موضوع: "قلم اساتید مدرسه"

مقاله مصدرواسم مصدرپایه دوم درس صرف3

پیوند: http://valiasr.whc.ir/

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدّمه
در پژوهشی که پیش روی شماست از تفاوت موجود بین مصدر و اسم مصدر به عمل آمده است.
مصدر یکی از مباحث اصلی در ادبیّات عرب است. شناخت و تفکیک آن از اسم مصدر می تواند کمک زیادی به ما در ساخت و ترجمه کلمات بنماید

رسیدن به تفاوت های مصدر و اسم مصدر بدون بررسی سؤالات زیر امکان پذیر نیست:

مصدر چیست؟(تعریف دقیق از مصدر
در کتب مختلف ادبیّات عرب چه تعریفی برای مصدر بیان شده است؟

اسم مصدر چیست؟ (تعریف دقیق از اسم مصدر
در کتب مختلف ادبیّات عرب چه تعریفی برای اسم مصدر بیان شده است؟
تفاوت مصدر و اسم مصدر، لفظی یا معنوی است؟

روش تحقیق
پژوهش حاصل به صورت کتابخانه ای انجام شده است.
بعداز بررسی نظرات موجود در کتب مختلف، برخی از نظرات انتخاب شد و به بررسی و توضیح آنها پرداخته شده است.در نهایت نتیجه گیری از نظرات ارائه شده است.

پیشگفتار
تقدیم به:
این قلیل را به ساحت پاک ومقدس امام زمان(عج)روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء
وبانوی دوعالم حضرت صدیقه ی طاهره،فاطمه زهراسلام الله علیهاتقدیم میدارم وامیدوارم
موردرضایت خداوند تبارک وتعالی باشد.

تشکراز:
صمیمانه ازمدیریت محترم ،حضرت حجة الإسلام والمسلمین واحدی که در مدرسه فضای
پژوهش را برای طلبه ها فراهم کردندوشهیدبزرگوارمهدی جابری(از شهدای مدرسه) وجناب
آقای میلاد چوبداری که مرا دراین تحقیق راهنمایی کردند تشکر وقدردانی می نمایم.

21/1/93

چکیده
در دانش صرف اسم به اعتبارات مختلفی تقسیم شده است.

فهرست مطالب
فصل اول
کلیات
فصل دوم تعریف مصدر
تعریف مصدر در لغت
تعریف مصدر در اصطلاح
فصل سوم تعریف اسم مصدر
فصل چهارم
تفاوت مصدر بااسم مصدر
فهرست منابع

فصل اول
کلیات
پیشینه
اهمیت موضوع
اصطلاحات مورد نیاز

کلیات
مسئله ی اصلی در این پژوهش،تفاوت هایی که در مصدر و اسم مصدر وجود دارد.
برای حل و رسیدن به نتیجه ای درست، ناچار باید مصدر را به خوبی بشناسیم.
بدانیم که تعریف دقیق مصدر چیست و بدنبال آن تعریف دقیق اسم مصدر را بخوبیبشناسیم.در نهايت بتوانيم تفاوت های لفظی ویا معنوی که بین مصدر و اسممصدر وجود دارد را مورد بررسی قرار دهيم.

پیشینه
در بررسی پژوهش های دوستان كه در سال های گذشته انجام شده بود- به جز یکمورد- در این مسئله کارچندانی صورت نگرفته بود و تقریباً مسئله جدیدی برایبررسی به نظررسيد.اگر هم عزیزانی در این زمینه کاري انجام داده بودند، هنوزدراین مسئله نیاز به بررسی یسشتر و کامل تری احساس می شود.

اهمیّت موضوع
اصطلاح مصدر و اسم مصدر در ادبیّات عرب کاربرد زیادی دارد و گذشته ازنحویّون، در کلام فقها، لغویّون و غیره نیز استعمال این دو اصطلاح متداول است

بی شک این کاربرد و استعمال زیاد به دلیل نیاز فراوان به این دو اصطلاح است.
باتوجّه به جایگاه مصدر و اسم مصدر در ادبیّات دارند، تفکیک آنها می توانداز اهمّیّت زیادی برخوردار باشد.بخصوص در زمینه استفاده از منابع دینی كه عدم تفکیک آن ها می تواند مشکلات زیادی را به وجود آورد و حتّی یک حکم رابه کلّی جابه جا کند.
در ذیل این موضوع نیز اهمّیّت شناخت درست مصدر و اسم مصدر جایگاه مخصوص خود را داراست.
مثلاً در شناسایی اسم مصدر، بي توجّهی به اختلاف اصطلاحی که در علم نحو و لغت وجود دارد،موجب خلط مباحث می شود.
زیرا منشأ بسیاری از اشتباه ها، خلط بین اصطلاح های مختلف است. چه بسااستفاده از اصطلاحی در یک علم که معنای خاصّ آن علم را دارد با معنایی که در علم دیگر مورد استفاده قرار می گیرد،مسیر بحث را بطور کلّی منحرّف میسازد.
وجود این اهمّیّت و ضرورت، بهانه خوبی شد تا به بررسی مناسبی پیرامون این موضوع پرداخته شود.

مطالب مورد نیاز
کلمه در اصطلاح، گروهی آن را « لفظی که بر معنایی مفرد دلالت کند » میدانند و گروهی دیگر آن را « لفظ موضوعی می دانند که مفرد است».

اسم،کلمه است که برمعنایی مستقل دلالت می کند، بدون آنکه بر زمان آن معنا دلالتی داشته باشد.

اسم اگر به معنای خود قائم باشد بدان اسم ذات گفته می شود و اگر به معنای غیر قائم به خود باشد به آن اسم معنی یا

حدث می گویند.

مراد از معنای قائم به غیر خود این است که نیازمند حادث است تا معنی تحقّقیابد.بر خلاف اسم ذات که نیازی بر دیگری ندارد تا

تحقق یابد.

برای مثال فهمیدن (علم) معنای آن تحقّق پیدا نمی کند، مگر با وجود حادث که انجام دهنده یا پذیرنده ی آن فعل یا حالت باشد.

فصل دوم تعریف مصدر
تعریف مصدر در لغت
تعریف مصدر در اصطلاح

در لغت

1.مصدر اسمی است که فعل از آن گرفته میشود

2. مَصْدَر: در حقيقت برگشتن از آب و جاى برگشتن و زمان برگشتن را گويند، ونيز مصدر- در سخن متعارف علماى نحو لفظى است كه فعل ماضى و مستقبل، از آندر نظر گرفته مى‏شود

3. المَصْدَرُ أَصل الكلمة التي تَصْدُرُ عنها صَوادِرُ الأَفعال.

جمع بندی: براساس کتب مختلف، مصدر آنچه که چیزی از آن سرچشمه می گیرد یااصل کلمه ای که از افعال ازآن صادر می شوند. مصدر نزد علمای لغت ،کلمهای که فقط دلالت بر وقوع چیزی کند، که تعریف شده است.

در اصطلاح: در این بخش از تحقیق سعی شده تعاریف مختلف از مصدر مورد بررسی قرار بگیرد.

صرف ساده:
مصدر اسمی است که بر حدث يا معنای قائم به غیر خود که از آن اسم صادر می شوند،دلالت می کند.
بررسی:در این تعریف از واژه اسم به عنوان جنس استفاده شده است.

جامع الدروس العربیه

«هواللَفظُ الدّالُ علی الحَدث،مجرّداً عن الزمان،متَضمّناً أحرفَ فعله لفظاً »

مصدر لفظی است که بر حدث مجرد از زمان دلالت می کند واز لحاظ لفظی حروف فعل خودش را شامل می شود.

بررسی: در این تعریف از اصطلاح لفظ استفاده شده است،لفظ جنس بعید استوبرای روشن شدن منظور و مصادیق نیاز به یک فصل و قیدی احساس مي شود، دراینجا عبارت«حدث مجرد از زمان» نقش آن فصل و قید را ایفا می کند.
معنای حاصل از« لفظی که برحدث مجرد از زمان دلالت می کند » همان اسمی است که بر حدث دلالت می کند.
اگر در ابتدا از جنس قریب (اسم) استفاده کرده بود، نیازی به آوردن فصل و قیدی جداکننده وروشن کننده مقصود وجود نداشت.
در قسمت سوم تعریف به این نکته اشاره شده است که مصدر تمام حروف فعل خودش را به طور مساوی شامل می شوند.
در این تعریف اشکالی که به تعریف قبلی وارد شد، برطرف شده است، یعنی علاوه بر بیان معنی مصدر به هیئت و لفظ مصدر نیز اشاره شده است.
یعنی مصدر از لحاظ لفظی حروف فعل خودش را شامل می شود . ولی در مورد اینکه مصدر تمام حروف فعلش راشامل می شود یا فقط حروف اصلی فعل، بحثی نشدهاست.

نحوالوافی:
«الاسم الّذی یَدُلُ- فی الغالب- علی الحدث المجرد ویَشتَمل علی کل الحروف الاصلیّه والزّائده الّتی یَشتَمل علیها فعله الماضی»

مصدر اسمی است که غالباً بر حدث مجرد دلالت می کند ومشتمل بر همه حروف اصلی و زایدی است که فعل ماضی آن، مشتمل برآنهاست.

بررسی: این تعریف تقریباً با توجّه به توضیحاتی که در تعریفات قبلی ذکرشد، به توضیح خاصّی نیاز ندارد امّا این تعریف به اشکالی که به تعریف «جامعالدروس العربیه» ذیل تعریف مصدر وارد شده است پاسخ داده است،درآن تعریفاشاره شده که مصدر حروف فعل خودش را شامل می شود واين اشکال وارد شد کهمنظور کدام حروف است؟(اصلی یا زاید)

اینجا بیان می شود که مصدر همه حروف اصلی و زاید که فعل ماضی آن مشتملبرآنهاست را شامل می شوند. امّا اگر ذکر می شد که مصدر فقط حروف اصلی فعلرا شامل می شود، فقط مصادرثلاثی و رباعی مجرد را شامل می شد.
توجه خوب دیگری که در این تعاریف به آن اشاره شده لفظ «مجرد» که به عنوانصفتی برای حدث است. یعنی فقط حدث های مجرد از زمان می توانند مصدر باشند.

مبادی العربیّه:
« هو ما یدلُّ علی حالة او حدث دون الزمان »

مصدر: چیزی که دلالت می کند بر حالتی یا حدثی که زمان ندارد.

بررسی:
اشکالی که این تعریف دارد این است که جنس مصدر را مشخص نمی کند. ذکرنمی شود که مصدر(اسم یا فعل یا…)است.
در ادامه از اصطلاح حالت و حدث استفاده شده است.حدث معنای عامّی دارد،یعنیهم انجام دادن کار وهم پدیدآمدن حالتی را شامل می شود. درنتیجه نیازی بهآوردن اصطلاح «حالت» در تعریف احساس نمی شود.
ممکن است هدف نویسنده از آوردن این دواصطلاح در کنارهم این بوده که حدث رافقط به معنای انجام دادن کار مدّنظر داشته است. به همین منظور اصطلاح حالترا برای تکمیل تعریف خود ذکر کرده است.
انجام دادن کار: مانند «ذکر» یعنی «یادآوری کردن» در آیه «ألا بذکرالله تطمئنُّ القلوبُ»
داشتن حالت: مانند «حُسنٌ» یعنی «خوب بودن».
باتوجّه به توضیحاتی که در بررسی تعاریف مطرح شد، تعریف زیر مي تواند تعریف مناسبی براي «مصدر» باشد:
« اسمی كه برحدثی مجرد از زمان دلالت دارد و همه ی حروف اصلی و زاید فعل ماضی خود راشامل می شود. »

فصل سوم تعریف اسم مصدر
تعریف اسم مصدر
ابتدا به بررسی اجمالی چند تعریف که در کتب مختلف به آن اشاره شده است میپردازیم در نهایت به صورت مفصّل توضیحات دو کتاب دیگر(صرف سادّه و سلسبیل) را در مورد اسم مصدر بیان خواهیم کرد.

مبادی العربیّة:
اسم المصدر: «هو لفظٌ یدلُّ علی معنی المصدر و ینقص عن حروف فعله لفظاً او تقدیراً»
اسم مصدر: لفظی است که بر معنی مصدر دلالت می کند و از حروف فعلش نقص می شود حال به صورت لفظی یا تقدیری.
بررسی: در اینجا اسم مصدر لفظی که بر معنی مصدر دلالت دارد معرفی شده است. یعنی اسم مصدر همان معناي مصدر را دارد و فقط به تفاوت ظاهری و ساختاری آنبا مصدر اشاره شده است، که حروف اسم مصدر از حروف فعل مصدر کمتر است.

جامع الدروس العربیة:
«هو ما ساوی المصدر فی الدلالة علی الحدث و لم یساوه فی اشتماله علی جمیع احرف فعله،بل خلت هیئته من بعض احرف لفظاً و تقدیراً »

اسم مصدر، چیزی که دردلالت بر حدث ، با مصدر تفاوتی ندارد و در شامل شدنآن بر جمیع و تمامی حروف فعلش با مصدر متفاوت است بلکه هیئت اسم مصدر ازبعضی حروف خالی است حال به صورت لفظی يا تقدیری بعضی حروف فعل مصدر راندارد.

بررسی:
این تعریف نیز به اینکه اسم مصدر همان معنای مصدر را دارداشاره مي كند، با همان توضیحی که در تعریف قبلی اشاره شد.

علوم العربیّة:
« هو الاثر الحاصل بلا اعتبار صدوره و نسبته الی الفاعل »

اسم مصدر اثر حاصل و نتیجه است بدون اعتبار نسبت و صدور آن به فاعل.

بررسی:
در این تعریف به نتیجه و حاصل بودن اسم مصدر اشاره شده است. یعنی اسم مصدرنتیجه ي بدون لحاظ و اعتبار صادر شدن و نسبت دادن فاعل است. امّاذكر نشده كه نتيجه و حاصل چيست؟
امّا مي توان حدس زد كه منظور همان نتيجه ی حاصل از مصدر است.
مثلاً: در آيه «هَل جَزاءُ الاحسان إلّا الاحسان »
«الاحسان» اسم مصدر است در صورتي كه آن را به فاعل نسبت ندهيم.

صرف ساده:
«هُوَ اسمٌ یَدُلُّ عَلَی حاصِلِ مَعنَی المَصدرِ و نتیجَتِهِ»
اسم مصدر: اسمی است که بر معنی حاصل از مصدر و نتیجه مصدر دلالت دارد.

بررسی:
در این تعریف نیز اسم مصدر نتیجه و حاصل مصدر معرفی شده است.
آيا این تعریف درست ودقیق است یا نه؟ درادامه بررسی خواهیم کرد.
در تحقیق پیرامون معنی اسم مصدر در ابتدای کار با تشتّت و تنوّع در نظر اقوام مختلف روبرو می شویم.

حال به بیان برخی از آنها می پردازیم:
امّا بیان توضیحات و نظراتی که در کتاب سلسبیل پیرامون این موضوع مطرح شده خالی از لطف نیست.
اسم مصدر در نحو و صرف به يك معنا و اصطلاح به كار مي رود و در لغت، فقه واصول به معنا و اصطلاحي ديگر و در بسياري از موارد بي توجّهي به ايناختلاف در اصطلاح، موجب خلط در مباحث شده است. بنابراين بايد در تعريف آندقّت شود و هر اصطلاح با توجّه به جايگاه ويژه ي خود مورد بررسي قرار گيرد؛چرا كه منشأ بسياري از اشتباه ها، خلط بين اصطلاح هاي مختلف است؛ چه بسابه كار بردن اصطلاحي در يك علم، آن هم با معنايي كه در علمي ديگر مورداستفاده قرار مي گيرد، مسير بحث را به طور كلّي منحرف مي سازد.

در لغت «اسم مصدر» را كلمه اي دانسته اند كه اغلب بر حاصل مصدر دلالت ميكند به بيان ديگر بر حدث ، بدون توجّه به صدور و نسبت آن به فاعلش دلالت ميكند.
البته گاه «اسم مصدر» از جهت صيغه با «مصدر» متّحد است؛ مانند: «جِنّةٌ» و گاه متفاوت؛ مانند : «غُسل» كه مصدر آن «غَسل» است

«اسم مصدر» در علم نحو:

در صناعت نحو(صرف) ، سه نوع اسم مصدر وجود دارد كه همه ي آنها به معناي مصدر مي باشند.
البتّه در قسم دوّم، اسم مصدر به اضافه ي جهت مصدري(دلالت بر حدث)، دلالتبر تعيين ذهني نيز دارد و به همين دليل، آن را «عَلَمِ جنسي» خوانده اند.

در علم نحو به سه دسته از كلمات، اسم مصدر گفته مي شود:

دسته ي اوّل: كلماتي كه از مادّه ي مصدر به اضافه ي ميمي در اوّل آنها،ساخته مي شود و به معناي مصدر مي باشد. مصدر ميمي يا اسم مصدر ناميده ميشود مانند «مَقتَل» و «مُستَخرِج».

دسته ي دوّم: به اسم حدث هايي كه عَلَم باشند – مانند «سبحان» كه عَلَم براي تسبيح است – اسم مصدر اطلاق مي شود.

دسته ي سوّم: اسم هايي كه براي غير مصدر وضع شده باشند، ولي در معناي مصدربه كار روند، اسم مصدر ناميده مي شوند. مانند : «عطاء»، «ثواب» و «كَلام» كه در اصل براي «شيء بخشيده شده» و «چيزي كه به عنوان پاداش داده مي شود» و«جمله اي كه گفته مي شود» وضع شده اند، ولي در معناي «إعطاء»، «إثابة» و«تكليم» - كه مصدرند - بكار مي روند.
گفته شد كه در بحث اسم مصدر باید دقّت شود تا اسم مصدر در علم لغت و مانندآن، اسم مصدر در علم نحو، كاملاً تمييز داده شود و بين آنها خلط و اشتباهي رخ ندهد.
عجيب است كه در برخي از كتب آموزشي نحو در سطح پايين نيز، همين اشتباه رخداده و اين دو اصطلاح با هم خلط شده اند.در کتابی آمده است «اسم مصدر كلمهاي كه بر حاصل معناي مصدر و نتيجه ي آن دلالت مي كند» مانند «حبّ» و «بُغض» و اوزان آن قياسي نيست؛ بلكه گاهي بر وزن مصدر خود است مانند «حُبّ» و«مَشي» و گاهي از جهت وزني با مصدر خود متغاير مي باشد؛ مانند «بُغض» و«غُسل» كه مصدر آنها «بغاضة» و «غَسل» است.

واضح است منظور کتاب صرف ساده است. بعد در کتاب صرف ساده در پاورقی سعی شده تا به این اشکال جواب بدهند.
آنچه در پاورقی صرف ساده ذیل مبحث اسم مصدر آمده به شرح زیر است:

در« شرح الرضی علی الکافیه» اشاره شده است که اسم مصدر

1)چیزی که بر معنی مصدر دلالت دارد و به اوّل آن میم اضافه شده است.مثل «مَقتَل

2)اسم عینی که به معنی مصدر به کار رفته است. مثل «عطاء» کهاسم «یُعطی» است

نظر دیگر بیانگر این است که اسم مصدر، «اسمی است که بر حدث دلالت دارد و زمان بر آن حدث عارض نشده است» و خود به سه شکل خواهد بود

1)عَلَمٌ موضوعٌ علی معنیٍ، علمی که برای معنایی وضع شده است. مثل «فجار» که برای «الفَجرَه» یا «سبحانَ» برای «التسبیح» وضع شده است

2)مبدوّ به میم زایده (آغاز شده به میم زایده)به غیر از مفاعلة مثل : «مَضرَب

3)آن چه که حروف آن از حروف مصدر کمتر شده است. مثل «غسل» در مقابل «اغتَسَلَ

نظر دیگر به همان چیزی اشاره دارد که در مورد «1» و «2» نظر قبلی «التصریح» ذکر شد.
قسمت سوّم آن اشاره دارد به آن که اسم مصدر چیزی است که اسم برای غیر حدث بوده ولی برای حدث استعمال شده.
مثل «الکلام» در اصل اسمی است که برای ملفوظ شده از کلمات (اسم للملفوظ بهمن الکلمات) و سپس به معنی «التکلیم» (سخن گفتن) نقل و استعمال شده است.

آن چه در شرح الاشمونی (جلد 2،ص287)بعد از تعریف اسم مصدر به همراه مناقشه ای که «صبان» در آن آورده است به دو نظر قبلی نزدیک است.

ایشان معتقدّند که مراد از اسم مصدر ، اسم جنس منقول از موضوع آن به افاده حدث است.
مثل «الکلام»، «الثواب»

و نظر دیگر این که اسم مصدر اسمی است برای معنای صادر از انسان مثل«سبحان»که بر «تسبیح» صادر از مسبّح(تسبیح کننده)[حاصل از فعل«التسبیح»]برای لفظ ت،س،ب،ی،ح دلالت دارد.و این تعبیر آخری است از آن چه کهابن هشام در الشذور آورده است.

پس از نظرات آورده شده می توان گفت که برای اسم مصدر چهار تعبیر است

1- مصدر میمی
2- اسم غیر مصدر که برای معنای مصدر استفاده شده
3- مصدر فعلی که حروف آن از حروف فعلش کمتر شده
4- علم وضع شده برای معنا(عَلَمٌ موضوعٌ علی معنیٍ)

تفسیر اسم مصدر به مصدر میمی:
ابن هشام خودش در شذور (ص410 و 411) این نظر را رد کرده و قائل بر این است«اسمی که با میم زائده به غیر از «مفاعلة» است در حقیقت مصدر بوده و مصدرمیمی نامیده می شوند.»
امّا به صورت جوازی اسم مصدر هم به آن گفته می شود، در این صورت هم ایننام گذاری (به اسم مصدر) مجازی است. همچنین «الازهری» در «التصریح» این نظررا آورده و ظاهراً آن را قبول دارد.

امّا سه نتیجه و تعبیر دیگر:
ظاهراً هر سه درمعنی متّحد بوده و به معنای واحدی بر می گردند. برای این ادّعا دو دلیل میتوان ذکر کرد:
1- در نظراتیکه به آن اشاره شده بعضی از صاحب نظران یکی از آنها را ذکرکرده و دو نتیجه دیگر را ذکرنمی کردند و بعضی دیگر آن نظر مطرح شده راذکرنکرده و دو تعبیر دیگر را ذکر می کردند.
2- مثال های بیان شده برای آن ها به هم نزدیک بودند بلکه حتّی بایکدیگر هماهنگ بود.در نتیجه معنایی که برای آنها اراده می شود متّحد استولی وجوه مختلفی دارند که ممکن است از جهاتی به آن نگاه شود.
پس معنی که همه معانی ذکر شده به آن بر می گردد و برای همه معانی اسم مصدر جامع است،
آن چیزی است که ابن یعیش – یکی از ائمه علوم عربی است- از آن پرده برداری می کند:
او قائل بر این است که: درمورد«السّرّاء و الضّرّاء». صحیح آن است که آنهااسمی برای مصادر خود هستند نه خود مصدر.«سراء=الرّخاء» و«الضّراء=الشّدّه» و «النَّعماء= النّعمة» که آنها اسم برای این معانیهستند.
پس زمانی که می گوییم آنها مصدر هستند، این ادّعا، خود فعل که همان معنی است را شامل می شود.
و هر گاه می گوییم آنها اسم مصدر هستند این ادّعا حاصل و نتیجه از این معانی را شامل می شود.
آنچه تا به حال ذیل بررسی تعریف اسم مصدر از کتاب صرف ساده به آن اشاره شد، نظر صرف ساده ، در مورد اسم مصدر را به خوبی بیان شد.امّا این که نظراصلی ایشان (یعنی اسم مصدر ، نتیجه وحاصل مصدر است)با نظراتی که ذیل آنبیان و برسی شد چگونه جمع خواهد شد و چگونه نظرات متفاوت با نظر منتخب،ردشد؟ سؤالات و اشکالاتی است خود به صورت مفصل جای بحث دارد.

جمع بندی:
با توجّه به آنچه که تا به حال ذکر شد در مورد معنای اسم مصدر دو نظر وجود دارد:
یک نظر مربوط به علم لغت است و دلالت بر حصول و نتیجه حدث دارد و ممکن استبرای موضوع علیه معنای مصدر و حصول مصدر یک لغت وضع شده باشد. بررسی اینکهکدام معنا اراده شده ( معنای مصدر یا حصول مصدر) برعهده ی علم لغت است.

امّا یک سؤال مطرح می شود که با توجّه به هدف علم صرف آیا تعریف اسم مصدر در علم لغت برای علم صرف هم صادق است؟
چیزی که واضح است در علم صرف به شناسایی کلمه و تغییرات کلمه پرداخته می شود، یعنی با بررسی هیئت مصدر و معنای آن نظر داده می شود.
دراغلب کتب صرفی که بررسی شد، معنای اسم مصدر به معنای نتیجه و حاصل مصدراشاره نشده بود بلکه اسم مصدر، از نظر معنا، همان معنای مصدر را بیان میکند و از نظر هیئت با مصدر متفاوت بود که در فصل بعدی بیشتر به تفاوت میانآنها پرداخته خواهد شد.
بنابراین با توجه به توضیحات مطرح شده،در کتاب «سلسبیل» توجّه خوبی برای تفکیک دو معنای اسم مصدر بیان شده بود.

فصل چهارم
تفاوت
مصدر با اسم مصدر

در این فصل به بیان تفاوت های مصدر با اسم مصدر لغوی و مصدر با اسم مصدرصرفی پرداخته می شود.
تفاوت مصدر با اسم مصدر لغوی:
تفاوت لفظی:
گاهی ممکن است یک لفظ، برای مصدر و نتیجه مصدر یا اسم مصدر به کار رفتهشود. مثل «جنّة» در این صورت از نظرلفظی بین مصدر و اسم مصدر تفاوتی وجودندارد.
حال اینکه کدام مصدر و کدام اسم مصدر است، به کمک قراین تشخیص داده می شود.
در این صورت است که معنای اراده شده مشخّص می شود.
امّا گاهی خلاف حالت مذکور اتّفاق می افتد، یعنی مصدر و اسم مصدر،لفظمشترک نیستند.در این صورت مصدر از ویژگی های خاص خود که قبلا بیان شدبرخوردار خواهد بود. یعنی مصدر برخلاف اسم مصدر مبدأ اشتقاق است و اسم مصدرهم ویژگی های خاص خود را خواهد داشت. مثلا ممکن است دربرخی مواردتعدادحروف آن از تعداد حروف مصدر کمتر یا در برخی موارد بیشتر باشد.

تفاوت معنایی:
در ابتدا برای روشن شدن تفاوت معنایی،پرداختن به یک نمونه درتفسیر المیزان خالی از لطف نیست.
علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) در تفسیرآیه ی 73 سوره مبارکه انبیاء:
« وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ»
پس از بحث پیرامون اینکه مراد از «وحی» در این آیه وحی تسدید است یا وحیتشریع، در انتها بعداز بیان دلایل خود اثبات می کنند که منظور وحی تسدیداست نه وحی تشریع.
«پس حاصل کلام این شد که ائمّه مؤیّد به روح القدس و مؤیّد به قوّتیربّانی هستند که ایشان را به خیرات و اقامه نماز و دادن زکات (انفاق دهیمخصوص به هر شریعتی) دعوت می کند.
مفسّرین، «وحي» در اين آيه را حمل بر وحي تشريعي كرده‏اند ، آن وقت از چند
جهت دچار اشكال شده‏اند ، اول از اين جهت كه فعل خيرات به معناي مصدرشچيزي نيست كه مورد وحي قرار گيرد ، بلكه متعلق وحي حاصل فعل است.

دوم از اين جهت كه وحي تشريعي مخصوص به انبيا نيست ، بلكه هم ايشان ، و همامت‏هايشان را شامل مي‏شود ، و در آيه شريفه وحي مذكور، به انبيا اختصاصيافته ، پس معلوم مي‏شود مقصود وحي تشريعي نيست.
زمخشري به منظور فرار از اين اشكال ، گفته : مقصود از فعل خيرات ، وهمچنين اقامه نماز ، و ايتاء زكات ، مصدر مفعولي است ، و معنايش اين است كهبه ايشان وحي كرديم كه بايد خيرات انجام شود.
و نماز اقامه و زكات داده شود چون مصدر مفعولي مترادف با حاصل فعل است ،پس هم اشكال اولي از بين رفت كه مي‏گفت معناي مصدري متعلق وحي قرارنمي‏گيرد ، و هم اشكال دومي كه اشكال اختصاصي بود ، زيرا چون در فعل مجهولفاعل مجهول است ، لذا هم شامل انبيا مي‏شود و هم شامل امتهاي ايشان .
مفسرين ديگر پيرامون سخن زمخشري حرفهاي زيادي زده‏اند.
اشكالي كه ما به آن داريم اين است كه اولا : قبول نداريم كه مصدر مفعولي ،با حاصل فعل يك معنا داشته باشد و ثانيا : آنچه گفتيم كه اضافه مصدر به معمول خودش تحقق فعل را مي‏رساند با وحي تشريعي نمي‏سازد ، چون عمل وقتيانجام شد ديگر وحي تشريعي چه بگويد.

حال برای اینکه اشکال اوّل روشن تر شود، و بهتر بتوان درباره ی درستی یانادرستی آن قضاوت کرد توجّه به این نمونه و مثال کمک خوبی در تصمیم گیری بهما می کند

1) هدی الله زیداً خداوند زید راهدایت کرد.
دراین مثال فعل معلوم است و نسبت به فاعل ذکر شده است یعنی منشأ صدورفعل ، « فاعل» است و در جمله ذکر شده است.

امّا با این وجود نتیجه فعل مسکوت علیه است. یعنی مشخّص نیست که زید هدایت شده است یا نه؟ (زید هدایت را پذیرفته است یا نه

2) هدی زیدٍ زید هدایت شد.
در این مثال فعل،مجهول است. دراین نمونه نیز نسب فعل به فاعل در نظر گرفتهشده است امّا خود فاعل ذکر نشده است. امّا در این مورد نیز نتیجه هدایت مسکوت است

3) اهتدی زیدٌ زید هدایت را پذیرفت.
در این مثال از فعل مطاوعه (پذیرشی) استفاده شده است. فاعلیّت ذکر شده امّا صرفا حاصل و نتیجه حدث مدّنظر است.
پس در مقایسه هر سه مثال می توان بیان کرد که در مثال اوّل و دوّم درصددبیان صدور فعلی از یک فاعل هستند، با این تفاوت که جمله اوّل منشأصدورفعل(فاعل) را ذکر شده امّا در جمله دوّم هویّت فاعل را کتمان کرده است.

تفاوت مثال دوّم و سوّم این است که اگر چه هیچ یک منشأ صدور هدایت (الله) را ذکر نمی کنند امّا جمله دوّم صرفا از وقوع هدایت الله بر زید خبر می دهدو از پذیرش یا عدم پذیرش زید ساکت است. ولی در مثال سوّم گوینده در صددبیان این است که زید هم از خود قابلیّت لازم را ابراز کرده و در به نهایت وفرجام رساندن هدایت با اجراکننده ی آن همکاری کرده است و آن را پذیرفته است.

با توجّه به توضیحاتی که تا به الآن در مورداین سه مثال مدّنظر، بیان شدمثال اوّل همانند مصدر معلوم است. یعنی ویژگی هایی که برای آن بیان شد برایمصدر معلوم هم صادق است. برای مثال فعل به فاعل آن نسبت داده می شود ولیدر مورد پذیرش آن فعل توسّط فاعل یا به عبارتی نتیجه فعل مسکوت است.
همچنین مثال دوّم در ویژگی هایی که بیان شد با مصدر مجهول هماهنگ است ودرادامه آن مثال سوّم با اسم مصدر در ویژگی های بیان شده مشترک هستند.
اگر توجّه مختصری در ویژگی هایی که برای مثال های فوق بیان شد، داشتهباشیم مشخص می شود که تفاوت ظریفی درمورد اسم مصدر با مصدر مجهول رقم زدهشد، تفاوتیکه زمخشری هم در آن لغزیده ولی مورد تیزبینی و توجّه علّامهطباطبایی (رضوان الله علیه) قرارگرفته است.
پس به خوبی مشخّص شد که نظر صحیحّ نظر علّامه بود و اشکال ایشان وارد بود.
تفاوت مصدربا اسم مصدرصرفی

تفاوت لفظی:
همانطور که در بررسی تعاریف ذکرشد، وجه تمایز مصدر و اسم مصدر، هیئت و لفظآنهاست. مصدر همه ی حروف فعلش را شامل می شود ولی اسم مصدر همه ی حروففعلش را شامل نمی شود. به عبارتی دیگر مصدر حروف فعلش را در بر دارد ولیلزوما دراسم مصدر این چنین نیست. به علارتی مصدر جاری برفعل است.
باتوجّه به آنچه بیان شد اگر بپذیریم که «مصدرمیمی» اسم مصدر است، درنتیجهرابطه اشتقاق با فعل را نخواهد داشت. پس در تعریف مصدرلازم است کهقیداشتقاق از فعل نیز اضافه شود و بدان توجّه شود.

تفاوت معنایی:
به طور کلّی بین مصدر واسم مصدر صرفی تفاوت معنایی وجود ندارد. چون هر دوبر حدث دلالت می کنند و همان طور هم که اشاره شد وجه تمایزاصلی آنها تفاوتلفظی آنها است.
لازم به ذکر است که وجه تسمیّه و علت نام گذاری اسم مصدر این است که اسم مصدر در حقیقت اسمی است که معنای مصدر می دهد.

جمع بندی نهایی:
اگر خواسته باشیم مختصر در مورد نتایج حاصل از این پژوهش، مطالبی را مورد توجّه قرار دهیم،
پس از بررسی تعاریف مصدر در منابع مختلف، تعریف زیر به عنوان یک تعریف مناسب ارائه داده شد.
«اسمی كه برحدثی مجرد از زمان دلالت دارد و همه ی حروف اصلی و زاید فعل ماضی خود راشامل می شود. »
پس از بررسی های انجام گرفته در بحث اسم مصدر این نتیجه حاصل شد که بایدبین اسم مصدر صرفی و اسم مصدر لغوی تفاوت قائل شد. نکته ای که در بیشتر کتبصرفی به آن توجّه نشده است، و برای تعریف اسم مصدر ، تعریف لغوی آن رابیان می کنند. یعنی اسم مصدر را نتیجه و حاصل مصدر معرّفی می کنند.درصورتیکه اسم مصدر طبق تعریف صرفی،
« اسمی است که همان معنای مصدر را دارد و اغلب از نظر هیئت با مصدر متفاوت است. »
بعد از مشخّص شدن مفهوم اصلی مصدر و اسم مصدر به بیان تفاوت های آن هاپرداخته شد. تفاوت ها در دو قسمت بررسی شد. تفاوت مصدر با اسم مصدر لغوی ومصدر یا اسم مصدر صرفی.
تفاوت مصدر با اسم مصدر لغوی، در صورتی که لفظ مشترک برای آنها نباشد،مصدر ویژگی های خاصّ خود و اسم مصدر هم به همین ترتیب خواهد بود. ولی اگرلفظ مشترک برای آنها باشد، برای تفکیک آنها نیازمند قرائن هستیم.
از نظر معنا، مصدر ، اسمی که یه حدث مجرد از زمان دلالت می کند و اسم مصدر، اسمی که به حاصل و نتیجه حدث دلالت می کند.

تفاوت مصدر با اسم مصدر صرفی، از نظر لفظی اسم مصدر بر خلاف مصدر تمامحروف فعل خود را شامل نمی شود. و از نظر معنایی که تفاوتی بین آنها وجودندارد.

فهرست منابع
بندرریگی محمّد ، معجم الوسیط،چاپ سوّم، انتشارات اسلامی ، 1389، جلد2
حسن عبّاس ، النّحوالوافی، لبنان، انتشارات محمّدی ،1428 هـ ، جلد3
حسيني تهراني سیّد هاشم ، علوم العربیّه (علم صرف)، انشارات مفید، 1368
رضی استرآبادی محمّدبن الحسن،شرح رضی، انتشارات دارالمجتبی، 1389، جلد3
شیرازی احمدامین، صرف روان با قرآن و حدیث، چاپ هفتم، انتشارات بوستان کتاب،1391، جلد2
طباطبايي سیّدمحمّدرضا، صرف ساده، چاپ 77، مؤسسه انتشارات دارالعلم ،1391
عرب خراسانی علی، درسنامه صرف، قم، انتشارات مرکز بین المللی ترجمه و نشرالمصطفی (ص)،1389
علیدوست ابوالقاسم، سلسبیل، چاپ اوّل، قم، انتشارات اسوه،1340هـ ،
غلّاييني شیخ مصطفی، جامع الدروس العربیّه، انتشارات دارالکوخ، 1425هـ ، جلد1
محمّدی حمید ،مبادی العربیّه (قسم صرف)، چاپ چهارم، قم، انتشارات دارالذکر، 1378، جلد4

استاد جان محمدی

جبر و اختیار و جایگاه آن در زندگی انسان

بسمه تعالی

 

ناهید سلیمانی مقدم

از حوزۀ حجت عجل الله

جبر و اختیار و جایگاه آن در زندگی انسان

 

موضوع: جبر و اختیار.

هدف: نحوۀ به کار گیری این اعتقاد در زندگی روزمره.

سؤالات اصلی:

1ـ آیا انسان در تصمیم گیریهایش مجبور است یا مختار؟

2ـ آیا خداوند در تصمیم گیریهای انسان دخالت دارد یا نه؟

3ـ آیا خداوند به تصمیمهای انسان علم دارد یا نه؟

4ـ آیا عمل انسان می تواند بر خلاف علم خداوند بشود یا نه؟

5ـ آیا به واسطۀ عمل انسان علم خداوندتبدیل به جهل می شود یا نه؟

6ـ حدود اختیارات انسان چیست؟

7ـ جبر چه جایگاهی در زندگی انسان دارد؟

سؤالات فرعی:

1ـ جبر در رابطه باافعال انسان یعنی چه؟

2ـ اختیار در رابطه با افعال انسان یعنی چه؟

3ـ علم خداوند چگونه است و به چه چیزی تعلق می گیرد؟

مقدمۀ بحث:

1ـ توحید ذاتی

2ـ توحید صفاتی

3ـ توحید افعالی

4ـ توضیح نحوۀ علم خداوند به عنوان صفت ذاتی در رابطه با مخلوقاتش به عنوان صفت فعلی.

5ـ نیاز بشر به عمل.

    از دیرباز مسألۀ جبر و اختیار یکی از بحثها و عنوانها ی مهم تفکر علما بوده است، صحبت در این است که انسان در طول عمرش در چه اموری مجبور و در چه مسائلی مختار است، و این مجبور یا مختار بودن چگونه می تواند باعث رشد و پیشرفت و موحد شدن انسان گردد.

بهتر است قبل از هر چیز چند کلامی در رابطه با توحید بیان گردد، از ظاهر کلمه معلوم است که در این بحث باید یک نگاه یکتا بین را تجربه کرد باید وحدت در همۀ شئون در این دیدگاه متبلور باشد و منظور از وحدت توجه کردن به یک ذات است ذاتی که وجود دهنده و صفات بخش است، ذاتی که رجوع همۀ افعال به اوست( و الیه المصیر) امکان ندارد بتوانیم رجوع همۀ افعال را به یک ذات واحد(خدا) برگردانیم مگر اینکه دید و توجهی عجین شده با توحید صفاتی داشته باشیم زیرا انجام هر عملی قدرت می خواهد و اگر قدرت داشتن را یک امر وجودی بدانیم بر طبق نظر توحیدی همۀ قدرتها به یک وجود برمی گردد(ان الله علی کل شئ قدیر و ان القدرة لله جمیعا) و قدرت یکی از صفات ثبوتی باریتعالی می باشد و اگر بخواهیم هماهنگ با این آیات همۀ قدرتها را به خدا رجوع دهیم و در صفت قدرت هم توحید را در نظر بگیریم لازم است تا در توحید ذاتی هم نظری داشته باشیم چرا که صفات خداوند از ذاتش جدا نیست بلکه صفات عین ذات او هستند وجوداَ اما مفهوماَ با ذاتش مغایرت دارند حتی لازم به تذکر است که خود صفات هم ذاتاَ عین هم هستند اما مفهوماَ با هم مغایرت دارند.[وقتی ما در بارۀ مفاهیم صحبت می کنیم یعنی در واقع در مورد امور ذهنی بحث به میان آمده است و اگر بخواهیم توحید ذاتی و توحید وجودی بیان گردد باید از امورات ذهنی و انتزاعی جدا شویم].

برای بیان توحید ذاتی باید چند امر در نظر گرفته شود:

1ـ ثابت گردد که در عالم یک وجود بیشتر نیست.

2ـ باید ارتباط موجودات مختلف را با هم و با ذات احدیت تبیین کرد.

    برای اثبات اینکه در عالم یک وجود بیشتر نیست می توانیم از برهان امکان و وجود استفاده کنیم، به این نحو که تمام آنچه در عالم موجود می باشد وجود ذاتش نیست و باید وجود را از یک منبع وجودی که وجود و هستی ذاتش باشد گرفته باشد در اصطلاح فلاسفه موجودی که در ذاتش وجود را ندارد و باید از منبع دیگری به دست بیاورد را ممکن الوجود می گویند و موجودی که وجود عین ذاتش است و برای موجود بودن نیاز به هیچ چیز دیگر ندارد واجب الوجود نام می گیرد  طبق دلیلی که ابن سینا آورده است هر ممکن الوجودی برای موجود شدنش ذاتاَ نیاز به دلیل و علت موجده دارد که این دلیل باید واجب الوجود باشد و اگر سلسلۀ علتهای ممکن الوجود به واجب الوجودی نرسد امر محال تسلسل علل پیش می آید و اگر فرض گردد که این موجود واجب الوجود دو یا چند تا باشد دچار محظور دیگری می گردیم چون واجب الوجود یعنی موجودی که هیچ جهت نقص نداشته باشد و با فرض این که نقص را بپذیرد این پذیرفتن یا امکان دارد در این واجب الوجود بیاید یا امکان ندارد اگر امکان نداشته باشد که این واجب الوجودی می شود که دارای نقص است  و در این حالت واجب الوجود ترکیبی از وجود و عدم می شود، ترکیبی از داشتن و نداشتن که این وصف موجودات امکانی مادی است که بعد از تحقق و وجودشان یک سری از امورات را بالقوه دارند و یک سری را بالفعل پس با این وصف و تعریف جایگاه واجب الوجود کجاست؟ و اما اگر بتواند و برایش امکان داشته باشد که این نقص را بدست بیاورد باز هم ما با یک واجب الوجودی در ارتباط خواهیم بود که در ذاتش ترکیب و نداری وجود دارد و این هم از تعریف و معنای واجب الوجود دور است مفهومی که از واجب الوجود در نظر است موجودی است که هیچ نقصی ندارد و منبع و ذات تمام وجودات و کمالات می باشد و این خصوصیت فقط در یک وجود و ذات قابل تصور است زیرا اگر دو موجود عین هم باشند و تمام خصوصیات یکی را دیگری هم داشته باشد آنوقت تعبیر دوئیت غلط است و اگر در داشتن خصوصیات با هم متفاوت باشند آنوقت دو تا بودن صحیح می شود یعنی در این صورت هر کدام باید خصوصیتی را دارا باشد که دیگری نداشته باشد و در این صورت هر کدام دچار اشکال قبلی می شود که در ذاتش ترکیبی از  بودن و نبودن صفتی بوجود می آید پس در این حال دارای واجب الوجودی می شویم که ذاتاَ دارای نقص و نداری است و برای واجب الوجود شدن نیاز به علت و امر دیگری دارد و با این وصف بر عکس چیزی که باید ثابت می شد ثابت شده است باید دو واجب الوجود ثابت می شد اما حالا دو ممکن الوجود نیازمند ثابت شده است و این نقض غرض می باشد پس ناچاراَ یک ذات واجب الوجودی داریم که اصل، منبع و ریشۀ وجودی همۀ موجودات می باشد، تا به حال مطلب اول توضیح داده شد حال باید نحوۀ ارتباط این موجودات امکانی با  علت العلل و واجب الوجود بیان گردد.

    برای بیان این مطلب شاید اگر از مثال استفاده شود نحوۀ این ارتباط واضح تر بیان گردد، برای اولین مثال به دریا و امواجش توجه می کنیم باید بتوانیم ارتباط امواج را با دریا در نظر خود مجسم کنیم این ارتباط به دو شکل نمایان می شود:

1ـ ارتباط طولی

2ـ ارتباط عرضی

در ارتباط طولی هر چه قدر تعداد و خصوصیات امواج متفاوت و مختلف باشد در اصل بحث هیچ فرقی حاصل نمی شود چرا که همۀ آنها بدون هیچ فرقی فقط آب هستند، از نظری همان دریا هستند چون موج چیزی غیر از آب دریا نیست البته باید توجه کرد که منظور این نیست که موج در آن واحد همۀ آب دریا است پس موج همان آب دریا است همۀ آب دریا نیست، جدای از آب دریا هم نیست، غیر از آب دریا هم نیست بلکه در اینجا چون آب موجودی مادی است موج قسمتی از دریا می شود تا زمانی که این ارتباط موج با دریا برقرار باشد.

با دقت معلوم می شود که امواج مختلف تا وقتی که ارتباطشان با دریا سنجیده شود هیچ فرقی با هم ندارند همه فقط آب هستند و آب نه چیز دیگر همۀ خصوصیات و اثراتشان فقط به خاطر دریا است این امواج جداگانه از خودشان هیچ چیز ندارند تمام صفات و قدرت و اثرات این امواج از ناحیۀ دریا است و بس در این نگاه طولی در عین اینکه امواج و خصوصیات مختلف داریم اما فقط یک چیز را درک می کنیم فقط دریا را یعنی ما به یک دید وحدتی رسیده ایم و تمام اختلافها در این دید از بین رفته اند،  در این نوع تصور چیزی غیر از دریا نداریم یعنی در واقع یک آب دریا است و امواج مختلفی که عین اتصال به دریا هستند با این دید فقط آب دیده می شود آبی که ظهورات و جلوه های مختلف پیدا کرده است، اما با همین امواج می توان یک نگاه کثرتی هم داشت یعنی همین امواج که عین آب هستند اگر به صورت   عرضی لحاظ کنیم آنوقت دچار یک نگاه مقایسه ای می شویم یعنی در این دید ما دیگر کاری به دریا نداریم و توجهی هم به آن نمی کنیم بلکه فقط امواج را با هم مقایسه کرده و به اختلافهای آنها توجه می کنیم و اگر هر کدامشان را مطابق اثرات مختلفشان در نظر بگیریم دیگر جایی برای وحدت در آب دیدن باقی نمی ماند بلکه هر کدام از این امواج موجی خاص هستند که اثر خاصی هم دارند و ارتباط این امواج با هم ارتباطی به علت مقایسه کردنشان با هم است یک ارتباط شدت و ضعفی و نقص کمال و دارایی و نداری و دقیقاَ به خاطر همین مقایسه است که یک مفهوم نقص و کمبود و نداری در ذهن خودنمایی می کند،وقتی این موج را نسبت به دریا و با دید طولی می سنجیم اصلاَ کمبود و نقص و بدی معنا پیدا نمی کند زیرا همین موج کوچک هم آب است و اثر آب بودن را دارد و از آب بودن هیچ چیز کم ندارد منتها آبی که همین مقدار اثر را از خود ظاهر کرده است اما همین که این موجی که از آب بودن چیزی کم ندارد با موج دیگر مقایسه می شود به نسبت با موج دیگر نه به نسبت به آب دچار نقص و کمال می شود یعنی نسبت به موج بلند تر اثری کمتر و ناقص تر و کمتر دارد و به همین اندازه هم نمی تواند کامل تر عمل کند و همین بیشتر عمل نکردن برای ما تداعی بدی و شر می کند زیرا کمال بالاتر را ندارد و نمی تواند همانند موج بزرگتر اثر بخشی داشته باشد پس با دید مقایسه ای دچار کثرت و درکی از نقص و کمبود و شر می شویم اما با دید طولی این نقص و شر و بدی از بین می رود و در این حالت قابلیت پیدا می شود که به یک دید وحدتی برسیم مثال موج و دریا یک مثال مادی بود که ما را به توحید ذاتی رهنمون می کرد، می توان توحید ذاتی را با یک مثال مجرد هم بیان کرد.

   ابتدا به سراغ تصورات ذهنی خودمان می رویم و ارتباط آنها را با حقیقت وجودی خودمان می سنجیم، وقتی به حقیقت خودمان دقت کنیم متوجه یک امر مجرد می شویم که به شکلهای مختلف ظاهر می شود مثل بدن من، تخیلات و تصورات من، احساسات من و تفکرات من، باید یک منی باشد تا بدن داشته باشد و به آن نسبت داده شود مثل خود بدن که مراتب دارد مثل چشم بدن، گوش بدن، قلب بدن و… منتها ارتباط بدن با قسمتهای مختلفش مادی است اما باز هم می شود توضیحات موج و دریا را بر آن پیاده کرد که مثلاَ چشم همۀ بدن نیست جدای از بدن هم نیست غیر از بدن هم نیست منتها چون مادی هستند چشم قسمتی از بدن می شود حال اگر تخیلات را با نفس مجرد انسانی بسنجیم باید به چند نکته توجه کنیم:

اولاَ: تخیلات مجرد هستند زیرا با حواس ظاهری نمی توان آن را درک کرد اما ارتباط این تخیلات با نفس ناطقه انسانی چگونه است؟ مثلاَ انسانی را در ذهن خود تصور کنید که در خانه ای زندگی می کند، غذاهای مختلف می خورد، خانه ای دارد با هوا، دریا، گیاهان و حیوانات مختلف ارتباط دارد، اگر ارتباط این نفس را با این تصورات بسنجیم می بینیم این نفس خالق آنها است و احاطۀ قیومی با این تصورات دارد  این نفس همۀ این تصورات است زیرا این آدم ذهنی من چیزی غیر از وجود من نیست منتها همۀ وجود من نیست چون من غیر از این تصور جهات و شئونات دیگری هم دارم مثل بدن، تصورات دیگر، احساسات و تفکرات و… پس این تصور انسان در این ذهن من همۀ ذات من انسان نیست، غیر از من هم نیست، جدای از من هم نیست بلکه تجلیات من است[ تجلی: هر گاه از یک منبع افاضه ای صورت بگیرد که از آن منبع چیزی کم نشود آن افاضه شده تجلی آن مفیض می شود مثل آب که ذاتش سرد است اما وقتی روی آتش که ذاتی گرم دارد قرار بگیرد کم کم آن ذات سرد آب دارای گرما می شود که این گرما را از حرارت آتش گرفته اما از حرارت آتش چیزی کم نشده است یعنی حرارت از آتش به آب منتقل شده است اما در حرارت آتش تغییری روی نداده است مثلاَ 100 درجۀ حرارت تبدیل به 90 درجه نشده پس حرارت آب تجلی از حرارت آتش می شود] حال با همین معنا از تجلی می بینیم که من از لحاظ وجودی اگر بتوانیم حضور نفس ناطقه را در این تجلیات خیالی ببینیم من در همه جای این انسان ذهنی هستم وجود این تصورات همه از من است یعنی ذات این تجلیات همان ذات من است با این دید از لحاظ ذاتی و وجودی به یک وحدتی دست پیدا کرده ایم، وحدت وجودی که در عین اینکه تصورات متفاوت و مختلف هستند ولی در یک دید طولی همه من هستند، غیر از من نیستند، جدای از من نیستند، اما همۀ من نیستند بلکه تجلی از من«نفس ناطقۀ انسانی» می باشند، پس اگر به ذاتشان توجه کنیم خود من هستند اما اگر به خصوصیات و صفات این آدم توجه کنیم همۀ آنها را از من گرفته است چون وقتی وجودش از من است، صفاتش هم یک امر وجودی در ذهن من است و در ذهن من چیزی غیر از من نیست پس این صفات را هم من به او داده ام زیرا این انسان ذهنی از خودش چیزی ندارد او و هر چه که دارد همه مال من است پس با رجوع صفات به من به یک توحید صفاتی دست پیدا کرده ایم و اگر به کارهایی که این آدم در ذهن من انجام می دهد دقت کنیم درمی یابیم تا وقتی من نخواهم این آدم ذهنی هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد اما اگر من بخواهم که این انسان ذهنی در ذهنم به ارادۀ خودش عملی را انجام دهد آنوقت من تمام قدرت و نیرویی را که او نیاز دارد تا عملی را انجام دهد به او می دهم و اراده می کنم که او اراده کند و تصمیم گرفته ام که ارادۀ او همان ارادۀ من باشد پس ارادۀ او عین ارادۀ من می شود زیرا او تجلی من است و چیزی غیر از من نیست منتها نه همۀ من.

اگر بتوانیم یک چنین ارتباطی بین عمل آن تصور ذهنی با نفس مجرد من برقرار کنیم آنگاه می توانیم ادعا کنیم که ما به توحید افعالی رسیده ایم. وقتی به بعضی از آیات قرآن توجه می کنیم قریب به این مضمون را می یابیم مثل آیۀ سورۀ حدید که« هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» و یا«اینما تولوا فثم وجه الله» و یا«کل شئ هالک الا وجهه» لازم به ذکر است که وجه همان تجلی یا مراتب می باشد.

    حال اگر تمام این مثالها را بر روی وجود صرف و محض هستی در ارتباط با تجلیاتش پیاده کنیم اذعان می کنیم که یک خدا و یک رب است که خدایی می کند، یعنی در متن عالم وجود یک وجود بیشتر نیست و همه چیز و هر چه ما می بینیم و نمی بینیم تجلیات این وجود هستند یعنی وجود، صفات و افعالشان همه از یک وجود نشأت می گیرد هر چه هست یک ذات است و بس، که دارای ظهورات، شئونات و تجلیات مختلف است.

    با تمام این توضیحات زمینه آماده شده است تا ارتباط انسان را با خدا بیان کنیم و جایگاه عملش را توضیح داده و نحوۀ دخالت خدا را در اعمال انسان به تصویر بکشیم.

    بر طبق آنچه از احاطۀ وجودی نفس انسانی با مراتب و تجلیاتش ارائه شد باید بیان کرد که عالم روحی دارد، بتنی دارد یک وجود است که احاطۀ قیومی نسبت به همۀ تجلیاتش دارد او خالق است و ظهورات مختلف وجودی دارد او موجودات مختلفی را خلق کرده که همۀ آنها مقهور قدرت و سطوت او می باشند میخکوب ارادۀ او هستند، توان هیچگونه تخطی از خواست او را ندارند از جمادات، نباتات، حیوانات گرفته تا جن و فرشته ها و عقول همه یک صدا طوعاَ و کرهاَ در اختیار او هستند اما او می خواهد موجودی را خلق کند که او را بشناسد که«کنت کنزاَ مخفیاَ فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» و این شناخت سنخیت می طلبد و حد اقل این سنخیت اراده و انتخاب است که باید به او داده شود پس انسانی خلق شد که قابلیت دارد هم نشین خدا شود که«انا جلیس من جالسنی و ذاکر من ذکرنی» و اگر انسان بخواهد با اختیار خودش عملی را انجام دهد و انتخاب کند حتماَ باید مقدمات این کار برایش فراهم گردد و لذا انسان موجودی شد که همه چیز را بالقوه دارا شده است، عقلی به او داده شد تا خوب و بد را تشخیص دهد که«الهمها فجورها و تقویها» انسانی که تمام عالم را در خود دارد به گفتۀ مولی الموحدین«اتزعم انک جرم صغیر      و فیک انطوی العلم الاکبر»چون همۀ عالم را در خود دارد می تواند با همۀ عالم ارتباط برقرا کند و آنها را بشناسد پس زمانی می رسد که این انسان بالغ می شود و قدرت استفاده از هرآنچه که دارد را پیدا می کند آنوقت است که ندای الهی میرسد که«بـــــــــــــیا» انسان خلق شده است که اختیاراَ او را ببیند، بشناسد، نرد عشق ببازد و حکمت و قدرت او را عالماَ و عامداَ درک کند چرا که همۀ موجودات با او در ارتباط هستند اما این شناخت فقط مخصوص انسان است که«انی جاعل فی الارض خلیفة»و یا

با صد هزار جلوه برون آمدی که من              با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

و انسان برای انتخاب حتماَ نیاز به دو چیز، دو مسیر، دو راه، دو احساس متفاوت و دو کشش مغایر پس به عنوان لطف بی پایانش، انسان دارای بدن، تخیلات و احساسات شد که نیازهای مختلف را همیشگی و مدام می طلبیدند اما ذات انسان از او است و رو به سوی بالا دارد پس باید چیزی در انسان به ودیعه گذاشته می شد تا انسان بتواند از آن حقیقت ازلی، زیبا و غیر قابل دوری کردن جدا شود و بعد با ارادۀ خود این جمال بی مثال را بخواهد، تلاش کند و بیابد پس حنان قادر متعال تحریکات احساسی و وهمی را به انسان بخشید تا در هر دوره از زندگیش به چیزی که مطابق و فراخور حالش است جلب و جذب شود و این جذابیت و کشش به سه شکل برایش خودنمایی می کنند یا به شکل افراطی و یا به شکل تفریطی و یا به شکل تعادلی و این انسان است که در زیباترین معرکۀ زندگی دست به انتخاب می زند خدا بر طبق علمش به تجلیات خودش می داند که این انسان چه چیزی را انتخاب می کند و تمام عالم وجود را در خدمتش قرار داده است تا هر آنچه که بخواهد را به او بدهد«ما فی السموات والارض خلق لکم» «و سخر لکم ما فی السموات و الارض» و«من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء… و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها… کلاَ نمد هؤلاء و هؤلاء…» آری«اصل ذاتش جود و داد و بخشش است» پس او می داند که این تجلیش چه می خواهد، او را خلق کرده است تا هم نشینش باشد البته با اختیار خودش و شرایط انتخاب را هم برایش فراهم کرده است از تحریکات متنوع، وسوسه های شیطان، عقل که خوب و بد را مطابق فطرتش به او می گوید فطرتی که«فطرة الله التی فطر الناس علیها» و عقلی که دریافت کنندۀ الهام الهی است که«فالهمها فجورها و تقویها»، پیامبران بیرونی علیهم السلام و… در این معرکۀ انتخاب، انسان می بایست تعلیم ببیند و یاد بگیرد که انتخاب هر چیزی چه مقدماتی دارد، چه اندازه تلاش را می طلبد وهر کاری چه نتیجه ای را به دنبال خواهد داشت پس انسان در کلاس درس خداوند افتخاری ثبت نام می شود و خداوند به عنوان رب و پرورش دهنده«الحمد لله رب العالمین» اوائل نعمتها را برای انسان پیش می آورد و نتائج اعمال را هم جلوی چشم انسان نمایان می کند تا جایی که بینه و دلیل برای انسان کامل گردد و بهانه ای برای ندانستن برایش باقی نماند و حالا که انسان آموخته است و می داند چه خوب است و چه بد در معرض امتحان قرار می گیرد و آزمایش می شود و حال دیگر انتخاب خود انسان است که چه می خواهد و خود را تا چه مرحله ای رشد می دهد، انسانی که تمام عالم را بالقوه در خود دارد و هیچ کمالی ندارد حال باید اراده کند و انتخاب نماید که می خواهد تا کدام مرحله بالا برود آیا خود را در سطح جمادات نگه می دارد«گر در طلب جوهر کانی کانی    ور در طلب لقمۀ نانی نانی» یا نباتات یا حیوانات، شیاطین، ملائک و فرشته ها و بالاتر و آنچه اندر وصف ناید تا حدی که ختم رسل صلی الله علیه و اله به جبرئیل می گوید«جبریلا بپر اندر پیم      گفت رو رو من حریف تو نیم» که« لو دنوت انملةَ لاحترقت» واقعاَ این خواست و انتخاب خود انسان است، اصلاَ ارزش انسان و تمام روح زندگی به همین انتخاب آزادانه است اگر این انتخاب از انسان گرفته شود دیگر انسانی وجود ندارد! پس تاج عزت بر سر انسان نهاده شد و انسان هم سنخ خدا مجبور به انتخاب گردید.

     به فرمودۀ امام صادق علیه السلام« لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» انسان نه صد در صد مجبور است و نه صد در صد مختار بلکه در بعضی جاها مجبور است و در بعضی جاها مختار.

برای توضیح مطلب باید عرض شود که انسان در کارهایی که از او صادر می شود صد در صد مختار است« این که گویی این کنم یا آن کنم     خود دلیل اختیار است ای صنم» انسان بسته به خواست خود انتخاب می کند و در تمام انتخاب هایش می بایست بین سه تحریک درونیش از افراط یا تفریط و یا تعادل یکی را انتخاب کند اگر تابع تحریک افراطی شود نتیجۀ کارش پایمال کردن حق و حدود دیگران می شود و اگر تابع تحریک تفریطی گردد باعث از بین رفتن حدود و حقوق خود می شود و اما اگر حالت تعادلی را برگزیند پس رفتارش مطابق عقل و شرع و عرف عاقل می شود حق هر کس سر جایش قرار می گیرد و این عمل اگر مکرر انجام گیرد و به صورت ملکات در بیاید انسان انسان می شود و قابلیت هم نشینی با رب الارباب را پیدا می کند، در این صورت است که انسان چشم حقیقت شناس پیدا می کند  و دیدۀ شاه شناس را در کنف حمایتهای ارحم الراحمین به دست می آورد، این انسان است که در گذران زندگی به یاد زندگی بعد از مرگ هست و بدن برزخی انسانی برای خود فراهم می کند اما اگر انتخابش به افراط یا تفریط باشد بدنی که برای زندگی پس از مرگ خود فراهم کرده همانند همان همتی است که داشته است تا خود را در کدام مرتبه نگه داشته است جمادی، نباتی، حیوانی، شیطانی یا ملکی اما هیچ کدام از اینها انسان نیست و کمال انسان را به او نداده است و انسانی که فطرت و اصل ذاتش با وجود عجین شده است در این صورت از آن ذات پاک بی همتا فاصله می گیرد و هم نشین تجلیات دیگر خداوند می شود او خلق شده بود تا هم نشین خدا شود اما حال به خواست خود و انتخاب خودش درسطح پایین هم نشین یکی از تجلیات شده است و این اول زجرو شکنجۀ روحی برای انسان است که«من اعرض عن ذکری فان له معیشةَ ضنکا نقیض له شیطاناَ فهو له قرین» او می گوید و یاد می دهد و آخر هر عملی را بیان می کند تا انسان بداند با هر انتخابی چه چیزی در انتظارش می باشد پس انسان در اعمالی که از او سر می زند کاملاَ مختار است.

    اما دایرۀ جبر تمام آن چیزی است که بر انسان وارد می شود از بدیها، مشکلات، اتفاقات، خوبیها، حتی خطورات خوب یا بد همه و همه جبر است ما هیچ تسلطی بر آن نداریم این واردات صد در صد تحت اختیار خداوند می باشند و طبق حکمت باریتعالی بر انسان وارد می شوند.

لازم است به این نکته توجه شود که اگر واردات همه جبری است و همۀ آنچه که من انجام نداده ام را در بر می گیرد و انسان اجباراَ در این همه تلاطم ها قرار می گیرد پس دیگر چه جای اختیار!؟  

خداوند در قرآن صریح می فرماید که کسی که دنیا بخواهد و کسی که آخرت بخواهد به هر دو کمک می کند«کلاَ نمد هؤلاء و هؤلاء» این آیه در سورۀ اسراء حقیقتی را بیان می کند و وعدۀ خداوند را ابلاغ می کند و خداوند هیچگاه از وعده اش تخطی نمی کند«ان الله لا یخلف المیعاد» این مطالب با آنچه ظاهراَ اتفاق می افتد هماهنگی ندارد. مثلاَ چرا من باید دراین خانواده به دنیا بیایم، چرا این ورشکستگی باید برای من اتفاق بیافتد، چرا باید همسرم با من اینگونه ظالمانه رفتار کند، و هزاران چرای از این قبیل که ظاهری خشن و آزار دهنده دارد و در نظر ابتدایی احساس می شود انسان در این عالم تنها است و هیچ فریادرسی نیست اما خداوند صریح در آیات مختلف قرآن می فرماید«ولنبلونکم بشئ من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات» و یا خلق موت و حیات برای آن است که معلوم شود«ایکم احسن عملا» همۀ آنچه که اتفاق می افتد ظاهراَ بدون دخالت من است اما در باطن همان ها هم تحت اختیارات من است چرا که در غیر این صورت اختیار که اصل اساسی وجود انسان را در بر می گیرد و با این انتخاب انسان انسان می شود را از بین می برد و این بر خلاف حکمت است که خدا انسان را مرید و مختار خلق کند اما مسائلی را برایش پیش بیاورد که اختیار از انسان گرفته شود این نقض غرض می شود! پس باید توجیهی منطقی وجود داشته باشد:

    با اعتقاد به نحوۀ علم خداوند به موجودات خدا می داند من چه می خواهم علم خداوند دستخوش زمان نمی شود ازلاَ و ابداَ تحقق دارد مثل علم هم نشینی که سالیان سال همدیگر را می شناسند او می داند در هر موردی یارش چه عکس العملی از خود ظاهر می کند البته قبل از اینکه آن عمل را انجام دهد و همه هم این اذعان را قبول دارند که در اثر شناخت می دانند، چطور یک انسان می تواند در اثر شناخت یک هم چین تسلطی را پیدا کند، خالق با مظاهرش یک چنین شناختی را دارا نمی شود مثل تسلط من به تصورات ذهنیم و شناخت من نسبت به آنها که به علم حضوری من نسبت به خودم بر می گردد، پس او می داند حتی قبل از اینکه من به دنیا بیایم چگونه است که خدا را به بزرگی و قدرت می ستاییم وقتی قبل از اینکه کودک به دنیا بیاید دست پر قدرت الهی غذای او را آماده می کند، تمام هرمونهای پدر و مادر برای پذیرش نوزاد تغییر می کند و این همه را از قدرت الهی می دانیم در حالی که اینها اموراتی مادی است، چطور می شود که خداوند برای آنچه که من به خاطر آن خلق شده ام قدرتش را از دست می دهد! یعنی مقدمات با اختیار انتخاب کردن را فراهم نمی کند در حالی که صریح می فرماید «کلاَ نمد هؤلاء و هؤلاء» پس لازمۀ علم و قدرت الهی آن است که حتی قبل از اینکه انسان به دنیا بیاید مقدماتی را که لازم دارد تا آنچه را که می خواهد با اختیار خود انجام دهد را فراهم کند و حکیم علی الاطلاق این کار را می کند با تسلطش بر کل عالم«و لله جنود السموات والارض» و بر طبق حکمتش و مطابق همانی که من می خواهم حتی اگر الان من ندانم و متوجه نباشم که این اتفاق در راستای همان چیزی است که خودم طلب کرده ام یا طلب خواهم کرد اتفاق می افتد ظاهر مطلب آن است که من دخالتی در این واردات ندارم و واردات جبری است بله البته نوع اتفاق قطعاَ جبری است چون من تسلط و آگاهی نسبت به اسباب و علل در عالم ندارم اما چرا این اتفاق برای من افتاده است این به خاطر خواست وانتخاب خودم است.

   پس باید بگویم انسان در تمام کارهایی که انجام می دهد صد در صد مختار است و در نحوه و نوع هر آنچه که بر او وارد می شود مجبور مجبور اما چرا این نحو واردات برایش پیش آمده این هم مطابق همان چیزی است که من خود اراده کرده ام که خداوند با دست پر قدرت خود حتی از قبل از به دنیا آمدن من و بعد از به دنیا آمدن و در طول زندگی متناوباَ برای من محقق می کند.

    با این تقریر معلوم می شود که با عمل من علم خدا جهل نمی شود زیرا او می داند من با اختیار خود چه عملی را انجام می دهم و من هم به واسطۀ علم خداوند مجبور نمی شوم چون خداوند اراده کرده است من با اختیار خود عملی را انجام دهم خداوند در تصمیم گیریهای انسان دخالتی ندارد چون در این صورت نقض غرض می شود و انسان هم در زمرۀ موجودات دیگر قرار می گیرد و در این حال انسان هیچ برتری نسبت به موجودات دیگر پیدا نمی کند.

     پس انسان در هر آنچه از خود صادر می کند صد در صد مختار است و در هر آنچه که بر او وارد می شود در نحوۀ وارد شدنش صد در صد مجبور اما این واردات اجباری هماهنگ با خواستۀ خود انسان است که به دست پر قدرت خداوند تحقق پیدا می کند.

    و این اعمال انسان برای او رشد می آورد تا چند ثمر را برایش محقق کند:

1ـ انسان در تمام مراتب وجودیش رشد یابد.

2ـ چشمش باز شود و خداوند را در تمام مظاهر و مراتبش مشاهده کند.

3ـ برای خود بدن برزخی بسازد و آمادۀ زندگی پس از مرگ گردد.

                                              والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته