شعر زيبا به مناسبت ميلاد حضرت علي اكبر (عليه السلام) و روز جوان

 ای سر به زیر از همگان سر بلند تر

 تسکین عمه بود غروری که داشتی

 خلقاً و منطقاً همه شکل رسول بود

 در کوچه های شهر، عبوری که داشتی

 این آفتاب تو ست که خورشیدمان شده

 یا که پیمبر است دوباره جوان شده

 چشمان تو همین که نهان می شود علی

 عمه برای تو نگران می شود علی

 دنیای ما اگر به جمال تو رو کند

 هر روز سال، روز جوان می شود علی

 بی اختیار یاد صدای تو می کنم

 هرلحظه ای که وقت اذان می شود علی

 روزی سه بار پشت بلندای مأذنه

 آقایی تو اشهد ما می شود علی

 باید برای طور کلیمی درست کرد

 یک گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد

 باید در ازدحام گدا و کمی جا

 جائی برای مرد کریمی درست کرد

 باید قسم به نور دو عین حسین داد

 تا از خدا، خدای رحیمی درست کرد

 مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم   

 اکبر اگر نبود من آقا نداشتم

 یک فرصتی کنار بزن این نقاب را

 بیچاره کن به صبحدم آفتاب را

 امشب خودی نشان بده تا سجده ات کنم

 از من مگیر فرصت این انتخاب را

 نور جبین نیمه شب در تهجدٌت

 در هم شکست کوکبه ی ماهتاب را

 آباد باد خانه ات ای زلف پر گره

 من از تو دارم این دل خانه خراب را

 دستار را ببند و کنارم قدم بزن

 شاید کمی نظاره کنم بوتراب را

 هنگام روبرو  شدن کارزار شد

 کار تمام لشکریان با تو زار شد

 وقتی رکاب رزم تو آماده می شود

 باید برای مقدم تو خاکسار شد

 نامت علی، شأن تو شمشیر ساده نیست

 باید برای هیبت تو ذوالفقار شد

 حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد

 این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد

 از میمنه گرفته تا پشت میسره

 یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد

 فرزند لافتی که به جز این نمی شود

 شاگرد مجتبی که به جز این نمی شود

 ای آفتاب روشن شبهای کربلا

 پیغمبر دوباره صحرای کربلا

 ای از تمام آدمیان برگزیده تر

 نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

 یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد

 گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا

 آب فرات و علقمه و گنبد حسین

 یا تل زینبیه و هر جای کربلا

 هر چند دیدنی است ولی دیدنی تر است

 پایین پای مرقد آقای کربلا

 نزدیک تر به مرقد آقاست جای تو

 پایین پایی و همه پایین پای تو

 حالا که می روی جگرم را نگاه کن

 این چشمان محتضرم را نگاه کن

 در این لباس ها چقدر دیدنی شدی

 زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن

 من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو

 افتادگی بال و پرم را نگاه کن

 باور نمی کنی که علی پیر تر شدم

 پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن

 اصلا بیا بجای تمنّا جرعه ای

 شرمندگی چشم ترم را نگاه کن

 بعد ار تو فصل، فصل دلم بی قرار شد

 بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد

  «علی اکبر لطیفیان»

صفحات: · 2

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.