی از منکر می‌فرماید: و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند، که به کارهای پسندیده وا می‌دارند و از کارهای ناپسند باز می‌دارند و نماز را برپا می‌کنند و زکات می‌دهند و از خدا و پیامبرش فرمان می‌برند. آنانند که خدا به زودی مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، که خدا توانا و حکیم است. (توبه، آیه71)
البته اگر کسی این عمل را انجام دهد، خداوند بهشت را جایگاه او قرار می‌دهد (توبه، آیه72) اما اگر سکوت کند و با بی‌تفاوتی ضد ارزشی بخواهد عبور کند باید خود را برای دوزخ و عذاب الهی آماده کند. بدترین مردم در جامعه کسانی هستند که با زبان و عمل و رفتار و روزنامه و تبلیغات و مانند آنها به حمایت از هنجارشکنان اقدام می‌کنند و به سخن قرآن، منافقانه نهی از معروف و امر به منکر می‌کنند: مردان و زنان دو چهره، همانند یکدیگرند. به کار ناپسند وا می‌دارند و از کار پسندیده باز می‌دارند و دستهای خود را از انفاق فرو می‌بندند. خدا را فراموش کردند، پس خدا هم فراموششان کرد. در حقیقت، این منافقانند که فاسقند. (توبه، آیه67)
به هرحال، تکلیف شرعی این است که با هنجارشکنان روزه‌خواری علنی مقابله شود و این مقابله با توجه به شرایط امر به معروف و نهی از منکر یک تکلیف شرعی فراگیر برای همه مؤمنان است و اختصاص به برخی همچون نیروی انتظامی و مانند آن ندارد.
مقابله با اظهار گناه، تکلیف قانونی
از نظر قرآن برخی از گناهان افزون بر اینکه گناه محسوب می‌شود، جرم نیز به شمار می‌رود و راهکارهای قانونی برای آن در نظر گرفته شده است. از جمله اموری که جرم است تشییع فاحشه و تشویق به هنجارشکنی و یا اظهار گناه همانند اظهار روزه‌خواری است.
در این موارد باید گروهی که به عنوان نهاد آمران به معروف و ناهیان در جامعه فعالیت می‌کنند، برخورد قانونی را انجام دهند. خداوند در قرآن به این بخش از سازمان امر به معروف اشاره داشته و می‌فرماید: و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون؛ و باید از میان شما، گروهی، مردم را به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتی بازدارند و آنان همان رستکارانند. (آل‌عمران، آیه104)
در این آیه بیان شده که گروهی از امت باید به عنوان یک تکلیف قانونی به فریضه امر به معروف و نهی از منکر بپردازند. این افراد همان کسانی هستند که می‌توانند در مرتبه بالاتر از انکار زبانی به اقدام عملی دست بزنند و شخص هنجارشکن را تنبیه و مجازات و یا بازداشت کنند.
همان‌طوری که جامعه یک قوانینی دارد که شکستن آن هنجارشکنی است همانند عبور از چراغ قرمز، روزه‌خواری علنی نیز به معنای عبور از چراغ‌ قرمز قانون است. در این موارد قانون مجازاتی را در نظر گرفته که باید مراعات شود. پس هنجارشکنان که با روزه‌خواری علنی قانون‌شکنی می‌کنند طبق قوانین اسلام باید بازداشت و مجازات شوند.

تازیانه تعزیر، مجازات اظهار
براساس قوانین اسلامی، کسانی که هنجارشکنی می‌کنند به مجازات قانونی تعزیر می‌شوند. تعزیر برای بازدارندگی و بهداشت روانی جامعه و امنیت اجتماعی انجام می‌شود. براساس قوانین اسلامی، کسانی که هنجارشکنی می‌کنند باید متحمل مجازاتی شوند که از 25 تا 75 ضربه تازیانه را شامل می‌شود.
بنابراین، روزه‌خواری علنی و اظهار روزه‌خواری به عنوان یک هنجارشکنی و دهن‌کجی به قوانین جامعه محسوب می‌شود و مجازاتی را درپی دارد که همان تازیانه است. این نوع مجازات قابل خریداری یا تبدیل به مجازات زندان و حبس نیست و باید اجرا شود؛ زیرا برای تنبیه شخص خاطی و قانون‌شکن و عبرت دیگران انجام می‌شود.

محمد خلیلی معارفی از کیهان

ماه رمضان در بند کننده شیطان


ماه رمضان فرصت بی‌نظیر و فصل بندگی است. ماهی که در آن شرایط برای بندگی به طور کامل فراهم است و انسان می‌تواند در این ماه برای کسب تقوا تلاش کند. فرصتی که در آن شیاطین در بند هستند و انسان آزادانه می‌تواند به تربیت و تزکیه نفس بپردازد. نویسنده در مطلب حاضر چرایی و چگونگی این فرصت بی‌نظیر برای بندگی را براساس آموزه‌های قرآن تبیین کرده است.
***
ویژگی‌ها و توانایی شیاطین
بی‌گمان شناخت توانایی و ناتوانی دشمن در هر عملیات موفقیت‌آمیز ضروری است. شناسایی و شناخت در مرحله نخست هر عملیاتی است؛ زیرا بدون کسب اطلاعات و دانش راست و درست نمی‌توان امید به موفقیت و پیروزی داشت. از این رو بخشی از آموزه‌های قرآنی به تبیین توانایی و ناتوانی دشمنی آشکار و روشن به نام ابلیس و پیروان شیطانی او اختصاص یافته است.
البته برای کسب موفقیت و پیروزی این به تنهایی کفایت نمی‌کند، بلکه دانش و امور دیگری نیز بایسته است که از جمله آنها شناخت توانایی و ناتوانی خود و خودی‌ها است تا شرایط برای مقایسه و ارزیابی دقیق فراهم آید.
خداوند در قرآن دو دشمن را برای انسان معرفی کرده که عبارت از دشمن درونی به نام خواهش‌های نفسانی و دشمن بیرونی به نام ابلیس یا شیطان است. ابلیس از نوع جنیان است (کهف، آیه 50) که خداوند آنان را از عصاره آتش آفریده است. (حجر، آیه 27) از این رو، کالبدی که روح آنان در آن قرار دارد، با کالبد انسانی که از جنس و عصاره خاک و گل است تفاوت ماهوی دارد. بر این اساس، نوع نفس و روانی که در کالبد آنان قرار گرفته نیز متفاوت است. با این همه از میان همه آفریده‌های الهی این دو نوع است که دارای تکلیف بوده و در قالب تشریع به آنان روش عبادت آموخته شده است. (ذاریات، آیه 56)
خداوند در این آیه بیان می‌کند که این دو نوع از آفریده‌ها اختصاصا برای عبادت من آفریده شده است. البته میان عبادت این دو نوع با دیگر آفریده‌های الهی تفاوت وجود دارد؛ زیرا همه آفریده‌ها به نوعی در عبادت و تسبیح هستند. (حدید، آیه 1؛ جمعه، آیه 1) اما تفاوت این نوع عبادت با عبادت‌های دیگر آفریده‌ها در همان اختیاری بودن آن است. از این رو با تعبیر «لیعبدونی؛ تا مرا عبادت و پرستش کنید» بر ارادی و اختیاری آن تاکید می‌شود.
از میان جنیان، ابلیس با آنکه تا مقامات و مراتب عالی دست یافته بود، به سبب طمع در خلافت و حسادت نسبت به حضرت آدم(ع) به مخالفت با احکام تشریعی پرداخت و طغیان ورزید و ملعون و مطرود خداوند شد. (حجر، آیه 34؛ ص، آیه 77) حضرت آدم(ع) هرچند که مخالفتی داشته، ولی با توبه، خود را از تبعات و پیامدهای آن رهانید (بقره، آیات 30 تا 37) و در مسیر عمل به احکام تشریعی قرار گرفت.
به هر حال، دشمن بیرونی انسان، ابلیس است که به سبب شیطنت بسیار، شیطان نیز خوانده می‌شود؛ هر چند که نام وی همان ابلیس است، ولی القابی برای اوست. از جمله در عبری با عزازیل یعنی رانده شده و مرجوم خدا و در آموزه‌های قرآنی به عنوان شیطان رجیم از او یاد می‌شود. (آل عمران، آیه 36؛ نحل، آیه 98) شیطان در کاربردهای عرفی بالغلبه به ابلیس گفته می‌شود، هرچند که در قرآن شیطان اعم از ابلیس است و شامل پیروان ابلیس از جن و انس می‌شود. از همین رو در آیات قرآن سخن از شیاطین انس و جن است. (انعام، آیه 112)
از ویژگی‌های شیاطین جنی آن است که دیده نمی‌شوند؛ زیرا جنیان از عصاره آتش و نوعی انرژی آفریده شده‌اند که قابل رویت برای انسان نیست. لذا خداوند به انسان‌ها هشدار داده و می‌فرماید: ای فرزندان آدم، زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباس‌شان را از ایشان برکند، تا عورت‌هایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت، او و قبیله‌اش، شما را از آنجا که آنها را نمی‌بینید، می‌بینند. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی‌آورند. (اعراف، آیه 27)
ابلیس و شیاطین از جنس جنیان چون دیده نمی‌شوند همواره دور انسان‌ها می‌گردند و به تعبیر قرآن طواف می‌کنند تا به کعبه دل راه یابند و با وسوسه، آن را از راه به در کرده و در نهایت تحت ولایت و سلطه خویش درآورده و برگرده آدمی نشسته آن را افسار زنند و به هر سمت و سویی که می‌خواهند بکشند. خداوند می‌فرماید‌:‌ ابلیس گفت: «به من بگو:‌ این کسی را که بر من برتری دادی برای چه بود؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی هر آینه فرزندانش- جز اندکی از آنها- را لگام و افسار زنم و بر آنان تسلط یافته و ریشه‌کن خواهم کرد.» (اسراء، آیه 62)
البته شیاطین چنین ولایتی را مستقیم ندارند، بلکه به تعبیر قرآن اطراف انسان می‌گردند و طواف می‌کنند تا فرصت مناسب برای ورود به حریم کعبه دل پیدا کرده و با وسوسه‌گری، فرد را مطیع خود ساخته و به او لگام زده و رام کرده و بر گرده‌اش سوار شده و سواری بگیرند و به هر راهی که بخواهند ببرند. خداوند درباره طواف‌گری آنان می‌فرماید: ‌بی‌تردید کسانی که تقوا ورزند، هرگاه وسوسه‌ای از شیطان به آنان رسد یا شیطانی دورزننده (بر دل‌ها) به فکرشان آسیب رساند (بی‌درنگ) متذکر شوند و در آنگاه بینا باشند. (اعراف، آیه 201)
پس ابلیس و شیاطین توانایی‌هایی دارند، ولی این توانایی به اندازه توانایی انسان نیست که خلیفه الهی است. بنابراین، تا انسان اجازه و راه ندهد، ابلیس به کعبه دل راه نمی‌یابد تا بر عرش الله این خانه الهی وارد شده و بر آن تسلط یابد و بر عرش الهی دل بنشیند. در روایت است: «قلب المؤمن عرش الرحمن؛ قلب مؤمن عرش الهی است. (بحارالانوار، ج55، ص39) امام صادق(ع) فرمودند: «القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیرالله؛ قلب، حرم خداست؛ پس در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکن!» (بحارالأنوار، ج67، ص25).
ماه رمضان، ماه حبس شیاطین
از آنجا که ماه رمضان ماه خدا و ماه مهمانی اوست، خداوند به عنوان میزبان، امنیت کامل را برای مهمانان خویش فراهم کرده است. از این‌رو منطقه سبزی برای مؤمنان درنظر گرفته و با علائم هشدار شیاطین را از این منطقه سبز امنیتی ماه رمضان دور نگه داشته است.
شرایطی که خداوند برای ماه رمضان در نظر گرفته یک شرایط استثنایی است. از جهتی این ماه را مبارک دانسته و در آن شب قدری قرار داده که هم زمان انزال دفعی قرآن است به قلب خلیفه الله و ولی الله و هم زمان مقدرات (بقره، آیات 193 تا 185؛ دخان، آیات 1 تا4؛ سوره قدر)
در این شرایط آرمانی، انسان دیگر از دست دشمن نادیدنی و سوگند خورده و فریبکار و وسوسه‌گر در امان است و اگر بتواند بر خواهش‌های نفسانی خود با ترک برخی از مباحات، غلبه کند، این آمادگی را می‌یابد تا در بقیه ماه‌های سال تقوای الهی پیشه کرده و خود را به مقام متقین برساند و از آثار آن چون بصیرت، یقین، علم لدنی، الهامات تقوایی، وحی فعل الخیرات و مانند آن بهره‌مند شود.
پیامبر(ص) می‌فرمایند: در روز نخست ماه رمضان شیاطین سرکش دربند می‌شوند. (عیون أخبار الرضا، ج2، ص71، ح331)
همچنین حضرت علی(ع) می‌فرمایند: وقتی ماه رمضان فرا رسید، رسول خدا(ص) برخاست و خداوند را ستایش کرد، سپس فرمود: ای مردم، خداوند شما را از دشمنان جن و انس حمایت کرد و فرمود: «مرا فراخوانید تا برای شما اجابت کنم، و به شما وعده اجابت داد، بدانید به راستی خداوند (عزَّ و جلَّ) بر هر شیطان سرکش، هفت تن از فرشتگانش را گمارده است و تا زمانی که این ماه [ماه رمضان] سپری نشده است نمی‌توانند آزاد گردند. (وسائل‌الشیعه، ج10، ص304، ح13477).
براساس آنچه کلینی در کافی نقل کرده است، این ماه فرصتی بی‌نظیر است؛ زیرا افزون بر بسته شدن شیاطین و محدودیت‌های اعمالی بر آنان، دست انسان نیز باز گذاشته شده تا به راحتی توبه و استغفار کند و با هر عمل خیری چنان سود برد که در طول هشتاد سال آن اندازه سودی از یک کار خیر نمی‌برد.
در این ماه هر عمل کوچک، ارزشی چند برابر می‌یابد و این همه به سبب برکت ماه مبارک رمضان است. از این‌رو این ماه را ماه رحمت و مغفرت و آزادی انسان دانسته و رسول خدا(ص) فرمود: رمضان ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه‌اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم. (بحارالأنوار، ج93، ص342)
پس باید قدر و اهمیت این ماه را دانست و از آن بهترین بهره را برد. اگر انسان ارزش این ماه را می‌دانست دوست می‌داشت همه سال ماه رمضان باشد و او روزه می‌گرفت. البته چنین چیزی شدنی نیست؛ زیرا روزه‌هایی که انسان در ماه دیگر سال می‌گیرد هرگز چنین برکتی نیست که در ماه رمضان است. رسول خدا(ص) فرمود: اگر بنده (خدا) می‌دانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتی وجود دارد] دوست می‌داشت که تمام سال، رمضان باشد. (بحارالأنوار، ج93، ص346)
در ارزش ماه مبارک همین بس که یک آیه از قرآن به عنوان ختم قرآن شمرده می‌شود و اگر کسی سی روز را سی‌بار ختم قرآن کند، چه عظمتی نصیب او می‌شود!! امام رضا(ع) فرمود: هرکس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل این است که در ماه‌های دیگر تمام قرآن را بخواند. (بحارالانوار، ج93، ص346)
باید دانست در این ماه مبارک رمضان است که مقدرات یک سال در آن شب نوشته می‌شود. پس باید کاری کرد تا مقدرات ما به‌گونه‌ای نوشته شود که جز خیر و برکت و رهایی از هواهای نفسانی و رسیدن به تقوای الهی و رضوان خداوندی نباشد.

علی جواهردهی ،معارفی از کیهان

برترین اعمال در ماه مبارک رمضان

 

مروری بر توصیه‌های رسول اکرم(ص)به روزه‌داران

رسول گرامي اسلام(ص) در آخرين روزهاي ماه شعبان با ايراد خطبه اي نوراني که به خطبه شعبانیه معروف است، وظايف روزه‌داران را در ماه مبارك رمضان مشخص كردند. در اين خطبه حضرت به بيان فضايل و اهميت اين ماه شريف و بايدها و نبايدهاي آن پرداختند و منشور اخلاقي اين ماه را تبيين فرمودند.
***
اي مردم!
ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش به سوي شما روكرده است. ماهي كه نزد خدا، بهترين ماه‌هاست و روزهايش بهترين روزها و شب‌هايش بهترين شبها و ساعت‌هايش بهترين ساعت‌هاست؛ ماهي كه در آن شما را به مهماني خدا دعوت كرده‌اند و شما در آن از اهل كرامت خدا شده‌ايد.
نفس‌های شما در آن ثواب تسبيح و ذكر خدا دارد و خواب شما ثواب عبادت. اعمال شما در آن پذيرفته است و دعاهاي شما مستجاب؛ پس از پروردگار خويش با نيت‌های راستين و دل‌های پاك، بخواهيد كه توفيق روزه اين ماه و تلاوت قرآن در آن را به شما عنايت فرمايد. شقي و بدبخت، كسي است كه در اين ماه بزرگ، از آمرزش خدا بي بهره باشد.
دراين ماه با گرسنگي و تشنگي‌تان، گرسنگي و تشنگي روز قيامت را به ياد آوريد. به فقيران و درماندگان كمك و تصدق كنيد. به پيران و كهنسالان احترام و ارج بنهيد. به كودكانتان ملاطفت و مهرباني كنيد. با خويشاوندان ارتباط داشته باشيد. زبان خود را از گفتار ناشايست نگاه داريد. ديدگان خود را از ديدن ناروا و حرام بپوشانيد و گوش‌های خود را از شنيدن آنچه نادرست است، بازداريد. با يتيمان مردم مهرباني كنيد تا بعداز شما با يتيمان شما مهرباني كنند. از گناهان خود به سوي خدا توبه و بازگشت كنيد. در اوقات نماز، دستهای خود را به دعا برداريد، زيرا كه وقت نماز، بهترين ساعتهاست و در اين اوقات، حق تعالي با رحمت، به بندگانش مي‌نگرد و اگر با او مناجات كنند، پاسخشان دهد و چنانچه او را ندا كنند لبيكشان گويد و اگر از او بخواهند عطا كند و چون او را بخوانند مستجابشان گرداند.
اي مردم!
جان هايتان در گرو اعمال شماست، پس با طلب آمرزش از خدا، آنها را از گرو، خارج كنيد.
پشت شما از بار گناهان سنگين است، پس با طول دادن سجده‌ها، آنها را سبك گردانيد و بدانيد كه حق تعالي به عزت خود سوگند ياد كرده است كه نمازگزاران و سجده‌كنندگان دراين ماه را عذاب نكند و در روز قيامت آنها را از آتش دوزخ درامان دارد.
اي مردم!
هر كه از شما روزه دارمؤمني را دراين ماه افطار دهد، نزد خدا پاداش بنده آزادكردن و آمرزش گناهان گذشته اش را خواهد داشت. برخي از اصحاب گفتند: يا رسول الله! همه ما قادر به انجام آن نيستيم. حضرت فرمود: با افطار دادن روزه‌داران، از آتش جهنم بپرهيزيد، اگرچه به نصف دانه خرما و يا يك جرعه آب باشد.
اي مردم!
هر كه اخلاق خود را در اين ماه نيكو كند، از صراط، آسان بگذرد، آن روز كه قدم‌ها، برآن بلغزد. هر كه دراين ماه كارهاي غلامان و مستخدمان خود را سبك گرداند، خدا در قيامت حساب او را آسان كند. هر كه در اين ماه از آزار رساندن به مردم خودداري كند، حق تعالي، روز قيامت، خشم خود را از او باز دارد. هر كه در اين ماه يتيم بي پدري را گرامي دارد، خدا او را در قيامت عزيز گرداند. هر كه در اين ماه صله رحم كند و با خويشان بپيوندد، خدا او را در قيامت به رحمت خود واصل گرداند و هركه در اين ماه رابطه اش را با خويشان قطع كند، خداوند در قيامت رحمت خود را از او دريغ نمايد. هر كه دراين ماه نماز مستحبي بپا دارد، خداوند او را از آتش جهنم برهاند و كسي كه نماز واجبي بجا آورد، خداوند ثواب هفتاد نماز واجب در ماه‌های ديگر را به او عطا كند. هر كه دراين ماه بسيار بر من صلوات فرستد، خداوند كفه سبك اعمال او را سنگين گرداند. كسي كه در اين ماه يك آيه از قرآن تلاوت كند، ثواب كسي را دارد كه در ماه‌های ديگر قرآن را ختم كرده باشد.
اي مردم!
درهاي بهشت دراين ماه گشوده است. از پروردگار خود بخواهيد كه آنها را بر روي شما نبندد و درهاي جهنم دراين ماه بسته است، از خدا بخواهيد كه آنها را بر روي شما نگشايد. شياطين دراين ماه در غل و زنجيرند. از خدا بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نگرداند.
علي(ع) مي فرمايد: در اين حال از جا برخاسته و عرض كردم، اي پيامبرخدا! برترين اعمال در اين ماه چيست؟
حضرت فرمود: اي اباالحسن! برترين اعمال دراين ماه پرهيز از محرمات است.
(وسایل الشیعه –کتاب روزه ؛ بحارالانوار، ج 96، ص157)

معارفی از کیهان

 

ماه رمضان در بیانات وسبک زندگی امام خمینی (ره)

 

ماه مبارک رمضان، ماه ضیافت الهی، بهار قرآن و ماه تزکیه روح و جان در راه است و به شرط توفیق و حیات و عافیت تا دو روز دیگر وارد این میهمانی عاشقانه می‌شویم. به همین مناسبت ره‌توشه‌هایی ناب از بیانات و سبک زندگی پیر جماران، امام خمینی(ره) در این ماه مبارک که در پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه انتشار یافته، تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.
***
شهر امامان
اکنون در آستانه شهر‌الله و مقام ضیافت‌الله هستیم و من خود اقرار دارم که لایق این ضیافت نیستم. شهر شعبان‌المعظم که شهر امامان است در شرف گذشتن و ما خود را نتوانستیم مهیا کنیم برای شهر‌الله. دعاها را گاهی با لقلقه لسان خواندم و از آنها چیزی حاصل نشد در این آخر شهر عرض می‌کنم اَللهُمَ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فِیما مَضی مِنْ شَعبانَ فَاغْفِرلَنا فِیما بَقِی مِنه از رحمت حق تعالی مایوس نیستم و مباش در دنیا [مباد] روزی که گناهان به آنجا رسد که از رحمت حق مایوس شویم.
صحیفه امام، ج 20، ص253، اردیبهشت 66

اصلاح باطن و تهذیب نفس
این ماه مبارک با آن همه برکاتی که دارد، ما نمی‌توانیم از عهده شکر یکی‌اش برآییم ولی باید کوشش کنیم که در این ماه مبارک رمضان که بر ما گذشت، اگر حالی پیدا شد، این حال را تا ماه رمضان دیگر نگه داریم و اگر حالی پیدا نشد متأسف باشیم و کوشش کنیم که پیدا کنیم. این هیاهوها همه رفتنی است، تمام شدنی است، آنچه که هست آنی است که پیش خود ماست، آن باقی است و با ماست و ما باید کوشش کنیم که باطن خودمان را اصلاح کنیم.
صحیفه امام، ج 20، ص53، خرداد ماه 65
و از همه بالاتر این است که انسان خودش را اصلاح کند در ماه رمضان، ما محتاج به اصلاح هستیم، محتاج به تهذیب نفس هستیم، تا آن دم آخر ما محتاجیم. پیغمبرها هم محتاجند. انبیای بزرگ هم محتاجند، منتها آنها احتیاج خودشان را فهمیده‌اند و دنبالش عمل کرده‌اند و ما از باب اینکه حجاب داریم نتوانستیم بفهمیم و به تکالیف خودمان عمل نکردیم. امیدوارم که ان‌شاءالله این ماه مبارک رمضان به همه شما مبارک باشد. و مبارک بودن به این است که بنابراین بگذارید که به تکالیف خدا عمل کنید.
صحیفه امام، ج 18، ص 480، خرداد63

مائده های آسمانی
در این ماه فرق داشته باشیم با سایر ماه‌ها و دنبال این باشیم که ان‌شاءالله «لیلهًْ‌القدر» را دریابیم، برکات «لیلهًْ‌القدر» را که قرآن در آن نازل شده است، همه سعادت عالم در آن شب نازل شده است و از این جهت، از همه شب‌های عالم بالاتر است، این را بتوانیم ادراک بکنیم، درک بکنیم، خداوند ان‌شاءالله، شماها را توفیق بدهد که با سلامت و سعادت وارد در «ضیافت‌الله» بشوید و از آن مائده‌های آسمانی که قرآن و ادعیه است ان‌شاءالله همه مان مستفیض بشویم و با یک روح سالمی وارد بشویم و «لیلهًْ‌القدر» [را] هم دریابیم، سَلامُ هِی حَتی مَطْلَعِ الفَجْرِ.
صحیفه امام، ج 13، ص 36، تیر59

ادامه »

تزکیه وخودسازی از نگاه امام خمینی (ره)

 

امام خمینی(ره) به تنهایی یک ملت بود. ایشان در همه ابعاد خود را تا جایی رساند که بتواند مظاهر اسمای الهی باشد. او در همان حال که زاهد شب بود، شیر غران روز علیه مستکبران بود. عبد خالص و مخلص خدا، علامه ذوفنون، عارف سالک الی‌الله، مرجع و فقیه دین و دنیا، شجاع در میدان استکبارستیزی و ستم‌ستیزی، پدری دلسوز و مهربان برای مستضعفان و پابرهنگان با صدها صفات الهی که خاص سابقون میادین تقوا و جهاد و اجتهاد و ویژه متقین کرام ابرار و عبادالرحمن است.
در مطلب حاضر به برخی تأکیدهای امام راحل در خصوص تهذیب نفس و خودسازی اشاره شده است.
***

عرفان اجتماعی جمع خودسازی و دیگرسازی
عرفان به معنای معرفت الله یکی از علوم قرآنی اسلامی است. اگر فلسفه، ناظر به هستی و وجود و موجود، مسایل را در قالب علوم تحلیل و تبیین می‌کند؛ و اگر اخلاق، به فضایل و رذایل اخلاقی می‌پردازد؛ عرفان اسلامی در قالب حکمت قرآنی، جامع هر سه بلکه حتی امر چهارمی چون کلام الهی است.
حکیم متاله و عارف بالله سالک الی‌الله کسی است که در درجه بالاتری می‌کوشد تا در قالب عرفان نظری، فیلسوفانه از منظر عقل، وجود و موجود را تحلیل و تبیین کند، صفات الهی را در الهیات به معنای خاص و فلسفه الهی را در کلیاتش بشناسد، مسیر شدن‌های کمالی هستی و خود را بداند و در قالب متکلم، هستی به معنای خاص را با شناخت صفات خداوند از منظر نقل به طور جزیی بشناسد و از جزئیاتی که عقل بدان دسترسی ندارد، آگاهی یابد و در قالب ایمان، به دفاع از حقیقت مطلق و صفاتش بپردازد و چراغی را در سایه‌هایی که عقل بدان راه نیافته بیفروزد و آنگاه در قالب انسانی اخلاقی، فضایل را با عقل و نقل بشناسد و کمالات را دریابد و در اخلاق عملی خود را متخلق بدان فضایل کمالی ساخته و از رذایل اخلاقی دور سازد و آنگاه فراتر از همه اینها، عارفانه همه چیز را فروگذارد و فرار به سوی مطلق هستی نماید (ذاریات، آیه50) و وجود موجود را در وحدتی برخاسته از خدایی بیابد که صیرورت همه هستی به سوی اوست چنانکه از او بر آمده است و با تقوای الهی در چارچوب شریعت، طریقت سلوکی را بپیماید که نهایت رجعت و منتهای سیر و سلوک آن (علق، آیه8؛ نجم، آیه42) انقلاب به سوی هستی مطلق (زخرف، آیه14) و قرب معنوی در مقام فنای فی‌الله و بقای بالله است (انفال، آیه17) به طوری که متاله به صفات الهی (بقره، آیه138)، مظهر اسمای الهی، در مقام مظهریت ربوبیت در مقام ربانی (آل‌عمران، آیه79) دستگیر خلق و مخلوق شود و آنان را به کمالات بایسته و شایسته برساند. (بقره، آیه30)
پس چنین حکیم عارفی، از رهبانیت (حدید، آیه27) گوشه‌گیری از اجتماع به دور است؛ زیرا تنها راه رهایی از خسران و زیان نسبت سرمایه‌های وجودی که خداوند در هر انسانی به ودیعت گذاشته را در خودسازی و دیگرسازی می‌داند چنانکه خداوند در آیات سوره عصر بیان کرده است. او می‌داند که نمی‌توان تنها با خودسازی از خسران و زیان رهایی یابد، بلکه همان‌طوری که خود را رهانیده، باید با توصیه دیگران به حق و صبر، مسئولیت خلافت الهی خویش را در دایره دیگرسازی انجام دهد و آنان را نیز در مسیر حق رهنمون سازد، هرچند که ممکن است این دیگران به سفارش‌های او که در قالب امر به معروف و نهی از منکر انجام می‌شود، گوش فراندهند و همان مسیر باطل و صیرورت‌های خسرانی را در پیش گیرند و گرفتار «بئس المصیر» و بدترین سرنوشت (بقره، آیه126) شوند.
پس حکیم عارف متاله کسی است که کمال رهایی از خسران را در خودسازی و دیگرسازی می‌داند و می‌یابد و برای آن تلاش می‌کند. این همان عرفان اجتماعی است که با زهدورزی به معنای متعارف و مصطلح آن نه مصطلح قرآنی در تضاد است؛ چنانکه با تصوف اجتماعی که خود نوعی شریعت و رهبانیت خودساخته بشری است در تضاد است؛ زیرا صوفی و متصوف، اوراد و اذکار و حتی شریعتی را برای خود ساخته است که با شریعت وحیانی قرآنی اسلامی گاه در تضاد آشکار است؛ درحالی که حکیم و عارف متاله قرآنی، دست‌یابی به حقیقت را تنها از طریق شریعت اسلام ممکن دانسته و بر همان اصولی تأکید دارد که خداوند در آیات قرآنی بیان کرده است. او می‌داند که باید برای آنکه متاله شود باید عبادت را فلسفه و هدف اصلی خلقت خویش بداند (ذاریات، آیه56) و این عبادت تنها در سایه شریعتی تحقق می‌یابد که از آن به اسلام یاد می‌شود (آل‌عمران، آیات 19 و 85) و همه شرایع از نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع) و عیسی(ع) و نیز شریعت محمد مصطفی(ع) در سایه آن اصل کلی معنا می‌یابد که صراط مستقیم است. (شوری، آیه1‍3) پس برای آنکه عبادت خدا کند، در صراط مستقیم اسلام در قالب شریعت محمدی(ص) به عبادت مشغول می‌شود تا بدان وسیله با انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، تقوایی را کسب کند (بقره، آیه21) که خروجی آن علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین است (بقره، آیه 282؛ طلاق، آیات 2 و 3؛ انفال، آیه29؛ تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95).

اهداف تزکیه نفوس از نظر امام خمینی(ره)
آنچه عارف با عرفان و حکمت نظری و عملی براساس آیات سوره لقمان انجام می‌دهد، شامل معرفت نسبت به خدا و سپس خدایی شدن و کسب صفات و اسمای الهی از طریق عبادت تقواسازی است که از آن به «تزکیه» یاد می‌شود. تزکیه به معنای رشد و نمو است. به این معنا که انسان باید عبادتی را انجام دهد که زمینه ظهور و بروز و فعلیت یابی اسما و صفات الهی را فراهم می‌کند.
از نظر قرآن، هر انسانی در حال صیرورت است که در دو طرف متضاد انجام می‌گیرد:‌
1- صیرورتی که با از دست دادن سرمایه‌های وجودی اتفاق می‌افتد و فطرت انسانی و صفات سرشته، با گناه دفن می‌شود (شمس، آیات 7 تا 10) و انسان در بدترین صیرورتی قرار می‌گیرد (بقره، آیه 126) که او را از آدمیت به کالانعام و چارپایان بلکه پست تر یعنی به گیاه و سپس جماد فرو می‌کشد (اعراف، آیه 179)؛
2- و یا صیرورتی که با ظهور اسماء او را در جایگاه مظهریت ربوبیت می‌نشاند و خلیفه خداوندی می‌گردد. (فاطر، آیه 10؛ بقره، آیه 30؛‌ آل عمران، آیه 79)
پس اگر انسان این مسیر رفعت و بالارونده را در صیرورت بپیماید در مسیر رشد و تزکیه قرار گرفته است. پیامبر(ص) مأموریت داشته تااین زمینه را برای آدمی فراهم آورد. البته کاری که انسان انجام می‌دهد همانند کسی است که کشت می‌کند. او زمین را آماده کرده و بذر تقوا را می‌پاشد؛ اما کسی که واقعا این کشت را ورز می‌آورد و کشاورز است همان خداوند است؛ از این رو خداوند عنوان زارع و کشاورز را به خود می‌دهد (واقعه، آیه 64)، همچنین کاری که بشر انجام می‌دهد تزکیه نیست بلکه ایجاد بستری برای تزکیه است؛ زیرا رشد و نمو را خداوند می‌دهد. لذا خداوند به صراحت تزکیه را از انسان سلب کرده و آن را به خود نسبت می‌دهد و می‌فرماید: ولولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء والله سمیع علیم؛ اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ‌کس از شما رشد نمی‌کرد و پاک نمی‌شد، ولی این خداست که هر کس را بخواهد رشد می‌دهد و پاک می‌گرداند و خداست که شنوای داناست. (نور، آیه 21 و نیز نساء،‌آیه 49)
امام خمینی(ره) در تبیین فلسفه بعثت به فلسفه تزکیه از سوی پیامبر(ص) اشاره می‌کند و برای آن اهدافی چون فهم کتاب و حکمت دانسته و می‌فرماید: انگیزه تلاوت قرآن بر بشر این است که تزکیه پیدا بکنند و نفوس مصفا بشوند از این ظلماتی که در آنها موجود است تا اینکه بعد از اینکه مصفا شدند، ارواح و اذهان آنها، قابل این بشود که کتاب و حکمت را بفهمند. انگیزه، تزکیه است برای فهم کتاب و حکمت. هر نفسی نمی‌تواند این نوری را که از غیب متجلی شده است و متنزل شده است و به شهادت رسیده است ادراک کند. تا تزکیه نباشد تعلیم کتاب و حکمت میسور نیست؛ باید تزکیه بشود نفوس از همه آلودگی‌ها؛ که بزرگ‌ترین آلودگی عبارت است از آلودگی نفس انسان و هواهای نفسانیه که دارد. (صحیفه امام، ج 14؛ مورخه 11 خرداد 1360)
ایشان در جایی دیگر، از جمله اهداف تزکیه را نجات از طغیانگری دانسته و فرموده است:‌ در اولین نزول وحی، این آیه در این سوره وارد شده است که «کلا ان الانسان لیطغی، ان رآه استغنی» معلوم می‌شود که طغیان و طاغوت بودن از اموری است که در رأس امور است و برای طاغوت‌زدایی باید تعلیم «کتاب» و «حکمت» و تعلم «کتاب» و «حکمت» کرد و «تزکیه» کرد. انسان این طوری است، وضع روحی همه انسانها این طور است که تا یک استغنایی پیدا می‌کند طغیان می‌کند؛ استغنای مالی پیدا می‌کند، به حسب همان مقدار، طغیان پیدا می‌کند، استغنای علمی پیدا می‌کند، به همان مقدار، طغیان پیدا می‌کند، مقام پیدا می‌کند، به مقداری که مقام پیدا کرده است طغیان می‌کند. فرعون را که خدای تبارک و تعالی «طاغی» می‌گوید هست برای همین است که مقام پیدا کرده بود و انگیزه الهی در او نبود و این مقام، او را به طغیان کشیده بود. کسانی که چیزهایی که مربوط به دنیاست و آنها را بدون تزکیه نفس پیدا می‌کنند، هرچه پیدا بکنند، طغیانشان زیادتر خواهد شد و وبال این مال و این منال و این مقام و این جاه و این مسند از چیز‌هایی است که موجب گرفتاری‌های انسان است در اینجا و بیشتر در آنجا. انگیزه بعثت این است که ما را از این طغیانها نجات دهد و ما تزکیه کنیم خودمان را، نفوس خودمان را مصفا کنیم و نفوس خودمان را از این ظلمات نجات بدهیم. اگر این توفیق برای همگان حاصل شد، دنیا یک نوری می‌شود نظیر نور قرآن و جلوه نور حق، تمام اختلافاتی که بین بشر هست، اختلافاتی که بین سلاطین هست، اختلافاتی که بین قدرتمندان هست، ریشه‌اش همان طغیانی است که در نفس هست، ریشه این است که انسان دیده است که خودش یک مقام دارد طغیان کرده است و چون قانع نمی‌شود به آن مقام، این طغیان اسباب تجاوز می‌شود، تجاوز که شد، اختلاف حاصل می‌شود و این فرق نمی‌کند، از آن مرتبه نازلش طغیان است تا آن مرتبه عالی آن. از مرتبه نازلی که در یک روستا بین افراد اختلاف حاصل می شود ریشه آن همین طغیان است، تا مرتبه بالاتر و هرچه بالاتر برود طغیان زیادتر می‌شود. فرعونی که طغیان کرد «وانا ربکم الاعلی» گفت، این انگیزه در همه است، فقط در فرعون نیست. اگر انسان را سرخود بگذارند، «انا ربکم الاعلی» خواهد گفت. انگیزه بعثت این است که این نفوس سرکش را و این نفوس طاغی را و یاغی را از آن سرکشی و آن طغیان و از آن یاغیگری کنترل کند و تزکیه کند نفوس را. (صحیفه امام، ج 14؛ مورخه 11 خرداد 1360)

ضرورت تزکیه برای دولتمردان و مسئولان و عالمان
از نظر امام خمینی(ره) منشأ بسیاری از مشکلات و اختلافات به ویژه در میان دولتمردان به عدم تزکیه نفوس بازمی‌گردد که زمینه طغیان ‌ورزی و اختلاف افکنی را فراهم می‌آورد. ایشان می‌فرماید: «اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود، این اختلافات برداشته می‌شود. اگر تمام انبیای عظام جمع بشوند در یک شهری و در یک کشوری، هیچگاه با هم اختلاف نمی‌کنند؛ برای اینکه تزکیه شده‌اند، علم و حکمت را بعد از تزکیه در نفس دارند. گرفتاری همه ما برای این است که ما تزکیه نشده‌ایم، تربیت نشدیم. عالم شدند، تربیت نشدند، دانشمند شده‌اند، تربیت نشده‌اند، تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشده‌اند و آن خطری که از عالمی که تربیت نشده است و تزکیه نشده است بر بشر وارد می‌شود آن خطر از خطر مغول بالاتر است. غایت بعثت این تزکیه است، غایت آمدن انبیا این تزکیه است و دنبالش آن تعلیم. اگر نفوسی تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید، در صحنه معارف الهی، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست، در هر صحنه‌ای که وارد بشوند، اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطراینها بر بشر خطرهای بزرگ است و باید کسانی که می‌خواهند در این عالم تربیت کنند دیگران را، قبلا خودشان تزکیه شده باشند، تربیت شده باشند و کسانی که در بشر می‌خواهند زمامداری کنند اگر بخواهند که طغیان نکنند و کارهای شیطانی نکنند، بایدتزکیه کنند خودشان را و بعثت برای همین است که همگان را تزکیه کند.
و این تزکیه برای دولتمردان، برای سلاطین، برای رؤسای جمهور، برای دولت‌ها و برای سردمداران، بیشتر لازم است تا برای مردم عادی، اگر افراد عادی تزکیه نشوند و طغیان پیدا کنند، یک طغیان بسیار محدود است. یک نفر در بازار یا یک نفر در روستا اگر طغیان بکند، یک نقطه محدودی را به فساد ممکن است بکشد، لکن اگر طغیان در کسی شد که مردم او را پذیرفته‌اند، درعالمی شد که مردم آن عالم را پذیرفته‌اند، در سلطانی شد که مردم آن سلطان را پذیرفته‌اند، در روسایی شد که مردم آنها را پذیرفته‌اند، این گاهی یک کشور را به فساد می‌کشد و گاهی کشورها را به فساد می‌کشد. این طغیانها که موجب این است که کشورهایی به تباهی کشیده بشود… و اگر این طغیان در رئیس‌های جمهور بزرگ دنیا باشد، اگر رئیس‌جمهور آمریکا طغیان بکند طغیان او یک کشورهای بسیار را به فساد می‌کشد. جنگ‌های بزرگی که در دنیا واقع شد، مثل جنگ اول و جنگ دوم، برای همین بود که طغیان در آن طبقه بالا بود. آن طبقه بالا که مهذب نبودند طغیان کردند و کشورهای بزرگ را به فساد کشاندند… کسانی که در یک مقامی هستند، چه مقام‌های پایین و چه مقام‌های بالا، اگر بخواهند مملکت اصلاح بشود، اگر بخواهند این کشور آرامش پیدا بکند، آنها باید آرامش را از بالا شروع کنند؛ از پایین آرامش نمی‌شود حاصل بشود. باید اشخاصی که زمامدار امور هستند، هر نحو زمامداری، باید از آنجا آرامش را شروع کنند. آرامش آنها کشور را به آرامش می‌کشد و اگر خدای نخواسته طغیان کنند، طغیان آنها کشور را به هلاکت می‌کشاند. (صحیفه امام، ج 14؛ مورخه 11 خرداد 1360)

خودبینی منشأ تمام فسادهای عالم
ایشان به مردم و مسئولان هشدار می‌دهد که تزکیه‌نفس کنند و خود را فقیر واقعی بشمارند و دست از استغنا در برابر خداوند بردارند. کسی که خود را غنی و بی‌نیاز دید از خداوند دور می‌شود و فقر هویتی خویش را نمی‌بیند (فاطر، آیه 15) و این‌گونه است که مانند ابلیس به سبب غرور و خودبزرگ‌بینی و خودبرتربینی به دام فساد و تباهی می‌افتد ایشان با اشاره به خودبینی به عنوان خاستگاه تمام فسادهای عالم می‌فرماید: قرآن‌کریم در قصه آدم - که باید گفت یک قصه رمزی است، لکن بسیار آموزنده - به ما یک دستوراتی داده است که اگر به آن دستورات، بشر عمل بکند، حل همه مشکلات می‌شود.
قبل از اینکه آدم را خلق بکند به ملائکه می‌فرماید که می‌خواهم یک همچو کاری بکنم. ملائکه جنبه تقدس خودشان را نظر می‌کنند و جنبه فساد آدم را. از این جهت، می‌گویند که شما چرا خلق می‌کنی یک جمعیتی را که در زمین فساد کنند «و سفک دماء» کنند؟ ما تقدیس تو را می‌کنیم.
خدای تبارک و تعالی هم بهشان می‌فرماید که شما نمی‌دانید، شما همان خودتان را می بینید، خودبین هستید و از آدم کمالات را نمی‌دانید و بعد هم قصه را تمام می‌کند که به آدم «اسما» را که واقعش «اسماءالله» است- همه چیز اسماء‌الله است - تعلیم می‌کند، و بعد می‌گوید عرضه کنید! آنها می‌بینند که عاجزند. آنها، خوب! عقب‌نشینی می‌کنند. بعد از این که خلق می‌کند آدم را، امر می‌کند که سجده کنند، «ملائکه‌الله» همه سجده می‌کنند، لکن ابلیس نمی‌کند.
نکته اینکه ابلیس نمی‌کند، این است که خودبین است. می‌گوید: خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ من از آتش خلق شدم، او از خاک خلق شده است؛ او پست‌تر از من است،‌من بالاتر از او هستم. آن هم جنبه خودبینی دارد و روی این زمینه سجده نمی‌کند و مطرود می‌شود.
ما از اینجا می‌فهمیم که قضیه خودبینی، ارث شیطان است، از صدر عالم این قضیه بوده است. وقتی هم که وسوسه می‌کند به آدم، باز آدم را اغوا می‌کند به اینکه تو را می‌خواهند اینجا کانه حبس کنند. تو اگر حرف من را بشنوی، بیشتر از اینها داری. آدم هم به آن جنبه دیگری از او قبول می‌کند. این یک تعلیم عمومی است که از قبل از خلقت آدم تا حالا باید برای ما عبرت باشد؛ بدانیم که ارث شیطان، خودبینی است. تمام فسادهایی که در عالم واقع می‌شود، چه فسادها از افراد و چه فسادها از حکومت‌ها و چه در اجتماع، تمام فسادها زیر سر همین ارث شیطان است و تمام مفسده‌هایی که در عالم پیدا می‌شود، از این بیماری خودبینی است. چه در کنج خانه کسی نشسته باشد و به عبادت مشغول باشد، اگر خودبینی بکند، ارث شیطان را دارد و چه در جامعه باشد و با مردم تماس داشته باشد، این هم اگر فسادی از آن حاصل بشود، از خودخواهی و خودبینی خودش است و چه حکومت‌هایی که در عالم حکومت می‌کنند، از اولی که حکومت در دنیا تاسیس شده است تا حالا، هر فسادی واقع شده از این خصیصه است. (صحیفه امام، ج 19 تاریخ نامشخص)

مجید پازوکی معارفی از کیهان

 

ره توشه ای از سیره معیشتی امام خمینی (ره)

آیت الله ابراهیم امینی
نوشتار حاضر که با موضوع «سیره امام خمینی(ره) در معیشت» از کتاب انضباط اقتصادی اثر آیت الله ابراهیم امینی انتخاب شده و در خبرگزاری حوزه انتشار یافته، به تبیین گوشه‌هایی از سیره و منش امام‌خمینی(ره) در مسائل اقتصادی می‌پردازد.
***


* معلوم نیست فرش خانه امام زمان(ع) چگونه است
من از سال 1326 ش، با امام راحل آشنا شدم. شاگردشان بودم اما رابطه ما از رابطه شاگردی و استادی بیشتر بود و جنبه مراد و مریدی داشت. شدیدا به حضرت امام رحمت‌الله علیه علاقه‌مند بودم. به منزلشان رفت و آمد داشتم و با زندگی ایشان مأنوس بودم. امام راحل سال‌ها در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کرد، بعدا دستور دادند ملکی را که از پدرِ بزرگوارشان به ارث برده بودند، فروختند و با پول آن خانه‌ای را در شهر مقدس قم خریدند. منزل امام رحمت‌الله علیه در قم خانه‌ای متوسط با مساحت 250 تا 300 متر، با خشت و گل بود. امام تا زمانی که در ایران تشریف داشتند، سال‌ها در آن‌جا زندگی کردند. خانه معمولاً با فرش‌های تمیز و زیبا و ساده و متوسط فرش می‌شد. امام سال‌ها با همان فرش‌ها زندگی کرد. از جهت خورد و خوراک، احساس من این بود که در زندگی شخصی‌اش صرفه‌جویی می‌کرد. بعد از تبعید ایشان به نجف، از دوستان مورد اطمینان با خبر شدم در نجف خانه‌ای اجاره کرده که محلّ سکونت‌شان بود. آن منزل بنابر عرف علما، یک بیرونی داشت که از صد متر کمی بیشتر بود با چند اتاق و فرش‌های قدیمی و زیلو و فرش‌های کهنه‌ای هم در اندرونی خانه پهن بود. نقل کردند: زمانی عده‌ای خدمت امام رحمت‌الله عرض کردند: اجازه بفرمایید فرشی برای قسمت بیرونی منزل تهیه کنیم. امام فرمود: لازم نیست. اصرار کردند؛ آقا فرمود: مگر من صدراعظم هستم که می‌خواهید منزل را این‌گونه فرش کنید؟ عرض کردند: آقا! مقام شما بسیار بالاتر است. شما نایب امام زمان علیه‌السلام هستید. امام فرمود: معلوم نیست فرش خانه امام زمان هم چگونه است که شما می‌خواهید زندگی من به عنوان آبروی امام‌زمان علیه‌السلام چنین باشد!
نقل می‌کردند: قسمت بیرونی منزلشان خراب شده و گچ‌هایش ریخته بود. بعضی افراد خدمت ایشان عرض کردند: اجازه بدهید دیوارها را رنگ کنیم. امام فرمودند: اجازه نمی‌دهم از بیت‌المال خرج کنید. یکی از علما نقل می‌کند: تابستان من رفتم منزل امام. امام در قسمت بیرونی مشغول مطالعه بود و از شدّت گرما عرق می‌ریخت. عرض کردم: آقا! شما با این سن و سال و وضع جسمی‌تان چرا اجازه نمی‌دهید یک کولر برایتان تهیه کنند؟ اصرار کردم. آقا فرمود: فلانی! من از شما انتظار ندارم که بیایید و به من این توصیه را بکنید. مگر همه طلاب نجف کولر دارند که من هم تهیه کنم؟ هر وقت آن‌ها هم پیدا کردند، من هم تهیه می‌کنم و عاقبت هم قبول نکرد که کولر (خنک‌کننده آبی) بخرد.


*امام و احتیاط در مصرف
شخصی می‌گفت که روزی در بین راه با امام می‌رفتم، که به من فرمود: فلانی! چرا احتیاط نمی‌کنی؟ عرض کردم: در چه موردی؟ فرمود: وقتی می‌شود روی کاغذ کوچک بنویسی، چرا روی کاغذ بزرگ می‌نویسی؟ اگر می‌شود روی کاغذ کوچک بنویس یا کاغذ باطله، و بیت‌المال را ضایع نکن!
*منزل 45 متری فرزند امام درنجف
در مورد فرزند امام حاج آقا مصطفی در نجف هم وضعیت همین‌گونه بود. کسانی که نجف رفته بودند ملاحظه کردند که فرزند امام یک خانه 45 متری داشت که فرش‌هایش زیلو بود. حاج آقا مصطفی وقتی از دنیا رفت، هفتاد دینار پول داشت. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «من نه پول دارم (غير از هفتاد دينار) نه خانه، فقط چند جلد كتاب دارم.»
امام قبل از رحلت در ایام بیماری وصیت کرده بود اموالی که در اختیار من و پول‌هایی که در بانک است، از وجوهات است و چند قطعه زمین است، که بعد از مرگم همه را در اختیار حوزه علمیه قم قرار بدهید. بعد از ارتحال ایشان همه را به حوزه علمیه قم دادند و حتی یک تومان هم برای خودش و ورثه‌اش باقی نماند. ایشان نفرمودند اموال را به ورثه‌ام یا طلبه‌ها بدهید. اینکه فرمود اموال را به مدیریت حوزه علمیه تحویل بدهید، دارای نکته اخلاقی ظریفی است. نفرمود از طرف من اموال را به طلبه‌ها بدهید که درِ خانه‌ام باز باشد و اسم «من» مطرح باشد، بلکه فرمودند به حوزه و مراجع بعدی بدهید؛ آن‌ها خود مسئول هستند.


* امام اسوه و آبروی روحانیت است
امام در طول زندگی‌اش خیلی کم کتاب داشت، چون یکی از آفت‌های بعضی کسان این است که کتاب زیاد تهیه می‌کنند در صورتی که لازم ندارند. کتاب‌های امام در قم آن قدر کم بود که گاهی می‌فرمود: فلان کتاب را برایم امانت بگیرید و بیاورید. وقتی هم که از دنیا رفت، برخی موثّقین بیت امام رحمت‌الله علیه می‌گفتند بیش از سی جلد کتاب در خانه نداشت. امام از دنیا رفت و تنها مِلکی که برای ورثه گذاشت همین خانه در محله یخچال قاضیِ قم بود. زندگی این عالم وارسته شبیه زندگی پیغمبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله بود؛ شخصیتی که این همه بیت‌المال در دستش بود. شاید در مرجعیت کسی مانند ایشان نباشد. حقا امام رحمت‌الله علیه اسوه و آبروی روحانیت است.


* تاثیر زندگی ساده امام در خارج از کشور
من سفری به خارج کشور رفته بودم، شخصی آمد از امام تعریف و تمجید می‌کرد. امام هنوز زنده بود. زندگی ساده امام را وصف می‌کرد و می‌گفت: «چنين افرادى هستند كه مى‏توانند نهضت و انقلاب به پا كنند.» اگر امامرحمت‌الله علیه این همه محبوب بود و مردم به او علاقه‌مند بودند، به واسطه این قبیل صفات ممتازش بود. ما طلبه‌ها باید سعی کنیم زندگی‌مان شبیه زندگی امام راحل باشد. تجمل‌گرایی با حیثیت روحانیت و معنویت سازگاری ندارد و آفتی بزرگ برای روحانیت است.‌ای کاش همه مسئولان نظام اسلامی با تمسک به شیوه زندگی امام رحمت‌الله علیه ساده‌زیست و حافظ منابع ملّی و صیانت از حقوق محرومان جامعه باشند.
* در زشتی اسراف و تبذیر، کم و زیاد تفاوت ندارد
امام خمینی رحمت‌الله علیه در صرفه‌جویی در مصرف نیز نمونه و اسوه بود، حتی در مورد کاغذ چندان مقید بود که یکی از کارگزارانشان را مورد عتاب قرار داده، فرمودند: چرا برای نوشتن چند خط، از یک کاغذ بزرگ استفاده می‌کنی؟ چرا روی کاغذ باطله یا کاغذ کوچک‌تر نمی‌نویسی؟ خودشان نیز در نوشتن از همین روش استفاده می‌کردند. ممکن است کسی بگوید یک صفحه کاغذ چه ارزشی داشت که امام این‌قدر حساس بودند! در جواب عرض می‌کنیم: اوّلاً در زشتی اسراف و تبذیر، کم و زیاد تفاوت ندارد. به علاوه این روش ائمه علیهم‌السلام بوده که در همه چیز مقید بودند اسراف نشود و از آنچه می‌توان در جایی مصرف کرد، استفاده کنند. از جمله در روایات چنین آمده است: بشیر بن مروان گوید: ما بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدیم، امام خرمای رطب خواست. بعضی افراد پس از خوردن خرما هسته‌اش را پرت می‌کردند. امام، دست یکی از آن‌ها را گرفت و فرمود: این کار را نکن، چون اسراف است و خداوند تباهی را دوست ندارد.


*ما واقعا یک ملت اسراف‌کاریم!
امام صادق علیه‌السلام فرمود: خداوند میانه‌روی را دوست دارد و اسراف مورد خشم اوست، حتی انداختن هسته خرما، زیرا آن هم قابل استفاده است و حتی ریختن آبی که از خوردن، اضافه می‌آید نیز اسراف است. خداوند در قرآن فرمود: اسراف نکنید که خدا اسراف‌کنندگان را دوست ندارد و فرمود: اسراف‌کنندگان برادران شیطان هستند. همین امور کوچک را وقتی نسبت به یک جامعه بزرگ حساب کنیم، قابل توجه می‌شود. حساب کنید جامعه ما در صرف کاغذ چقدر اسراف و تبذیر می‌کند؟ در بخش کارت‌ها (برگه‌های تبریک) گران‌قیمت به مناسبت اعیاد دینی و ملّی، دعوت به مجالس، سمینارها، کارت‌های گران‌قیمت، کارت تبریک جشن‌ها، خبرنامه‌ها و نشریه‌های تکراری و غیرمفید، کتاب‌های درسی یک‌سال مصرف، و ده‌ها و صدها مورد دیگر. ما واقعا یک ملت اسراف‌کاریم!
کشورهای غنی که خود صادرکننده کاغذند، چنین اسراف نمی‌کنند. از یکی از مسئولان در یکی از کشورهای اروپایی شنیدم که گفت: «از كتاب‏هاى درسى دانش‏آموزان بايد حدّاقل دو يا سه سال استفاده كنند» اگر ما هم این رویّه را در کتاب‌های درسی انجام می‌دادیم، هر سال چقدر می‌توانستیم در خرید کاغذ از خارج صرفه‌جویی کنیم؟ به مسئولان چاپ کتاب‌های درسی توصیه می‌شود در این باره مطالعه کنند. چرا نباید دانش‌آموزان را به صرفه‌جوییِ کتاب و کاغذ و دفتر عادت دهیم؟ در کشورهای اروپایی از کاغذهای باطله هم کاملاً استفاده می‌کنند. در بعضی کشورها زباله‌ها را در سه پاکت جداگانه می‌ریزند: 1. کاغذ، پلاستیک و مقوا؛ 2. شیشه و قوطی؛ 3. مواد زاید خوراکی. شهرداری هم آنها را می‌بَرد و استفاده می‌کند. چرا شهرداری‌های ما تازه به فکر استفاده از زباله‌ها افتاده‌اند؟ چرا هنوز هم چنین روشی در همه اُستانها اجرا نمی‌شود؟ مایه تأسّف است که تأکیدات اسلام را درباره اجتناب از اسراف و تبذیر نادیده می‌گیریم و این همه اسراف می‌کنیم. اگر ما فقط در مصرف کاغذ میانه‌روی و صرفه‌جویی را رعایت کنیم، نیازمان به خرید کاغذ از خارج کم می‌شود.
در موضوع آگهی‌های دیواری به ویژه زمان انتخابات، خیلی اسراف می‌شود. در هند و آفریقا دوره ابتدایی روی لوح چوبی می‌نویسند و بارها از آن استفاده می‌کنند تا در کاغذ اسراف نشود و در کشورهای اروپایی غربی، آمریکا، و کانادا حتی گاهی تا نه سال از آنها استفاده می‌کنند.
اگر در ایران حدّاقل دو سال یک بار استفاده می‌شد، هر دو سال میلیاردها تومان صرفه‌جویی می‌شد. این موضوع نیاز به همکاری اولیای دانش‌آموزان و معلمان دارد که صرفه‌جویی و پاکیزه نگه داشتن کتاب‌ها را به دانش‌آموزان یاد بدهند.

معارفی از کیهان

اعمالی که در کوتاهی وبلندی عمر موثر است.

روی عن الصادق(ع) قال:«يَعِيشُ النَّاسُ بِإِحْسَانِهِمْ اَكْثَرَ مِمَّا يَعِيشُونَ بِاَعْمَارِهِمْ وَ يَمُوتُونَ بِذُنُوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمَّا يَمُوتُونَ بِآجَالِهِمْ.»(1)

در معارفمان داریم: هر عملی که از ما صادر می‌‌شود، اثر وضعی برای انسان دارد. ولو اینکه خود او هم نفهمد. برایتان مثالی می‌‌زنم: اگر شما یک مایعی که در ظرفی است و خیال کردی آب است و تشنه بودی و خوردی و بعد معلوم شد آب نبود بلکه خمر و مشروب الکلی بود، دانستن و ندانستن تو روی این اثری ندارد و مست می‌‌شوی این مستی را اثر وضعی می‌‌گویند. چه بدانی، چه ندانی، این خوراک، این اثر را دارد. البتّه احکام شرعی بحث دیگری است و چون نمی‌‌دانستی جهنّم ندارد. این مطلب ‌‌را گفتم تا بدانید اثر وضعی یعنی چه؟

هر عملی که در این عالم انجام می‌‌دهیم، اثر وضعی دارد و روی عمر ما اثر می‌گذارد، مهم این است. یک سنخ اعمال روی عمر انسان اثر می‌‌گذارند. چطور؟ این سنخ اعمال تقدیرهای عمر، که خدا تقدیر فرموده را تغییر می‌‌دهند. این‌‌ حرف‌‌ها بسیار مهمند. در روایات داریم که یک سنخ از اعمال، موجب طول عمر می‌شوند.مثلاً فرض کنید صله رحم مستحب است، روایات می‌‌گویند: طول عمر می‌‌آورد. اگر عمر من مشخّص است، طول عمر یعنی چه؟ معلوم می‌شود، با عمل خودم تغییر می‌‌کند. می‌‌توانم با یک سنخ اعمال طولانی‌‌اش کنم و از آن طرف می‌‌توانم کوتاهش کنم. چگونه؟ مثال می‌زنم. در روایات داریم، نعوذ بالله، زِنا مرگ ناگهانی می‌آورد. بسیاری از سکته‌‌ها به خاطر چیست؟ رواج زنا در جامعه.
«يَعِيشُ النَّاسُ بِإِحْسَانِهِمْ اَكْثَرَ مِمَّا يَعِيشُونَ بِاَعْمَارِهِمْ»، طول عمر زندگی مردم به سبب اثر وضعی احسان‌‌ها و نیکوکاری‌‌هایی که می‌‌کنند، بیشتر است از طول زندگی آنها به اعمار؛ یعنی مقدّراتشان در عمر. از آن ‌‌طرف مرگ انسان‌‌ها به سبب گناهانشان بیشتر است از مرگ آنها به سبب مقدّراتشان. یعنی زندگی‌‌هایی که در دنیا به سبب عمل نیک می‌‌شود و مرگ‌‌هایی که به سبب عمل زشت وگناه به‌ وجود می‌‌آیند، بیشترند از آن چیزی که از نظر عمر برایت مقدّر شده است. امیدوارم بترسید از اینکه گناه، عمرتان را کوتاه کند از آن‌‌ طرف، امیدوار شوید که اطاعت و احسان، عمرتان را طولانی کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1)بحارالانوار ج5 ص 140
* پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی(ره)

آداب تشویق وتنبیه در اسلام

حجت‌الاسلام قرائتی

حجت‌الاسلام محسن قرائتی استاد قرآن کریم با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در مسجد سید‌الشهداء(ع) این دانشگاه، به سخنرانی درخصوص تشویق و تنبیه در اسلام پرداخت که در ادامه متن سخنان ایشان به نقل از فارس تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.
***

توکل به خدا
سبب رسیدن به آرامش
درباره‌ اسلام هر چه پیش می‌رویم، احساس می‌کنیم که کمتر می‌دانیم و اسلام را نشناخته‌ایم. در اسلام توجه ویژه به روح و روان شده است. همه‌ دین ما از بای بسم الله تکیه دادن به خداوند است. مثلاً آمده است؛ به تو پناه می‌برم، به تو توکل می‌کنم، مرا یاری کن، کمکم کن و … انسان تا زمانی که به خدا تکیه کند، مانند بچه‌ای که دستش در دست پدرش است، آرامش دارد. «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» یاد خدا آرامش بخش است. شما اگر بدانی در دستت طلاست، اگر همه‌ دنیا هم بگویند در دستت سفال است، آرامش داری و نگران نمی‌شوی. امام خمینی(ره) فرمود: «اگر خمینی تنها هم بماند، لحظه‌ای با آمریکا سر سازش نخواهد داشت». این نشانه‌ آرامش و توکل است. «لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ» (نساء/84) پس در راه خدا پیکار کن؛ جز عهده‌دار شخص خود نیستى.

آداب وشرایط تشویق در اسلام
1. تشویق باید به اندازه باشد و نباید مخاطب را به طوری تشویق کنیم که فکر کند به آخرین درجه تکامل رسیده است. قرآن کریم، گاهی مى‏‌گوید: اگر این کار را بکنید، شاید رستگار شوید: «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (بقره/ 189) «لعل»؛ یعنى امید است.
2. تشویق باید با انصاف و عدالت باشد. اگر کسی گفت: سلام شما بگوئید: سلام علیکم! اگر گفت: سلام علیکم! شما بگوئید: سلام علیکم و رحمهًْ الله!
3. تشویق و تشکر نباید فقط جنبه مادی داشته باشد؛ گاهی نام خیر یا ستایش فرد یا دعایی… خود تشویق است و تشویق‏ معنوى، گاهى کارسازتر است: «إِنَّ صَلاتَکَ‏ سَکَنٌ‏ لَهُمْ؛ و بر آنان درود فرست(و دعا کن). زیرا دعاى تو، مایه‏ آرامش آنان است. (توبة/ 103) یا اینکه پیغمبر به عنوان تشویق دست کارگر را بوسید.

انگشتر‌های با برکت
من یک بار تعدادی انگشتر خریدم و خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدم و از ایشان خواهش کردم که اینها را به عنوان هدیه از من قبول کند و دوباره به من بازگرداند تا به عنوان هدیه از طرف رهبر معظم انقلاب به هیئت‌هایی که نماز جماعت ظهر عاشورا را برگزار می‌کنند، بدهیم. پس از اهدا، به عشق آن انگشترها چهل نماز جماعت دیگر وسط خیابان راه افتاد و کم کم همه‌گیر شد و به واسطه‌ آن انگشترها و هدیه‌ کوچک، ظهر عاشورا حتی در کشورهای دیگر نماز جماعت در خیابان راه افتاده است.
4. تشویق شونده نباید از هر جهت بی‌عیب باشد؛ ممکن است که به دلیل کار خوبی تشویق شود؛ اگرچه از جهات دیگری نقص داشته باشد. بلال در گفتن حرف شین نقص داشت و پیامبر اکرم(ص) فرمود: خدای تعالی شین او را به جای سین می‌پذیرد. ما نباید انتظار داشته باشیم که کسی که تشویق می‌شود، هیچ عیبی در او و بستگان و دوستانش نباشد.
5. گاهی تشویق جنبه حمایت دارد؛ یعنی افرادی در کوبیدن شخصی یا چیزی یک دست می‌شوند، در این موارد انصاف اقتضاء می‌کند تا انسان، کمالی را از آن شخص برجسته کند تا جلوی انتقادها را بگیرد.
حضرت عیسى(ع) با جمعیتى بودند. خواستند از کنار سگى بگذرند. یکى گفت: چه سگ‏ سیاهى است. یکى گفت: چه سگ‏ لاغرى است. یکى گفت: چه سگ بد‌بویى است. هرکسى یک نقطه ضعفى را گفت. حضرت عیسى‏(ع) فرمود: «چه دندان‏‌هاى سفیدى دارد.» و با این عمل به همه آنها فهماند که اگر کسی را به رگبار می‌بندید، خوبی‌های آنها را هم بگوئید.
6. جهت و علت تشویق باید برای دیگران روشن باشد و الاّ ممکن است که تشویق بعضی، افکار و اخلاق و عقاید دیگران را تخریب کند. قرآن کریم در موارد متعدد که سخن از لطف و پاداش است، دلیل آن را برای دیگران نقل می‌کند: «لمّا صبروا»، «بما کانوا یعملون»، «بما کانوا یفعلون» و… تا فکر نشود که در تشویق، یک تبعیض است.
7. توجه به استعداد و وُسع افراد در تشویق، امر مهمی است؛ یعنی کار را با توان بدنی و جسمی و روحی افراد بسنجیم. خداوند در قرآن می‌فرماید: «لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» (بقره/286) خداوند هیچ کس را جز بقدر توانایى‌اش تکلیف نمى‌کند:«لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًاإِلَّا مَا آتَاهَا» (طلاق/7) خدا هیچ کس را جز [بقدر] آنچه به او داده است تکلیف نمى‌کند.
کسى که ندار است و مقدار کم‏ انفاق مى‏‌کند، قابل ستایش است، «لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ؛ مؤمنانِ (تهیدستى) که جز به اندازه‏ توانشان چیزى (براى انفاق و پشتیبانى از جبهه) نمى‏‌یابند» (توبه/79) ولى اگر فرد دارا و متمکّن به مقدار قابلى کمک نکند، نه تنها که شایسته تشویق نیست، بلکه شایسته توبیخ‏ است. «أَعْطى‏ قَلِیلًا؛و اندکى (از مال) بخشید.» (نجم/ 35)
یک لیوان آب ظهر عاشورا یک میلیارد می‌ارزد، ولی غروب عاشورا ارزشی ندارد. این به این معناست که هر چیزی در جای خویش ارزش دارد.

اصول تنبیه و توبیخ
توبیخ هم همینطور است. توبیخ نیز اصولی دارد که باید رعایت شود.
1. غیرمستقیم باشد.
2. بگونه‌ای عمل شود که به یأس تبدیل نشود.
3. توبیخ باید همراه با نشان دادن راه جبران باشد.
4. پس از پشیمانی فرد صورت نگیرد. همچون یوسف(ع) که برادران خطاکار خود را پس از پشیمانى توبیخ‏ نکرد و فرمود: «لا تَثْرِیبَ‏ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ ؛امروز بر شما توبیخ و ملامتى نیست.» (یوسف/ 92)
5. در انتقاد، همه را توبیخ‏ نکنیم؛ اشتباه فردی یا گروهی، نباید سبب عمومی شدن توبیخ و سرایت آن به دیگران شود.
6. دلیل تنبیه و توبیخ‏ اعلام شود.
7. توبیخ و تنبیه متناسب با میزان نقش افراد در تخلف باشد:‏ «وَ الَّذى تَوَلّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظیمٌ؛ کسى که در انجام گناه نقش اصلى را ایفا کرده است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینى در انتظارش است.» ( نور/ 11)
8. باید همراه با ارشاد و رهنمود باشد.
9. مناسب با عمل باشد.
به هر ترتیب ما در قرآن درباره هر رشته‌ای دستور داریم. امام رضا(ع) فرمود: اگر مردم مزه‌ دین را بچشند، همه مؤمن می‌شوند.

گلچینی از معارف کیهان

تفاوت آرزوی دراز وهمت بلند

پرسش:
«آرزوى دراز» و «همت بلند» چه تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند؟

پاسخ:
در روايات، آرزوهاى طولانى به عنوان‏ طول الامل‏ مورد توبيخ قرار گرفته تا آنجا كه رهبران معصوم ما از آرزوهاى طولانى نگران مردم بودند و امام على فرمود: «ان اخوف ما اخاف … طول الامل» (نهج‏البلاغه، خطبه 42) از سوى ديگر در روايات مى‏خوانيم:ارزش انسان به همت بلند اوست. «قدر الرجل على قدر همّته» (غررالحكم، ص 93) تفاوت اين دو در اين است كه آرزوهاى طولانى كه سبب گرايش به ماديات و غفلت از ارزش‏ها باشد، مورد توبيخ است ولى همّت بلند، براى سعادت خود و جامعه بشرى قابل تقدير است.
شايد آن آرزوى طولانى مورد توبيخ باشد كه انسان را از خدا و خلق و قيامت و مكتب و محرومان جامعه و توطئه‏هاى دشمن و وسوسه‏هاى شيطانى و امكانات و راه‌هاى رشد غافل كند.
ولى مراد از همت بلند، رسيدن به كمالات معنوى است كه مورد سفارش قرآن نيز هست.قرآن حتى به پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايد: «و قل ربّ زدنى علماً» (طه ـ 114) اى رسول! از خدا بخواه كه علمت را افزون كند.
قرآن مى‏فرمايد: «اتقوا اللّه حق تقاته» (آل‏عمران ـ 102) تقواى شما بالاترين درجه تقوا باشد.
در جاى ديگر مى‏فرمايد: تلاوت شما بالاترين درجه تلاوت باشد، «حق تلاوته» (بقره ـ 121)و در جاى ديگر؛ جهاد و تلاش شما بالاترين درجه‏ جهاد باشد. «حق جهاده» (حج ـ 78)و در آياتى سخن از سبقت و سرعت بسوى خيرات و در آياتى سخن از آن است كه پيامبرانى همچون ابراهيم در صدد آن بودند كه ايمان خود را به بالاترين درجه برسانند: «ولكن ليطمئنّ قلبى» (بقره ـ 260)
و پيامبر ديگرى مثل حضرت زكريا براى اطمينان به اين كه در پيرى از همسرى نازا فرزندى پيدا مى‏كند، از خداوند علامتى كه سبب يقين بيشتر او شود درخواست مى‏كند و مى‏گويد: «اجعل لى آيهًْ» «(زکریا) عرض کرد: «پروردگارا! نشانه‌ای برای من قرار ده!» (آل‏عمران ـ 41) بنابراین تفاوت جوهری میان آرزوهای طولانی و همت بلند داشتن این است که آرزوهای طولانی موجب نسیان آخرت و غرق شدن در دنیا و آلودگی‌های آن می‌شود در حالی‌که برخورداری از همت بلند به معنی تلاش بیشتر برای رسیدن به قله کمالات معنوی است.

نقل از معارف کیهان

سالک رهیده از نفسانیات

حجت الاسلام مرتضی آقا تهرانی
در زندگی آیت‌الله بهجت با یک سری عنایت‌ها مواجه می‌شویم که طبیعی نیست. چه در مورد پدرشان و بیماری ایشان و چه در مورد خودشان. شاید این پرسش برای خیلی‌ها پیش می‌آید که اگر یک آدمی در این سن کودکی بدون اینکه هیچ تلاشی کرده باشد، بدون اینکه حتی به سن تکلیف رسیده باشد صاحب چنین عنایت‌هایی هست، پس بنابراین بقیه راه را هم خودش نرفته است و این آدم از اول انتخاب شده بوده است. در اینجا باید دقت کنیم که تفاوت‌های فردی هست و هیچ دو نفری عین هم نیستند. ما متفاوتیم و صریح قرآن هم هست و امروز هم علم به این نکته رسیده که: «فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»؛ ما بعضی از انسان‌ها را بر بعضی برتری دادیم. این جدی است که مثلاً فرض کنید اگر بنده هوشم خوب است، حافظه‌ام کم است. اگر قدم بلند نیست، زیباچشم هستم. هیچ دو تایی مثل هم نیستند. از نظر روحی هم همین‌گونه است. کسب کمالات معنوی هم دقیقاً همین‌طور است. در کسب علم هم باز هیچ دو نفری عین هم نیستند. حتی دوقلو‌های همسان هم که خیلی شبیه هم هستند، عین همدیگر نیستند.
اما واقعیتی هست و آن اینکه - به اصطلاح - یک فضیلت اکتسابی داریم و یک فضیلت موهبتی. اگر در همان بستری که خدای تعالی آفریده، خوب کار کنیم و همان را خوب قدر‌شناسی کنیم، «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» زیادتر می‌شود و همان رشد می‌کند، همان بارور می‌شود. اما «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٍ»؛ اگر ناسپاسی کردیم اقلش این است که از بین می‌رود و فقط حسرت‌هایش برای ما باقی می‌ماند.
بنابراین خدای تعالی برای اولیای خود یک بستری قرارداده است؛برای من هم قرارداده، برای شما هم قرارداده است. همه ما بالقوه انسان کامل هستیم. بالقوه یعنی استعداد انسان کامل شدن را داریم. اما بالفعل انسان کامل نیستیم، انسان کامل بالفعل حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه است. تا شبیه او شدن، خیلی راه است. ولی ایشان انسانند و ما هم انسان هستیم، فرقمان کجاست؟ او فعلیت‌یافتۀ من است و من استعداد محض.

گذراز نفس ونفسانیات
من یک وقتی از حضرت استاد، آیت‌الله مصباح، شنیدم که می‌فرمودند: از مرحوم شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم علامه قاضی (رض)، شنیدم که آیت‌الله بهجت در سن 16 سالگی اهل هیچ نوع معصیتی نبود و کمالات جدی داشت. مثل اینکه می‌گفتند که به موت اختیاری هم رسیده بود. نفس برایشان مطرح نبود، نفسانیت مطرح نبود.
عمده طریق حرکت سیروسلوک گذر از نفس و نفسانیت است. درست است که مجاهده و مبارزه با شیطان لازم است. منظور، شیطان بیرونی یعنی آن محرک خارجی است ولی آن چیزی که بسیار مهم است نفس آدم است. اگر نفس من بازی‌اش نیاید، محیط نمی‌تواند کاری بکند. در جهنم هم که برود، می‌گوید: «أَيْنَ كُنْتُ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَال‏ الْعَارِفِين‏»؛ اگر من را به جهنم هم ببرند، من همان‌جا تو را صدا می‌زنم؛ یعنی جهنم را بهشت می‌کنم.
در داستان امام حسین(ع) حتی یاران اباعبدالله‌الحسین، مثل قمر‌بنی‌هاشم(ع) هم هیچ نفس و نفسانیات درونشان نیست. امام حسین(ع) مجاهده با نفس بسیار بزرگی را در کربلا ظهور و بروز داد. اصحابشان را نگاه کنید اصلاً باید از همه چیز گذشته باشد، زن، شهوت، مال، دارایی، مقام، پست، از همه اینها باید بگذرد. اگر می‌خواست یک کمی مشکل در این جهات داشته باشد باید برود آن طرف. عمر سعد بیچاره یک کمی حب مقام در جانش بود می‌بینید به چه روزی افتاد.

حرکت و برکت
خود آقای بهجت می‌فرمایند كه من در كربلا كه بودم بارها و در موارد مكرر از حضرت طلب كردم كه این توفیق را به من بدهد در كنار فراگیری علوم رسمی حوزه، در طریق معرفت هم بتوانم توفیق داشته باشم. جرقۀ برنامه‌های معرفتی ایشان از كربلا زده می‌شود و بعد وقتی كه می‌آیند به نجف شما نگاه كنید اساتیدی که دارند و نحوه چینش و گزینشی که می‌شود. البته پیداست که خود ایشان دغدغه این کار را دارند که خود این یک مسئله است؛ هر جایی، هر درسی، هر کلاسی و با هر کسی نمی‌نشینند. بالأخره باید برنامه را آدم تنظیم کند یک جاهایی با ما هست، اگر شروع با ما نباشد و شروع نکنیم و بعد توقع داشته باشیم که چیزی بشود، یک مقدار توقع نابجاست.
بنابراین باید «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» باشد. هدایت پس از مجاهده است. بنده خیلی دیده بودم که از اساتید خوبشان در نجف یاد می‌کردند؛ حتی از بعضی از اساتیدی که فقه درس می‌دادند مثل مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (معروف به کمپانی)، من دیدم که از همین ایشان هم مشق سیر و سلوک گرفته‌اند. می‌گفتند: مرحوم آشیخ محمد حسین منزلشان پنجشنبه‌ها روضه‌خوانی داشتند و ما هم شرکت می‌کردیم، وقتی شرکت می‌کردیم می‌دیدم که ایشان خودشان چای را می‌ریختند می‌آوردند و جلو میهمانان می‌گذاشتند. می‌دیدم علی‌الدوام دهانشان به ذکر می‌جنبد و یا می‌فرمودند: اجازه نمی‌دادند که کسی حتی کمک کند، فوق‌العاده متواضع بودند. بعد می‌فرمودند: ایشان دائماً مشغول ذکر است حرفی می‌زند یا احوال‌پرسی می‌کند یا خوشامدی می‌گوید و باز مشغول کار خودش است. خواستم این را بپرسم از ایشان، دیدم روی من خیلی با ایشان باز نیست. به کس دیگری گفتم که از آقا بپرس شما که علی‌الدوام ذکر می‌گویید، این ذکر چیست؟ شیخ محمدحسین غروی‌ گفته بودند: شما چه‌کار داری؟ گفته بود: خب می‌پرسم، می‌خواهم بدانم. فرموده بودند: روایت است که اگر در روز هزار مرتبه سوره مبارکه «انا انزلناه» را بخوانیم خوب است.

استقامت، راه‌حل نهایی
آقای حسن‌زاده جمله‌ای دارند در بحث استقامت، ایشان می‌فرمایند: عمل عمده در سلوک الی‌الله استقامت است. نزول بركات و فیوض الهی بر اثر استقامت است. این بیان حضرت استاد برگرفته از همان آیات محكم قرآن است كه «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت‏». خدای متعال نیز از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله همین را می‌خواهد كه مقاومت كن، ما امرت كردیم به مقاومت و پایداری.
شروع یک کار خوب خیلی سخت نیست؛ مثلاً فرض کنید بنده الآن می‌خواهم که دروغ نگویم. سخت نیست که بخواهم امروز مال کسی را نخورم و امروز آبروی کسی را نبرم؛ اما فردا چه‌؟ «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً»؛ دل‌ها اقبال و ادبار دارد و این موجب می‌شود که انسان گاهی اوقات آمادگی برای چیزی دارد و گاهی ندارد. اگر شما بتوانید سطح آمادگی را بالا بیاورید یعنی اینکه امروز مقاومت کنم این حرام را انجام ندهم، فردا و پس‌فردا هم مقاومت کنم؛ رشد آدم از همین‌جا شروع می‌شود. آیت‌الله بهجت این‌طور بود. می‌فرمودند: «به چیزی که یقین داری عمل کن تا آنچه که نمی‌دانی را خدا می‌دهد».

سبک سلوکی اساتید
سبک سلوک اساتید ایشان و سلسله‌ای که ایشان منتسب به آن هست از جناب سید علی آقای شوشتری شروع می‌کنند، بعد از ایشان، مرحوم ملا‌حسین‌قلی همدانی هستند و بعد مرحوم سید احمد آقای کربلایی و مرحوم بهاری که تقریباً از سید احمد آقای کربلایی به مرحوم قاضی منتقل می‌شود. به نظر بنده اینها مشی‌شان یک مشی برگرفته از اهل‌بیت علیهم‌السلام است. خیلی جدی روی این جهت حساسیت نشان می‌دهند. به اعتقاد بنده سبکشان خیلی به سید‌بن‌طاووس می‌خورد، چون مرحوم آقای بهجت خیلی به مرحوم سید ارائه می‌دادند. اقبال مرحوم سید مخصوصاً مورد توجهشان بود و صحبت‌هایی در مورد سید در درسشان و جاهای دیگر داشتند. پیدا بود که از جناب سید‌بن‌طاووس متأثر هستند.

به نقل از معارف کیهان

قرآن وخطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان

بخش اول
اسلام بر روابط انسانی بر پایه اعتقاد تأکید دارد. البته محدودیت‌هایی نیز برای روابط میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان از کافران و مشرکان قائل شده است. محدودیت روابط با غیرمسلمانان در راستای حفاظت از تأثیرپذیری جامعه و دولت اسلامی و سلطه‌ بیگانگان است وگرنه دعوت و تبلیغ دین اسلام در میان آنان بدون داشتن ارتباط امکان‌پذیر نیست. نویسنده در مطلب حاضر چرایی و علل محدودیت با غیرمسلمانان را براساس آموزه‌های وحیانی قرآن تبیین کرده است که نخستین بخش آن اینک از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد.
***
چرایی و چگونگی روابط با غیر مسلمانان
انسان برای تأمین نیازهای عاطفی و روحی و بدنی خود نیازمند روابط با دیگران است؛ زیرا برخلاف آخرت که جمعیت است (شوری، آیه 7؛ تغابن، آیه 9؛ واقعه، آیه 50) نه اجتماع، دنیا به گونه‌ای آفریده شده که انسان تنها با اجتماع می‌تواند نیازهایش را برطرف کند.
جامعه و دولت اسلامی برای تأمین نیازهای خود ناچار به ارتباط و اجتماع با دیگران است؛ هر چند که براساس آموزه‌های وحیانی قرآن، جامعه اسلامی با ایمان و تقوا می‌تواند از امدادهای غیبی و برکات الهی برخوردار شود (اعراف، آیه 96) بی‌آنکه نیازمند جوامع دیگری باشد؛ اما تا چنین حالتی در مردم و دولت ایجاد نشود، برای تأمین نیازهای خود ناچار به روابط هستند؛ اما این روابط نباید به گونه‌ای باشد که موجب از دست رفتن استقلال اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن شود.
به سخن دیگر، جوامع انسانی به علل گوناگون نیازمند یکدیگر هستند و هر جامعه‌ای برخی از نیازمندی‌های خود را از طریق جوامع دیگر برطرف می‌سازد؛ ولی جامعه ایمانی می‌بایست هوشیار باشد که این نیازمندی و پاسخ به آن، موجب وابستگی اقتصادی و سرسپردگی به دشمنان و سلطه جوامع دشمن و بیگانه بر آنان نشود. از این رو خداوند در آیه 28 سوره توبه قطع روابط اقتصادی با دشمنان را برای جلوگیری از سلطه آنان و دستیابی به خودکفایی اقتصادی تشویق می‌کند. در این آیه خداوندبه مؤمنان و جامعه ایمانی وعده و امیدواری می‌بخشد که در صورت قطع رابطه اقتصادی و وابستگی به بیگانگان و دشمنان می‌توانند به خودکفایی برسند و این قطع رابطه نه تنها اختلالی در اقتصاد و رشد و توسعه آن ایجاد نمی‌کند؛ بلکه فرصت استثنایی برای خودکفایی و رسیدن به استقلال اقتصادی است.
البته قطع رابطه اقتصادی ممکن است بحران‌هایی را ایجاد کند. در این حالت نظارت دقیق دولت اسلامی و برنامه‌ریزی درست و مناسب برای عبور از بحران‌ها ضروری خواهد بود (یوسف، آیات 47 تا 55؛ کهف، آیات 93 تا 97 و سبا؛ آیات 12 و 13).
باید توجه داشت این روابط با غیر مسلمانان تنها در مدار مسایل مادی و دنیوی نیست، بلکه می‌تواند دلایل دیگری داشته باشد که از جمله آنها دعوت و تبلیغ اسلام در میان آنان است؛ زیرا بدون ارتباط و نیز روابط نمی‌توان افکار و عقاید اسلامی را به دیگران رساند و آنان را به اسلام دعوت کرد. از این رو، ‌یکی از مجوزهایی که برای انجام ارتباط و روابط وجود دارد، مجوز ارتباط تبلیغی و دعوتی است. اسلام حتی اجازه می‌دهد تا دشمنان به محیط اسلامی و جامعه اسلامی وارد شوند و تحت محافظت و مراقبت با استفاده از امکانات جامعه اسلامی، مدتی رابرای شناخت حقیقت بمانند و بی‌آنکه تحت فشار و تهدید یا تطمیع باشند، به موطن خود بازگشته و با اختیار خود، حق انتخاب داشته باشند. وان احد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بأنهم قوم لا یعلمون؛ و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان قومی نادانند. (توبه، آیه 6)

جواز رابطه انسانی با دیگران
اسلام دین جهان شمول از جهات گوناگون است. این دین، هم از نظر کلی و فراگیری نسبت به همه مردمان و هم از نظر دائمی بودن از جهت زمانی، جهان‌شمول است.
با توجه به آنکه همه افراد جهان، مسلمان نیستند، برخورد دین جهانی باید به گونه‌ای باشد که زمینه تعامل و همزیستی مسالمت‌آمیز فراهم باشد. بنابراین، رویکرد اسلام و جامعه و دولت اسلامی نسبت به ادیان و شرایع دیگر، یک رویکرد خوب و مسالمت‌آمیز است. این گونه است که در سطح محلی در قالب پذیرش جزیه با آنان رفتاری مسالمت‌آمیز دارد و در سطح منطقه و جهانی نیز با رویکرد مثبت با آنان در سطوحی،‌تعامل و ارتباط برقرار می‌کند.
البته اثبات مجوز روابط در چارچوب‌های مشخص به معنای آزادی مطلق نیست، بلکه اسلام محدودیت‌هایی را در نظر گرفته که بیرون از چارچوب‌های پیش‌گفته است. پس اسلام و آموزه‌های وحیانی قرآن، با آنکه دلایل این چرایی روابط با بیگانگان را به تفصیل در آیات قرآن بیان کرده، اما در چگونگی این روابط نیز خطوط قرمزی را مشخص کرده که باید مراعات شده و از آن تجاوز نشود.

خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان
چنانکه گفته شد،‌اسلام مجوز ارتباط و روابط با غیر مسلمانان را بنا به عللی پذیرفته است؛ اما این روابط راآزاد نگذاشته بلکه خط قرمزهایی را برای آن مشخص کرده است. در اینجا به برخی از مهمترین خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان اشاره می‌شود:
ممنوعیت رابطه ولایی با غیر مسلمانان و بیگانگان
از نظر قرآن، مجموعه غیر مسلمانان حتی از اهل کتاب، به عنوان بیگانگان شناخته می‌شوند؛ بنابراین نمی‌توان همان روابط و ارتباطی را با آنان برقرار کردکه با مسلمانان برقرار می‌شود. به سخن دیگر، هر چند غیر مسلمانان طیف وسیعی از انسان‌ها را تشکیل می‌دهند که شامل: 1. اهل کتاب از یهود و مسیحی و زرتشتی و صائبی (حج، آیه 17)؛ 2. کافران و مشرکان حربی؛ 3. کافران و مشرکان غیر حربی؛ 4. کافران و مشرکان غیر حربی معاهد؛ 5. منافقان شناخته شده در جامعه اسلامی،‌می‌شوند، ولی همه به عنوان غیر مسلمانان و بیگانگان دسته‌بندی می‌شوند و نمی‌توان با آنها همان روابطی را داشت که میان مسلمانان جود دارد.
براساس آموزه‌های وحیانی قرآن، هر نوع رابطه‌ای می‌بایست بر محور ایمان انجام گیرد. بنابراین، هرگونه رابطه میان مسلمانان و غیر مسلمانان، در سه سطح مودت، تولی و اتخاذ ولی ممنوع است.
خداوند در قرآن، به عنوان یک اصل هرگونه روابط ولایی میان مسلمانان باغیر مسلمانان را نفی کرده است. به این معنا که جامعه و دولت اسلامی باید هیچ رابطه ولایی با بیگانگان نداشته باشد. در آیات قرآن موارد زیر از روابط نفی شده است:
1. نفی رابطه ولایی با اهل کتاب: قرآن درباره نفی رابطه ولایی مؤمنان با اهل کتاب می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، یهود و نصاری را اولیای خود نگیرید که بعضی از آنان اولیاء بعضی دیگرند. و هر کس از شما آنها را اولیاء گیرد، از آنان خواهد بود. آری، خدا گروه ستمگران را راه نمی‌نماید. (مائده، آیه 51) در این میان برخی از اهل کتاب به سبب ریشخند و بازی گرفتن دین اسلام باید نفی شوند؛ زیرا خداوند در جایی دیگر می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفته‌اند چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و چه از کافران، دوستان خود مگیرید، و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید. (مائده، آیه 57)
2. نفی رابطه ولایی با کافران: خداوند در این باره نیز فرموده است؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به جای مؤمنان، کافران را به دوستی خود مگیرید. آیا می‌خواهید علیه خودحجتی روشن برای خدا قرار دهید؟ (نساء، آیه 144) از نظر قرآن کافر، کافر است و فرقی میان کافر خویشاوند و غیر خویشاوند نیست. خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند آنان را به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند. (توبه، آیه 23)
3. نفی رابطه ولایی با مغضوبان: هر چند که مغضوبان بر یهودیان تطبیق شده ولی این عنوان عامی است که شامل گروه‌های بسیاری از مردم از کافران و مشرکان می‌شود. خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، مردمی را که خدا بر آنان خشم رانده، به دوستی مگیرید. آنها واقعاً از آخرت سلب امید کرده‌اند، همان گونه که کافران از زنده شدن اهل قبور ناامیدند. (ممتحنه، آیه 13) از این آیه هم چنین فهمیده می‌شود که ارتباط و رابطه ولایی با مغضوبان موجب می‌شود تا شخص یا جامعه نیز مغضوب الهی شود.
4. نفی رابطه ولایی مومنان با مشرکان: خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، حقیقت این است که مشرکان ناپاکند، پس نباید از سال آینده به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر در این قطع رابطه از فقر بیمناکید، پس به زودی خدا - اگر بخواهد - شما را به فضل خویش بی‌نیاز می‌گرداند، که خدا دانای حکیم است. (توبه، آیه 28) به سخن دیگر، تعلیق حکم بر وصف، مخاطب را از علت‌یابی بی‌نیاز می‌کند و می‌فهماند که علت داشتن وصف مغضوب علیه است.
5. نفی رابطه ولایی با منافقان: منافقان هر چند به ظاهر جزو مسلمانان و شهروندان جامعه اسلامی هستند؛ ولی کسانی که به عنوان منافقان شناخته می‌شوند باید به عنوان کافران ارزیابی شده و هر گونه رابطه با آنان قطع شود. خداوند می‌فرماید: شما را چه شده است که درباره منافقان، دو دسته شده‌اید؟… منافقان همان‌گونه که خودشان کافر شده‌اند، آرزو دارند که شما نیز کافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان برای خود، اولیایی را اختیار مکنید تا آنکه در راه خدا هجرت کنند. پس اگر روی برتافتند، هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان و از ایشان یار و یاوری برای خود مگیرید. (نساء، آیات 89-88)
6. نفی رابطه ولایی با دشمنان خدا و امت اسلام: برخی از کسانی که در موارد پیشین نفی شده‌اند ممکن است تنها با مسلمانان، دشمنی داشته باشند ولی به خدا اعتقاد داشته و با خدا دشمنی نداشته باشند؛ بنابراین خداوند در جایی دیگر به مسئله دشمنان خدا و مسلمانان اشاره کرده و هر گونه رابطه ولایی را با آنان نفی کرده است: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید به طوری که با آنها اظهار دوستی کنید و حال آنکه قطعا به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند و پیامبر خدا و شما را از مکه بیرون می‌کنند که چرا به خدا، پروردگارتان ایمان آورده‌اید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمده‌اید. شما پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می‌کنید در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم. و هر کس از شما چنین کند، قطعا از راه درست منحرف گردیده است. (ممتحنه، آیه 1)
خداوند همان‌طوری که رابطه ولایی میان مسلمانان با این دسته‌ها و احزاب را نفی کرده، فرمان می‌دهد که رابطه باید میان مومنان، برقرار باشد؛ زیرا رابطه ولایی کارکردهایی دارد که نباید میان مسلمانان و غیرمسلمانان ایجاد شود. از جمله کارکردهای رابطه ولایی آگاهی به اسرار باطنی و اطلاعات سری و رازهای مومنان و جامعه اسلامی است. از این رو خداوند می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از غیر خودتان، دوست و همراز مگیرید. آنان از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمی‌ورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنی از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینه‌‌هایشان نهان می‌دارد، بزرگتر است. در حقیقت، ما نشانه‌های دشمنی آنان را برای شما بیان کردیم، اگر تعقل کنید. (آل‌عمران،‌ آیه 118)
نفی رابطه و دوستی با دشمنان
از نظر قرآن، هر گونه رابطه ولایی با دشمنان ممنوع است. از این رو خداوند با آوردن کلمه «اتخاذ» که معنا و مفهوم ملکه را در خود دارد، خواهان انزجار قلبی نسبت به آنان می‌شود. انزجار قلبی اولین مرتبه از مراتب نهی است و مومنان باید با این انزجار قلبی محبت خداوند را جایگزین کنند؛ زیرا در یک قلب، جای یکی از آن دو است و از آنجا که مومن مدعی دوستی خداوند است، دیگر جایی برای دوستی دشمنان نمی‌ماند؛ زیرا دوستی خدا با دوستی دشمنان خدا قابل جمع نیست. از این رو خداوند می‌فرماید: قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده‌اند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند - دوست بدارند. در دل اینهاست که خدا ایمان را نوشته و آنها را با روحی از جانب خود تائید کرده است و آنان را به بهشت‌هایی که از زیر درختان آن جوی‌هایی روان است درمی‌آورد، همیشه در آنجا ماندگارند، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند، اینانند حزب خدا. آری، حزب خداست که رستگارانند. (سوره مجادله آیه 22).
توضیح اینکه در اسلام، نهی از منکر درجاتی دارد که اولین درجه آن انزجار قلبی از بدی و بدکاران است. لذا بر همه مسلمانان واجب است که نسبت به بدی و بدان منزجر باشند؛ این انزجار قلبی باید نسبت به بدی و بدکار در قلب آدمی تحقق یابد، حالا خواه در مقام عمل بتوان مانع منکر و بدکاری آنان شد یا امکان چنین عملی نباشد؛ با این همه همگان در مقام قلب موظف هستند که هم بدی را بد دانسته و هم بدان را دوست نداشته باشند. پس اگر مسلمان و مومنی انسان معصیت‌کاری را دوست داشته باشد، در حقیقت وی اولین درجه نهی از منکر را عمل نکرده است؛ چون بر هر مسلمانی واجب است که از معصیت و معصیت‌کار منزجر باشد. البته از آنجایی که انسان‌ها سیاه و سفید نیستند، بسیاری در زمینه خاکستری زندگی و حرکت می‌کنند و خوب و بد اعمالشان مخلوط است؛ چنانکه خداوند در آیه 102 سوره توبه فرموده است: و دیگرانی هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با کاری دیگر که بد است درآمیخته‌اند؛‌ چنین افرادی به سبب معصیت، مورد تنفر و انزجار قرار می‌گیرند از باب کارهای مثبتی که دارند. پس انسان ممکن است به شخصی که این گونه است از آن جهت که منشا کار مثبتی است او را دوست داشته باشد؛ ولی اگر کار منفی داشته باشد، شخص مومن، کار منفی و صاحب کار منفی را دوست نمی‌دارد.
این درباره مومنان و مسلمانان است؛ همچنین درباره کافران و روابط با ایشان باید به این نکات توجه داشت؛ یعنی دست‌کم باید نسبت به آنان از نظر قلبی انزجار و تنفری در دل داشته باشد، نه آنکه مودت و محبت آنان را در دل جای دهد.
بر اساس این آیات، مومنان نه تنها ولایت کافران را نمی‌پذیرند، بلکه به آنان مودت نیز ندارند؛ یعنی هیچ یک از مراحل سه‌‌گانه «مودت»، «تولی» و «اتخاذ ولی» را ندارند؛ براساس این آیه مؤمنان حتی اصل مودت را ندارند که پایین‌ترین مرحله از مراحل است؛ چه رسد به «تولی» یا «اتخاذ ولی» که مستحکم‌ترین رابطه است.
قرآن کریم راز ممنوعیت پیوندد ولایی با کافران و منافقان را چنین بیان می‌کند: منحرفان از دین خدا دوست دارند که شما کافر شوید و همسان آنها باشید. نساء، آیه 89
خداوند هرگونه رابطه‌ای را که بر مدار ایمان نباشد، نادرست می‌شمارد و خواهان رابطه بر مدار ایمان است. اینکه خداوند رابطه ولایی در هر سه سطح از سطوح میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان را نفی کرده است، به دلیل این است که این رابطه ولایی حتی در کمترین سطح یعنی رابطه مودت و دوستی می‌تواند در سیره و سنت مؤمنان تاثیر بگذارد و رفتارهای بد و زشت را موجب شود و تاثیر منفی به جا گذارد؛ زیرا روابط، خواه و ناخواه تاثیراتی را در دو طرف موجب می‌شود و این تاثیر بی‌گمان در افکار و عقاید و رفتار خواهد بود. با توجه به اینکه از نظر اسلام هرگونه ارتباط باید بر مدار ایمان باشد، ارتباط میان مؤمنان و غیرمؤمنان اگر برای ایجاد تاثیر در آنان و گرایش آنان به ایمان و توحید و اسلام نباشد و در قالب دعوت و تبلیغ انجام نگیرد، رابطه منفی و باطلی است؛ زیرا این رابطه موجب می‌شود تا مؤمنان از کافران اثر بپذیرند و این به سود کافران و دشمنان خواهد بود؛ چون این رابطه، زمینه کژراهه رفتن و انحراف از معارف اسلامی از سوی مسلمانان را فراهم می‌آورد.
خداوند ارتباط میان افراد جامعه و دولت اسلامی با دیگران را بر پایه یک اصل ایمانی تعریف کرده است و با تاکید بر «من دون المؤمنین» هرگونه رابطه مؤمن با کافر را باطل دانسته است؛ زیرا چنین رابطه‌ای در مداری غیر از ایمان است.
البته غیر از این آیه، آیات دیگری این معنا را تایید می‌کند.( از جمله آیه 30 سوره اعراف، آیه 50 سوره کهف و آیه 41 سوره عنکبوت)

انگیزه‌های رابطه با کافران
رابطه با کافران، با انگیزه‌های گوناگون صورت می‌گیرد، از این رو برای شناخت سازگار بودن یا نبودن آن با ایمان، باید گونه‌های مختلف این ارتباط را بررسی کرد:
1. رابطه با کافر به جهت خرسندی از کفرش: از نظر قرآن، دوستدار کافر نمی‌تواند مؤمن باشد؛ زیرا رضایت به کفر هرگز با ایمان سازگار نیست؛ به ویژه اگر با کوشش‌های عملی برای تامین رضایت کافران یا با تلاش‌های فرهنگی برای ترویج فکر آنان یا با فعالیت‌های سیاسی برای تثبیت حاکمیت آنها همراه باشد. عناوین قرآنی «عبادالرحمن»، «حزب‌الله»، «صابرین»، «مسلمین»،‌«متقین»، «قانتین»،«ذاکرین»‌ و مانند آنها که برای وابستگان به خدا به کار رفته است نیز شامل چنین کسی نخواهد بود که درصدد تامین خشنودی کافر است؛
2. دوستی با کافران برای رسیدن به مطامع دنیوی نه تثبیت کفر: این دوستی گناه کبیره و فسق بزرگ است؛ مثل اینکه برای به دست آوردن مال دنیا به نفع کافران فقط در محور امور دنیایی آنها جاسوسی کند. چنین کسی کافر نیست؛ ولی مصداق این آیه است که فرموده است:‌«فلیس من الله فی شیء؛ پس او را با خدا کاری نیست. (آل عمران آیه 28)؛ یعنی این شخص و یا جامعه بر اثر تثبیت نظام کفر از مزیایی که مؤمن عادل برخوردار است محروم خواهد بود؛ زیرا تثبیت نظام کفر در حد خود از گناهان بزرگ است؛
3. ارتباط با کافران برای کسب قدرت یا سرکوبی باطلی دیگر: این پیوند نیز ممنوع است؛ زیرا با باطل نمی‌توان باطل را کوبید؛ هرچند که این رابطه، کفرآور نیست؛ ولی هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند و امر ارتباط را موجه و مقبول نمی‌سازد؛
4. پیوند با کافران به انگیزه استفاده از قدرت آنان برای احیا و احقاق حق: این رابطه نیز ممنوع است؛ چون حق را با باطل نمی‌توان تثبیت کرد و برای اثبات حق نمی‌بایست از هر وسیله‌ای استفاده کرد.
این نوع رابطه هر چند مایه کفر نخواهد بود، ولی باطل و ممنوع است؛
5. راه انحصاری در دفع باطل: گاهی دفع باطل ضروری، ولی منحصر در برقراری ارتباط سیاسی-اجتماعی با کافران است که در این حال ارتباط با آنها محذوری ندارد. البته موارد عام دیگری هست که برقراری رابطه مسالمت‌آمیز مسلمانان با کافران امضا شده است؛
6. ارتباط برای دفع شر خود کافران: همچنین ارتباط با کافران برای دفع شر آنان، جایز بوده و کفرآور نیز نیست. رسول اکرم(ص) برای سرکوب اشرار (نه برای ترویج اسلام و یا از بین بردن باطل) با برخی مشرکان پیمان نظامی بسته بودند. البته باید توجه داشت که چنین ارتباطی از مصادیق تولی نیست تا گفته شود که استثناء از اصل اساسی نفی تولی و ولایت آنان است؛ زیرا این نوع ارتباط، ولاء و محبت را به همراه ندارد و اگر هم از مقوله دوستی باشد، به جهت کفر آنان نیست، بلکه به سبب وجود عناوینی دیگر چون انسانیت یا دفع شر توسط قدرت ایشان است. پس رابطه نه از باب تولی یا مودت یا اتخاذ ولی بلکه برای استفاده از قدرتشان است تا بدین وسیله شری دفع شود.
از آنچه بیان شده می‌توان دریافت که در ارتباط با بیگانگان باید ملاحظات و خطوط قرمز را شناخت و مراعات کرد. این آیات نمی‌گوید که باید به طور کامل با بیگانگان از غیرمؤمنان قطع رابطه کلی کرد؛ چنانکه جواز ارتباط کلی را نمی‌دهد و لذا از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، افراط و تفریط نارواست. پس همانگونه که ارتباط مهار نشده با کافران خطاست، ترک مراوده بی‌حساب نیز نادرست است.
بنابراین، اسلام در عین امضای روابط با کافران فرموده است که این رابطه را در محدوده جان و قلب خود راه ندهید و به آنها علاقه‌مند مشوید؛ این در حالی است که می‌فرماید در روابط میان مسلمانی و درباره مسلمان‌ها، ضمن حفظ روابط تجاری و صنعتی و سیاسی و مانند آنها با یکدیگر، حتی می‌توانید در قلب یکدیگر راه پیدا کنید؛ چون هر دو مسلمان و مؤمن هستید، ولی با کافران رابطه نهانی نداشته باشید و آنها را «بطانه» (امین راز) خود قرار ندهید. واژه «بطانه» از بطن به معنای شکم است؛ اما «بطانه» به معنای لباس زیرین و داخلی است که به بدن انسان می‌چسبد و با لباس روئين تفاوت دارد.
قرآن کریم در بیان رابطه با بیگانگان به این خط قرمز و ممنوعیت ارتباطی و روابطی اشاره کرده و فرموده است: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از غیر خودتان، دوست و همراز مگیرید. آنان از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمی‌ورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنی از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینه‌هایشان نهان می‌دارد، بزرگتر است. در حقیت، ما نشانه‌های دشمنی آنان را برای شما بیان کردیم، اگر تعقل کنید.(سوره آل عمران آیه 118)
این آیه می‌فرماید شما بیگانه‌ها را بطانه پوشاکتان(محرم اسرارتان) قرار ندهید و آنان را به قلبتان راه ندهید که محبت آنان در درون جانتان جا پیدا کند؛ یعنی نوع روابط شما به‌گونه‌ای نباشد که محبت آنان در دلتان و اسرار شما در دست ایشان قرار گیرد. رابطه نباید چنان باشد که آنان به اسرار جامعه اسلامی و کشورتان آگاه شوند. پس به طریق اولی نباید آنان را از اسرار خودتان و جامعه و کشورتان آگاه کنید.
از این آیه به دست می‌آید که اگر رابطه‌ای میان مسلمان و جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان برقرار می‌شود؛ این ارتباط و رابطه تنها باید در حد ظهاره و ابره باشد نه بطانه و آستر. این بدان معنا خواهد بود که جامعه اسلامی تنها می‌تواند کالا خرید و فروش کند و یا ادوات نظامی را مبادله کند و یا روابط سیاسی و مانند آنها داشته باشد؛ ولی هرگز نباید این رابطه در سطحی پیش رود که آنها را به درون جانتان و اسرارتان راه دهد.

معارفی از کیهان، منصور پور خلیلی

تاثیر معنوی آیت‌الله بهجت بر حزب‌الله لبنان

 

واکاوی شخصیت و جایگاه عارف بزرگ قرن از زبان سیدحسن نصرالله
تاثیر معنوی آیت الله بهجت برحزب الله لبنان

شبکه تلویزیونی المنار لبنان در تاریخ 14 فروردین 95 مصاحبه‌ای اختصاصی با سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله انجام داد. وی در این گفت‌وگو به تشریح نحوه آشنایی‌اش با آیت‌الله بهجت و خاطرات خود و نیز فضایل و کرامات ایشان پرداخت. اینک متن تفصیلی آن که از سوی دفتر آیت‌الله بهجت در اختیار کیهان قرار گرفته در هفتمین سالروز ارتحال آن عارف راحل تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.

* اگر ممکن است بفرمائید در چه سالی با آن عارف بزرگ آشنا شدید و این آشنایی چگونه صورت گرفت؟
- تقریباً پس از سال ۱۹۸۵میلادی، زمانی که ما به‌صورت هیئت‌هایی به جمهوری اسلامی ایران می‌رفتیم. سن من در آن زمان ۲۵ یا ۲۶ سال بود. ما که هیئتی از مسئولان و فرماندهانِ وقت حزب‌الله بودیم، برای پی‌گیری موضوعات لبنان، منطقه و بویژه مسائل مقاومت لبنان، با برادران مسئول جمهوری اسلامی دیدار می‌کردیم. در اولین سفر چون اطلاعات بسیار کم و محدودی از قم داشتیم، به بعضی از برادران مسئول گفتیم: «می‌خواهیم به زیارت قم مشرف شویم، با چه کسی دیدار کنیم؟». یکی از افرادی که آنها بسیار تأکید کردند که اگر به قم مشرف شدید به دیدارشان بروید، آیت‌الله‌العظمی شیخ بهجت (رحمه‌ًْالله‌علیه) بود. این قضیه مربوط به دوران زندگانی امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) است. اولین‌باری که مشرف شدیم، بنده نیز یکی از مجموعه‌ مسئولان حزب‌الله و البته کم‌سن‌و‌سال‌ترینشان بودم. شهید سید عباس موسوی (ره) و دیگران نیز حضور داشتند. حضرت ایشان ما را پذیرفتند و ما در محضرشان نشستیم. بنده از همان دیدار اول، هیبت شدیدی را در این دیداراحساس کردم تا جایی که وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم، بنده و برخی برادران که سؤالاتی در ذهن داشتیم، همه‌ سؤالاتمان را فراموش کردیم. حضرت ایشان در بیشتر مدت جلسه ساکت بودند و به ما می‌نگریستند؛ اما ما نمی‌توانستیم به ایشان نگاه کنیم. در میان جلسه، شهید سید عباس یا یکی از برادران ـ که دقیق یادم نیست ـ از ایشان خواست توصیه‌ای بکنند؛ حضرت ایشان نیز همین توصیه‌هایی را که در کتاب «النّاصح» وجود دارد، بیان و تأکید کردند: به آنچه می‌دانید عمل کنید؛ از گناه دوری کنید؛ در اول وقت نماز بخوانید؛ بر محمد و آل محمد (ص) زیاد صلوات بفرستید؛ بسیار استغفار کنید. این چیزی است که به یاد دارم. همین مسئله در دیدارهای بعدی نیز تکرار می‌شد. این آغاز آشنایی نزدیک و مستقیم‌ ما بود.
ما هر یک یا دو سال، به‌طور کامل و رسمی در قالب این هیئت‌ها سفر می‌کردیم و مقید بودیم وقتی به زیارت قم مشرّف می‌شویم، حتماً به دیدار ایشان برویم. البته شاید در برخی سفرها، به دلیل اینکه جناب شیخ مشهد بودند، دیداری صورت نمی‌گرفت، اما بیشتر اوقاتی که ایشان در قم حضور داشتند، ما توفیق دیدار می‌یافتیم.
* جنابعالی تأثیر شخصیت آیت‌الله بهجت را در شخصیت و زندگی خودتان چگونه ارزیابی می‌کنید؟
- بنده و برخی برادران لبنانی بسیار تشنه‌ شناخت، درک، دانستن و هدایت و رشد‌یافتن بودیم. البته ما کتاب‌ها را می‌خواندیم، ولی وجود کسی که در محضر ایشان بنشیند و ایشان شما را رشد دهد و شما معتقد باشید که او انسانی کامل و واصل است و همه‌ این مراحل را گذرانده و به‌عبارتی علم و معرفت و همچنین تجربه دارد و فقط از سر فکر و برهان صحبت نمی‌کند، بلکه از سر برهان و یافتن سخن می‌گوید و در این راه گام زده است، باعث می‌شد هر کلمه‌ای که از ایشان می‌شنیدیم، هر خلأیی را در وجودمان در هر حجمی که بود، پُر می‌کرد. ما به ایشان گوش می‌سپردیم و تلاش می‌کردیم تا آنجا که می‌توانیم به سخنان ایشان عمل کنیم. سخنان ایشان توشه‌ معنوی ما بود و برای مدتی طولانی احساس آرامش، اطمینان، وثوق و یقین می‌کردیم. شاید این از ویژگی‌هایی بود که در کار ما در حزب‌الله انعکاس یافت و باعث شد ما با وجود همه‌ دشواری‌ها… چون معروف است از‌جمله ویژگی‌های حزب‌الله، توکل بر خداوند، اطمینان به وعده‌ الهی، یقین به یاری خداوند، پناه‌بردن به خدا، کمک‌خواستن از او و توسل است و اینها همه چیزهایی است که ما در قالب عبارت‌هایی ساده از حضرت شیخ می‌شنیدیم؛ عبارت‌هایی که به هر کسی می‌گفتند و ما تلاش می‌کردیم بقدرِ فهممان ترجمه‌شان کنیم. می‌توانم بگویم ایشان در همۀ بُرهه‌ گذشته، سرچشمه‌ معنوی اصلی و واقعی ما بودند.
* آیا آیت‌الله بهجت بر حزب‌الله لبنان و مشخصاً مقاومت تأثیر داشتند؟ این تأثیر تا چه حدی بود؟ ممکن است توضیح بفرمایید؟
- مسئولان اصلی حزب‌الله هرگاه فرصتی پیدا می‌کردند، می‌رفتند خدمت ایشان. قاعدتاً این مجال وجود نداشت که بچه‌های حزب‌الله و گروه‌های عظیم و پُرشمار را به محضر ایشان بفرستیم؛ وقت و شرایط ایشان اجازه نمی‌داد. ما نمی‌خواستیم زیاد مزاحم ایشان شویم، اما وقتی با ایشان دیدار می‌کردیم و بازمی‌گشتیم همین‌جا در لبنان، رهنمودها و توصیه‌های حضرت ایشان را به کادرهای حزب‌الله منتقل می‌کردیم و طبیعتاً بسیار توجه نشان می‌دادند. یا گاهی به‌واسطۀ‌ برخی برادران لبنانی طلبه یا برادران ایرانی‌مان که به لبنان رفت‌و‌آمد داشتند و ما به نقل ایشان اطمینان داشتیم، چیزهایی برای ما نقل می‌شد. برادران این نکته‌ها و توصیه‌ها را یادداشت و به آنها عمل می‌کردند و برای عمل به آنها اصرار داشتند. بله، ایشان در واقع پدری معنوی بودند و ما نیز ایشان را پدری معنوی می‌دانستیم. این موضوع پس از رحلت امام خمینی تقویت شد. هنگامی که دیدیم رهبر و ولی امر ما، یعنی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (دام‌ظله)، وقتی برای زیارت به قم مشرف می‌شوند، بسیار اصرار دارند با جناب شیخ دیدار کنند، توشه بگیرند، سؤال کنند، استفاده ببرند و از راهنمایی‌های او بهره ببرند، دیگر تکلیف ما به‌عنوان سربازان و پیروان آن رهبر، مشخص بود. درنتیجه شاید پس از رحلت امام خمینی این اُبوت روحی و معنوی و ارتباط روحی قوی‌تر شد.
* در دیدارهایتان با شیخ بهجت ایشان چه نصیحت‌ها و توصیه‌هایی به شما می‌کردند؟ هر‌قدر ممکن است توضیح بفرمائید.
- یک بخش توصیه‌های شخصی بود که خودمان درخواست می‌کردیم .در دیدارها اصرار داشتیم گزارش کوتاهی از شرایط لبنان، مؤمنان لبنان و مقاومت بدهیم، حضرت ایشان هم با دقت گوش می‌دادند و گاهی توصیه‌ها و نکته‌هایی بیان می‌کردند؛ مثلاً تأکید بر جنبه‌ ایمانی، فرهنگی و عقیدتی و کار در این جهت. قاعدتاً این تا حد زیادی در دستور کار حزب‌الله قرار می‌گرفت. همچنین در موضوع اموال گفتند که احتیاطاً همیشه مقداری پول برای روزهای دشوار، کنار بگذارید. ما معمولاً این کار را می‌کردیم؛ تا امروز هم به یاری خداوند متعال، مقداری برای روزها و شرایط سخت کنار می‌گذاریم. باقی توصیه‌ها شخصی بود؛ مثلاً در مورد زیارت، عبادات و توجه به مسائل علمی. مثلاً به بنده و برخی برادران تأکید می‌کردند درس بخوانید، درس بدهید و…. ما هم تلاشمان بر این بود، حتی وقتی‌که به‌واسطۀ‌ شرایط، این کار برایمان سخت می‌شد. مثلاً درست است که بنده نمی‌توانم به آن معنا درس بخوانم و تدریس کنم، ولی بسیار اصرار دارم که فارغ از کتاب‌های فرهنگی که نیاز داریم، کتاب‌های علمی حوزوی تازه، قدیمی و جدید را بخوانم. همچنین به برکت کامپیوتر، صوت درس خارج حضرت آقا و برخی دیگر از مراجع را گوش می‌کنم؛ یعنی می‌کوشیم ارتباطمان را با موضوع علمی حفظ کنیم. این از نکته‌هایی بود که ایشان در برخی دیدارها به آن اشاره کرده بودند.
* از قرار معلوم حضرت آیت‌الله بهجت دو پیام به شخص شما فرستادند. آیا ممکن است بفرمائید محتوای آن دو پیام چه بود؟
- فراموش نمی‌کنم چند ماه قبل از جنگ ۳۳ روزه، یکی از برادران طلبه‌ لبنانی که در قم درس می‌خواند، آمد و مستقیماً یا به‌واسطۀ یکی از برادران به من گفت: «حضرت شیخ بهجت به شما پیام داده‌اند که از امروز به بعد، به این دعا پایبند باشید: «اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من تشاء؛ خداوندا! مرا در زره مستحکم خود که هرکس را که بخواهی در آن قرار می‌دهی، بگذار». سه بار صبح و سه بار شب. پرسیدم: چیزی شده است؟! دلیلی دارد؟! گفت: من نمی‌دانم. فقط گفتند که برو این ذکر را به فلانی بگو یا به او برسان. قاعدتاً ماهیت دعا به جنبه‌ امنیتی، حفاظت، پاسداری و… اشاره دارد؛ چه اینکه دشواری شرایط ما در لبنان معلوم است. تهدیدات امنیتی و احتمال کشته شدن وجود دارد، همان‌طور که پیش از این برادرانمان کشته شدند؛ ازجمله دبیر‌کلّمان، شهید سید عباس و همسر و فرزند کوچکش. طبیعی است که انسان احساس خطر کند. اما چرا در آن زمان؟! بنده با خودم گفتم، شاید چیزی هست. ذهنم بیشتر به‌سمتِ موضوع امنیتی یعنی احتمال ترور، انفجار یا… رفت، اما تنها پس از چند ماه، جنگ رخ داد و اسرائیلیان از روز اول جنگ، از هر راهی به دنبال پیدا‌کردن من و بمباران محل حضورم بودند. به‌گفتۀ خود اسرائیلیان، برخی عملیات‌های بمبارانِ بسیار شدید و عظیم جنگ ۳۳ روزه، به دلیل آن بوده است که احتمال می‌دادند یا اطلاعاتی داشتند که من در فلان ساختمان هستم و آن ساختمان را به‌شدت بمباران کردند. بعدها بنده فهمیدم شاید این ذکر، مربوط به پاسداری و حفاظت دوران جنگ بوده است و نه پیش از جنگ و مسائل امنیتی.
در زمان جنگ ۳۳روزه‌ سال ۲۰۰۶ میلادی، شرایط بسیار بد و سخت بود. به یاد دارید که در آن جنگ، تقریباً همه‌ جهان استکبار علیه ما بسیج شده و بسیاری از کشورهای منطقه این جنگ را تأئید می‌کردند. حتی در داخل جامعه‌ لبنان در این‌باره اختلاف وجود داشت؛ افرادی وجود داشتند که حداقل ما را تأئید نمی‌کردند و حتی انتقاد می‌کردند. نمی‌خواهم بگویم در کنار دشمن بودند؛ حداقل در کنار ما نبودند، انتقاد می‌کردند و…. ما واقعا احساس غربت داشتیم و حس می‌کردیم در یک محاصره‌ شدید قرار گرفته‌ایم. حتی در ظاهر، وقتی عوامل مادی، سیاسی، نظامی و میدانی را می‌بینیم، انسان نمی‌توانست به‌راحتی از پیروزی حرف بزند. شاید آنچه در میان بسیاری از برادران و مسئولان لبنان غلبه داشت، این بود که این جنگ به کربلا منتهی خواهد شد و نه مثلاً بدر یا خیبر. ولی بنده اینجا دو واقعه‌ تاریخی را در مورد دو شخصیت بیان می‌کنم:
اول: حضرت شیخ بهجت که در روزهای اول به بنده پیام دادند. بنده الآن واقعاً به یاد ندارم چه کسی این پیام را برایم آورد، چون در دوران جنگ بسیار گرفتار بودیم و نقل‌قول هم غیرمستقیم بود، یعنی برادری که از قم آمده بود با یکی از برادران ما تماس گرفته بود و آن برادر به یکی از برادران همراه بنده خبر داده بود و او برایم نقل کرد که: شیخ بهجت به شما پیام داده‌اند که «آرام باشید و مطمئن که ان‌شاءالله در این جنگ پیروز خواهید شد». قاعدتاً این سخن انگیزه‌ روحی فوق‌العاده‌ای به ما داد؛ چراکه ما به حضرت شیخ بهجت اطمینان و ایمان داشتیم، آن هم زمانی که هیچ افق و احتمالی برای اندیشه‌ پیروزی وجود نداشت. بنده همان موقع این ماجرا را به برادرانی که شیخ بهجت را می‌شناختند و در ردۀ مسئولان گفتم. گفتم خبر بسیار خوبی از حضرت شیخ به دستم رسیده است که: «نگران و هراسان نباشید. ان‌شاءالله به‌زودی در این نبرد پیروز خواهید شد». این تقریباً در هفته‌ اول جنگ بود که همه‌ شرایط، بد و دشوار می‌نمود.
شخصیت دوم هم حضرت آقا بود. ایشان نیز در هفته‌ اول جنگ، به بنده پیام دادند که این جنگ بسیار شبیه جنگ احزاب است؛ «جان‌ها به لب خواهند رسید و به خدا گمان‌هایی می‌برید». (احزاب/۱۰) ولی به خدا توکل کنید و ثبات داشته باشید، در این جنگ پیروز خواهید شد و حتی پس از آن، به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل خواهید شد. بنده به شوخی به برادری که یکی از مسئولان بلندپایه است و به بیروت آمد و این پیام را از حضرت آقا آورد، گفتم: «ما همینکه از این جنگ سالم بیرون بیائیم، برایمان کافی است و قدرت‌منطقه‌ای‌شدن پیش‌کش!».
پس، از هر دو نفر برای ما بشارت رسید. شاید اولین‌باری است که این را در یک دیدار عمومی می‌گویم، اما این برای بنده و برادرانم یک انگیزه‌ روحی، ایمانی و معنوی فوق‌العاده بود؛ زیرا حضرت آقا، ولی‌امر و رهبر هستند و آیت‌الله بهجت، پدر و مرشد ما بودند و ما برای ایشان آن جایگاه بلند را قائل بودیم و حتی پس از رحلت امام خمینی ایشان را بی‌نظیر می‌دانستیم. وقتی در روزهای اول، بشارت‌هایی در این اندازه و سطح از این دو جایگاه به ما رسید، تأثیری تعیین‌کننده در جنگ داشت. به‌همین‌خاطر ما با وجود همۀ شرایط سخت، با یقین به پیروزی‌مان، به جنگ ادامه می‌دادیم. هیچ تردیدی نداشتیم که ان‌شاءالله از این جنگ، پیروز خارج خواهیم شد. این آن دو پیامی بود که در هنگام جنگ و پیش از آن به بنده رسید.
* آیت‌الله بهجت پس از شهادت فرزندتان سید هادی نصرالله (ره) پیام تسلیتی برای شما فرستادند؛ در‌حالی‌که می‌دانیم در این زمینه هیچ تعارفی نمی‌کردند و حتی اصلاً پیام نمی‌دادند. اگر ممکن است محتوای آن پیام را بفرمایید.
- بنده جزئیات را به یاد ندارم چون آن روزها بسیار تحت فشار بودم و پیام‌های زیادی به دستم رسید. بنده بعد از آن وقتی به قم رفتم، به دیدار ایشان مشرف شدم و از ایشان برای این عنایت پدرانه تشکر کردم.
* جنابعالی خبر رحلت آیت‌الله بهجت را چگونه شنیدید و چه تأثیری بر شما گذاشت؟
- قاعدتاً بسیار متأثر شدیم و احساس کردیم خسارت عظیمی به ما وارد شد. یعنی از طرفی همیشه احساس می‌کردیم ایشان منبع زلال و سرچشمه‌ پاکی هستند که هر لحظه می‌توانید به ایشان پناه ببرید و ثانیاً اعتقاد داشتیم که وجود ایشان به‌خودی‌خود حتی اگر هیچ کاری نکنند، مایه‌ برکت است؛ یعنی اگر فقط برای ما و همه‌ مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود؛ احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوستداران و عاشقانشان مفیدتر باشد.
* آیا از آیت‌الله بهجت کرامتی مشاهده کردید؟ و اگر ممکن است بعضی از این کرامات را برای ما نیز نقل بفرمائید.
- بنده دو داستان را به یاد می‌آورم که به استخاره ربط دارند. داستان اول برای شخص بنده بسیار مهم است. سال ۱۹۸۹ میلادی(1368 ش) یعنی پس از وفات امام و رسیدن حضرت آقا به مقام رهبری مسلمانان و امت، در تشکیلات حزب‌الله چیزی به نام دبیرکل وجود نداشت. ما شورایی داشتیم که حتی رئیس یا مدیر نداشت، فقط یک منشی داشت. برادران در آن دوران و همچنین به توصیه‌ حضرت آقا به این نتیجه رسیدند که کار حزب‌الله باید تحول پیدا کند و دبیرکل داشته باشد؛ دبیرکلی که مسئولیت‌هایی را بر عهده بگیرد و با مردم صحبت و با مسئولان دیدار کند. قاعدتاً دبیرکل حزب‌الله، رهبر حزب‌الله نیست. البته اختیارات خوبی دارد؛ مدیر حزب‌الله است و براساس سلسله‌مراتب، شخص اول است که مورد مراجعه و تماس قرار می‌گیرد و اجرای تصمیمات رهبری شورایی را پی‌گیری می‌کند. این یک مسئله‌ تازه بود. شرایط لبنان هم بسیار پیچیده و حساس است. ما دربارۀ یک کار اجتماعی، فرهنگی یا تبلیغاتی صحبت نمی‌کنیم، در حال سخن گفتن دربارۀ‌ نبرد، جنگ، کشتن، خون‌ها، اموال، نوامیس، تخریب خانه‌ها و همچنین نبردهای سخت و حاد سیاسی هستیم.
آن روز در تهران جلسه گذاشتیم و برادران بین خودشان روی این ایده توافق کردند. بنده سنم از همه کمتر بود و بعضی از حاضران حداقل در درس‌های سطح [در حوزه‌ علمیه] استاد من بودند. فرض بر این بود که یکی از برادران شناخته‌شده، این مسئولیت را بر عهده بگیرد؛ حال یا شهید سید عباس موسوی یا برادرمان شیخ صبحی طفیلی یا…. اما وقتی بین خودشان جلسه گذاشتند، به این نتیجه رسیدند که بهتر است از فلانی، یعنی بنده بخواهند که این مسئولیت را بپذیرم. آمدند و با تحکم با من صحبت کردند. من گفتم: «نمی‌توانم؛ اولاً بنده سنم از همه‌ شما کمتر است و در بین شما افرادی هستند که قدیمی‌تر و بزرگ‌ترند». بنده این جزئیات را می‌گویم چون جواب آیت‌الله بهجت در این زمینه تعیین‌کننده بود. گفتم: «بعضی از شما استاد من هستید و من اصلاً خجالت می‌کشم جلسه یا حزبی را مدیریت کنم که شما اعضا یا رهبرانش باشید». گفتم: «من از لحاظ شخصی، اخلاقی و روانی نمی‌توانم و لیاقت این مسئولیت را ندارم». آنها خیلی اصرار کردند. بنده گفتم: «خیلی خُب، من می‌ترسم اگر بپذیرم ـ این نکته خیلی مهم است ـ شما من را رها کنید، یکی در دفترش بنشیند و دیگری در خانه‌اش و من را با همه‌ این مصیبت‌ها تنها بگذارید و من نمی‌توانم». آنها گفتند: «ما وعده می‌دهیم کمکت کنیم، با تو باشیم و پشتت را خالی نمی‌کنیم. تو فقط قبول کن». من قبول نکردم. ساعت‌ها بحث کردیم. گفتم: محال است، امکان ندارد. در ‌نهایت می‌دانی، ما متدین‌ها و مخصوصاً طلبه‌ها برای خودمان راه‌های خروجی داریم! گفتند راه خروج از این بحث، استخاره است. گفتند: «ما همین‌جا می‌نشینیم تا قبول کنی و اگر قبول نکنی باید استخاره کنی و به آن پایبند باشی. همگی از خداوند طلب خیر می‌کنیم». من هم دیدم این احتمالاً برای من یک باب فرج است؛ چون من می‌خواهم از پذیرش این مسئولیت فرار کنم و آنان می‌خواهند مرا به آن ملزم کنند. یکی از افراد بلند شد و گفت: «قرآن بیاوریم استخاره کنیم». گفتم: «نه! این مسئله حساس است، استخاره‌ شما را قبول نمی‌کنم». گفتند: «خودت استخاره کن». گفتم: «نه»! بحثمان در تهران ساعت ۱۲ شب تمام شد. گفتم: «من امشب یکی از برادران را می‌فرستم تا از حضرت آیت‌الله بهجت استخاره بگیرد».
قاعدتاً بنده به‌هیچ‌وجه نگفتم ماجرا و جزئیات چیست. با یکی از برادران در قم تماس گرفتم؛ کسی که اکثراً وقتی ما خدمت آیت‌الله می‌رسیدیم، ایشان هم همراهمان بود و حضرت شیخ آن برادر را می‌شناخت. نگفتم مسئله چیست، فقط چون برادران تا صبح از من جواب می‌خواستند گفتم: «لطفاً نماز صبح برو مسجد آیت‌الله بهجت و به ایشان بگو فلانی سلام می‌رساند و برای یک مسئله‌ بسیار مهم، استخاره می‌خواهد»؛ فقط همین. برادری که واسطه بود، از هیچ‌چیز خبر نداشت و هیچ سابقۀ‌ ذهنی هم نداشت. تصور کرده بود یک مسئلۀ شخصی مشخص است. رفته بود و پشت سر حضرت شیخ نماز خوانده و از ایشان استخاره خواسته بود و قبل از طلوع آفتاب با من تماس گرفت. گفت که حضرت شیخ سلام رساندند و گفتند ـ جواب عجیب و غریب ایشان این است ـ: «پیشنهادشان را نپذیر! بعضی از کسانی که به تو می‌گویند و وعده می‌دهند که کنارت خواهند ماند و کمکت خواهند کرد، این کار را نمی‌کنند».
وقتی سراغ من آمدند، من جواب را صراحتاً به‌ آنها گفتم، جواب را پنهان نکردم، تعارف نکردم، تا کسانی که وعده می‌دهند و نمی‌خواهند به وعده‌شان وفا کنند بدانند دستشان برای حضرت شیخ روست. من جواب را برایشان خواندم؛ آنها بسیار متعجب شدند و بحث تمام شد و دیگر در این‌باره با من بحث نکردند. این مثالی بود از آنچه شخصاً برای من رخ داد. فقط این را اضافه کنم که آنچه بعدها برایم رخ داد و همه‌ شرایط و حوادث لبنان و آنچه داخل و علیه حزب‌الله رخ داد، شواهدی بر صحت نتیجۀ این استخاره بود؛ یعنی براساس نتایج و حوادثی که بعدها رخ داد صلاح دین، دنیا و آخرت من در آن استخاره بود.
داستان دوم هم مربوط به زمانی است که یکی از دوستان و برادران روحانی ما که زیاد به این موضوعات اعتقاد نداشت، در قم به دیدار بنده آمده بود. فهمید که وقت دیدار بنده با حضرت شیخ بهجت رسیده است و می‌خواهم به آنجا بروم. گفت: «من را با خودت می‌بری؟» گفتم: «بیا اگر ایشان پذیرفت شما هم می‌آیید، چون داخل برنامه نبود». او با ما وارد جلسه شد و در پایان جلسه به آیت‌الله بهجت گفت: «آقا از شما یک استخاره می‌خواهم.» من آنجا بودم و دیدم که حضرت شیخ، خواندن قرآن را طول نداد. دو سه جمله گفت و قرآن را گرفت و باز کرد و به آن روحانی گفت: «به آن‌جایی که می‌خواهی بروی نرو! کسانی که می‌خواهی بروی نزدشان، تو را نمی‌پذیرند و ناراحتت می‌کنند. این سفر را نرو». آن برادر روحانیِ همراه ما که پوستش سفید بود و مثل من سبزه نبود، سرخ شد. غافلگیر شده بود. وقتی از خانه خارج شدیم گفتم: «تو را چه شده است؟ مگر چه شد؟» گفت: «الله اکبر، الله اکبر، من این مسائل را باور نداشتم. تو می‌دانی نیت من برای استخاره چه بود؟» گفتم: نه. گفت: «من می‌خواستم به فلان کشور غربی سفر کنم و یک ماه رمضان در منزل بستگانم بمانم و بروم تبلیغ. می‌ترسیدم که آنها پذیرای من هستند یا نه؟ برای دو یا سه روز من را می‌پذیرند، اما تردید داشتم سی روز هم قبولم می‌کنند یا نه؟ یعنی این حدیث نفس من بوده است. حضرت شیخ آیه‌ قرآن را نخواند، حدیث نفس من را خوانده بود و به سؤالات و ترس و شک‌هایم پاسخ داد». این ماجرایی است که مستقیما در آن حضور داشتم.
* می‌دانیم که حضرتعالی اطلاع گسترده‌ای از مکاتب عرفانی دارید، شاخصه و ویژگی برجسته‌ روش شیخ بهجت را نسبت به دیگر روش‌ها و مکاتب عرفانی چه می‌دانید؟
- ما هر چه از آیت الله بهجت شنیدیم یا هر چه از توصیه‌های ایشان خواندیم، مدام به ما می‌گفتند: قال الله تعالی، قال رسول الله(ص)، قال امیرالمؤمنین(ع) و… یعنی دائماً به ائمه‌ معصومین(سلام‌الله‌علیهم) ارجاع می‌دادند. بنده شخصاً در همه‌ دیدارهایی که داشتیم، نشنیدم که ایشان بگوید: فلان فیلسوف، عارف، حکیم یا استاد گفت. همه‌چیز را به کتاب خدا و احادیث رسول‌الله و اهل‌بیت پاک ایشان(ع) ارجاع می‌دادند و این یعنی این مکتب، اصیل، زلال و پاک است و به‌هیچ‌وجه اضافه، کژی و التباس ندارد و شما در حال بهره‌مندی از سرچشمه‌ زلال و اصیل هستید.
دوم: شفافیت و عدم پیچیدگی. ایشان چیزی را برای شما توضیح نمی‌دادند و شما را وارد مباحثی نمی‌کردند که عمرتان را در آنها تباه کنید و آخر هم بفهمید یا نفهمید، بلکه فقط احساس می‌کردید به‌سادگی دست شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید که راه این است؛ یعنی ساده می‌کردند. ما عبارت «شریعت سمحة؛ آئین سهل» و اینکه دین ما دین آسانی است و نه دین سختی و صعوبت، را خوانده‌ایم. مثلاً وقتی توصیه‌های حضرت شیخ بهجت را که در همین کتاب «النّاصح» هم هست، می‌بینید که به شما می‌گویند این چند کار مشهور را انجام بده، مشاهده می‌کنید که فهم این مسائل بسیار آسان است؛ عالم، فیلسوف، فقیه، طلبه‌ فاضل، انسان معمولی، تاجر، کشاورز، جوان، رزمنده‌ جبهه و همه، اینها را می‌فهمند. ضمن اینکه عمل به اینها آسان است و تنها به اراده، عزم، مراقبت و تداوم نیاز دارد. به‌همین‌خاطر، احساس می‌کنید مکتب سیروسلوک و عرفان حضرت شیخ بهجت برای همه‌ مردم است و نه فقط نخبگان، خواص یا تنها کسانی که شرایط تحصیل علمی یا حوزوی را داشته‌اند. این‌طور نیست که باقی مردم از برکت این راه عظیم و بزرگ الهی محروم باشند.
* مشهور است که حضرت شیخ بهجت به مقامات معنوی بسیار بالایی رسیده بودند و کرامت‌های پرشمار و متنوعی در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت از خود نشان دادند. تا آنجا که امام خمینی (ره) می‌گویند: حضرت ایشان دارای قدرت موت اختیاری بودند. همچنین حضرت آقا دربارۀ‌ ایشان گفتند: ایشان سرچشمه‌ فیوضات معنوی بی‌پایان بودند. تا آنجا که حتی کسانی که به مسائل غیبی ایمان نداشتند یا گاهی باورش برایشان مشکل بود، به وجود کرامت‌های بسیار عظیم در طول عمر ایشان اعتراف می‌کردند. به نظر شما چرا حضرت آیت‌الله بهجت به این مراتب رسیدند و به این کرامت‌ها و فیوضات عظیم دست یافتند؟
- من ناتوان‌تر و کوچک‌تر از آنم که به این سؤال پاسخ بدهم. نمی‌دانم!
* شیخ مصباح یزدی و دیگران نقل می‌کنند که امام بارها شخصاً به منزل شیخ بهجت می‌رفتند و یکی دو ساعت نزد ایشان می‌ماندند، درحالی‌که امام، کمتر به دیدار کسی می‌رفتند جز شیخ بهجت که همیشه به دیدارهایشان با ایشان ادامه می‌دادند.حضرت آقا نیز مرتباً برای دیدار با شیخ بهجت از تهران به قم می‌رفتند. گویا ایشان از توصیه‌ها و نصیحت‌های شیخ بهجت حتی در زمینه‌ سیاسی و نه فقط عبادی و روحی، استفاده و با ایشان دربارۀ‌ مهم‌ترین مسائل امت اسلام و تهدیدهای عظیم و سرنوشت‌سازی که متوجه آن بوده است، مشورت می‌کردند. این رابطه را چگونه توصیف می‌کنید؟
- رابطه‌شان چنانکه اشاره کردید معروف است و با گذشت زمان، برخی جزئیات این رابطه که اکثراً مخفی بوده است، روشن‌تر می‌شود. نه امام و نه رهبر، این مسائل را نشر نمی‌دادند تا چه رسد به حضرت شیخ بهجت. در هر صورت، این نشان‌دهندۀ‌ سطح اعتقاد امام و حضرت آقا به آیت‌الله بهجت است؛ چون هر دو ایشان وقتی در این مسئولیت و مقام قرار داشتند، به شیخ بهجت تکیه و از ایشان درخواست دعا می‌کردند و کمک می‌خواستند؛ این نشان می‌دهد اعتقاد شدیدی به عظمت حضرت شیخ و مقام بلند و معنویت بسیار بالا و عظیم ایشان داشتند.
* رابطه‌ آیت‌الله بهجت را به‌عنوان یک عارف با جامعه چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چون در میان عوام مشهور است که عارف، گوشه‌نشین است و زیاد با جامعه و مسائل و مشکلات آن رابطه‌ای ندارد، ولی در مورد شیخ بهجت ما شاهد خلاف این هستیم، به‌گونه‌ای که حضرت ایشان با وجود این سطح بالا از عرفان با مسائل، موضوعات و مشکلات مردم مرتبط بودند. این جنبه را چگونه می‌بینید؟
- این نیز یکی از خصوصیت‌های بسیار ویژۀ‌ حضرت شیخ بود که خلاصه‌ عمرش را برای خودش نگه نداشت، بلکه آن را به مردم بخشید.او پذیرای همه کس بود و با همگان هم‌سخن می‌شد. کوچک، بزرگ، عالم، انسان معمولی، حوزوی‌ها و… از ایشان سؤال می‌کردند و ایشان در کمال لطف و با لبخند، محبت، صبر و تحمل به همه‌شان جواب می‌دادند. همچنین این نشان‌دهندۀ‌ شدت عشق حضرت شیخ به مردم است. این عشق دوطرفه بود؛ یعنی این محبت عظیم، احترام شدید و عشق عموم مؤمنان به حضرت شیخ بهجت که شاید ایشان را حتی از دور هم ندیده بودند، نشان‌دهندۀ‌ میزان عشق، علاقه، احترام، اُبّوت و توجهی است که در دل ایشان نسبت به این مردم وجود داشت. شیخ به آنها پاسخ می‌داد و برای آنان خیرخواهی می‌کرد. بنده با تجربه‌ای که دارم، می‌دانم انسان وقتی یک مطلب را تکرار می‌کند خسته می‌شود، ولی حضرت شیخ با وجود سن بالا، بیماری و… خسته نمی‌شد و مدام می‌خواست این پاسخ‌های صحیح و دلسوزانه را تکرار کند. رابطه‌ ایشان با مردم واقعاً دوطرفه بود. همچنین این نشان‌دهندۀ‌ مسئولیت‌پذیری عظیم حضرت شیخ در قبال امت است؛ یعنی انسان گاهی فکر می‌کند حضرت شیخ در برخی جزئیات سیاسی و عرصه‌ها حضور نداشت، ولی وقتی دقیق‌تر می‌شود احساس می‌کند جایگاه روحانی و معنوی حضرت شیخ، ذخیره‌ای برای ایفای نقشی متفاوت با آن چیزی بود که ما از برخی علما، مراجع یا اساتید توقع داریم. حضرت شیخ این نقش را به بهترین وجه ایفا کردند. بنده معتقدم گذشت زمان، بسیاری از مسائل پشت پرده را که ما از آنها خبر نداریم، فاش خواهد کرد. چه‌بسا تحولاتی که به برکت موضع‌گیری‌ها، دعا و توجه ایشان به‌وجود آمد که ما فکر می‌کنیم علتش چیز دیگری است.
* توصیف شما به‌عنوان رهبر مقاومت لبنان از اهمیت عرفان و ارتباطش با موضوعات روحی مقاومت در تمام جهان عرب و مشخصاً حزب‌الله چیست؟
- بنده ادعا می‌کنم اگر واقعاً این جنبه‌ روحی و معرفتی نبود، مقاومت لبنان اصلاً نمی‌توانست وجود داشته باشد و در منطقه منتشر شود. یعنی اگر به سال آغاز به ‌کار مقاومت لبنان، یعنی ۱۹۸۲ میلادی، بازگردیم، می‌بینیم که نیروهای اشغالگر اسرائیلی، بخش زیادی از خاک لبنان را اشغال کرده و به بیروت، رسیده بودند؛ تانک‌های اسرائیلی رسیده بودند به همین‌جایی که ما نشسته‌ایم. جامعه‌ بین‌المللی و تمام جهان از اسرائیل حمایت می‌کردند. اکثریت کشورهای عربی سرسپرده و ضعیف بودند. جمهوری اسلامی درگیر جنگ تحمیلی از سوی صدام‌ حسین بود؛ چه اینکه تجاوز به لبنان، دقیقاً پس از آزادسازی خرمشهر توسط ایران صورت گرفت. شرایط لبنان نیز بسیار دشوار بود. هیچ امیدی به شکست‌دادن اسرائیل وجود نداشت. صحبت از صدهزار سرباز اسرائیلی مستقر در لبنان بود. قدرتمندترین ارتش منطقه با همراهی نیروهای آمریکایی، انگلیسی و بین‌المللی در لبنان حضور داشتند؛ همچنین بخشی از لبنانی‌ها با اشغالگران همکاری می‌کردند. تعداد مقاومان بسیار کم بود؛ یعنی در حد چند صد نفر. این گروه کم‌شمار و مستضعف چگونه می‌توانست چنین نیروهای مقتدری را شکست دهد؟ وقتی به آن روزها بازمی‌گردیم، زمینه‌ فکری و انگیزۀ‌ آن جوانانی که سلاح برداشتند، جنگیدند، در میدان مقاومت ماندند و راه را ادامه دادند همین ایمانشان به «الله» بود و اینکه وقتی با دشمن می‌جنگند در حال عمل به تکلیف شرعی و واجب دینی‌شان هستند و اگر از جنگ و جهاد شانه خالی کنند، روز قیامت مورد سؤال قرار خواهند گرفت، درحالی‌که اگر جهاد کنند، رضایت خدا را در‌پی‌خواهد داشت؛ شأن و مرتبتشان روز قیامت بالا خواهد رفت، اهل بهشتشان خواهد نمود و از آتش دورشان می‌کند. زمینه‌ فکری‌شان این بود. واقعاً اهل آخرت و اهل‌الله بودند، اهل دنیا نبودند؛ از لاشه‌ این دنیا، هیچ‌چیزی نمی‌خواستند، حتی اهل دنیای ساکن لبنان به آنها می‌گفتند: شما دیوانه‌اید! شما چند جوان می‌خواهید اسرائیل را شکست دهید؟! این ضرب‌المثل در لبنان معروف بود که: چشم آیا تاب درفش دارد؟ عقل می‌گوید چشم نمی‌تواند جلوی درفش را بگیرد. آنها این جوانان را به دیوانگی متهم می‌کردند.
یادم هست بعضی از بچه‌ها همان جواب عباس در کربلا را می‌دادند که: عشق حسین مرا دیوانه کرده است.
پس موضوع، محاسبات مادی نبود. براساس محاسبات مادی، هیچ مقاومتی نباید در لبنان برپا می‌شد و باید به شرط‌های اسرائیل و آمریکا و هرچه به ما تحمیل می‌کردند تن می‌دادیم. بنده به یاد دارم در هفته‌های اول، اولین گروه به دیدار حضرت امام خمینی رفتند و پرسیدند تکلیف ما چیست؟ و گفتند شرایطمان سخت، تعدادمان کم، امکاناتمان بسیار اندک و دشمنمان تا این حد بزرگ است، ولی ما حاضریم به تکلیف شرعی‌مان، هرچه که باشد عمل کنیم. حضرت امام گفتند: «تکلیف شما حتی اگر تعدادتان کم و امکاناتتان اندک باشد، مقاومت و مبارزه با اسرائیل است. به خدا توکل کنید و به او اطمینان داشته باشید؛ خداوند شما را یاری خواهد کرد». یعنی امام از پیروزی ما بعد از ۱۸ سال سخن گفت؛ گفت خداوند شما را یاری خواهد کرد و پیروزی بر پیشانی شما حک شده است. ایشان می‌دیدند که این مجموعه بر اسرائیل پیروز خواهد شد. گفت به خداوند اطمینان داشته باشید و به او توکل کنید. همچنین امام، همان صحبت معروفی را که همیشه می‌گفت، تکرار کرد: شما مسئول نتیجه نیستید، مسئول ادای تکلیف هستید. تکلیفتان را انجام دهید و نتیجه بر عهده‌ خداست، البته بدانید که پیروز می‌شوید. پس آغاز کار، با این زمینۀ فکری، ایمانی و روحی بود. درواقع انگیزۀ کسانی که آن روزها می‌جنگیدند و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند و بسیاری از آنان نیز همچنان در قید حیات هستند، یک انگیزۀ‌ الهی محض بود. از لاشه‌ این دنیا هیچ نمی‌خواستند و حتی پیش‌بینی نمی‌کردند که مثلاً بیست یا سی سال زنده بمانند تا پس از آن در امنیت، صلح، عزت و پیروزی به‌سر ببرند. چنین پیش‌بینی‌هایی وجود نداشت. این روحیه همچنان وجود دارد و حاکم است. وصیت‌نامه‌ شهیدان، مخصوصاً شهادت‌طلبان را بخوانید. با وجود اینکه بعضی از این شهیدان بسیار شبیه «درس نخوانده»ها بودند و در حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و… درس نخوانده بودند، اما هنگامی که متن‌هایشان را می‌خوانید از میزان معرفت و عشقی که بیان می‌کنند، غافلگیر می‌شوید.
* نظر شما دربارۀ اهمیت عرفان و توجه اهل علم و مخصوصاً علما به امور عرفانی چیست؟ همچنین اهمیت کسب معرفت عرفانی و الهی در مدارس علمیه و توسط طلاب حوزه‌های علمیه چیست؟
-این از موضوعاتی است که جایش در حوزه‌های علمیۀ ما، حداقل در حوزه‌های علمیه‌ عراق، لبنان و شامات خالی بود. متأسفانه این مسئله در غیرایران ممنوع بود و به‌شدت با آن دشمنی می‌شد. امام خمینی در منشور روحانیت، کمی دراین‌باره صحبت می‌کنند. در ایران ماجرا طور دیگری بوده است، البته آنجا نیز بسیار سخت بوده. من این را فقط یک نقص شدید نمی‌دانم، بلکه آن را یک نقص خطرناک می‌نامم، چون انسان وقتی غنی‌تر و قوی‌تر می‌شود، اما تقوا و معرفتش بالا نمی‌رود طغیان می‌کند، استبداد می‌ورزد و منحرف می‌شود. ضمانت حقیقی برای فرد یا افرادی که می‌خواهند یک عالم واقعی یا یک قدرت بزرگ سیاسی، نظامی یا اقتصادی شوند، همین جنبۀ ایمانی، معرفتی، معنوی و روحانی است و هرگونه ضعف، سستی یا افول در این زمینه، دنیا و آخرت ما را در معرض خطر قرار می‌دهد. به‌همین‌خاطر، این مسئله باید از تحصیل فقه، اصول فقه و باقی موضوعات واجب‌تر باشد، چون اگر این جنبۀ روحانی را به طالب علم ندهیم مثل این است که جوانی را بیاورید و استفاده از اسلحه و مواد منفجره را به او بیاموزید و قدرتمندش کنید، ولی محافظ الهی و بازدارندۀ دینی به او ندهید و او را رها کنید میان مردم. این چه خواهد کرد؟ خون، اموال و نوامیس مردم را از بین خواهد برد. طلبه از رزمنده خطرناک‌تر است، چون اگر دین، تقوا، ورع و معرفتی نداشته باشد که جلوی انجام معصیت و اشتباهاتی از این قبیل را بگیرد، دین مردم را از بین خواهد برد.
* کرامت‌های بسیاری از حضرت آیت‌الله بهجت نقل شده و به حد تواتر رسیده است.کسانی که این کرامت‌ها را نقل کرده‌اند، افرادی معمولی یا ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ کوچکی نیستند، بلکه شخصیت‌های بزرگی همچون امام خمینی و حضرت آقا هستند. یکی از مسائلی که نقل شده آن است که حضرت امام اعتقاد داشتند، آیت‌الله بهجت دارای موت اختیاری و مانند آن بودند. سؤال این است که به نظر شما بزرگترین کرامت حضرت ایشان چیست؟
- اعتقاد قاصر بنده که مدعی هیچ‌چیز در این جهان نیستم، آن است که شاید بزرگ‌ترین کرامت ایشان احیای نفوس بود؛ تأثیر عظیمی که در نفوس می‌گذاشت. شاید نقل کنند کسی به یک درخت خشک دست کشید و درخت سبز شد، یا به یک درخت بی‌ثمر دست کشید و دعایی خواند و میوه داد. نفوس بشری بسیار پیچیده‌تر و دشوارتر از آن درخت ساده‌اند. معادله‌ درخت بسیار ساده است. نفوس بشری، مخصوصاً در این دوران و در دهه‌های اخیر، تحت تسلط شیطان‌های جن و انس‌اند. واقعاً حدیث شریفی که ـ به این مضمون ـ می‌فرماید: «القابض علی دینه کالقابض علی الجمر؛ نگه‌داشتن دین مانند نگه‌داشتن ذغال گداخته در دست است»، بر هر پسر و دختر جوان و بر طلبه‌ها تطبیق می‌کند. نفوس مرده، ترش‌رو، تباه‌شده، سرگردان و پیچیده وقتی مقابل حضرت شیخ می‌نشینند یا به سخنان ایشان گوش می‌دهند، این تحول معنوی و روحی عظیم برایشان رخ می‌دهد. مُرده ‌زنده‌کردنِ واقعی این است، این نیست که شما روح را به جسم برگردانید تا فرد بایستد و به خوردن و آشامیدن بپردازد. مُرده‌ زنده‌کردن یعنی احیای این روح‌ها و این مردم، از طریق بازگرداندنشان به راه خداوند،آن هم در پرخطرترین و دشوارترین زمانه‌ها که شدیدترین دلایل برای انحراف و دوری وجود دارد. هر کسی ـ حداقل تمام کسانی که من از نزدیک می‌شناسم ـ وقتی به محضر آیت‌الله بهجت می‌رسیدند، در یک یا دو دیدار ـ نیازی نبود طلبه یا شاگرد ایشان شوند ـ می‌دیدند که زندگی‌شان از اساس متحول شد و این مسئله ادامه یافت؛ فکر می‌کنم این شاید یکی از بزرگ‌ترین کرامت‌ها بود. این کرامت را می‌توانم یک کرامت کلّی بنامم، نه یک کرامت جزئی در یک جایگاه یا داستان خاص.
* رابطه‌ آیت‌الله بهجت را با امام مهدی(عج)چگونه می‌بینید؟
-ما فقط از افراد موثق شنیدیم؛ من شخصاً از ایشان سؤالی نپرسیدم. وقتی دیدار می‌کردیم، از ذهنم می‌گذشت، ولی از پرسیدن چنین سؤالی خجالت می‌کشیدم یا می‌ترسیدم؛ چه اینکه یک سؤال بسیار شخصی است. احساس می‌کردم چنین سؤالی، حضرت شیخ را بسیار به زحمت می‌اندازد؛ چه می‌خواست بگوید؟ مجبور می‌شد که…. اما افراد موثقی که از حضرت شیخ سؤال کرده بودند، جواب‌های ایشان را نقل می‌کنند. بنده شخصاً به این مسئله اعتقاد دارم و تقریباً برایمان از مسلمات است؛ چه اینکه در تاریخ غیبت کبری، در مورد بعضی از بزرگ‌ترین علمای ما که قطعاً موثق و پاک بودند، از طریق افراد موثق به‌نحو تواتر نقل شده است که چنین تشرف‌هایی محضر صاحب‌الزمان(عج)داشته‌اند. مقام آیت‌الله بهجت، از بسیاری از افرادی که خوانده‌ایم تشرف داشته‌اند، پائین‌تر نیست. برای کسی در مقام روحانی والای حضرت شیخ بهجت، بسیار منطقی و عادی است که چنین تشرف عظیمی پیدا کند.
همچنین به عقیده‌ قاصر بنده در این زمینه‌ها، نقش تربیتی شیخ بهجت چنین ارتباطی را می‌طلبد. درهرصورت، بنده ادعای دیگری می‌کنم، یعنی برای این ماجرا دلیل دیگری می‌آورم؛ بنده اعتقاد دارم در طول غیبت کبری و طول این دوران‌ها، بسیار نیاز هست که افراد مورد وثوق، شناخته‌شده و راستگو، با امام صاحب‌الزمان(ع) دیدار داشته باشند. دلیلش هم حفاظت از اعتقاد شیعه‌ امامیه است، زیرا با گذشت زمان ـ مخصوصاً وقتی صدها سال می‌گذرد ـ افرادی می‌آیند و می‌گویند: «این امام غایبی که منتظرش هستید کجاست؟!». باب شک بازمی‌شود. امروز آنچه در روایت‌های شریف از امامانمان (ع)نقل شده است را داریم می‌بینیم و می‌شنویم که زمانی خواهد رسید که گفته خواهد شد: «مات أو هلك، في أي واد سلك». امروز افرادی هستند که می‌گویند هرجا بوده، مرده و از میان رفته است! پس، جنبۀ علمی به جای خود؛ امروز علما و محققان ما پژوهش و سخنرانی می‌کنند، کتاب می‌نویسند و دلایلی علمی می‌آورند که موجب اطمینان و حتی علم به وجود امام صاحب‌الزمان(ع)، زنده‌بودن و غیبت ایشان می‌شود و اینکه ایشان همان‌گونه که ما منتظر ایشان هستیم، منتظر اذن خداوند برای خروج، ظهور و اقامه‌ عدل در زمین هستند. ولی این دلایل همچنان علمی هستند و ابلیس و شیاطین می‌توانند لحظاتی از طریق نقاط ضعف نفس بشر نفوذ کنند و بگویند اینها حرف‌های فلسفی، علمی، کلامی و تخصصی است، ولی هیچ‌کس او را ندیده و با او دیدار نکرده. بنده معتقدم این ماجرا برای حفظ و حراست از این عقاید، بسیار مهم است. صاحب‌الزمان(ع) می‌توانند چنین کار و مأموریتی را بدون منافات پیدا کردن با غیبت کبری انجام دهند.
همچنین در تاریخ نقل شده است که چنین دیدارهایی بوده است. در هر نسلی ما نیاز به دیدار و افرادی داریم که دیدار کنند. بنده بیش از این را به شما بگویم. الآن افرادی پیدا شده‌اند که می‌گویند چه کسی گفته است سیدبحر‌العلوم به دیدار امام زمان(ع) مشرف شده؟ چه کسی گفته آن داستان برای مقدس اردبیلی پیش آمد؟ چه کسی گفته علامه‌ حلی…؟ و مانند این سؤالات. هرچه هم کتاب، سند و… بیاورید، یک بحث علمی بسیار دقیق راه می‌اندازند تا این موضوعات را نابود کنند و بگویند اینها همه‌اش قصه است؛ به قول خودمان همه‌اش حرف است و هیچ مبنای علمی که بتوان مسئله‌ای عقیدتی در این اندازه را بر آن بنا کرد وجود ندارد. بنده می‌دانم بعضی افراد، دچار تردید شده‌اند که آیا واقعاً صاحب‌الزمان وجود دارد و زنده است؟ قاعدتاً علم و استدلال به او می‌گویند بله، اما قلب او مضطرب است. اما وقتی کسی با وثوق بالا پیدا می‌شود و از حضرت شیخ بهجت نقل می‌کند که من دیدار کردم، مشرف شدم و… جزئیات ذکر می‌کند که در کتاب «الناصح»و… موجود است، دل این افراد بسیار قرص می‌شود؛ چون شیخ بهجت برایشان از دروغگویی و… منزه است و به دنبال هیچ‌گونه قدرتی نیست، دکانی ندارد، به‌دنبال جلب محبت یا ستایش مردم نیست و نیازی هم ندارد به مردم بگوید من دیدار داشته‌ام. حتی شرایط صحبت شیخ بهجت دربارۀ‌ دیدارشان با صاحب‌الزمان(ع) این راستگویی عظیم را مستحکم‌تر می‌کند، چون تحت فشار و اصرار افراد بیان کرده‌اند. افراد بسیاری پرسیده‌اند و ایشان پاسخ نگفته است. ایشان این ماجرا را ابتدای مرجعیت یا قبل مرجعیتشان نگفته‌اند؛ این را در آخرین سال‌ها گفته‌اند. این را بر گردن خود می‌دانستند و می‌خواستند آن را به انجام برسانند. به ‌همین ‌دلیل بنده این نقل‌ها را در مورد همه‌ نسل‌های گذشته، از ابتدای غیبت کبری تا امروز می‌پذیرم. شایسته است به‌صورت اجمالی این را بپذیرید.
امام زمان (ع) است که انتخاب می‌کند چه کسی با او دیدار کند؛ کسی نمی‌تواند به امام تحمیل کند با ایشان دیدار داشته باشد؛ تصمیم این ماجرا با امام(ع) است. ایشان قطعاً از مصالح باخبرند و با کسی دیدار می‌کنند که اگر برای مردم نقل کرد، مردم باورش کنند و به او اطمینان داشته باشند تا این هدف که به آن اشاره کردم محقق شود. می‌خواهم بگویم آنچه اخیراً و پیش از رحلت آیت‌الله بهجت دربارۀ‌ دیدار یا دیدارهای ایشان با صاحب‌الزمان نقل شد، بسیار بر تثبیت عقاید مؤمنان و شیعیان تأثیر گذاشت؛ کسانی که به‌واسطۀ‌ تشکیک‌های موجود در بخش‌های مختلف در این حوزه، شک و تردید کم‌کم در حال نفوذ به دل‌هایشان بود.
* شایعه‌ مشهوری از شیخ بهجت وجود دارد که ایشان به پیران، پیش از جوانان وعده می‌دادند که دوران ظهور امام حجت(عج) را خواهند دید، ولی وقتی چنین چیزی را از ایشان می‌پرسیدند، ایشان انکار می‌کردند و می‌گفتند وظیفه‌ همۀ مؤمنان، چه جوان و چه پیر، انتظار ظهور است. آیا شما از حضرت شیخ بهجت مشخصاً چنین ماجرایی را پرسیدید و پاسخ ایشان چه بود؟
- بله، این همان چیزی بود که اشاره کردم. در اولین دیدارهایی که ما خدمت حضرت شیخ می‌رفتیم، برادران ما می‌پرسیدند که آیا شما ظهور و فرج مولانا صاحب‌الزمان را نزدیک می‌دانید؟غایت آمال ما نیز همچون همه‌ مؤمنان و شیعیان اهل‌بیت (علیهم‌السلام) همین است. حضرت شیخ همیشه به شما امید می‌داد، اما هیچ وقتی مشخص نمی‌کرد. این همان سیرۀ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است. می‌گفتند: ان‌شاءالله فرج نزدیک است، باید منتظر باشیم و کار کنیم. اما ما هیچ‌وقت از ایشان زمان مشخصی را حتی به‌صورتِ تعیین اجمالی نشنیدیم؛ هیچ وقت نگفتند: به همین زودی‌ها، آینده‌ نزدیک یا… .
یک روز کسی نزد من آمد و ادعا کرد چنین چیزی را با گوش‌های خودش از حضرت شیخ شنیده است. من به نقل آن شخص اطمینان داشتم. بسیار تعجب کردم. این ماجرا مربوط به سال‌ها پیش است. او تاریخ را به میلادی تبدیل کرد و گفت ظهور امام(ع) سال ۱۹۹۷ میلادی خواهد بود. من به او گفتم مطمئنی؟! محال است حضرت شیخ، وقت تعیین کنند؛ این مخالف سیرۀ علما، روایت‌هایمان دربارۀ‌ نهی از تعیین وقت و… است. گفت: نه، مطمئنم و خودم شنیده‌ام. در اولین‌باری که [پس از این نقل] به قم رفتم و خدمت حضرت شیخ مشرف شدم این را پرسیدم؛ نگفتم چه کسی، تا موجب تخریبش نشوم. گفتم: «آقا کسی برای ما نقل کرده است که از شما شنیده ظهور در سال ۹۷ خواهد بود». من این سؤال را سال ۹۶ یعنی یک سال قبل از سال ادعا شده، از ایشان پرسیدم. حضرت شیخ به‌شدت عصبانی شدند؛ آن‌قدر که من از سؤالم پشیمان شدم. بسیار ناراحت شدند. گفتند: «استغفرالله، استغفرالله، معاذالله. من وقت تعیین نمی‌کنم؛ من چنین چیزی نگفته‌ام؛ آنان از طرف من دروغ می‌گویند. من به‌هیچ‌وجه چنین چیزی نگفتم». من گفتم خیلی خب، کافی است. چون ایشان بسیار عصبانی شده بودند. این سؤال و نفی‌اش پیش از ۱۹۹۷ بود.من سؤال کردم و ایشان گفتند: به‌هیچ‌وجه؛ هرکس از من برایتان نقل کرد که من فلان سال را تعیین کرده‌ام، دروغ است. باور نکنید.
به نقل از معارف کیهان

 

1 2