مدرسه علمیه حضرت ولی عصر (عج) تهران
مقام معظم رهبری: طلبه باید منشا امید وشور ونشاط و تحرک باشد.
مقام معظم رهبری: طلبه باید منشا امید وشور ونشاط و تحرک باشد.
چهارشنبه 95/03/12
سرمقالهی نشریهی خط حزبالله (شمارهی سیوچهارم)
آغاز به کار پنجمین دورهی مجلس خبرگان رهبری با پیام رهبر انقلاب اسلامی همراه بود. در این پیام کوتاه، معظمله به تبیین اهمیت و کارکرد خطیر این رکن مهم از ارکان نظام جمهوری اسلامی پرداختند و فرمودند: «اهمّیّت این مجلس عظیمالشّأن، ناشی از عظمت مسئولیّتی است که بر دوش منتخب آن نهاده شده است. این مسئولیّت در یک جمله: حراست دقیق و همهجانبه از هویّت اسلامی و انقلابی نظام حاکم بر کشور و هدایت دستگاههای درهمتنیدهی این نظام به سمت هدفهای والا و عالیقدر آن است.»(۱۳۹۵/۰۳/۰۱) این جملات، بهانهای است تا بار دیگر این موضوع مهم بازخوانی شود که «مأموریت و وظیفهی اصلی ولی فقیه در نظام جمهوری اسلامی چیست؟» پایه و زیرساخت حکومت اسلامی، باور مردم به حاکمیتِ «فقیه» جامع شرایط، «عدالت و تقوی» و «کارآمدی مدیریتی» است؛ و این «اعتقاد به ولایت فقیه، آن جورى که… در نظام جمهورى اسلامى قاعدهی همهی امور هست، این یک اعتقادى است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حق اصول اسلامى و منطبق با عقل سلیم.»(۱۳۶۶/۱۱/۱۶)
از طرفی به تعبیر حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه مشروعیت کلیهی ارکان مدیریتی نظام، در گرو ولی فقیه است. از این رو «اشراف و نظارت ولى فقیه بر همهی مراکز اساسى و حساس جامعهی اسلامى، یک ضرورت است که قانون اساسى ما به این ضرورت پاسخ گفته است.»(۱۳۶۲/۰۲/۳۰) حال این سوال پیش میآید که این «اشراف» به معنی مدیریت مستقیم و دخالت در همه تصمیمات و اقدامات ارکان اجرایی نظام است، یا ماموریت ولی فقیه حراست از جهتگیری کلان نظام در مسیر تعریف شده اسلام است؟ به این سوال در بیانات رهبر فرزانه انقلاب پاسخ داده شده: «رهبرى مهمترین کارش عبارت است از تعیین سیاستهاى کلان کشور؛ یعنى آن چیزهایى که جهتگیرى کشور را مشخص مىکند؛ که همهی قوانین، همهی مقررات، همهی عملکردها باید در این جهت باشد. حضور رهبرى در همة بخشهاى کشور، به معناى حضور سیاستهاى رهبرى است که باید با دقت اجرا بشود.»(۱۳۸۰/۰۸/۰۸) تفکیک این دو حوزه (سیاستگذاری و اجرا) در کلام معظمٌله بدین شرح تبیین شده است: «مسئولیت مدیریت انقلاب با مدیریت اجرایى کشور فرق دارد؛ این را توجه داشته باشید. رهبرى طبق قانون اساسى در کشور مسئولیت اجرایى ندارد؛ جز در زمینه نیروهاى مسلح. مسئولیت اجرایى به عهدهی قواى سهگانه است، منتها مدیریت انقلاب - که همان رهبرى باشد - مسئولیت حفظ جهتگیرى انقلاب و نظام را دارد، باید مواظب باشد انقلاب و نظام از آرمانها منحرف و منصرف نشود؛ فریب دشمن را نخورد و راه را عوضى نرود؛ اینها مسئولیتهاى رهبرى است. مسئولیت اجرایى به عهدهی مسئولان اجرایى است و هر کس مسئولیتى دارد، باید طبق مسئولیت خود عمل کند.»(۱۳۸۲/۰۲/۲۲)
این برداشت روشن از متن قانون اساسی را میتوان با مثالهایی برای مخاطب آشکارتر کرد و بطلان بسیاری از شبهات مطرح شده توسط برخی مغرضین - که به دنبال انداختن بار مسئولیت کاستیها و خطاهای اجرایی کشور به عهدهی رهبری و صرف نظر از مسئولیت و تأثیر مدیران اجرایی در این زمینه هستند ـ را آشکار ساخت: «از رهبرى توقع نیست که ـ فرض بفرمایید ـ مشکلات شهردارى را حل بکند، یا مشکلات فلان وزارتخانه را درست بکند… در نظام اسلامى علاوه بر آن کارهایى که به صورت اجرایى انجام مىگیرد، مسائلى که دولتها انجام مىدهند، وزراء انجام مىدهند، مسئولین گوناگون انجام مىدهند، قوهی قضائیه انجام مىدهد، یک چیزى وجود دارد که او از همهی اینها بالاتر است و او عبارت است از جهت دادن به این همه. ممکن است که آدمهاى خوبى هم در دستگاه قضایى باشند، اما جهتِ قضاء، جهت قضاء اسلامى و مرضىّ عندالله و مرضىّ لدى الفکر الاسلامى نباشد.
رهبرى باید این را تضمین بکند ولو حالا در یک گوشهاى هم ممکن است یک خطاى قضایى انجام بگیرد. مثل همین است در امور اجرایى؛ حتى مثل همین است در امر تفنین و قانونگذارى. مسائل فراوانى هست در حوزهی رهبرى که عمدهی آنها بر مىگردد به جهتگیرى و احیاناً اتخاذ تصمیمهایى که مسئولینذى ربط وکسانى که مستقیماً مسئول آن هستند، اینها به جهتى از جهات قادر نیستند به اتخاذ این تصمیمگیرى. آن وقت رهبرى باید بیاید آن کار را انجام بدهد و آن گره را باز کند.»(۱۳۷۲/۱۰/۰۸)
پس میتوان اینطور جمعبندی کرد که رسالت و ماموریت اصلی ولی فقیه، «سیاستگذاری کلان» در مسیر تحقق اهداف والای اسلام و حاکمیت اسلامی و «صیانت از جهتگیریهای کلان» نظام در مسیر حرکت تاریخی خود است؛ چرا که «اگر جهتگیری به سمت هدفها در یک انقلاب، در یک حرکت اجتماعی صیانت نشود و محفوظ نماند، آن انقلاب به ضد خود تبدیل خواهد شد.»(۱۳۸۹/۰۳/۱۴) خبرگان بهعنوان نمایندگان تخصصی مردم بر وجود و استمرار شرایط ولی فقیه نظارت میکنند. شرایطی که در اصل ۱۰۹ قانون اساسی هم به آن تصریح شده است. از این رو، مجلس خبرگان، ضامن استمرار اهداف حاکمیت اسلامی در قالب سازوکار کلان مدیریتی نظام جمهوری اسلامی خواهد بود.
دوشنبه 95/03/10
حجتالاسلام قرائتی
حجتالاسلام محسن قرائتی استاد قرآن کریم با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در مسجد سیدالشهداء(ع) این دانشگاه، به سخنرانی درخصوص تشویق و تنبیه در اسلام پرداخت که در ادامه متن سخنان ایشان به نقل از فارس تقدیم خوانندگان عزیز میشود.
***
توکل به خدا
سبب رسیدن به آرامش
درباره اسلام هر چه پیش میرویم، احساس میکنیم که کمتر میدانیم و اسلام را نشناختهایم. در اسلام توجه ویژه به روح و روان شده است. همه دین ما از بای بسم الله تکیه دادن به خداوند است. مثلاً آمده است؛ به تو پناه میبرم، به تو توکل میکنم، مرا یاری کن، کمکم کن و … انسان تا زمانی که به خدا تکیه کند، مانند بچهای که دستش در دست پدرش است، آرامش دارد. «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» یاد خدا آرامش بخش است. شما اگر بدانی در دستت طلاست، اگر همه دنیا هم بگویند در دستت سفال است، آرامش داری و نگران نمیشوی. امام خمینی(ره) فرمود: «اگر خمینی تنها هم بماند، لحظهای با آمریکا سر سازش نخواهد داشت». این نشانه آرامش و توکل است. «لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ» (نساء/84) پس در راه خدا پیکار کن؛ جز عهدهدار شخص خود نیستى.
آداب وشرایط تشویق در اسلام
1. تشویق باید به اندازه باشد و نباید مخاطب را به طوری تشویق کنیم که فکر کند به آخرین درجه تکامل رسیده است. قرآن کریم، گاهی مىگوید: اگر این کار را بکنید، شاید رستگار شوید: «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (بقره/ 189) «لعل»؛ یعنى امید است.
2. تشویق باید با انصاف و عدالت باشد. اگر کسی گفت: سلام شما بگوئید: سلام علیکم! اگر گفت: سلام علیکم! شما بگوئید: سلام علیکم و رحمهًْ الله!
3. تشویق و تشکر نباید فقط جنبه مادی داشته باشد؛ گاهی نام خیر یا ستایش فرد یا دعایی… خود تشویق است و تشویق معنوى، گاهى کارسازتر است: «إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ؛ و بر آنان درود فرست(و دعا کن). زیرا دعاى تو، مایه آرامش آنان است. (توبة/ 103) یا اینکه پیغمبر به عنوان تشویق دست کارگر را بوسید.
انگشترهای با برکت
من یک بار تعدادی انگشتر خریدم و خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدم و از ایشان خواهش کردم که اینها را به عنوان هدیه از من قبول کند و دوباره به من بازگرداند تا به عنوان هدیه از طرف رهبر معظم انقلاب به هیئتهایی که نماز جماعت ظهر عاشورا را برگزار میکنند، بدهیم. پس از اهدا، به عشق آن انگشترها چهل نماز جماعت دیگر وسط خیابان راه افتاد و کم کم همهگیر شد و به واسطه آن انگشترها و هدیه کوچک، ظهر عاشورا حتی در کشورهای دیگر نماز جماعت در خیابان راه افتاده است.
4. تشویق شونده نباید از هر جهت بیعیب باشد؛ ممکن است که به دلیل کار خوبی تشویق شود؛ اگرچه از جهات دیگری نقص داشته باشد. بلال در گفتن حرف شین نقص داشت و پیامبر اکرم(ص) فرمود: خدای تعالی شین او را به جای سین میپذیرد. ما نباید انتظار داشته باشیم که کسی که تشویق میشود، هیچ عیبی در او و بستگان و دوستانش نباشد.
5. گاهی تشویق جنبه حمایت دارد؛ یعنی افرادی در کوبیدن شخصی یا چیزی یک دست میشوند، در این موارد انصاف اقتضاء میکند تا انسان، کمالی را از آن شخص برجسته کند تا جلوی انتقادها را بگیرد.
حضرت عیسى(ع) با جمعیتى بودند. خواستند از کنار سگى بگذرند. یکى گفت: چه سگ سیاهى است. یکى گفت: چه سگ لاغرى است. یکى گفت: چه سگ بدبویى است. هرکسى یک نقطه ضعفى را گفت. حضرت عیسى(ع) فرمود: «چه دندانهاى سفیدى دارد.» و با این عمل به همه آنها فهماند که اگر کسی را به رگبار میبندید، خوبیهای آنها را هم بگوئید.
6. جهت و علت تشویق باید برای دیگران روشن باشد و الاّ ممکن است که تشویق بعضی، افکار و اخلاق و عقاید دیگران را تخریب کند. قرآن کریم در موارد متعدد که سخن از لطف و پاداش است، دلیل آن را برای دیگران نقل میکند: «لمّا صبروا»، «بما کانوا یعملون»، «بما کانوا یفعلون» و… تا فکر نشود که در تشویق، یک تبعیض است.
7. توجه به استعداد و وُسع افراد در تشویق، امر مهمی است؛ یعنی کار را با توان بدنی و جسمی و روحی افراد بسنجیم. خداوند در قرآن میفرماید: «لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» (بقره/286) خداوند هیچ کس را جز بقدر توانایىاش تکلیف نمىکند:«لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًاإِلَّا مَا آتَاهَا» (طلاق/7) خدا هیچ کس را جز [بقدر] آنچه به او داده است تکلیف نمىکند.
کسى که ندار است و مقدار کم انفاق مىکند، قابل ستایش است، «لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ؛ مؤمنانِ (تهیدستى) که جز به اندازه توانشان چیزى (براى انفاق و پشتیبانى از جبهه) نمىیابند» (توبه/79) ولى اگر فرد دارا و متمکّن به مقدار قابلى کمک نکند، نه تنها که شایسته تشویق نیست، بلکه شایسته توبیخ است. «أَعْطى قَلِیلًا؛و اندکى (از مال) بخشید.» (نجم/ 35)
یک لیوان آب ظهر عاشورا یک میلیارد میارزد، ولی غروب عاشورا ارزشی ندارد. این به این معناست که هر چیزی در جای خویش ارزش دارد.
اصول تنبیه و توبیخ
توبیخ هم همینطور است. توبیخ نیز اصولی دارد که باید رعایت شود.
1. غیرمستقیم باشد.
2. بگونهای عمل شود که به یأس تبدیل نشود.
3. توبیخ باید همراه با نشان دادن راه جبران باشد.
4. پس از پشیمانی فرد صورت نگیرد. همچون یوسف(ع) که برادران خطاکار خود را پس از پشیمانى توبیخ نکرد و فرمود: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ ؛امروز بر شما توبیخ و ملامتى نیست.» (یوسف/ 92)
5. در انتقاد، همه را توبیخ نکنیم؛ اشتباه فردی یا گروهی، نباید سبب عمومی شدن توبیخ و سرایت آن به دیگران شود.
6. دلیل تنبیه و توبیخ اعلام شود.
7. توبیخ و تنبیه متناسب با میزان نقش افراد در تخلف باشد: «وَ الَّذى تَوَلّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظیمٌ؛ کسى که در انجام گناه نقش اصلى را ایفا کرده است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینى در انتظارش است.» ( نور/ 11)
8. باید همراه با ارشاد و رهنمود باشد.
9. مناسب با عمل باشد.
به هر ترتیب ما در قرآن درباره هر رشتهای دستور داریم. امام رضا(ع) فرمود: اگر مردم مزه دین را بچشند، همه مؤمن میشوند.
گلچینی از معارف کیهان
یکشنبه 95/03/09
ما شعبان در شُرُف انقضاست به استقبال ماه مبارك رمضان بايد برويم. مستحضريد يك سال طبيعي هست كه اول فروردين، گياهان و درختها سرسبز ميشوند، اول سال است؛
اما بر اساس ادعيه, بر اساس روايات, اول سال براي كسي كه بحثهاي اخلاقي دارد, اهل سير و سلوك است، اول ماه مبارك رمضان است. در دعاها, در روايات «غرّةالشّهور» هست,«غرّةالسنة» هست, «رأسالسنة» هست دعاهايي كه در اول ماه مبارك رمضان هست تعبيرات فراواني دارد كه اين اول سال است, آغاز سال است و مانند آن. براي كسي كه ميخواهد بر اساس علوم انساني و انسانيّت خودش ارزيابي كند، اول ماه مبارك رمضان خودش را آماده ميكند و آخر ماه شعبان هم آخر سال است.
و اگر جناب حافظ و امثال حافظ گفت: ماه شعبان نده از دست قدح كاين خورشيد٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شديعني چند روز بيشتر فرصت نداريد
كسي كه حساب مالي دارد يك تاجر بالأخره آخر سال بايد سود و زيان خودش را حساب كند. ماه شعبان, آخر سال ماست؛ يعني سال اخلاقي ما, سال اعمال ما, سال اعتقاد ما كه اين سال چه كار كرديم. اينكه در دعاهاي ماه شعبان است: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ» همين است. دعاهاي ماه شعبان اين است خدايا! اگر تاكنون ما مورد لطف تو نبوديم آمرزيده نشده بوديم از اين به بعد ديگر ما را بيامرز؛ الآن اگر رفتيم, رفتيم، اگر ـ معاذ الله ـ مرگ, پوسيدن بود و از بين رفتن بود حساب و كتابي نبود، اما مرگ از پوست به در آمدن است. اوّلين سؤالي كه از ما ميكنند ميگويند عمرت را در چه راهي صرف كردي؟ ما بايد جواب نقد داشته باشيم چون مرگ, زندگي است و مرگ, از پوست به در آمدن است نه پوسيدن، بايد جواب نقد داشته باشيم كه چه كار كرديم.
اين است كه بسياري از بزرگان اين دهه آخر شعبان كه ميشود تمام تلاش و كوشش آنها اين است كه سود و زيانشان را مشخص كنند كه من اين يك سال چه كردم با چه وضعي ميخواهم مهمان خداي سبحان بشوم، چون در ماه پربركت رمضان که ماه «ضيافتالرحمان» است انسان يا در آن زمين مهمان خداست به نام سرزمين وحي يا در اين زمان مهمان خدا به نام ماه مبارك رمضان است. يا ما بايد مهمان خدا باشيم در اين دو مقطع يا ميزبان خداي سبحان باشيم كه جمع هر دو را شايد. چه وقت ما ميزبان خدا هستيم و چه وقت خدا مهمان ماست فرمود: «أَنَا عِندَ المُنكَسِرَة قُلُوبُهُم» كسي كه قلب شكسته دارد با خدا اهل مناجات است با خدا راز و نياز دارد، ميگويد: «من الهي هو الله گويم»، به تعبير شيخناالاستاد حكيم الهي قمشهاي(رضوان الله عليه)، با قلب شكسته هميشه تا مظهر او بشود اين ميزبان خداست. اگر كسي اين توفيق را داشت كه خدا مهمان اوست، يعني لطف خدا و اگر اين را نداشت لااقل در آن سرزمين يا در اين زمان، خودش را دريابد، پايان ماه شريف شعبان اين است و بهترين فرصت عمل به قرآن, قرائت قرآن, راهنمايي گرفتن از دستورات قرآن كريم كه بعضي از آيات را اين رياست محترم هم قرائت فرمودند.
(منبع : درس اخلاق ۹۳/۳/۲۹)بیانات آیت الله جوادی آملی
شنبه 95/03/08
تقلب کار نادرستی است واگر حقی از کسی ضایع شود یا خلاف مقررات نظام کسی مرتکب شود بله مستحق عذاب است .اگر مسئول یا معلم یا حتی شاگرد دیگر که از روی دستش می نویسد راضی باشد این تاثیری در مساله ندارد یعنی اگر کسی تقلب می کند آن فردی که او را کمک می کند معلم باشد یا از شاگردان باشد راضی باشد یا نباشد تاثیری در مساله ندارد.
پنجشنبه 95/03/06
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
از خداوند متعال با همهی وجود سپاسگزاریم بهخاطر انتخابات خوبی که در سراسر کشور با استقبال وسیع مردم عزیزمان انجام گرفت(۲) و مجلس وزین و محترمی بحمدالله تشکیل شد. به همهی برادران عزیز، آقایان محترم، علما و فضلای گرامی خوشامد عرض میکنم؛ بخصوص به تازهواردان و کسانی که اوّلینبار وارد این مجلس محترم شدهاند که در میان آنها بحمدالله تعدادی جوانان پرنشاط، مجتهدان جوان و فعّال حضور دارند. امیدواریم که خداوند به همهی شما و به ما توفیق بدهد تا بتوانیم وظایفمان را انجام بدهیم.
یاد درگذشتگان این مجلس را گرامی میداریم؛ عزیزانی، بزرگانی سالها در این مجلس حضور داشتند، کارهایی کردند، خدماتی کردند، خداوند انشاءالله درجات آنها را عالی کند؛ آخرینشان برادر عزیزمان، مرحوم آقای طبسی (رضوان الله تعالی علیه) بود که انشاءالله خداوند اجر زحمات آن مرد خدوم و زحمتکش را در این مرحلهی دشوار و پُرخطر به ایشان عنایت کند و مایهی روشنی چشم ایشان بشود.
تشکیل این جلسه، با ماه شعبان که ماه اعیاد بزرگ و ماه تضرّع و خشوع و استغفار است همراه شد؛ این را هم به فال نیک میگیریم. ماه مهمّی بود که خب، رو به پایان است؛ امیدواریم که خداوند ما را بیبهره نگذاشته باشد از برکات این ماه که «اَلَّذی کانَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یَدأَبُ فی صیامِهِ وَ قیامِهِ فی لَیالیهِ وَ اَیّامِه».(۳)
مطلبی که بنده آماده کردهام که عرض بکنم، سه نکته است: یک نکته مربوط به هویّت این مجلس است؛ یک نکته مربوط است به مسیر این مجلس و وظایفی که متوجّه آن است، [یعنی] جهتگیری و مسیر این مجلس به نظر میرسد چگونه باشد؛ یک نکته هم که اگر وقت شد و خیلی مزاحمتْ طول نکشید و در پایان عرض میکنم، دربارهی وظایف عمومیای که در این دوره برعهدهی همه است، از جمله بر عهدهی ما و شما و این مجلس و دیگران.
دربارهی هویّت این مجلس، بنده وقتی فکر میکنم، میبینم این یک موهبت الهی بود که خدای متعال به نظام جمهوری اسلامی عطا کرد؛ مجلس خبرگان یک موهبت است از طرف پروردگار، چیز عظیمی است. اگرچه این مجلس برای هدف خاصّی است که تصریح شده در قانون اساسی لکن با قطع نظر از آن هدف هم، این مجلس خیلی حادثهی بزرگی است؛ پدیدهای است.
چرا؟ چون این یک مجموعهای است از علما و صاحبنظران و خبرگان دینی و علمی از سراسر کشور که هر سال -حالا دو مرتبه، اگر اقتضا کند بیشتر- بهمناسبت آن مسئولیّت، دُور یکدیگر جمع میشوند و ظرفیّت عظیمی را به وجود میآورند برای تبادل نظر، برای فکر کردن، برای هماهنگ شدن.
صفحات: 1· 2
پنجشنبه 95/03/06
وسایل فراوانی برای هدایت مردم وجود دارد و لازم است که مبلغان در ماه رمضان از این فرصت به خوبی استفاده کنند.
اهل بیت (ع) علاوه بر آداب و سنن خوب امری تازه برای پیروان خود آورده اند و سید ابن طاووس از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمودند سالی که نکوست از رمضانش پیداست.
آل سعود زمان پیامبر هم ایشان را از رسیدن به مکه باز داشتند تا زمانی که آیه انا فتحنا لک فتحاً مبینا نازل شد و امسال هم آن ها از ورود حجاج جلوگیری کردند که خداوند عذابشان را زیاد کند.
از خدای متعال بخواهید که معارف الهی را با بیان و بنان شما به جامعه منتقل کند و شما امام امت در سوق به بهشت باشید.
وظیفه مبلغین در حقیقت دریافت حقایق الهی است و نشر این حقایق به وسیله بیان و بنان است، کاری که از شما متوقع است این است که همه افراد را برابر با قرآن و عترت هدایت کنید.
باید با هر کس متناسب با زمان، موقعیت، سن و شرایط خاص همان فرد و با توجه به لطف و مغفرت الهی سخن بگوییم؛ بدین گونه که نه آن شخص را غرور بر دارد و نه نا امید شود؛ لذا در تبلیغ باید طبیبانه، انذار و تبشیر در کنار هم قرار بگیرد تا اگر جراحی وجود داشت مرهم نیز وجود داشته باشد.
شما مبلغان، نائبان اهل بیت علیهم السلام در ابلاغ و تبلیغ هستید ، معنای «امیر بیان» بودن در کلام ائمه این است که کلام، در اختیار انسان باشد و او کلام را فرمانروایی کند، یعنی در جای خود سکوت کند و در زمان مناسب با رعایت تمام جوانب سخن بگوید.
ماه شعبان نعمات فراوانی دارد و کسی را در این ماه نباید نا امید کنیم و با هر کس با جمع لطف و قهر رفتار کنیم البته در ارائه کلمات و معارف خداوندی ناز هم باید کرد و باید با جوان پیر، در معرض گناه، با سواد و بی سواد رفتارهای گوناگون را در پیش گرفت.
افزون بر جلسات عمومی در مباحث تبلیغی باید از جلسات خصوصی نیز بهره برد چرا که افراد انتظار دارند که حرف جدید و ویژه ای را از شما بشنوند و این رویه درباره ائمه نیز صادق است.
ما باید انقلاب را حفظ کنیم امام علی (ع) فرمود اگر می خواهید انقلاب حفظ شود باید در میدان انقلاب جمع شوید اما آدرس میدان انقلاب را امام علی اینچنین می فرماید که علی و اولاد علی میدان انقلابند اگر راه ما راحفظ کنید نه گمراه می شوید و نه راه دیگران را مسدود می کنید.
ما در نظام و کشور چیزی کم نداریم که بخواهیم آن را از دیگران بگیریم و این کشور امام زمان همه چیز دارد و نیاز به دیگری ندارد.
(منبع : بیانات در دیدار مبلغان نخبه و برتر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ۹۵/۳/۶)
پنجشنبه 95/03/06
پرسش:
«آرزوى دراز» و «همت بلند» چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند؟
پاسخ:
در روايات، آرزوهاى طولانى به عنوان طول الامل مورد توبيخ قرار گرفته تا آنجا كه رهبران معصوم ما از آرزوهاى طولانى نگران مردم بودند و امام على فرمود: «ان اخوف ما اخاف … طول الامل» (نهجالبلاغه، خطبه 42) از سوى ديگر در روايات مىخوانيم:ارزش انسان به همت بلند اوست. «قدر الرجل على قدر همّته» (غررالحكم، ص 93) تفاوت اين دو در اين است كه آرزوهاى طولانى كه سبب گرايش به ماديات و غفلت از ارزشها باشد، مورد توبيخ است ولى همّت بلند، براى سعادت خود و جامعه بشرى قابل تقدير است.
شايد آن آرزوى طولانى مورد توبيخ باشد كه انسان را از خدا و خلق و قيامت و مكتب و محرومان جامعه و توطئههاى دشمن و وسوسههاى شيطانى و امكانات و راههاى رشد غافل كند.
ولى مراد از همت بلند، رسيدن به كمالات معنوى است كه مورد سفارش قرآن نيز هست.قرآن حتى به پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد: «و قل ربّ زدنى علماً» (طه ـ 114) اى رسول! از خدا بخواه كه علمت را افزون كند.
قرآن مىفرمايد: «اتقوا اللّه حق تقاته» (آلعمران ـ 102) تقواى شما بالاترين درجه تقوا باشد.
در جاى ديگر مىفرمايد: تلاوت شما بالاترين درجه تلاوت باشد، «حق تلاوته» (بقره ـ 121)و در جاى ديگر؛ جهاد و تلاش شما بالاترين درجه جهاد باشد. «حق جهاده» (حج ـ 78)و در آياتى سخن از سبقت و سرعت بسوى خيرات و در آياتى سخن از آن است كه پيامبرانى همچون ابراهيم در صدد آن بودند كه ايمان خود را به بالاترين درجه برسانند: «ولكن ليطمئنّ قلبى» (بقره ـ 260)
و پيامبر ديگرى مثل حضرت زكريا براى اطمينان به اين كه در پيرى از همسرى نازا فرزندى پيدا مىكند، از خداوند علامتى كه سبب يقين بيشتر او شود درخواست مىكند و مىگويد: «اجعل لى آيهًْ» «(زکریا) عرض کرد: «پروردگارا! نشانهای برای من قرار ده!» (آلعمران ـ 41) بنابراین تفاوت جوهری میان آرزوهای طولانی و همت بلند داشتن این است که آرزوهای طولانی موجب نسیان آخرت و غرق شدن در دنیا و آلودگیهای آن میشود در حالیکه برخورداری از همت بلند به معنی تلاش بیشتر برای رسیدن به قله کمالات معنوی است.
نقل از معارف کیهان
پنجشنبه 95/03/06
حجت الاسلام مرتضی آقا تهرانی
در زندگی آیتالله بهجت با یک سری عنایتها مواجه میشویم که طبیعی نیست. چه در مورد پدرشان و بیماری ایشان و چه در مورد خودشان. شاید این پرسش برای خیلیها پیش میآید که اگر یک آدمی در این سن کودکی بدون اینکه هیچ تلاشی کرده باشد، بدون اینکه حتی به سن تکلیف رسیده باشد صاحب چنین عنایتهایی هست، پس بنابراین بقیه راه را هم خودش نرفته است و این آدم از اول انتخاب شده بوده است. در اینجا باید دقت کنیم که تفاوتهای فردی هست و هیچ دو نفری عین هم نیستند. ما متفاوتیم و صریح قرآن هم هست و امروز هم علم به این نکته رسیده که: «فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»؛ ما بعضی از انسانها را بر بعضی برتری دادیم. این جدی است که مثلاً فرض کنید اگر بنده هوشم خوب است، حافظهام کم است. اگر قدم بلند نیست، زیباچشم هستم. هیچ دو تایی مثل هم نیستند. از نظر روحی هم همینگونه است. کسب کمالات معنوی هم دقیقاً همینطور است. در کسب علم هم باز هیچ دو نفری عین هم نیستند. حتی دوقلوهای همسان هم که خیلی شبیه هم هستند، عین همدیگر نیستند.
اما واقعیتی هست و آن اینکه - به اصطلاح - یک فضیلت اکتسابی داریم و یک فضیلت موهبتی. اگر در همان بستری که خدای تعالی آفریده، خوب کار کنیم و همان را خوب قدرشناسی کنیم، «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» زیادتر میشود و همان رشد میکند، همان بارور میشود. اما «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٍ»؛ اگر ناسپاسی کردیم اقلش این است که از بین میرود و فقط حسرتهایش برای ما باقی میماند.
بنابراین خدای تعالی برای اولیای خود یک بستری قرارداده است؛برای من هم قرارداده، برای شما هم قرارداده است. همه ما بالقوه انسان کامل هستیم. بالقوه یعنی استعداد انسان کامل شدن را داریم. اما بالفعل انسان کامل نیستیم، انسان کامل بالفعل حضرت ولیعصر ارواحنافداه است. تا شبیه او شدن، خیلی راه است. ولی ایشان انسانند و ما هم انسان هستیم، فرقمان کجاست؟ او فعلیتیافتۀ من است و من استعداد محض.
گذراز نفس ونفسانیات
من یک وقتی از حضرت استاد، آیتالله مصباح، شنیدم که میفرمودند: از مرحوم شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم علامه قاضی (رض)، شنیدم که آیتالله بهجت در سن 16 سالگی اهل هیچ نوع معصیتی نبود و کمالات جدی داشت. مثل اینکه میگفتند که به موت اختیاری هم رسیده بود. نفس برایشان مطرح نبود، نفسانیت مطرح نبود.
عمده طریق حرکت سیروسلوک گذر از نفس و نفسانیت است. درست است که مجاهده و مبارزه با شیطان لازم است. منظور، شیطان بیرونی یعنی آن محرک خارجی است ولی آن چیزی که بسیار مهم است نفس آدم است. اگر نفس من بازیاش نیاید، محیط نمیتواند کاری بکند. در جهنم هم که برود، میگوید: «أَيْنَ كُنْتُ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَال الْعَارِفِين»؛ اگر من را به جهنم هم ببرند، من همانجا تو را صدا میزنم؛ یعنی جهنم را بهشت میکنم.
در داستان امام حسین(ع) حتی یاران اباعبداللهالحسین، مثل قمربنیهاشم(ع) هم هیچ نفس و نفسانیات درونشان نیست. امام حسین(ع) مجاهده با نفس بسیار بزرگی را در کربلا ظهور و بروز داد. اصحابشان را نگاه کنید اصلاً باید از همه چیز گذشته باشد، زن، شهوت، مال، دارایی، مقام، پست، از همه اینها باید بگذرد. اگر میخواست یک کمی مشکل در این جهات داشته باشد باید برود آن طرف. عمر سعد بیچاره یک کمی حب مقام در جانش بود میبینید به چه روزی افتاد.
حرکت و برکت
خود آقای بهجت میفرمایند كه من در كربلا كه بودم بارها و در موارد مكرر از حضرت طلب كردم كه این توفیق را به من بدهد در كنار فراگیری علوم رسمی حوزه، در طریق معرفت هم بتوانم توفیق داشته باشم. جرقۀ برنامههای معرفتی ایشان از كربلا زده میشود و بعد وقتی كه میآیند به نجف شما نگاه كنید اساتیدی که دارند و نحوه چینش و گزینشی که میشود. البته پیداست که خود ایشان دغدغه این کار را دارند که خود این یک مسئله است؛ هر جایی، هر درسی، هر کلاسی و با هر کسی نمینشینند. بالأخره باید برنامه را آدم تنظیم کند یک جاهایی با ما هست، اگر شروع با ما نباشد و شروع نکنیم و بعد توقع داشته باشیم که چیزی بشود، یک مقدار توقع نابجاست.
بنابراین باید «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» باشد. هدایت پس از مجاهده است. بنده خیلی دیده بودم که از اساتید خوبشان در نجف یاد میکردند؛ حتی از بعضی از اساتیدی که فقه درس میدادند مثل مرحوم آیتالله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (معروف به کمپانی)، من دیدم که از همین ایشان هم مشق سیر و سلوک گرفتهاند. میگفتند: مرحوم آشیخ محمد حسین منزلشان پنجشنبهها روضهخوانی داشتند و ما هم شرکت میکردیم، وقتی شرکت میکردیم میدیدم که ایشان خودشان چای را میریختند میآوردند و جلو میهمانان میگذاشتند. میدیدم علیالدوام دهانشان به ذکر میجنبد و یا میفرمودند: اجازه نمیدادند که کسی حتی کمک کند، فوقالعاده متواضع بودند. بعد میفرمودند: ایشان دائماً مشغول ذکر است حرفی میزند یا احوالپرسی میکند یا خوشامدی میگوید و باز مشغول کار خودش است. خواستم این را بپرسم از ایشان، دیدم روی من خیلی با ایشان باز نیست. به کس دیگری گفتم که از آقا بپرس شما که علیالدوام ذکر میگویید، این ذکر چیست؟ شیخ محمدحسین غروی گفته بودند: شما چهکار داری؟ گفته بود: خب میپرسم، میخواهم بدانم. فرموده بودند: روایت است که اگر در روز هزار مرتبه سوره مبارکه «انا انزلناه» را بخوانیم خوب است.
استقامت، راهحل نهایی
آقای حسنزاده جملهای دارند در بحث استقامت، ایشان میفرمایند: عمل عمده در سلوک الیالله استقامت است. نزول بركات و فیوض الهی بر اثر استقامت است. این بیان حضرت استاد برگرفته از همان آیات محكم قرآن است كه «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت». خدای متعال نیز از پیامبر صلیاللهعلیهوآله همین را میخواهد كه مقاومت كن، ما امرت كردیم به مقاومت و پایداری.
شروع یک کار خوب خیلی سخت نیست؛ مثلاً فرض کنید بنده الآن میخواهم که دروغ نگویم. سخت نیست که بخواهم امروز مال کسی را نخورم و امروز آبروی کسی را نبرم؛ اما فردا چه؟ «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً»؛ دلها اقبال و ادبار دارد و این موجب میشود که انسان گاهی اوقات آمادگی برای چیزی دارد و گاهی ندارد. اگر شما بتوانید سطح آمادگی را بالا بیاورید یعنی اینکه امروز مقاومت کنم این حرام را انجام ندهم، فردا و پسفردا هم مقاومت کنم؛ رشد آدم از همینجا شروع میشود. آیتالله بهجت اینطور بود. میفرمودند: «به چیزی که یقین داری عمل کن تا آنچه که نمیدانی را خدا میدهد».
سبک سلوکی اساتید
سبک سلوک اساتید ایشان و سلسلهای که ایشان منتسب به آن هست از جناب سید علی آقای شوشتری شروع میکنند، بعد از ایشان، مرحوم ملاحسینقلی همدانی هستند و بعد مرحوم سید احمد آقای کربلایی و مرحوم بهاری که تقریباً از سید احمد آقای کربلایی به مرحوم قاضی منتقل میشود. به نظر بنده اینها مشیشان یک مشی برگرفته از اهلبیت علیهمالسلام است. خیلی جدی روی این جهت حساسیت نشان میدهند. به اعتقاد بنده سبکشان خیلی به سیدبنطاووس میخورد، چون مرحوم آقای بهجت خیلی به مرحوم سید ارائه میدادند. اقبال مرحوم سید مخصوصاً مورد توجهشان بود و صحبتهایی در مورد سید در درسشان و جاهای دیگر داشتند. پیدا بود که از جناب سیدبنطاووس متأثر هستند.
به نقل از معارف کیهان
چهارشنبه 95/03/05
همه ما ماموریم که راه علم آموزی را تا آخر عمر خود ادامه دهیم و این راه برای همگان باز است.
ممکن است برخی بگویند که آقایان این فرصت را دارند که تا پایان عمر علم بیاموزند و قلم به دست باشند اما این فرصت مقدور بانوان نیست در حالی که این فکر، فکر تامی نیست.
آموختن علم و دانش دو راه دارد؛ راه اول راه حس و تجربه است که یک راه عمومی است اما راه دیگر که شاید مقدور همه نیز نباشد راه علم آموزی از طریق طهارت روح و تزکیه نفس است که هم اثر بخش تر است و هم علمی که از این راه نصیب انسان می شود، علم حقیقی است.
انبیاء آمدند تا در کنار راه تجربی راه دیگری نیز برای کسب علم به بشر بیاموزند و بگویند که تنها راه عالم شدن راه چشم و گوش و سایر حواس نیست که اگر انسان یکی از این حواس را از دست داد از علمی که از طریق آن حس نصیب انسان می شود نیز محروم شود، بلکه اگر کسی تقوای روح و طهارت روح را از دست داد، علم ناشی از آن را نیز از دست خواهد داد.
طبق بیان انبیاء اگر کسی تقوای روح و طهارت روح داشته باشد، علم ناشی از آن را نیز به دست خواهد آورد، لذا همانطور که یک استخر ممکن است از دو راه پر آب شود؛ یکبار از طریق آبی که از خارج به داخل آن میریزند و یک راه اینکه یک چشمه از درون او بجوشد و او را پر آب کند. انسان نیز باید بداند که کسب علم دو راه دارد راه درون و راه بیرون و بسیاری از بزرگان در کنار بهره گیری از راه های بیرونیِ کسب علم، اساس علمشان را از راه درون کسب کردند.
خدای سبحان انسان را بی سرمایه خلق نکرده است بلکه به انسان فطرت سالم و آگاهی داده است که انسان باید از او بهره ببرد؛ این تفکر که خانم ها نمی توانند راه علمی را ادامه دهند درست نیست؛ اگر زنی مدیر منزل بود و وظیفه مادری و شوهرداری به عهده او بود باید بداند که ممکن است فرصت برخی تحصیلات از او گرفته شود، اما آن راه درون به روی همه ما باز است. بسیاری از احادیثی که درباره فضایل عالمان بیان شده است اختصاصی به زن و مرد ندارد و همه را شامل می شود.
بیانات آیت الله جوادی آملی در دیدارخواهران فارغ التحصیل جامعه الزهرا
سه شنبه 95/03/04
بخش اول
اسلام بر روابط انسانی بر پایه اعتقاد تأکید دارد. البته محدودیتهایی نیز برای روابط میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان از کافران و مشرکان قائل شده است. محدودیت روابط با غیرمسلمانان در راستای حفاظت از تأثیرپذیری جامعه و دولت اسلامی و سلطه بیگانگان است وگرنه دعوت و تبلیغ دین اسلام در میان آنان بدون داشتن ارتباط امکانپذیر نیست. نویسنده در مطلب حاضر چرایی و علل محدودیت با غیرمسلمانان را براساس آموزههای وحیانی قرآن تبیین کرده است که نخستین بخش آن اینک از نظر خوانندگان عزیز میگذرد.
***
چرایی و چگونگی روابط با غیر مسلمانان
انسان برای تأمین نیازهای عاطفی و روحی و بدنی خود نیازمند روابط با دیگران است؛ زیرا برخلاف آخرت که جمعیت است (شوری، آیه 7؛ تغابن، آیه 9؛ واقعه، آیه 50) نه اجتماع، دنیا به گونهای آفریده شده که انسان تنها با اجتماع میتواند نیازهایش را برطرف کند.
جامعه و دولت اسلامی برای تأمین نیازهای خود ناچار به ارتباط و اجتماع با دیگران است؛ هر چند که براساس آموزههای وحیانی قرآن، جامعه اسلامی با ایمان و تقوا میتواند از امدادهای غیبی و برکات الهی برخوردار شود (اعراف، آیه 96) بیآنکه نیازمند جوامع دیگری باشد؛ اما تا چنین حالتی در مردم و دولت ایجاد نشود، برای تأمین نیازهای خود ناچار به روابط هستند؛ اما این روابط نباید به گونهای باشد که موجب از دست رفتن استقلال اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن شود.
به سخن دیگر، جوامع انسانی به علل گوناگون نیازمند یکدیگر هستند و هر جامعهای برخی از نیازمندیهای خود را از طریق جوامع دیگر برطرف میسازد؛ ولی جامعه ایمانی میبایست هوشیار باشد که این نیازمندی و پاسخ به آن، موجب وابستگی اقتصادی و سرسپردگی به دشمنان و سلطه جوامع دشمن و بیگانه بر آنان نشود. از این رو خداوند در آیه 28 سوره توبه قطع روابط اقتصادی با دشمنان را برای جلوگیری از سلطه آنان و دستیابی به خودکفایی اقتصادی تشویق میکند. در این آیه خداوندبه مؤمنان و جامعه ایمانی وعده و امیدواری میبخشد که در صورت قطع رابطه اقتصادی و وابستگی به بیگانگان و دشمنان میتوانند به خودکفایی برسند و این قطع رابطه نه تنها اختلالی در اقتصاد و رشد و توسعه آن ایجاد نمیکند؛ بلکه فرصت استثنایی برای خودکفایی و رسیدن به استقلال اقتصادی است.
البته قطع رابطه اقتصادی ممکن است بحرانهایی را ایجاد کند. در این حالت نظارت دقیق دولت اسلامی و برنامهریزی درست و مناسب برای عبور از بحرانها ضروری خواهد بود (یوسف، آیات 47 تا 55؛ کهف، آیات 93 تا 97 و سبا؛ آیات 12 و 13).
باید توجه داشت این روابط با غیر مسلمانان تنها در مدار مسایل مادی و دنیوی نیست، بلکه میتواند دلایل دیگری داشته باشد که از جمله آنها دعوت و تبلیغ اسلام در میان آنان است؛ زیرا بدون ارتباط و نیز روابط نمیتوان افکار و عقاید اسلامی را به دیگران رساند و آنان را به اسلام دعوت کرد. از این رو، یکی از مجوزهایی که برای انجام ارتباط و روابط وجود دارد، مجوز ارتباط تبلیغی و دعوتی است. اسلام حتی اجازه میدهد تا دشمنان به محیط اسلامی و جامعه اسلامی وارد شوند و تحت محافظت و مراقبت با استفاده از امکانات جامعه اسلامی، مدتی رابرای شناخت حقیقت بمانند و بیآنکه تحت فشار و تهدید یا تطمیع باشند، به موطن خود بازگشته و با اختیار خود، حق انتخاب داشته باشند. وان احد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بأنهم قوم لا یعلمون؛ و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان قومی نادانند. (توبه، آیه 6)
جواز رابطه انسانی با دیگران
اسلام دین جهان شمول از جهات گوناگون است. این دین، هم از نظر کلی و فراگیری نسبت به همه مردمان و هم از نظر دائمی بودن از جهت زمانی، جهانشمول است.
با توجه به آنکه همه افراد جهان، مسلمان نیستند، برخورد دین جهانی باید به گونهای باشد که زمینه تعامل و همزیستی مسالمتآمیز فراهم باشد. بنابراین، رویکرد اسلام و جامعه و دولت اسلامی نسبت به ادیان و شرایع دیگر، یک رویکرد خوب و مسالمتآمیز است. این گونه است که در سطح محلی در قالب پذیرش جزیه با آنان رفتاری مسالمتآمیز دارد و در سطح منطقه و جهانی نیز با رویکرد مثبت با آنان در سطوحی،تعامل و ارتباط برقرار میکند.
البته اثبات مجوز روابط در چارچوبهای مشخص به معنای آزادی مطلق نیست، بلکه اسلام محدودیتهایی را در نظر گرفته که بیرون از چارچوبهای پیشگفته است. پس اسلام و آموزههای وحیانی قرآن، با آنکه دلایل این چرایی روابط با بیگانگان را به تفصیل در آیات قرآن بیان کرده، اما در چگونگی این روابط نیز خطوط قرمزی را مشخص کرده که باید مراعات شده و از آن تجاوز نشود.
خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان
چنانکه گفته شد،اسلام مجوز ارتباط و روابط با غیر مسلمانان را بنا به عللی پذیرفته است؛ اما این روابط راآزاد نگذاشته بلکه خط قرمزهایی را برای آن مشخص کرده است. در اینجا به برخی از مهمترین خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان اشاره میشود:
ممنوعیت رابطه ولایی با غیر مسلمانان و بیگانگان
از نظر قرآن، مجموعه غیر مسلمانان حتی از اهل کتاب، به عنوان بیگانگان شناخته میشوند؛ بنابراین نمیتوان همان روابط و ارتباطی را با آنان برقرار کردکه با مسلمانان برقرار میشود. به سخن دیگر، هر چند غیر مسلمانان طیف وسیعی از انسانها را تشکیل میدهند که شامل: 1. اهل کتاب از یهود و مسیحی و زرتشتی و صائبی (حج، آیه 17)؛ 2. کافران و مشرکان حربی؛ 3. کافران و مشرکان غیر حربی؛ 4. کافران و مشرکان غیر حربی معاهد؛ 5. منافقان شناخته شده در جامعه اسلامی،میشوند، ولی همه به عنوان غیر مسلمانان و بیگانگان دستهبندی میشوند و نمیتوان با آنها همان روابطی را داشت که میان مسلمانان جود دارد.
براساس آموزههای وحیانی قرآن، هر نوع رابطهای میبایست بر محور ایمان انجام گیرد. بنابراین، هرگونه رابطه میان مسلمانان و غیر مسلمانان، در سه سطح مودت، تولی و اتخاذ ولی ممنوع است.
خداوند در قرآن، به عنوان یک اصل هرگونه روابط ولایی میان مسلمانان باغیر مسلمانان را نفی کرده است. به این معنا که جامعه و دولت اسلامی باید هیچ رابطه ولایی با بیگانگان نداشته باشد. در آیات قرآن موارد زیر از روابط نفی شده است:
1. نفی رابطه ولایی با اهل کتاب: قرآن درباره نفی رابطه ولایی مؤمنان با اهل کتاب میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهود و نصاری را اولیای خود نگیرید که بعضی از آنان اولیاء بعضی دیگرند. و هر کس از شما آنها را اولیاء گیرد، از آنان خواهد بود. آری، خدا گروه ستمگران را راه نمینماید. (مائده، آیه 51) در این میان برخی از اهل کتاب به سبب ریشخند و بازی گرفتن دین اسلام باید نفی شوند؛ زیرا خداوند در جایی دیگر میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفتهاند چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و چه از کافران، دوستان خود مگیرید، و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید. (مائده، آیه 57)
2. نفی رابطه ولایی با کافران: خداوند در این باره نیز فرموده است؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، به جای مؤمنان، کافران را به دوستی خود مگیرید. آیا میخواهید علیه خودحجتی روشن برای خدا قرار دهید؟ (نساء، آیه 144) از نظر قرآن کافر، کافر است و فرقی میان کافر خویشاوند و غیر خویشاوند نیست. خداوند میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند آنان را به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند. (توبه، آیه 23)
3. نفی رابطه ولایی با مغضوبان: هر چند که مغضوبان بر یهودیان تطبیق شده ولی این عنوان عامی است که شامل گروههای بسیاری از مردم از کافران و مشرکان میشود. خداوند میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، مردمی را که خدا بر آنان خشم رانده، به دوستی مگیرید. آنها واقعاً از آخرت سلب امید کردهاند، همان گونه که کافران از زنده شدن اهل قبور ناامیدند. (ممتحنه، آیه 13) از این آیه هم چنین فهمیده میشود که ارتباط و رابطه ولایی با مغضوبان موجب میشود تا شخص یا جامعه نیز مغضوب الهی شود.
4. نفی رابطه ولایی مومنان با مشرکان: خداوند میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، حقیقت این است که مشرکان ناپاکند، پس نباید از سال آینده به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر در این قطع رابطه از فقر بیمناکید، پس به زودی خدا - اگر بخواهد - شما را به فضل خویش بینیاز میگرداند، که خدا دانای حکیم است. (توبه، آیه 28) به سخن دیگر، تعلیق حکم بر وصف، مخاطب را از علتیابی بینیاز میکند و میفهماند که علت داشتن وصف مغضوب علیه است.
5. نفی رابطه ولایی با منافقان: منافقان هر چند به ظاهر جزو مسلمانان و شهروندان جامعه اسلامی هستند؛ ولی کسانی که به عنوان منافقان شناخته میشوند باید به عنوان کافران ارزیابی شده و هر گونه رابطه با آنان قطع شود. خداوند میفرماید: شما را چه شده است که درباره منافقان، دو دسته شدهاید؟… منافقان همانگونه که خودشان کافر شدهاند، آرزو دارند که شما نیز کافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان برای خود، اولیایی را اختیار مکنید تا آنکه در راه خدا هجرت کنند. پس اگر روی برتافتند، هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان و از ایشان یار و یاوری برای خود مگیرید. (نساء، آیات 89-88)
6. نفی رابطه ولایی با دشمنان خدا و امت اسلام: برخی از کسانی که در موارد پیشین نفی شدهاند ممکن است تنها با مسلمانان، دشمنی داشته باشند ولی به خدا اعتقاد داشته و با خدا دشمنی نداشته باشند؛ بنابراین خداوند در جایی دیگر به مسئله دشمنان خدا و مسلمانان اشاره کرده و هر گونه رابطه ولایی را با آنان نفی کرده است: ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید به طوری که با آنها اظهار دوستی کنید و حال آنکه قطعا به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند و پیامبر خدا و شما را از مکه بیرون میکنند که چرا به خدا، پروردگارتان ایمان آوردهاید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمدهاید. شما پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار میکنید در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم. و هر کس از شما چنین کند، قطعا از راه درست منحرف گردیده است. (ممتحنه، آیه 1)
خداوند همانطوری که رابطه ولایی میان مسلمانان با این دستهها و احزاب را نفی کرده، فرمان میدهد که رابطه باید میان مومنان، برقرار باشد؛ زیرا رابطه ولایی کارکردهایی دارد که نباید میان مسلمانان و غیرمسلمانان ایجاد شود. از جمله کارکردهای رابطه ولایی آگاهی به اسرار باطنی و اطلاعات سری و رازهای مومنان و جامعه اسلامی است. از این رو خداوند میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید، از غیر خودتان، دوست و همراز مگیرید. آنان از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمیورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنی از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینههایشان نهان میدارد، بزرگتر است. در حقیقت، ما نشانههای دشمنی آنان را برای شما بیان کردیم، اگر تعقل کنید. (آلعمران، آیه 118)
نفی رابطه و دوستی با دشمنان
از نظر قرآن، هر گونه رابطه ولایی با دشمنان ممنوع است. از این رو خداوند با آوردن کلمه «اتخاذ» که معنا و مفهوم ملکه را در خود دارد، خواهان انزجار قلبی نسبت به آنان میشود. انزجار قلبی اولین مرتبه از مراتب نهی است و مومنان باید با این انزجار قلبی محبت خداوند را جایگزین کنند؛ زیرا در یک قلب، جای یکی از آن دو است و از آنجا که مومن مدعی دوستی خداوند است، دیگر جایی برای دوستی دشمنان نمیماند؛ زیرا دوستی خدا با دوستی دشمنان خدا قابل جمع نیست. از این رو خداوند میفرماید: قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند - دوست بدارند. در دل اینهاست که خدا ایمان را نوشته و آنها را با روحی از جانب خود تائید کرده است و آنان را به بهشتهایی که از زیر درختان آن جویهایی روان است درمیآورد، همیشه در آنجا ماندگارند، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند، اینانند حزب خدا. آری، حزب خداست که رستگارانند. (سوره مجادله آیه 22).
توضیح اینکه در اسلام، نهی از منکر درجاتی دارد که اولین درجه آن انزجار قلبی از بدی و بدکاران است. لذا بر همه مسلمانان واجب است که نسبت به بدی و بدان منزجر باشند؛ این انزجار قلبی باید نسبت به بدی و بدکار در قلب آدمی تحقق یابد، حالا خواه در مقام عمل بتوان مانع منکر و بدکاری آنان شد یا امکان چنین عملی نباشد؛ با این همه همگان در مقام قلب موظف هستند که هم بدی را بد دانسته و هم بدان را دوست نداشته باشند. پس اگر مسلمان و مومنی انسان معصیتکاری را دوست داشته باشد، در حقیقت وی اولین درجه نهی از منکر را عمل نکرده است؛ چون بر هر مسلمانی واجب است که از معصیت و معصیتکار منزجر باشد. البته از آنجایی که انسانها سیاه و سفید نیستند، بسیاری در زمینه خاکستری زندگی و حرکت میکنند و خوب و بد اعمالشان مخلوط است؛ چنانکه خداوند در آیه 102 سوره توبه فرموده است: و دیگرانی هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با کاری دیگر که بد است درآمیختهاند؛ چنین افرادی به سبب معصیت، مورد تنفر و انزجار قرار میگیرند از باب کارهای مثبتی که دارند. پس انسان ممکن است به شخصی که این گونه است از آن جهت که منشا کار مثبتی است او را دوست داشته باشد؛ ولی اگر کار منفی داشته باشد، شخص مومن، کار منفی و صاحب کار منفی را دوست نمیدارد.
این درباره مومنان و مسلمانان است؛ همچنین درباره کافران و روابط با ایشان باید به این نکات توجه داشت؛ یعنی دستکم باید نسبت به آنان از نظر قلبی انزجار و تنفری در دل داشته باشد، نه آنکه مودت و محبت آنان را در دل جای دهد.
بر اساس این آیات، مومنان نه تنها ولایت کافران را نمیپذیرند، بلکه به آنان مودت نیز ندارند؛ یعنی هیچ یک از مراحل سهگانه «مودت»، «تولی» و «اتخاذ ولی» را ندارند؛ براساس این آیه مؤمنان حتی اصل مودت را ندارند که پایینترین مرحله از مراحل است؛ چه رسد به «تولی» یا «اتخاذ ولی» که مستحکمترین رابطه است.
قرآن کریم راز ممنوعیت پیوندد ولایی با کافران و منافقان را چنین بیان میکند: منحرفان از دین خدا دوست دارند که شما کافر شوید و همسان آنها باشید. نساء، آیه 89
خداوند هرگونه رابطهای را که بر مدار ایمان نباشد، نادرست میشمارد و خواهان رابطه بر مدار ایمان است. اینکه خداوند رابطه ولایی در هر سه سطح از سطوح میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان را نفی کرده است، به دلیل این است که این رابطه ولایی حتی در کمترین سطح یعنی رابطه مودت و دوستی میتواند در سیره و سنت مؤمنان تاثیر بگذارد و رفتارهای بد و زشت را موجب شود و تاثیر منفی به جا گذارد؛ زیرا روابط، خواه و ناخواه تاثیراتی را در دو طرف موجب میشود و این تاثیر بیگمان در افکار و عقاید و رفتار خواهد بود. با توجه به اینکه از نظر اسلام هرگونه ارتباط باید بر مدار ایمان باشد، ارتباط میان مؤمنان و غیرمؤمنان اگر برای ایجاد تاثیر در آنان و گرایش آنان به ایمان و توحید و اسلام نباشد و در قالب دعوت و تبلیغ انجام نگیرد، رابطه منفی و باطلی است؛ زیرا این رابطه موجب میشود تا مؤمنان از کافران اثر بپذیرند و این به سود کافران و دشمنان خواهد بود؛ چون این رابطه، زمینه کژراهه رفتن و انحراف از معارف اسلامی از سوی مسلمانان را فراهم میآورد.
خداوند ارتباط میان افراد جامعه و دولت اسلامی با دیگران را بر پایه یک اصل ایمانی تعریف کرده است و با تاکید بر «من دون المؤمنین» هرگونه رابطه مؤمن با کافر را باطل دانسته است؛ زیرا چنین رابطهای در مداری غیر از ایمان است.
البته غیر از این آیه، آیات دیگری این معنا را تایید میکند.( از جمله آیه 30 سوره اعراف، آیه 50 سوره کهف و آیه 41 سوره عنکبوت)
انگیزههای رابطه با کافران
رابطه با کافران، با انگیزههای گوناگون صورت میگیرد، از این رو برای شناخت سازگار بودن یا نبودن آن با ایمان، باید گونههای مختلف این ارتباط را بررسی کرد:
1. رابطه با کافر به جهت خرسندی از کفرش: از نظر قرآن، دوستدار کافر نمیتواند مؤمن باشد؛ زیرا رضایت به کفر هرگز با ایمان سازگار نیست؛ به ویژه اگر با کوششهای عملی برای تامین رضایت کافران یا با تلاشهای فرهنگی برای ترویج فکر آنان یا با فعالیتهای سیاسی برای تثبیت حاکمیت آنها همراه باشد. عناوین قرآنی «عبادالرحمن»، «حزبالله»، «صابرین»، «مسلمین»،«متقین»، «قانتین»،«ذاکرین» و مانند آنها که برای وابستگان به خدا به کار رفته است نیز شامل چنین کسی نخواهد بود که درصدد تامین خشنودی کافر است؛
2. دوستی با کافران برای رسیدن به مطامع دنیوی نه تثبیت کفر: این دوستی گناه کبیره و فسق بزرگ است؛ مثل اینکه برای به دست آوردن مال دنیا به نفع کافران فقط در محور امور دنیایی آنها جاسوسی کند. چنین کسی کافر نیست؛ ولی مصداق این آیه است که فرموده است:«فلیس من الله فی شیء؛ پس او را با خدا کاری نیست. (آل عمران آیه 28)؛ یعنی این شخص و یا جامعه بر اثر تثبیت نظام کفر از مزیایی که مؤمن عادل برخوردار است محروم خواهد بود؛ زیرا تثبیت نظام کفر در حد خود از گناهان بزرگ است؛
3. ارتباط با کافران برای کسب قدرت یا سرکوبی باطلی دیگر: این پیوند نیز ممنوع است؛ زیرا با باطل نمیتوان باطل را کوبید؛ هرچند که این رابطه، کفرآور نیست؛ ولی هدف، وسیله را توجیه نمیکند و امر ارتباط را موجه و مقبول نمیسازد؛
4. پیوند با کافران به انگیزه استفاده از قدرت آنان برای احیا و احقاق حق: این رابطه نیز ممنوع است؛ چون حق را با باطل نمیتوان تثبیت کرد و برای اثبات حق نمیبایست از هر وسیلهای استفاده کرد.
این نوع رابطه هر چند مایه کفر نخواهد بود، ولی باطل و ممنوع است؛
5. راه انحصاری در دفع باطل: گاهی دفع باطل ضروری، ولی منحصر در برقراری ارتباط سیاسی-اجتماعی با کافران است که در این حال ارتباط با آنها محذوری ندارد. البته موارد عام دیگری هست که برقراری رابطه مسالمتآمیز مسلمانان با کافران امضا شده است؛
6. ارتباط برای دفع شر خود کافران: همچنین ارتباط با کافران برای دفع شر آنان، جایز بوده و کفرآور نیز نیست. رسول اکرم(ص) برای سرکوب اشرار (نه برای ترویج اسلام و یا از بین بردن باطل) با برخی مشرکان پیمان نظامی بسته بودند. البته باید توجه داشت که چنین ارتباطی از مصادیق تولی نیست تا گفته شود که استثناء از اصل اساسی نفی تولی و ولایت آنان است؛ زیرا این نوع ارتباط، ولاء و محبت را به همراه ندارد و اگر هم از مقوله دوستی باشد، به جهت کفر آنان نیست، بلکه به سبب وجود عناوینی دیگر چون انسانیت یا دفع شر توسط قدرت ایشان است. پس رابطه نه از باب تولی یا مودت یا اتخاذ ولی بلکه برای استفاده از قدرتشان است تا بدین وسیله شری دفع شود.
از آنچه بیان شده میتوان دریافت که در ارتباط با بیگانگان باید ملاحظات و خطوط قرمز را شناخت و مراعات کرد. این آیات نمیگوید که باید به طور کامل با بیگانگان از غیرمؤمنان قطع رابطه کلی کرد؛ چنانکه جواز ارتباط کلی را نمیدهد و لذا از نظر آموزههای وحیانی قرآن، افراط و تفریط نارواست. پس همانگونه که ارتباط مهار نشده با کافران خطاست، ترک مراوده بیحساب نیز نادرست است.
بنابراین، اسلام در عین امضای روابط با کافران فرموده است که این رابطه را در محدوده جان و قلب خود راه ندهید و به آنها علاقهمند مشوید؛ این در حالی است که میفرماید در روابط میان مسلمانی و درباره مسلمانها، ضمن حفظ روابط تجاری و صنعتی و سیاسی و مانند آنها با یکدیگر، حتی میتوانید در قلب یکدیگر راه پیدا کنید؛ چون هر دو مسلمان و مؤمن هستید، ولی با کافران رابطه نهانی نداشته باشید و آنها را «بطانه» (امین راز) خود قرار ندهید. واژه «بطانه» از بطن به معنای شکم است؛ اما «بطانه» به معنای لباس زیرین و داخلی است که به بدن انسان میچسبد و با لباس روئين تفاوت دارد.
قرآن کریم در بیان رابطه با بیگانگان به این خط قرمز و ممنوعیت ارتباطی و روابطی اشاره کرده و فرموده است: ای کسانی که ایمان آوردهاید، از غیر خودتان، دوست و همراز مگیرید. آنان از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمیورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنی از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینههایشان نهان میدارد، بزرگتر است. در حقیت، ما نشانههای دشمنی آنان را برای شما بیان کردیم، اگر تعقل کنید.(سوره آل عمران آیه 118)
این آیه میفرماید شما بیگانهها را بطانه پوشاکتان(محرم اسرارتان) قرار ندهید و آنان را به قلبتان راه ندهید که محبت آنان در درون جانتان جا پیدا کند؛ یعنی نوع روابط شما بهگونهای نباشد که محبت آنان در دلتان و اسرار شما در دست ایشان قرار گیرد. رابطه نباید چنان باشد که آنان به اسرار جامعه اسلامی و کشورتان آگاه شوند. پس به طریق اولی نباید آنان را از اسرار خودتان و جامعه و کشورتان آگاه کنید.
از این آیه به دست میآید که اگر رابطهای میان مسلمان و جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان برقرار میشود؛ این ارتباط و رابطه تنها باید در حد ظهاره و ابره باشد نه بطانه و آستر. این بدان معنا خواهد بود که جامعه اسلامی تنها میتواند کالا خرید و فروش کند و یا ادوات نظامی را مبادله کند و یا روابط سیاسی و مانند آنها داشته باشد؛ ولی هرگز نباید این رابطه در سطحی پیش رود که آنها را به درون جانتان و اسرارتان راه دهد.
معارفی از کیهان، منصور پور خلیلی