سیره سیاسی امام رضا علیه السلام

واکاوی حیات سیاسی امام رضا(ع) و بررسی شاخص های سیاسی حاکم در عصر آن امام همام، نقشه راهی برای شناخت حقایقی است که ما را در تفکر،اندیشیدن و بازآموزی شیوه و سیره رفتاری ائمه اطهار(ع) و بهره مندی از آن رهنمون می شود.

آیا می توانیم برای مکتب سیاسی امام رضا علیه السلام تعبیر فلسفه سیاسی امام رضا علیه السلام را بکار ببریم؟
 

برای تبیین این مسئله ابتدا باید تعریفی از فلسفه سیاسی ارائه دهیم. فلسفه سیاسی (قید وصفی) یا فلسفه سیاست (قید اضافی) عنوان «مشیر» است. وقتی که یک متفکر یا یک مکتب بر اساس پیش فرض های خود از جامعه و زندگی سیاسی انسان ها بحث می کند و به چیستی و چرایی های آن می پردازد. پیرامون بایستگی ها و شایستگی ها و کاستی ها و نقصان های آن می اندیشد و از ضرورت قدرت، دولت و حکومت، نظم مطلوب و سیاست مطلوب می گوید و در مناسبات پیچیده در روابط اجتماعی به اهمیت و ویژگی های دین و اخلاق می اندیشد.

و از عمیق ترین لایه ها و شالوده های دولت و توجیه اخلاقی آن گفتگو می کند و در مقوله شهریاری و شهروندی به رابطه الزام و اطاعت می رسد و در آیین سعادت و خوشبختی و کمال و فضیلت و خیرات و چگونگی دستیابی به آن ها تأمل می کند. و بر مبنای مطلوبیت هایی که برای انسان و جامعه انسانی دارد، نسخه مطلوب و متناسب خویش را برای جوامع انسانی و جامعه خود تجویز می کند. در این صورت چنین متفکریا چنین مکتب و آیینی، دارای فلسفه سیاسی است. بنابراین «فلسفه سیاسی» مجموعه ای از تأملات عقلانی پیرامون زندگی سیاسی است.

خواه این تأملات ریشه در وحی داشته باشند یا ناشی از عقل بشری و یا تلفیقی از عقل و نقل و عرفان و اجتهاد و اعتقاد باشند. لذا فلسفه سیاسی با هر پیش فرضی از چرایی و چگونگی زندگی انسان ها در جامعه سیاسی بحث می کند.و به دنبال این است که « بهترین نوع زندگی اجتماعی» و «بهترین رژیم سیاسی» و «بهترین تعامل اجتماعی»کدام است. شاید به همین دلیل، پرسش درباره قدرت و استمرار آن و نهادهای مدنی را که با خود به همراه دارد، در تاریخ از پرسش های کلیدی فلسفه سیاسی محسوب می شود.

بر این اساس همان طوری که افلاطون یا فارابی دارای فلسفه سیاسی خاص خودشان هستند، اسلام هم دارای فلسفه سیاسی با اصول و مبانی خود می باشد. نکته مهم در فلسفه سیاسی اسلام این است که در عین جامعیت و دائمی بودن با زمان و مکان ارتباط وثیق دارد

و متناسب با شرایط فرهنگی و سیاسی در هر دوره ای ویژگی ها و عوارض خاص پیدا می کند.به این جهت امام رضا علیه السلام هم به عنوان نماینده اصیل و انحصاری اسلام در دوره خویش دارای فلسفه سیاسی بسیار غنی می باشد که برای تبیین این فلسفه، نیازمند تبیین شرایط سیاسی و فرهنگی دوره حضرت می باشیم.

لطفاً درباره شرایط سیاسی و فرهنگی دوره امام رضا (ع) و زمینه های اجتماعی و جغرافیای فکری جامعه ای که اندیشه و فلسفه سیاسی امام رضا (ع) در آن جاری شده، توضیح دهید؟
 

امام هشتم علیه السلام روز یازدهم ذیقعده سال 148 ق. در مدینه متولد شده اند و در صفر سال 203 ق. در 55 سالگی به شهادت رسیدند. حضرت در سال 183 هجری قمری عهده دار امامت شد و مدت امامتش بیست سال به طول انجامید. مدت ده سال از امامتش با دوران بیست و سه ساله خلافت هارون مقارن بودو ده ساله دومش با حکومت مأمون هم زمان شد. هم زمان با دوره دو خلیفه عباسی، یعنی هارون الرشید و مأمون عباسی است. دوره ای که از نظر سیاسی و فرهنگی از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار بود.

هارون در سال 175 ه. ق، فرزندش محمد امین را در سن پنج سالگی، به جانشینی پس از خود معرفی کرد. هفت سال بعد، یعنی در سال 182 ه. ق، با معرفی مأمون به جانشینی بعد از امین، در تثبیت حکومت عباسی کوشید. و در سال 186 ه. ق، همراه فرزندانش، امین، مأمون و مؤتمن، در ایام حج، عهدنامه ای را در حضور شخصیت ها و رجال سیاسی، قضایی و نظامی به امضای دو فرزندش امین و مأمون رساند از آنان پیمان گرفت که نقض عهد نکنند. بعدها هارون، دستور داد، تا به موجب سندی، کشور پهناور اسلامی آن روز را میان امین، مأمون و مؤتمن قسمت کنند. در سال 193 قمری، هارون برای مقابله با شورش در شهرهای خراسان به آن سامان سفر کرد، او پسرش محمد امین را در بغداد گذاشت و مأمون را که والی خراسان بود، همراه خود به خراسان برد. او توانست اوضاع آشفته خراسان را تا حدودی آرام کند، ولی نتوانست دوباره به بغداد، مرکز خلافت برگردد؛ در سوّم جمادی الاخری سال 193 ه.ق در طوس درگذشت و دو ولیعهد را در صحنه رقابت سیاسی و قدرت تنها گذاشت. شبی که هارون درگذشت، مردم با محمد امین در بغداد بیعت کردند. از خلافت امین بیش از 18 روز نگذشته بود که در صدد برآمد، مأمون را از ولایتعهدی خلع کند، و آن را به فرزندش «موسی» واگذار کند.امین پنج سال حکومت کرد.

دیری نپایید که میان امین و مأمون، نزاع بر سر قدرت در گرفت.مأمون در رویارویی با او پیروز شد و با کشتن امین در سال 198قمری، قدرت مطلقه را به دست گرفت و متجاوز از بیست سال بر مسند خلافت تکیه زد. وی هفتمین خلیفه عباسی است و نسبت به سایرخلفای عباسی، از ویژگی های دوراندیشی، بردباری، دانش، زیرکی، شجاعت، بر تمام خلفای عباسی برتری داشت. مأمون در طول خلافت خود، با مشکلات عدیده ای مواجه بود سه مشکل اساسی مأمون عبارت بودند از:

مشکل اول
جلب بیعت مردم، درسرزمین پهناور اسلامی، مأمون نتوانست بیعت مردم بغداد و کوفه را به دست آورد، هم چنان که از جلب نظر اهل مدینه، مکه و بصره نیز محروم ماند، زیرا شیعیان و علویان با خاندان عباسی مخالف بودند و عباسیان و طرفداران امین هم ازقتل او ناراحت بودند.

مشکل دوم
ناآرامی ها و تجزیه طلبی های موجود، در گوشه و کنار مملکت اسلامی بود، در مدینه، محمدبن سلیمان بن داوود، قیام کرده بود در مکه، محمدبن جعفر، معروف به دیباج؛ در کوفه، ابن طباطبایی علوی قیام کرد. او مردم را به «الرضا من آل محمد» و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و اله فراخواند. مردم کوفه دعوت او را پذیرفته به گردش جمع شدند. در ادامه قیام و نهضت «ابوالسرایا» به وقوع پیوست او هم با حکومت درگیر شد و پس از تسلط بر کوفه به نام خود سکه زد و به طور رسمی قدرت را در دست گرفت. و در شهر واسط، جعفربن محمد؛ در مداین، محمدبن اسماعیل و در ناحیه ی شمالی حلب، نصر بن شبث، علیه مأمون دست به قیام زدند. زید بن موسی بن جعفر در بصره و ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن هر کدام دست به نهضتی علیه دستگاه خلا فت عباسی زدند و خلافت مأمون، بلکه حکومت عباسیان مورد تهدید جدی بود.

سومین مشکل
مشکل بزرگی که مأمون را همواره نگران می داشت، شخصیت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، یعنی علی بن موسی الرضا(ع) بود که در مدینه در مرکز جامعه اسلامی حضور داشت و مأمون، به نقش سیاسی و اجتماعی و دینی امام، بیش از هر انقلاب یا نهضتی که در جریان بود، اهمیت می داد و آن را برای حاکمیت خود تهدید به شمار می آورد. به هر حال، مأمون می بایست چاره ای می اندیشد، تا این مشکلات را حل کند. البته در سال های آخر زمامداری هارون، ناآرامی ها و شورش هایی در گوشه و کنار مملکت اسلامی شروع شده بود. و از هرجا صدای مخالفت و اعتراض برمی خاست؛ از غرب کشور اسلامی از شاخ آفریقا و شامات و درمرکزحجاز و عراق و در شرق از ماوراء النهر، سمرقند، خراسان، سیستان، آذربایجان؛ همه جا ناامنی و بی ثباتی سیاسی در جامعه وجود داشت.

از نظر فرهنگی؛ سیاست درهای باز مأمون، دانشمندان و صاحب نظران را از نقاط مختلف جهان راهی مرکز خلافت اسلامی کرد و موجب بروز شبهه ها و ابهام های زیادی در اعتقادات مسلمانان گشت. بحث های کلامی از سوی جریان های گوناگون فکری به سرعت رو به رشد و توسعه نهاد و در هر زمینه نظری پدید آمد.

با توجه به این زمینه های تاریخی، ده سال از امامت امام رضا علیه السلام در دوره حکومت هارون بود، ممکن است گزارشی از این دوران را ارائه دهیم؟
 

حضرت در ده سالی که در دوره حکومت هارون با توجه به شرایط سیاسی - فرهنگی که بیان شد، چند کار اساسی انجام دادند:

عمده ترین وظیفه امام، انجام رسالت و وظیفه امامت و ارتباط با یاران و شیعیان بود که بعد از شهادت پدرشان توسط هارون، برای شیعیان و طرفداران اهل بیت (ع) مشکلات زیادی به وجود آمده بود.

دوم چگونگی ارتباط و تعامل با دستگاه خلافت عباسی بود که شرایط دشواری فراروی امام قرار داشت.

و سوم مواجهه فکری با عقاید و کج اندیشی ها و انحرفات در جامعه اسلامی بود.

در دوره حکومت مأمون، همین شرایط وجود داشت یا تغییر کرد؟
 

در دوره پنج ساله حکومت امین، موضع گیری هایی علیه امام رضا علیه السلام شد که با واکنش های حضرت مواجه شد…امام علیه السلام از فرصت ضعف و درگیری های داخلی پیش آمده بیشترین بهره را برد و به نشر و گسترش معارف اسلامی در سطح جامعه و تحکیم پایگاه های مردمی پرداخت.

در دوره امین و دوره ده ساله مأمون، همان سه مسأله فراروی امام علیه السلام بود، اما شرایط جدیدی به وجود آمد و حرکت امام وارد فاز دیگری شد. بر خلاف ظاهر امر، امامت شیعی در آن شرایط حساس مورد هجمه جدی قرار داشت.

در بخش اول اشاره شد که وظیفه امام رضا (ع) انجام رسالت و وظیفه امامت و ارتباط با یاران و شیعیان بود در این خصوص، چه کارهای فرهنگی توسط حضرت انجام شده است؟
 

فعالیت های فرهنگی امام رضا علیه السلام در این عرصه بسیارگسترده است. شیعیان هم یک دست نبودند، اوج انحراف و تفرقه در بین شیعیان در همین دوران است. جریان هایی مانند غلات، مفوّضه، واقفیه، اسماعیلیه، زیدیه و مدعیان امامت وجود داشتند. حضرت در برخورد با هریک از این گروه ها، ضمن تبیین امامت خود سعی می کرد آنان را به حق رهنمون سازد. حضرت در مدینه بود و با مسافرت هایی که به کوفه و بصره و شهرهای عراق داشت با شیعیان این مناطق از نزدیک تماس داشت و حقایق را مستقیم به گوش آنان می رساند.

آیا ماجرای احضار امام به خراسان و ولایتعهدی او با این فعالیت ها ارتباط داشت؟
 

بله، مهمترین مشکل مأمون بعد از سرکوبی امین و قیام های مختلف و پس از تحکیم قدرت، امام رضا(ع) و شیعیان او بود. او تصمیم گرفت حضرت را از «مدینه به مرو» فراخواند و او را به ولیعهدی خویش برگزیند. این اقدام مأمون هرچند به ظاهر، غیر منتظره و ناباورانه بود و از سوی بعضی گروه ها واکنش هایی به دنبال داشت؛ لیکن به نظر خود او، مناسب ترین و سنجیده ترین طرحی بود که در آن شرایط می توانست حکومت او را از خطر سقوط حفظ، منافعش را تأمین و آینده اش را تضمین کند. مأمون نامه ای به امام رضا علیه السلام نوشت وحضرت را به مرو فراخواند.

سوال: نظرات و آراء مختلف در این خصوص را بیان کنید؟
 

درباره هدف مأمون از طرح مسأله ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام دلایل نظرات چندگانه وجود دارد؛

1)مأمون اعتقادی به حضرت نداشت، اما چون حکومت خود را فاقد مشروعیت می دانست با واگذاری سمت ولایتعهدی به حضرت، برای قدرت خود منشأ دینی می تراشید.

2)خالی کردن صحنه سیاسی کشور از وجود آن حضرت دومین نظریه ارائه شده است؛ زیرا وجود حضرت را بزرگ ترین خطر برای حکومت خود می دید. علاوه بر این که با این کار، فعالیت های حضرت را زیر نظر می گرفت، او را از زندگی اجتماعی و پایگاه های مردمی دور می ساخت و از نفوذ کلمه و محبوبیت اجتماعی امام علیه السلام می کاست. این انگیزه ها هم در سخنان مأمون و هم در بیانات امام رضا علیه السلام به چشم می خورد.

3)تمایلات شیعی و حق گرایی سومین احتمال می باشد، منشأ این احتمال، نفاقی است که در چهره مأمون وجود داشت. عملکرد او به گونه ای بود که کسی نمی توانست به ماهیت اعتقادی وی پی ببرد. او نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله اظهار ارادت می کرد و حضرت علی علیه السلام را برترین آفریده خدا پس از رسول خدا صلی الله علیه و اله می دانست و دستور داد از کسی که از معاویه به نیکی یاد کند بیزاری جویند.

4)چهارمین نظریه و احتمال مقتضای سیاست مأمون است ولی در ارزیابی شرایط سیاسی - اجتماعی زمان خود به این نتیجه رسید که برای حفظ و دوام قدرت و حکومت خود، راهی جز جذب امام رضا علیه السلام به دستگاه خلافت و ولایتعهدی او وجود ندارد.

5)عامل دیگر، بهره برداری از نفوذ کلمه امام علیه السلام است، مأمون سعی داشت از امام رضا علیه السلام به عنوان سپر برای جلوگیری از خشم مردم نسبت به عباسیان بهره جوید.

6)وفای به نذر عامل دیگری برشمرده شده است؛ بعضی از محدثان شیعه مانند شیخ صدوق و برخی مورخان اهل سنت مانند ابوالفرج اصفهانی و شبلنجی این اقدام مأمون را ناشی از نذر وی می داند که اگر بر برادرش پیروز شود خلافت را به اهلش واگذار کند.

7)ابتکار اطرافیان مأمون به عنوان نظریه هفتم مطرح است، جرجی زیدان و برخی دیگر معتقدند مبتکر و طراح اصلی این نقشه، فضل بن سهل، وزیر مأمون بود، نه خود مأمون، جرجی زیدان معتقد است او شیعه بوده و روی اعتقاد و ارادتی که به امام رضا(ع) داشته چنین اقدامی کرده است. بیهقی انگیزه فضل را سیاسی می داند و می نویسد: فضل برای آن که آثار رفتار ستمگرانه هارون نسبت به علویان را از دامن حکومت عباسی بزداید مأمون را وادار به چنین کاری کرد.

8)جلب رضایت ایرانیان که به تشیع و دوستی علی علیه السلام و دودمانش روی آورده بودند هشتمین احتمال می باشد، مأمون که مادرش ایرانی بود و در پرتو حمایت ایرانیان به قدرت رسیده بود، مصلحت خود را در همراه داشتن آنان با خود می دید. برای این کار لازم بود خود را از نظر اعتقادی و سیاسی هماهنگ با آنان نشان دهد.

9)آخرین احتمال فرونشاندن قیام های علویان است همواره خلفا را آزار می داد، مأمون برای مهار کردن جنبش بالنده علویان و خلع سلاح ایشان دست به این اقدام زد.

اصول اساسی فلسفه سیاسی امام رضا علیه السلام چه چیزهایی است؟
 

اگر بخوانیم اصول کلی فلسفه سیاسی امام رضا را به اختصار بیان کنیم باید عرض شود که فلسفه سیاسی حضرت که همان فلسفه سیاسی اسلام ناب است در پنج اصل و آیین قابل ارائه است:

1-نخستین اصل، آیین اندیشه یا بنیادهای فکری امام (ع) است، فلسفه سیاسی حضرت بر پایه بنیادهای معرفتی و اعتقادی ایشان استوار است. او همان طوری که به هستی و نظام آفرینش و جایگاه انسان و اصل غایی فرجام عالم اعتقاد دارد؛ درباره جامعه، قدرت، دولت و سیاست و مناسبات سیاسی راه حل ارائه داده است. حدیث «سلسلة الذّهب» که در آن توحید را به قبول رهبری و اطاعت از امامت خودشان متوقف می کنند، بهترین آیین اندیشه ورزی در شیعه است.

2-دومین آیین اجتماع می باشد، در فلسفه سیاسی امام رضا علیه السلام جامعه اسلامی دارای آداب و آیین خاصی است. شالوده اصلی جامعه رضوی بر خمیرمایه مفهوم کلیدی چون نظم که اولین شالوده هر جامعه مسئله نظم در آن جامعه است. حضرت بر اساس لزوم نظم به ضرورت جامعه استدلال می کنند و قانون الهی که پایه جامعه رضوی را تشکیل می دهد و نیز امنیت در جامعه به مثابه استنشاق هوا در بقای زندگی است و هچنین عدالت که به مثابه خمیرمایه همه تعاملات و مناسبات جمعی است و هیچ جامعه ای بر اساس ظلم و تعدی و تجاوز و بی عدالتی به سامان نمی رسد.

از حضرت (ع) درباره دولت و حاکمیت، روایاتی نقل شده که با استدلال عقلی به ضرورت آن اشاره می کنند، از امام سؤال می پرسند؛ « وَ لِمَ جعل اولی الامر و امر بطاعتهم؟» یعنی به چه دلیلی حکومت و حاکمیت لازم است و چرا باید اوامر آن اطاعت بشود و به تعبیر، دیگر منشأ قدرت و الزام و اطاعت در چیست؟ حضرت بر مبنای ضرورت نظم و پرهیز از هرج ومرج و فساد و ضرورت سنت الهی و قوانین شریعت، وجود دولت و زمامدار را لازم می دانند و می فرمایند: «این که چون مردم بر طریقه مشخص و معینی نگه داشته شده، و دستور یافته اند از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر درنگذرند، زیرا با این تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، این امر به تحقق نمی پیوندد و مردم بر طریقه معین نمی روند و نمی مانند و قوانین الهی را برپا نمی دارند، مگر در صورتی که فرد قدرتمند و توانا و امین و حافظی برایشان گماشته شود که عهده دار این امر باشد و نگذارد پا از دایره حقشان بیرون نهند و به حقوق دیگران تعدی کنند. “فجعل علیهم قیّم یمنعهم من الفساد” و در نقل دیگری امام تصریح دارند، به اینکه «أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَیمٍ وَ رَئِیسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِی أَمْرِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا» (بحارالانوار ج23 ص 32) یعنی ما هیچ یک از ملت های جهان را نمی بینیم که جز به وجود یک برپا دارنده نظم و قانون و زمامدار و حاکم توانسته باشد باقی و پایدار بماند و به حیات خود ادامه دهد، زیرا برای ساماندهی امور معنوی و مادی خود ناگزیر از داشتن حکومت و زمامدار می باشند.” با چنین تفکری حضرت رضا (ع) بر مسئولیت ولی امر و رهبر در مبارزه با فساد و تباهی تأکید دارند و بر مبنای رهنمودهای سیاسی حضرت (ع)، مفاهیم عام و مشخصه های مهم امامت و رهبری همچون «زمام الدین» و «نظام المسلمین» و «امین الله فی ارضه» و «خلیفة الله فی بلاده»، مصداق عینی و عملی پیدا می کند.

3-سومین اصل، آیین شهروندی است و هر فلسفه سیاسی باید موضع خود را در باب حقوق انسان ها در جامعه نظیر حق حرمت و کرامت انسان، حق آزادی، حق برخورداری از امنیت و عدالت، حق مشارکت و دخالت در سرنوشت سیاسی خود از طریق حضور در امور جامعه و اصلاح کژی ها و تعاون در خیرات و برخورداری از نظم و هدایت برای دستیابی به خوشبختی و سعادت و حیات طیّبه دینی را داشته باشد. در روایات منقوله از امام رضا (ع) این بخش به خوبی پوشش داده شده است. «شهروندان مدینه فاضله امام رضا علیه السلام» شیعیان مخلص هستند کسانی که دین و دنیا و مادیت و معنویت را به هم عجین کرده اند، کسانی که تنها مطیع اوامر الهی هستند و کسانی که اوامر الهی ائمه را اطاعت می کنند و دارای تولی و تبری هستند. آن ها شهروندان راستین جامعه اسلامی به شمار می روند.

4-آخرین اصل آیین سعادت است، فلسفه سیاسی امام رضا (ع) به همه زوایای زندگی سیاسی انسان ها توجه دارد. در روایتی حضرت می فرمایند از ما نیست کسی که دینش را به خاطر دنیایش و یا دنیایش را به خاطر دینش از دست بدهد. مبدء در کنار معاد در سیاست حضور دارند. غایت ها و آرمان ها و مطلوبیت ها هستند که به برنامه ها واندیشه ها و رفتارها جهت می دهند و سامانه فلسفه سیاسی به وجود می آورند. در روایت سلسلة الذهب عاقبت به خیری و ایمن ماندن از عذاب الهی را به ایمان و توحید و پذیرش امامت متوقف می داند. بنابراین کسانی به فلاح و سعادت می رسند که بر طریق هدایت و نظام دینداری حرکت کنند.

بر اساس این اصول، قبول مسئولیت ولایت عهدی توسط امام رضا (ع) را چگونه قابل توجیه است؟
 

بالاخره یک فلسفه سیاسی باید بتواند نفیاً و اثباتاً رفتارها و مواضع و نظام فکری صاحب آن فلسفه را توجیه کند. اگر اجازه بدهید من همه بحث را در همین مقوله متمرکز کنم. و به گفته های حضرت اشاره بکنم. روایتی از حضرت در عیون اخبارالرضا و بحارالانوار نقل شده که کسی به نام «ابن عرفه» از حضرت می پرسید: «ای فرزند رسول خدا! با چه انگیزه ای وارد ماجرای ولایت عهدی شدی؟» امام درپاسخ می گوید: «با همان انگیزه ای که جدّم علی علیه السلام وادار به حضور در شورا شد.»، این پاسخ به عقبه تاریخی فلسفه سیاسی امامان اشاره دارد. تمام فلسفه سیاسی امام رضا (ع) در ذیل همین عبارت می شود گزارش کرد.

امام رضا علیه السلام در فاصله دعوت مأمون تا زمان آمدن به خراسان، مواضع گوناگونی برای رو به رو شدن با توطئه های مأمون اتّخاذ می کرد که همه در راستای آن فلسفه سیاسی بود. از جمله این که درخواست مأمون از امام، مدت ها در مدینه بی پاسخ ماند و حضرت از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد و به همه نشان داد که رفتن به خراسان، به اختیار او نبوده است. حضرت به خوبی به توطئه ها و هدف های پنهان مأمون آگاهی دارد. مأمون از امام خواسته بود از خانواده اش هرکه را می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، امام با خود هیچ کس؛ را به همراه نبرد.

امام در نیشابور، در میان ده ها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت «سلسلة الذّهب» را خواند: «لَمَّا وَافَی أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع نَیسَابُورَ وَ أَرَادَ أَنْ یرْحَلَ مِنْهَا إِلَی الْمَأْمُونِ اجْتَمَعَ إِلَیهِ أَصْحَابُ الْحَدِیثِ فَقَالُوا لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لَا تُحَدِّثُنَا بِحَدِیثٍ فَنَسْتَفِیدَهُ مِنْک وَ قَدْ کانَ قَعَدَ فِی الْعَمَّارِیةِ فَأَطْلَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِی بْنَ الْحُسَینِ یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَینَ بْنَ عَلِی یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَ» پدرم موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش علی مرتضی نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل علیه السلام گفت که: از پروردگار شنیدم که فرمود: کلمه «لا اله الاّ الله» (توحید) دژ من است، پس هرکس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هرکس به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است.» امام در آخر حدیث «سلسلة الذّهب» پس از اندکی تأمّل، به حضّار و نویسندگان خطاب کرد: این موضوع شروطی دارد: «و انا من شروط ها؛ پذیرش امامت از جمله شروط آن (ایمنی از عذاب الهی به واسطه پذیرش توحید) است.» توحید از نظر امام پایه زندگی با فضیلت است که به کمک آن از هر بدبختی و رنجی، رهایی به دست می آید «ولایت» در فلسفه سیاسی امام همبستگی شدیدی با «توحید» دارد؛با رهبری حکیمانه و دادگرانه امور جامعه به سامان می رسید. امام در نیشابور از فرصتِ به دست آمده برای بیان حقیقت امامت بهره گرفت.

امام علیه السلام در مرو
ماه ها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می گفت. او نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایت عهدی؛ هیچ کدام را نمی پذیرفت تا اینکه مأمون با تهدیدهای پی درپی قصد جان حضرت را کرد. امام با موضع خود، زمینه را طوری آماده کرد تا مأمون را رویاروی حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده؛ بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است». حضرت با این شگرد، به مأمون فهماند که نیرنگش موفّقیت آمیز نبوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.

امام در مجلس بیعت، بدون آنکه از مأمون تشکر کند، فرمود: «ما به خاطر رسول خدا (ص) بر شما حقّی داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقّی. هرگاه شما حقّ ما را در نظر بگیرید، بر ما نیز واجب است که حقّ شما را منظور بداریم.»این عبارت، بار معنایی زیادی را داشت. آنچه امام در سند ولایت عهدی نوشت، از موضع گیری های دیگرش مؤثّرتر بود و بیانگر زوایای گسترده اندیشه مبنایی و ولایی وی است. حضرت در آغاز آن می نویسد: «ستایش برای خداوندی است که هرچه بخواهد، همان کند. هرگز چیزی بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدّراتش نتوان سر باز زد…»

آنگاه به توطئه های پنهان مأمون اشاره می کند و می فرماید: « او از حقّانیت چشم ها و از آنچه در سینه ها پنهان است، آگاهی دارد.» امام مردم را به خیانت ها و نقشه های پنهانی توجّه می دهد. سپس چنین ادامه می دهد: «و درود خدا بر پیامبرش محمّد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاک و مطهّرش باد…» در آن عصر هرگز روش نگارش، چنین نبود که در اسناد رسمی پس از درود بر پیغمبر، کلمه «خاندان پاک و مطهّرش» را نیز بیفزایند؛. امام در ادامه می نویسد: «امیرالمؤمنین حقوقی از ما می شناخت که دیگران بدان آگاه نبودند». مأمون ولایتعهدی را در اختیار امام قرار داده که حقّ خود حضرت بوده؟! حقّی که پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر می گشت. آری، حقّی که مردم آن را نمی شناختند، در قسمتی دیگر از سند امام رضا علیه السلام، چنین می نویسد: «و او (مأمون) ولایت عهدی خود و فرمانروایی این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وی زنده باشم…»! امام با این جمله می خواست به توطئه های مأمون بیشتر اشاره کند. و در ادامه می گوید: «هرکس گرهی را که خدا، بستنش را امر کرده، بگشاید و ریسمانی که همو استواری اش را پسندیده، قطع کند، به حریم خداوند تجاوز کرده است.» منظور امام از گره و ریسمانی که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبری است، که نباید پیوندش را از خاندانی که خدا مأمور این امر کرده است، جدا نمود. سپس به ماجرای تاریخی غصب رهبری و خلافت اشاره می کنند «که در گذشته کسی این چنین کرد؛ ولی برای جلوگیری از پراکندگی در دین و جدایی مسلمانان، اعتراضی به تصمیم ها نشد و امور تحمیلی به عنوان راه گریز، تحمّل گردید.»

امام رضا(ع) آشکارا به مشروعیت خلافت و رهبری خود تصریح می کند و بر اساس سیره علوی، روش زمامداری خویش را بیان می کند:« خدا را بر خویشتن گواه می گیرم که اگر رهبری مسلمانان را به دستم دهد، با همه؛ به ویژه بنی عباس به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبرش عمل کنم؛ هرگز خونی را به ناحق نریزم و ناموس و ثروتی را از چنگ دارنده اش به در نیاورم، مگر در آنجا که حدود الهی مرا دستور داده است.» این فلسفه سیاسی شهریاری است که در بالا اشاره شد. حضرت، تعهّد می کند که به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با همه و به ویژه با عباسیان رفتار می کند و این، درست همان خطّی است که علی علیه السلام خود را بدان ملزم کرده بود. پیروی از خطّ و برنامه علی علیه السلام برای مأمون و عباسیان نیز قابل تحمّل نبود و آن را به زیان خود می دیدند.

فرمانروا باید پاسدار قانون باشد نه برتر از آن
سپس با تعریض به روش ناصواب حکومت مأمون و سبک حکومت خویش می فرماید: «اگر چیزی از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونی نمودم، شایسته این مقام نبوده، خود را مستحقّ کیفر نموده ام و من به خدا پناه می برم از خشم او» امام علیه السلام با توجه به شیوه خلفای عباسی می خواست این معنا را به همگان تفهیم کند که فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد، نه آنکه برتر از آن قرارگیرد؛ از این رو هرگز نباید از کیفر و بازخواست مصون بماند.

در پایان، مأمون به امام(ع) می گوید: «موافقت خود را با خطّ خویش بنویس و خدا و حاضران را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده.» امام، تنها خداوند را بر خویشتن شاهد می گیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمی گزیند؛ چون می دانست که در دل هایشان نسبت به وی چه می گذرد.

شروط امام رضا(ع) برای ولایت عهدی
از نکات بسیار مهم که ابعاد فلسفه سیاسی امام را روشن می کند این است که او برای پذیرفتن مقام ولایت عهدی شروطی گذاشت و در آن ها از مأمون چند تعهد را طلب کرد:

1-امام هرگز کسی را بر مقامی نگمارد و نه کسی را عزل کنند

2-هیچ رسم و سنّتی را نقض نکند. و چیزی از وضع خود را دگرگون نسازد

3-از دور، مشاور در امر حکومت باشد.

مأمون به تمام این شروط پاسخ مثبت داد؛ بنابراین، امام بر پاره ای از هدف های مأمون خطّ بطلان کشید؛ زیرا اتّخاذ چنین موضعی، آثاری از قبیل، متّهم ساختن مأمون، اعتراف نکردن به مشروعیت سیستم حکومتی وی و اینکه این حکومت هرگز نظر امام را تأمین نمی کرد. بنابراین، امام هرگز حاضر نبود تصمیم های قدرتِ حاکمه را عملی سازد. امام با این کار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولایت عهدی را ردّ کرد؛ بلکه پس از اجبار به پذیرفتن آن، با قبولاندن این شروط به مأمون، خود را در عمل از صحنه سیاست به دور نگاه داشت. فلسفه سیاسی امام رضا(ع) که یک فلسفه جامع است باید ارائه شود و همین بهترین راه برای تولید علم دینی و تحول در علوم انسانی است. ما بهترین منابع فلسفه سیاسی را در اختیار داریم ولی متأسفانه استفاده نمی کنیم.

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.