جشن میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا علیها سلام

به مناسبت میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روز سه شنبه ،مورخ 96/12/15 ،جشن باشکوهی در مدرسه علمیه حضرت ولی عصر(عج)برگزار شد.در این مراسم که با شعر خوانی در مدح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آغاز گردید ،سرکار خانم یوسف زاده سخنرانی فرمودند…

ایشان با تبریک این ایام گرانقدر ،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بهترین الگوی زندگی معرفی و از علم و علم آموزی به عنوان مهمترین ابزار دستیابی به این الگوی ارزنده یاد نمودند.

پس از سخنرانی نماز جماعت ظهر و عصر اقامه شد و

مراسم با مولودی خوانی توسط سرکار خانم شریفی ادامه یافت.

سپس مدیریت محترم ،سرکار خانم گلچین ضمن تبریک ایام ،

هدایایی را به طلاب فعال حوزه در عرصه های گوناگون و طلاب با نام های مبارک فاطمه و زهرا ،اهداء نمودند

و مراسم جشن با پذیرایی و صرف آش نذری پایان یافت.

خانواده و ازدواج از نگاه رهبری


ازدواج؛ نعمتی بزرگ

در شرع آمده که پیوند ازدواج را محکم نگهدارید. بعد هم شرایط زیادی برای ازدواج در همه‌ زمینه‌ها معین کرده است. در زمینه‌ اخلاق و رفتار گفته: وقتی زن گرفتید، وقتی شوهر کردید، باید اخلاقتان را خوب کنید، باید همکاری کنید، باید گذشت کنید، باید محبت کنید، باید او را دوست بدارید و باید به او وفاداری کنید، اینها همه‌اش احکام شرع است، اینها همه‌اش دستورات است(1).


و البته از لحاظ شرایط مادی سهل‌ترین است. آنچه که در ازدواج مهم است، رعایت‌های بشری و انسانی است. رعایت‌های اخلاقی است که دختر و پسر باید با همدیگر تا آخر عمرشان رعایت کنند و رعایت اصلی حفظ این پیوند است.(2)


شرع مقدس اسلام در روابط اجتماعی، این امر انسانی را امضا کرده، اما شرایطی برای آن قرارداده است. یکی از شروط این است که این امر انسانی از حالت رابطه‌ انسانی به یک معامله‌ تجاری و بده بستان مالی تبدیل نشود. این را شرع مقدس دوست نمی‌دارد. البته این شرایط، شرایط کمالند نه صحت، اما واقعاً شرطند.(3)


کُفوْ بودن از نظر اسلام
در شرع مقدس اسلام، آنچه که معین شده است این است که دختر و پسر باید کفو یکدیگر باشند و عمده‌ مسئله در باب کفو، عبارت است از ایمان؛ یعنی هر دو مؤمن، هر دو دارای تقوی و پرهیزکاری و هر دو معتقد به مبانی الهی و اسلامی و عامل به آنها باشند؛ اینکه تأمین شد، بقیه‌ چیزها اهمیتی ندارد… وقتی تقوی و پاکدامنی و طهارت دختر و پسر معلوم شد، سایر چیزها را خدای متعال تأمین می‌فرماید.
در اسلام، ملاک این همکاری که اسمش زوجیت است، عبارت است از دین و تقوی که: «المؤمن کفو المؤمنهًْ و المسلم کفو المسلمهًْ»(4).

این ملاک دینی است.
البته در این زمینه، هر کس در راه خدا جلوتر، پیشقدم‌تر، فداکارتر، آگاه‌تر و به درد بخورتر و برای بندگان خدا نافعتر باشد، این بالاتر و بهتر است؛ ممکن است زن در آن حد نباشد، ایرادی ندارد. زن، خودش را به سمت او بکشاند. یا زن ممکن است بالا باشد، مرد بقدر او نباشد، پس مرد باید خود را به سمت او بکشاند.(5)


هشیارِ عاقل یا مستِ غافل
یک وقت انسان ازدواج می‌کند و می‌گوید: پروردگارا من ازدواج می‌کنم ، یا روحیه‌اش این است، حالا ولو به زبان هم نیاورد یا به ذهن هم نگذراند، با این روحیه، یک نیاز طبیعی خودم را برآورده می‌کنم. این نیاز طبیعی هم فقط نیاز جنسی نیست، بلکه زن و مرد هر دو به این ازدواج، به این با هم زندگی کردن، با هم تشکیل یک خانواده دادن و یک جمع به وجود آوردن، احتیاج دارند. این هم یک نیاز است مثل نیازهای دیگری که وجود دارد. می‌گوید: پروردگارا من این نیاز را برآورده می‌کنم، از تو هم متشکرم که این امکان را در اختیار من گذاشتی، این اجازه را دادی، این وسیله را فراهم کردی، همسر خوبی برای من پیدا شد و بعد از این هم در زندگی جدید، در این وضع جدید، سعی می‌کنم که آن طور که تو می‌خواهی عمل کنم. این یک جور ازدواج کردن است. یک وقت هم نه، کسی که ازدواج می‌کند، نه قدر خدا را می‌داند، نه قدر آن همسر را می‌داند، نه قدر این فرصتی را که برایشان پیش آمده می‌داند. مثل آدم مست و غافل. این جور زندگی اگر هم پایدار بماند، شیرین نخواهد بود، همراه با انجام وظیفه نخواهد بود.(6)


شُکر نعمت ازدواج
این مرحله از زندگی را که وارد زندگی مزدوج می‌شوید و تشکیل خانواده می‌دهید، یکی از نعمت‌های بزرگ الهی به حساب بیاورید و آن را شکر بگذارید. همه‌ آنچه که ما داریم از خداست: «ما بنا مِنْ نِعْمَهًْ فَمِنَ اللهِ»(7)،

اما توجه به این نعمت خیلی اهمیت دارد. خیلی از نعم را انسان توجه ندارد. بعضیها ازدواج می‌کنند، همه نوع خوبی هم گیرشان می‌آید، زندگی شیرین و خوبی را هم می‌گذرانند، ولی نمی‌فهمند که این چه نعمت بزرگی است، چه حادثه‌ تعیین‌کننده و مهمی در زندگی است. وقتی نفهمیدند، شکر آن را هم به جا نمی‌آورند و از رحمت الهی که با شکر متوجه انسان می‌شود، محروم می‌مانند. لذا باید انسان توجه کند به اینکه این چه نعمت بزرگی است و شکر این نعمت چگونه است؟ یک وقت انسان در شکر، فقط به زبان می‌گوید که خدایا شکر و در دل او خبری نمی‌شود. این لقلقه‌ زبان است و ارزشی ندارد… اما یک وقت هست که انسان در دلش حقیقتاً از خدای متعال، سپاسگزار و متشکر است.

این خیلی ارزش دارد. می‌فهمد که خدای متعال نعمتی به او داده و حقیقتاً ابراز تشکر می‌کند. این همان شکر خوب است. منتهی وقتی ما از خدای متعال متشکر شدیم، یک عملی، یک حرکتی، یک موضعگیری هم بر اساس این تشکر لازم می‌آید که انجام دهیم. خیلی خوب، حالا که خدای متعال این نعمت را به شما داده است، شما باید چکار کنید؟ هیچ توقع زیادی از ما نکرده‌اند… توقعی که از ما در مقابل این نعمت دارند این است که با این نعمت خوب رفتار کنیم… این رفتار خوب را در اسلام معین کرده‌اند، که همان اخلاق خانواده و حکمت خانواده است. اینکه در درون زندگی باید چگونه رفتار کرد که این زندگی خوب باشد.(8)
______________________
1و2. خطبه‌ عقد مورخه‌ 6/10/1372
3. خطبه‌ عقد مورخه‌ 4/9/1375
4. وسائل الشیعه، ج20، ص67.
5. خطبه‌ عقد مورخه‌ 11/6/1372
6. خطبه‌ عقد مورخه‌ 28/11/1378
7. بحارالانوار، ج49، ص269.
8. خطبه‌ عقد مورخه‌29/3/1381

معارفی از کیهان

حقوق حیوان در اسلام

جرعه های معرفت - شرح حدیث معصومین (ع) در کلام رهبر انقلاب

فى الكافي، عن الصِادق (علیه‌السلام) : للدّابهًْ علي صاحبهِا ستةُّ حقوِق لايحَمِّلَها فوقَ طاقَتهَا و لايتَخَّذُ ظَهرَها مجلساً يتَحدَّثُ عليها و يبَدَاُ بعَلَفِها اذا نزَل و لايسَمُها و لايضَربِهُا في وجههِا و يعَرضَ عليها الماء إذا مَرَّ به.[1]


[امام صادق(ع) فرمود:

حيوان بر صاحبش، شش حق دارد: بيش از توانايي‌اش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى‏رسد و مى‏خواهد با او سخن بگويد پياده شود و پس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى‏شود، نخست علف او را آماده كند، علامت داغ در صورت او نگذارد و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى‏گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى‏گذرد، او را به كنار آب برد. (تا اگر تشنه است بنوشد)]


اين ادّعاي گزافه‌اي که غربي‌ها در مورد حقوق حيوانات مي‌کنند، اگر مقايسه بشود با آنچه در اسلام هست، معلوم خواهد شد که چقدر تفاوت وجود دارد و اين از آن زوايايي است که ما کمتر به آن پرداختيم ،کمتر گفتيم، کمتر فهميدند، کمتر در دنيا منتشر شده است. خوب است که اين حقايقِ معرفتيِ اسِلام و دستورات اسلام در همۀ اين زمينه‌ها روشن بشود. مي‌فرمايند: مرکب سواري شش حق بر صاحبش دارد:


1. بيش از طاقت و تحمّل بر او بار نکني!
2. وقتي سوار اسبت شدي، شما را از يک جايي به يک جايي رساند، مبادا زينِ اسب را محل نشيمن قرار دهي در حالي که اين حيوان زير بار باشد و شما هم بنا کني به صحبت کردن با ديگران از همان بالا! حيوان را بيخودي خسته نکنيد! مي خواهي حرف بزني، بنشين روي زمين حرف بزن، چرا پشتِ اين حيوان نشستي؟ تا اين حدّ، با اين ظرافت.
3. وقتي که از اين اسب يا الاغ يا شتر پياده شديد، اوّل خوراک او را بدهيد بعد برويد سراغ حوائج خودتان.
4. او را داغ نزنيد! ظاهراً مراد همين است که داغش نکند. الوَسم ،داغ کردن است.
5. وقتي مي خواهد حيوان را بزند، به صورت حيوان نزند. در يک روايت ديگر هم بخصوص روي اين تأکيد شده: فإنهّا تسُبحِّ، او ذکر خدا می‌کند، تسبيح مي کند.
6. وقتي از کنار آبي عبور مي کند، آب را بر او عرضه کند. ممکن است تشنه باشد، اگر آب مي‌خواهد، آب بنوشد.


اين حقوقي است که حيواني که شما سوارش مي شويد بر گردن شما دارد. شکار حيوانات بدون نياز، جزو ممنوعات است. سفرِ صيد، صيدي که براي حاجت نباشد، جزو سفرهاي محرّم است که نماز در آن تمام است. اين آقايان (طرفداران حمايت از حقوق حيوانات) مي روند در بيابان‌ها حيوانات را بيخودي براي گردش و تفريح و لذّت خودشان شکار مي کنند، آنوقت ادّعاي حمايت از حيوانات مي کنند!
آن گاوبازي‌هاي وحشيانه‌اي که در بعضي از کشورهاي اروپايي معمول است، انجام مي دهند آن‌وقت ادّعاي حمايت از حيوانات مي کنند! اگر کسي جرأت کند در کشورهاي اروپايي يک مرغ را براي طبخ ذبح کند، غوغايي مي شود که: اينها حيوانات را کشتند! خودش دارد هزار هزار در آن مسلخ مي کشد، ضابطه دستشان نيست. اينجا ضابطه‌ها چقدر روشن و مشخص است.
* شرح حدیث در ابتدای درس خارج ، 11/7/91 به نقل از مشرق
ـــــــــــــــــــــــــــ
[1] - الشافی، ص 792

معارفی از کیهان

هم نشینی با کلام امیر علیه السلام: حکمت 2:


و قال (علیه السلام):

ازری بنفسه من استشعر الطمع و رضی بالذل من کشف عن ضره و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه.


و درود خدا بر او فرمود:

آن که جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده، و آن که راز سختی¬های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده و آن که زبان را بر خود، حاکم کند، خود را بی ارزش کرده است.


انسان بر مبنای قوانین و دلیل¬های فلسفی موجودی مجرد است و نیز بر مبنای قوانین و استدلال¬های عرفانی تجلی حق است؛

و بر این مبنا که هر موجودی ذاتیات خود را ظاهر می¬سازد، پس تجلی هم باید ذاتیات اصل خود را ظاهر سازد، بنابراین اگر انسان تجلی ای از حق است باید نمودی از بی¬نهایت ذات حق در این انسان هم ظاهر شده باشد؛ و این بی¬نهایت بودن در مراتب مختلف وجودی انسان خود را به شکل¬های مختلف نشان می¬دهد، در مرحله و مرتبه¬ی احساسات این بی¬نهایت خود را به شکل زیاده طلب کردن نشان می¬دهد، همه چبز می¬خواهد، هیچ حد و مرزی برای این دوست داشتن و خواستنش وجود ندارد، این یک حس طبیعی است که با کلام حضرت علی علیه السلام مؤدب می¬شود اگر این حس به حال خود رها شود نتیجه¬ای جز پست شدن و حقیر شدن در جمع چیزی را برایش به ارمغان نمی¬آورد، به همین دلیل

امیرالمؤمنین علیه السلام می¬فرماید:

جان خود را با طمع نپوشانید که شما را پست می¬گرداند.


رضی بالذل من کشف عن ضره
آن که راز سختی¬های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده.


یکی از مسائل مهم هر انسان در زندگی نوع ارتباطی است که در زندگی با دیگران برقرار می¬کند؛ در ارتباط با دوستان و همنوعان، صحبت کردن جایگاه مهمی دارد، چه بگوییم ، از کجا بگوییم، چطور بگوییم ، چه نگوییم، چه چیزی را اگر بگوییم باعث می¬شود که ارتباط به جای اینکه محکم شود سست¬تر می¬شود؛

حضرت علی علیه السلام می-فرماید:

ارتباطات و صحبت کردن¬های خود باب گله و شکایت را باز نکنید، از مشکلاتی که در زندگی پیش آمده است صحبت نکنید، اظهار عجز و ناتوانی نکنید، زیرا این نحو ارتباط و برخورد با دیگران باعث می¬شود که در نظر دیگران خوار شود.


مقایسه کردن خود با دیگران یکی از خصوصیاتی است که انسان¬ها دارند وقتی فرد در ارتباط با دوستان و آشنایانش مشکلات، ناکامی¬ها، زجرها و بدبختی¬هایش را با آب و تاب مطرح می¬کند نا خودآگاه شنونده شخص را با یک حالت ایده¬آل و با خود مقایسه می¬کند و این مقایسه برای مخاطب دور بودن گوینده را از کمال زندگی واضح می¬کند و مطابق شخصیت مخاطب یک دیدگاهی در ذهن شنونده شکل می¬گیرد؛ اگر مخاطب متکبر باشد از دید بالا به این انسان نگاه می¬کند و مای¬ی تحقیر می¬شود که این آدم چقدر بدبخت است و من از او بهترم و با دید حقارت به او نگاه می¬کند

و این همان فرموده¬ی مولی الموحدین است که اگر رازت را و مشکلت را بگویی خوار می¬شوی!


و اما اگر مخاطب حسود باشد دوباره خود را مقایسه می¬کند و با یک دید تحقیری به گوینده می¬نگرد و او را ضعیف و پایین¬تر از خود می¬یابد و در این صورت هم باز باعث تحقیر متکلم می¬شود و نتیجه همان است

که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده¬اند که بیان کردن ناملایمات و ناراحتی¬ها باعث خواری می¬شود.


و اما اگر مخاطب خود کم بین باشد در این صورت هم وقتی نقص و ضعف شما را ببیند شاید در بعضی موارد برای برطرف کردن حس حقارت و خود کم بینی خود به نحوی با شما ارتباط برقرار می¬کند که خود را حلال مشکلات و بزرگ جلوه دهد و تو که گرفتار هستی همانند خودش تحقیر شده و مقصر نشان می¬دهد و این نوع از همه¬ی انواع دیگر پر خطرتر است زیرا رسما شخصیت شما مبهم و خرد می¬شود و چیزی که شما نیستید و ندارید را به شما الغاء می¬کند یعنی در این نوع ارتباط هم تحقیر و خوار کننده است. پس باز هم می¬رسیم به

کلام حضرت علی علیه السلام که بیان سختی¬ها و مشکلات به دیگران شما را خوار می¬کند.


اگر عزت نفس می¬خواهید باید دست از درد دل کردن بردارید و با صاحب مشکلات بیان سختی¬ها را کنید و از او راه حل بگیرید

کلام امیرعلیه السلام اتباع شیطان، خطبه 7، ترجمه محمد دشتی:


بسمه تعالی


اتخذو الشیطان لامرهم ملاکا، و اتخذهم له اشراکا، فباض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی حجورهم، فنظر باعینهم، و نطق بالسنتهم، فرکب بهم الزلل، و زین لهم الخطل، فعل من قد شرکه الشیطان فی سلطانه، و نطق بالباطل علی لسانه.


منحرفان، شیطان را معیار کار خود گرفتند، و شیطان نیز آن¬ها را دام خود قرار داد و در دل¬های آنان تخم گذارد، و جوجه¬های خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم¬های آنان می نگریست و با زبان¬های آنان سخن می¬گفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد؛ مانند رفتار کسی که نشان می¬داد در حکومت شیطان شریک است و با زبان شیطان، سخن باطل می¬گوید.


امام از منحرف صحبت کرده¬اند، منحرف کیست ؟ و چگونه می¬شود که شیطان قدرت پیدا می¬کند اینگونه تسلط پیدا کند؟ آیا این تسلط قدرت و اختیار منحرف را تحت الشعاع قرار می¬دهد؟!


انسان با طینتی پاک بدنیا می¬آید، با فطرتی خدا جویی در این دنیا شروع به زندگی می¬کند و همین فطرت او را به پاکی، عدالت، صداقت و خداجویی سوق می¬دهد.

« فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها…»«سوره روم، آیه 30»

« پس تو مستقیم، روی به جانب آیین پاک اسلام آور ، در حالی که از هم کیش¬ها ،روی به خدا آری و پیوسته از طریقه دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن…».

در مسیر زندگی، انسان در دو راهی¬های انتخاب قرار می¬گیرد که از طرفی میل و گرایش به خواسته¬های خود دارد ولو اینکه به افراط و یا تفریط باشد و از طرفی عقل همیشه انسان را امر به خوبی و متعادل بودن و حریم نگه داشتن می¬نماید، دو کشش سخت و نفس گیر که«ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی»« سوره یوسف،آیه 53»«…زیرا نفس، آدمی را به بدی فرمان می¬دهد، مگر پروردگار من ببخشاید».


مولوی در دفتر سوم مثنوی در حکایت مارگیر می¬گوید:
نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است


چگونه می¬شود انسانی که ذاتش پاک است و به پاکی هم کشش دارد عمل ناهمگون با این فطرت پاک انجام می-دهد؟

قرآن تبعیت از هوای نفس را عامل این نابسامانی و انحراف می¬داند

« و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله»«سوره قصص، آیه 50»

« چه کسی گمراه¬تر از فردی است که از هدایت خدا استفاده نکرده است».

امام علی علیه السلام در خطبه 42می¬فرماید:

ای مردم ترسناک¬ترین چیزی که از آن بر شما خائفم دو چیز است: پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی، اما تبعیت از هوی و هوس، انسان را از راه حق باز می¬دارد و آرزوهای طولانی آخرت را به دست فراموشی می¬سپارد.


آگاه باشید دنیا به سرعت پشت کرده و به قدر تَه مانده ظرفی که آب آن را ریخته باشند بیشتر از آن باقی نمانده است! و به هوش باشید که آخرت رو به ما می¬آید. دنیا و آخرت هر کدام فرزندانی دارند، بکوشید از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان دنیا، زیرا در روز رستاخیز هر فرزندی به مادر خویش ملحق می¬گردد. هم اکنون هنگام عمل است نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل!


از مجموع مطالب بیان شده از جانب وحی و امام معصوم حضرت علی علیه السلام این مطلب فهمیده می¬شود :

آنچه باعث انحراف می¬شود تبعیت از هوی و هوس می¬باشد، و این تبعیت نوعی انحراف است که از طریق نوع انتخاب حاصل می¬شود، انسان برای عمل کردن در یک دو راهی قرار می¬گیرد، دو راهی که از جانب میل¬های انسان، شرع و حوادث و اتفاق¬هایی که در زندگی برای انسان پیش می¬آید. عمل کردن یعنی برخورد کردن با وارداتی که از جانب من نیست اما انسان مجبور است برای ادامه¬ی حیات نسبت به محرک¬ها¬ی بیرونی خود برنامه¬ای داشته باشد و عکس العملی از خود نشان دهد، برای انتخاب کردن عملی در قبال محرک¬های بیرونی یا درونی، انسان سه نوع تحریک می¬شود یا افراطی است که حد خود یا دیگران به زیاده خواهی شکسته می¬شود و یا تفریطی است که حد خود یا دیگران به کم خواهی شکسته می¬گردد و یا متعادل است که حد خود و دیگران به جا، به موقع و به اندازه حفظ می¬گردد. پس آنچه باعث ایجاد انحراف می¬شود تبعیت از خواسته¬های افراطی و تفریطی است که هوای نفس را در انسان رشد می¬دهد و تبعیت از هوای نفس راه شبهه را در انسان شکوفا می¬کند و شبهه همانند خوره، استدلال را می¬خورد و فهم حقایق و واقعیت را از انسان می¬زداید، در نتیجه انسان در تصمیم گیری¬های خود اگر عقل را سر لوحه¬ی کار خود قرار ندهد دچار تبعیت از احساسات و هوای نفس می¬شود و این باعث انحراف می¬گردد.


نکته¬ی قابل توجه این است که شیطان امر به افراط و تفریط می¬کند، وسوسه¬ی او تحریک و ترغیب به تبعیت از هوا و هوس است و کار شیطان که باعث مطرود شدنش گردید توجه به خود و پیروی از خواست خود است، وقتی شیطان مسلط گردد تنها راه پیروی از او می¬شود!!! و امام معصوم چه جالب کار شیطان را بر انسان تشریح می¬نماید که:
1ـ منحرفان را دام خود قرار می¬دهد.
2ـ در دل¬های آن¬ها تخم می¬گذارد.
3ـ جوجه¬های خود را در دامان آن¬ها پرورش می¬دهد.
4ـ شیطان با چشم¬های آن¬ها می¬نگرد.
5ـ با زبان¬های آن¬ها سخن می¬گوید.
6ـ به واسطه¬ی آن¬ها شیطان بر مرکب گمراهی سوار می¬شود.
7ـ کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه می¬دهد به نحوی که در حکومت شیطان شریک می¬شوند و با زبان شیطان سخن باطل می¬گویند.

راز ستایش و نکوهش انسان در قرآن

در آیات قرآن گاه از انسان چنان ستایش و تعریف و تمجید می‌شود که گویی انسان عرش‌الله است و همه هستی بر دوش او نهاده شده است؛ و گاه دیگر چنان نکوهش می‌کند که گویی پست‌تر از انسان وجود ندارد. خداوند همان طوری که در آیه 4 سوره تین از کرامت انسان و «احسن تقویم» او سخن به میان آورده و بر خود «تبارک‌الله» و آفرین می‌فرستد (مومنون، آیه 14؛ غافر، آیه، 64)، در آیه‌ای دیگر از پست‌ترین پست‌ها یعنی «أَسْفَلَ سَافِلِینَ» سخن می‌گوید (تین، آیه 5) و همه انسان‌ها را در خسران می‌بیند. (عصر، آیه 1)


راز این ستایش و نکوهش الهی نسبت به انسان چیست؟ خداوند در قرآن به این پرسش در آیات خود به تفصیل پاسخ داده است؛ یعنی همان طوری که درباره علل و عوامل ستایش و نکوهش دنیا سخن گفته، درباره راز تمجید و تکریم انسان از سویی و سرزنش و نکوهش او از سوی دیگر توضیح داده است.


از نظر قرآن، راز تمجید و تبریک و تکریم انسان در جنبه‌های معنوی و روحی او نهفته است؛ زیرا انسان تنها کسی است که مشرف به شرافت برخورداری از روح الهی شده (حجر، آیه 29؛ سجده، آیه 9)

و از علم کامل اسمای الهی برخوردارشده (بقره، آیه 31)

و ظرفیت قرار گرفتن در مقام خلافت الهی را یافته است (بقره، آیه 31)

و می‌تواند متاله و خدایی شده (بقره، آیه 138)

و در مقام مظهر ربوبیت الهی به عنوان ربانی قرار گرفته (آل عمران، آیه 19) و به پروردگاری ما سوی الله بپردازد و حتی فرشتگان را به سجده اطاعتی در آورد که بر اساس انباء اسمای الهی انجام می‌گیرد.(بقره، آیات 31 تا 33)


این نفس انسانی که از دامن خاک و نطفه بی‌ارزش (قیامت، آیه 37) برآمده، در یک حرکت جوهری به مقامی می‌رسد که خداوند می‌فرماید: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ؛ سپس همان نطفه که استخوان با گوشت شده، را خلقتی دیگر دادیم. پس آفرین بر خداوندی که نیکوترین آفریدگان است.»(مومنون، آیه 14)


در حقیقت جنبه‌هایی چون برخورداری از شرافت روح الله، علم الاسماء، خلافه الله ، امین‌الله (احزاب، آیه 32)

موجب کرامت و آفرین و بارک الله گویی خداوند شده است. این جهت در اصطلاح قرآنی و فرهنگ عرفانی اسلامی، جنبه امری و جهت امری انسان نامیده می‌شود.
اما اگر به جنبه‌های خلقی، یا همان دنیوی، مادی و کالبدی او توجه شود، انسان چیزی نیست؛ بلکه باید سرزنش شود؛ زیرا انسان اگر به این جنبه خود دل ببندد، سقوط می‌کند؛ چرا که از نظر قدرت و عظمت هیچگاه به کوه و آسمان و زمین نمی‌رسد. (اسراء، آیه 37؛ نازعات، آیه 27) همین نگرش و گرایش انسان به جنبه خلقی خودش، او را به سقوط می‌کشاند و در رده چارپایان (اعراف، آیه 179) بلکه خار و خاشاک (جن، آیه 15) و حتی سنگ خارا و آتش‌زنه دوزخ (بقره، آیه 24) قرار می‌دهد.

معارفی از کیهان

13جمادی الثانی رحلت حضرت ام البنین علیها السلام

ام البنین دختر حزام بن خالد، همسر امام علی «علیه السلام» بود، مادرش ام لیلی نام داشت. نام این بانو فاطمه و کنیه اش ام البنین است. این بانو گرچه در کربلا حضور نداشت ولی چهار فرزند رشیدش به نام های عباس، عبدالله، جعفر و عثمان در حادثه عاشورا در راه یاری امام حسین «علیه السلام» به شهادت رسیدند.

زندگینامه حضرت ام البنین علیها السلام
فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعة بن عامر، معروف به وحید بن کلاب بن عامر بن صعصعه، و مادرش لیلی دختر مالک بن جعفر بن کلاب، و عمویش لبید شاعر است. فرزندانش عبارت بودند از عباس، جعفر، عبد الله و عثمان که همگی با امام حسین علیه السّلام در کربلا شهید شدند.(تاریخ طبری: 3، 162 و 262 و 343؛ بحار الانوار: 42، 91؛ تنقیح المقال: 3، 70(تاریخ طبری نسب حزام را چنین نوشته است: ابو المجل بن خالد بن ربیعه بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب)).

ام النبین در سال 70 ق رحلت کرد.

روایت شده است که امیر المؤمنین علیه السّلام به برادرش عقیل- که انساب عرب را خوب می دانست و از احوال خانوادگی آنها آگاه بود- فرمود: می خواهم زنی برایم خواستگاری نمایی که از خاندان شجاعت و شیردلان باشد تا فرزند سوارکار شجاعی به دنیا آورد. عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را به ایشان معرفی نمود و گفت: در میان عربها خاندانی شجاعتر از خانواده وی سراغ ندارم. علی بن ابی طالب علیه السّلام با وی ازدواج کرد و عباس، عبد الله، جعفر و عثمان به دنیا آمدند. این مادر پسرانش را چنان تربیت کرد که همه شیفته برادر بزرگوارشان امام حسین علیه السّلام بودند و در رکاب آن حضرت شهید شدند. (محدثات شیعه، ص: 53؛ غروی نایینی، نهله)

همسر آفتاب، مادر ماه
تأثیر کیمیاگون صفات و روحیات مادر در تربیت فرزند، علی(ع) را بر آن داشت، برادر خود عقیل را طلبیده و از وی بخواهد تا از بلندای «علم انساب» نگاهی به قبایل مختلف بیفکند؛ خانواده ای اصیل و دودمانی شجاع انتخاب کند تا از بانویی منسوب به آنان، فرزندانی دلاور، شیردل و قوی پنجه در پیکار با دشمنان اسلام به وجود آید. پس از مدتی تحقیق، عقیل، «فاطمه کلابیه» یا «ام البنین» را برگزید. بانویی که شمامه یا «لیلی» افتخار مادری اش را داشت و «حزام بن خالد» پدر او بود. در دیباچه اجداد و نیاکان وی، دلیرمردی، حماسه آفرینی و ستم سوزی بسیاری دیده می شد به طوری که سلاطین زمان در برابر اینان سر تسلیم فرود می آوردند.

ابوبراد علم بن خالد، شخصیتی بود که شجاعترین فرد عرب محسوب می شد و جد مادری فاطمه کلابیه بود، با پنجاه رزم آور مقابله می کرد و لقب «بازی کننده با نیزه ها» را به خود اختصاص داده بود. از این رو عقیل رو به امیرالمؤمنین(ع) کرد و گفت:

«شجاعترین و زیرک ترین مردمان عرب این قبیله هستند.»

افزون بر صفات نیاکان و پدر و مادر، ام البنین خود از بانوان فرزانه و ارجمندی بود که به اهل بیت علیهم السلام، معرفتی والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره مند بود. شناخت عمیق او از ژرفای وجود و شیفتگی فراوان وی به فرزندان فاطمه علیهاالسلام، او را بانویی محبوب و مورد احترام نزد فرزندان آن حضرت ساخته بود به گونه ای که زینب کبرا علیهاالسلام در ایام عید به دیدار وی می شتافت. (پیام زن، شماره 81)

آموزگار عشق و ارادت
ام البنین در واقعه کربلا حضور نداشت و هنگامی که بشیر به مدینه بازگشت و ام البنین را ملاقات کرد، خواست تا خبر شهادت فرزندانش را به وی دهد ام البنین گفت: درباره ابو عبد الله، حسین علیه السّلام برایم بگو. بشیر قتل فرزندانش را یکایک به او خبر داد. ام البنین گفت: رگ قلبم را پاره کردی. بچه هایم و آنچه زیر آسمان است فدای ابا عبد اللّه علیه السّلام. از حسین برایم بگو.

مامقانی پس از نقل حال ام البنین هنگام ورود بشیر می گوید: علاقه و ارادتش به حسین علیه السّلام به سبب امر امامت بود (حسین امام و پیشوایش بود) و اینکه به شرط سلامت حسین، مرگ چهار فرزندش را بر خود آسان گرفت؛ نشان درجه عالی ایمان اوست.(محدثات شیعه، ص 53؛ غروی نایینی، نهله)

عالم فرهیخته، زین الدین عاملی، معروف به شهید ثانی، این بانو را این گونه معرفی می کند: «ام البنین علیها سلام از بانوان با معرفت و پرفضیلت بود. نسبت به خاندان نبوت، محبت و دلبستگی خالص و بی اندازه داشت و احترام ویژه می گذاشتند. در روزهای عید، به احترام او به محضرش می رفتند و به ایشان ادای احترام می کردند.»

سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعة خود نوشته: «ام البنین علیها سلام شاعری خوش بیان و از خانواده ای اصیل و شجاع بود.»

علی محمد دخیل، نویسنده عرب زبان معاصر است. نظر او دربارة این بانو چنین است: «بزرگواری این زن (ام البنین) هنگامی روشن می شود که بدانیم وقتی خبر شهادت فرزندانش را به او می دهند به آن توجه نمی کند، بلکه از سلامتی حضرت امام حسین علیهم السلام می پرسد؛ گویی حسین علیهم السلام فرزند او است نه آنان».(امان فروردین و اریبهشت 1392، شماره 41)

سلاح اشک
این بانو گرچه در کربلا حضور نداشت ولی چهار فرزند رشیدش در حادثه عاشورا در راه یاری امام حسین «علیه السلام» به شهادت رسیدند. او مأوای زنانی بود که برای عزاداری امام حسین «علیه السلام» جمع می شدند. او که از حضرت علی «علیه السلام» دارای چهار پسر به نام های عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بود و همگی در کربلا شهید شدند، شیوه عزاداری را برای مبارزه انتخاب کرد تا ابعاد مختلف و ناگوار جنایات کربلا در یادها بماند و دشمنان سرمست از پیروزی را شرمنده و مطرود سازد.

حضرت ام البنین که دارای ذوق و قریحه شعر بود، هر روز با عبدالله فرزند حضرت ابوالفضل «علیه السلام» به بقیع می رفت و به یاد چهار فرزندش به گریه و زاری می پرداخت به گونه ای که مردم دور او جمع می شدند و عزاداری می کردند و به نوحه و سوگواری او گوش می دادند؛ حتی مروان بن حکم نیز که به دشمنی با بنی هاشم شهرت داشت در آن صحنه حضور می یافت و گریه می کرد.

در مورد ابوالفضل العباس «علیه السلام» فرزندش سروده که:

یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید

ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد

لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد

ای آن که عباس را دیدی، که بر گروه بیچارگان حمله می کرد، و دنبال او از فرزندان حیدر (علی علیه السلام) جنگاورانی بودند، که هر یک یال و کوپالی داشتند، خبردار شدم که بر سر پسرم آسیب وارد شد، در آن حال که دستش قطع بود، وای بر من که ضربه عمود سرش را خم کرد، (عباسم) اگر شمشیرت در دستت بود، هرگز کسی به تو نزدیک نمی شد. (بانوان عالمه و آثار آنها، معاونت پژوهش مرکز حوزه های علمیه خواهران)

روز تكريم مادران و همسران شهدا
مادر، آن واژه پر رمز و راز هستی است که دل را از وصلش آرامشی دیگرگونه فرا می گیرد و در فراقش، غمی متفاوت همه وجود را پرمی کند. رابطه ای چنین عمیق را باید در رازهای خلقت جست و نمی توان مدلّل به ادله عقلانی اش کرد. انسانی که شیره جانش را به فرزندش خورانده و از همه لذایذش برای رشد کودکش می گذرد، ایثارگری بزرگ و شخصیتی قابل احترام است؛ شایسته آنکه به توصیه کتاب الهی، حتی کلمه نسنجیده کوتاهی نشنود و جز با احترام نامش برده نشود.

در این میان، رابطه ای عمیق تر و اساسی تر، بین شهید و مادرش برقرار است. نیم نگاهی به حالات و خاطرات شهدا، به خوبی این رابطه عمیق را نشان می دهد. بررسی حالات و روحیات مادران شهدا نیز نشانگر عمق پیوند ایشان با فرزندان گرانقدرشان است. ارادت شهید به والدین، به طور ویژه به مادرش، ریشه در چه مسائلی دارد؟ آیا این رابطه همچون رابطه همة فرزندان با مادرانشان است یا عطری دیگر و رنگی متفاوت بر آن نقش بسته است؟

زمزمه های شهدا در وصیت نامه هایشان آنگاه که خطاب به مادرانشان سخن می گویند، به واقع رنگ و بویی دیگر می یابد؛ چونان که گویی حس نویسنده از درون کلمات با دل خواننده نیز بازی می کند. چگونه است که عاطفی ترین و عمیق ترین واژه های آخرین کلمات شهید برای مادر او به کار برده شده است؟ چرا در اشعار شهیدان و نوشته های مربوط به آنها، پر است از دل گویه های شهید با مادرش؟

بر بال قلم
این جا بقیع است. .. و این مزار مادری که شیرزن بود و شیرپرور؛ دلیر بود و دلیرپرور، غیور بود و غیور پرور، مادری که اگرچه درکربلا نبود اما دلش را برای همیشه در کربلا گذاشت!

این جا مزار مادری است که آموزگار عشق و ارادت بود و آن گاه که قدم به خانه علی(ع) نهاد، سایه مهربانی اش را پناه کودکان داغدیده زهرا(س) کرد. آمده بود تا نه بانوی خانه که کنیز کودکان یتیم فاطمه(س) باشد و این خاکساری عاشقانه، ادب و عشق را به دردانه هایش بیاموزد تا در قیام سرخ عاشورا سهیم باشد…

این جا بقیع است و این فرار مادری که عمری فاطمی زیست و اکنون همه تاریخ به ادب و نجابت و وقارش سوگند می خورد. هنوز طنین صدایش را می توان شنید.

لاتَدعُونّی ویکَ ام البنین، تذکّرینی بلیوث العرین

کانت بنونَ لی اُدعی بِهِم، وَالیَوْمَ أصبحتُ وَلا مِن بَنین

أربعةُ مِثلَ نُسورُ الرّبی، قَد وَاصَلوا الموَتَ بِقطعِ الوَتین

ای زنان مدینه! دیگر مرا ام البنین مخوانید و مادر شیران شکاری ندانید.

من فرزندانی داشتم که به خاطر آن ها مرا ام البنین می گفتند، ولی اکنون دیگر برای من فرزندی نمانده و همه را از دست داده ام. آری، من چهار باز شکاری داشتم که آن ها را هدف تیر قرار دادند و سر از تنشان جدا کردند…

هنوز کوچه های مدینه، مرثیه سرایی اندوه سترگ او را در خاطر دارند که چگونه دلش در گودال قتلگاه به جا نهاده بود و زبانش در بقیع به بیان مظلومیت حق و حقیقت می پرداخت…

نگاه کن، از پشت این پنجره ها و گوش بسپار به صدای مرثیه مکرری که نبض عاشورا را در مدینه به جریان می اندازد. نگاه کن اکنون دیگر نه خود را به جای می آوری و نه جز اشک، چیزی را می نگری… (نامه جامعه خرداد 1388 - شماره 57)

hawzah.net

شرکت طلاب درهمایش طلیعه حضور

همایش طلیعه حضور ،ویژه طلاب پایه اول تمام وقت و پاره وقت استان تهران روز دوشنبه مورخ 7/12/96 از ساعت 8 الی 12 در مصلای امام خمینی (ره) برگزار گردید و طلاب پایه اول مدرسه علمیه حضرت ولیعصر (عج) نیز در این همایش حضور یافتند…

مراسم با سخنرانی جناب آقای آقامیری مدیریت حوزه های علمیه خواهران استان تهران آغاز گردید .

ایشان ضمن تبریک ایام میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، به بیان شیوه های تبلیغ پرداخته و کنترل نفس ،

تهذیب ، تدبیر و اخلاق عملی را مهمترین ابزار تبلیغ معرفی نمودند.

در بخش دوم سرکار خانم آیت اللهی عضو شورای فرهنگی –اجتماعی زنان و خانواده ، ضمن ایراد سخنانی انگیزه و تهذیب نفس و توسل را از امور ضروری طلاب در مسیر علم آموزی بیان نمودند .

در بخش پایانی طلاب از سخنان حجت الاسلام حاج آقا پناهیان بهره بردند؛

ایشان ایجاد نشاط و قدرت فردی و اجتماعی را هدف نهایی کسب معارف دینی معرفی نموده و بر کار جمعی و تشکیلاتی در حوزه های علمیه به عنوان راه رسیدن به هدف تاکید نمودند.

پس از اتمام مراسم ، طلاب برای اقامه نماز ظهر و عصر به مدرسه بازگشتند.

گفت‌وگوی با خانواده شهید محمدحسین حدادیان


دوست داشت شهادتی نصیبش شود که موج آفرین باشد
منزل جدید محمدحسین تا خانه پدری‌اش فاصله چندانی ندارد. حالا او در حیاط امامزاده علی‌اکبر(علیه‌السلام) چیذر آرمیده است. همانجایی که سال‌ها توفیق خادمی‌اش را داشت و اینک خود زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان شده است. پس از زیارت امام زاده و مزار شهید که هنوز گلهایش تازه‌اند، به منزل شهید حدادیان می‌رویم و پای سخنان والدینش می‌نشینیم.
سرویس سیاسی-

مادر جلیل‌القدر و پدر بزرگوار شهید در طول گفت‌وگو بارها ابراز می‌دارند که ما از شهادت «محمدحسین» خوشحالیم! آنها مفتخرند که محمدحسین در آماج شبهات و افکار و نحله‌های انحرافی، صراط مستقیم ایمان و ولایتمداری و سعادتمندی را انتخاب کرد و در این مسیر نورانی تا شهادت پیش رفت.


تدارک برای آشوب
پدر شهید می‌گوید آشوبگران از حدود 20 روز تا یک ماه قبل از غائله آن شب، اتوبوس و ون آورده بودند که در آنها سنگ‌، بلوک‌های خرد شده، چوب، میله فلزی، قمه و… وجود داشت. افرادی که جلوی منزل سرکرده دراویش بودند، علنا در روز روشن چوب و زنجیر دستشان بود و خود را محافظ آن فرد می‌دانستند. هرکسی جرئت نمی‌کرد از آن کوچه رد شود.
ما خوشحالیم. برنده این ماجرا ما هستیم. ما امتحانمان را پس دادیم. حالا نوبت قوه قضائیه و مسئولان است که با ریشه یابی و ریشه‌کنی اینگونه مشکلات امتحانشان را پس دهند و دل حضرت آقا شاد شود با اقدام و عمل.
گفت‌وگوی قریب به دوساعته خانواده این شهید پر است از بیان ناگفته‌ها. سلوک و سیره محمدحسین مضامین و دقایق شگفتی در خود داشت.


شهادت؛ بزرگ‌ترین آرزویش
گفت‌وگو را با پدر بزرگوار شهید آغاز می‌کنم. آقای فرهاد حدادیان می‌گوید که شهادت بزرگ‌ترین آرزوی محمدحسین بود و اینکه در خدمت ولی فقیه زمانش باشد. از شهادت او خیلی خوشحالیم. محمدحسین پرسنل حقوق‌بگیر هیچ سازمانی نبود اما برای انجام تکلیف در میدان حاضر شد. از لحظه‌ای که شهید شده کارهایش را اصلا ما انجام نمی‌دهیم. کار دارد خدایی پیش می‌رود. عنایت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است.
او ادامه می‌‎دهد: وصیت نامه‌اش در گوشی همراهش بود. آن را دو سال قبل و روز تولدش نوشته بود. درست چند روز مانده به اعزامش به سوریه. درباره پدر و مادر فقط یک خط نوشته بود که اگر اذیتتان کردم ببخشید. در ادامه به حضرت صدیقه طاهره(سلام‌الله علیها) متوسل شده و درباره ولایت فقیه و رهبر معظم انقلاب توصیه کرده.
وقتی پدر شهید ‌اشاره می‌کند که محمدحسین شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام‌الله علیها) به شهادت رسید، مادرش وارد گفت‌وگو می‌شود و می‌افزاید که هنگام سحر! وقتی که حتی نماز واجب به گردنش نبود.
پدر ادامه می‌دهد که فرزند نازنینش، بچه صادقی بود و مطیع امر رهبر و مادر. خطی هم که می‌گرفت، از رهبر معظم انقلاب بود. سخنرانی ایشان را گوش می‌کرد و همان راهی را که ایشان می‌فرمودند ادامه می‌داد.
پدر شهید می‌گوید اگر مادرش چیزی می‌‎گفت، دست بر سینه‌اش می‌گذاشت و می‌گفت: چشم.
شبی که می‌خواست به خیابان گلستان هفتم پاسداران برود، مادرش گفت؛ آنها اسلحه و چاقو دارند اما آن هنگام استثنائا تنها دست را بر سینه گذاشت بدون اینکه چشم بگوید! سپس ابتدا به هیئت رفت، بعد به آن معرکه. مادر شهید هم درباره این اقدام محمدحسین ابراز می‌دارد که او می‌خواست هم از ولی فقیه اطاعت کند، هم حرمت مرا نگه دارد و دلم را نشکند. مادر شهید اضافه می‌کند کسی «محمد حسین» را ژولیده ندیده بود. همیشه شیک و آراسته بود. بسیار مؤدب بود و حریم نگه دار و دغدغه‌اش فقط ولایت بود.


چهره‌ای خونین که صورت مادر را هم آغشته کرد
مادر کمی هم از نحوه شهادتش می‌گوید که او را به میان خودشان کشانده بودند. هرکس با هرچه داشت… میله در چشمش فرو کرده بودند. صورتش سوراخ سوراخ بود و خون تازه از آن می‌آمد. وقتی صورتم را روی صورتش گذاشتم، صورت من هم آغشته به خون شد. روضه حضرت علی اکبر(علیه‌السلام) در قلب تهران به تصویر کشیده شد. پدر می‌گوید حتی جمجمه‌اش را از پشت سر شکسته بودند.


دوست دارم با صورت خون آلود اربابم حسین(علیه‌السلام) را زیارت کنم
می‌گفت دوست دارم با صورت خون آلود شهید شوم و این‌گونه اربابم را زیارت کنم که چه لذتی دارد. همینطور که مادر شهید می‌گوید، واقعا هم محمدحسین به آرزویش رسید چراکه دراویش داعشی جای جای صورتش را با تفنگ ساچمه‌ای هدف قرار داده بودند. محمدحسین با صورت دلخواهش به زیارت سرور و سالار شهیدان رفت. السلام علیک یا ابا عبدالله… «بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام‌ها. نه، كربلا حرم حق است و هيچ‌كس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست.» «آري، اگر مي‌خواهي كه حزب‌الله را بشناسي اينچنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين(علیه‌السلام) است و از مرگ نمي‌هراسد. سلام بر حزب‌الله»


اخلاص؛رمز موفقیت محمدحسین
مادر می‌گوید؛ خدا گواه است که یک ذره احساس سوز دل نمی‌کنم. خودم تعجب می‌کنم چرا محمد حسین جان؟ عنایت خودت است؟ مادری حضرت زهرا(سلام الله علیها) است که من این فرزند را به مادر عالم(سلام الله علیها) سپردم. به اصلش سپرده شد. همان اصل هم دارد هدایت می‌کند.
محمدحسین می‌گفت؛ شهادت خیلی زیباست و نصیب هرکسی نمی‌شود. توفیق می‌خواهد اما من شهادتی را می‌خواهم که موج آفرین است و حرکت سازی می‌کند. محمدحسین به شهادتی که دوست داشت رسید.
اینکه محمد حسین به این نحوه به شهادت می‌رسد را به دلیل اخلاص او می‌داند و ابراز می‌دارد که هر عمل انسان اگر مهر اخلاص خورد، باقی است. «محمد حسین» پرتلاش اما بی‌ادعا بود.


ولایت فقیه خط قرمز رفاقت‌ها
مادر درباره اخلاق اجتماعی شهیدش می‌گوید که محمدحسین دستگیری زیادی از افراد نیازمند داشت و برای انجام کارهای خیر ما را هم به مشارکت دعوت می‌کرد. او فعال اجتماعی بود و مشکل و مسئله‌ای پیش می‌آمد، در خط مقدم بود. در همه دوستی‌هایش خط قرمزی به نام ولایت داشت. صمیمانه‌ترین دوستش هم اگر معاندانه با ولایت فقیه زاویه پیدا می‌کرد، رفاقتش با او تمام بود. ولایت فقیه مهم‌ترین خط قرمز زندگی محمدحسین بود و فدای ولایت مطلقه فقیه شد.


حضرت زهرا(سلام الله علیها)مرا می‌خرد
در همین حال بارها تلفن پدر شهید زنگ می‌خورد و او با آرامش به درخواست رسانه‌های مختلف برای حضور در بیت شهید پاسخ مثبت می‌دهد. دوست محمدحسین هم تماس می‌گیرد و پدر شهید پس از صحبت مختصری با وی، گوشی را به من می‌دهد تا قضیه‌ای را روایت کند: یک شب اتفاقی به «محمد حسین» گفتم، تو را کسی نگاه هم می‌کند که بخواهد بخرد؟! پاسخ داد که من دنبال نگاه کسی نیستم. من را حضرت زهرا(سلام الله علیها) می‌خرد. وقتی در معراج شهدا پیکر مطهرش را آوردند، یاد این جمله‌اش افتادم. حضرت زهرا(سلام الله علیها) او را خرید. با مهربانی تذکر می‌داد و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. هرچه از او بگویم کم گفتم.
پدر شهید ماجرایی را به مادر شهید یادآوری می‌کند تا آن را روایت کند. مادر شهید می‌گوید: محمدحسین معتقد بود رفتاری که با دراویش داعشی در جلوی زندان اوین شد، متناسب نبود، آنان خواسته‌های دیگری را مطرح و غائله دیگری برپا می‌کنند که همین هم شد.
از مادر شهید می‌خواهم درباره اعزام شهید به سوریه بگوید. می‌گوید محمد حسین چند روز پیش از اینکه به سوریه برود، به من گفت، اگر یک وقت بخواهم به سوریه بروم، نظر شما چیست؟ گفتم عمری است می‌گویم «یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» خندید و گفت: همین را می‌خواستم.


پس از بازگشت از سوریه نسبت به نعمت ولایت شاکرتر شده بود
برای رفتن به جبهه سوریه خیلی زحمت کشید و این در و آن در زد. پس از بازگشتش نسبت به نعمت ولایت خیلی شاکرتر شده بود. می‌گفت؛ مادر خدا نیاورد روزی را که آنچه در سوریه دیدم، در ایران اتفاق بیفتد که ناموس مردم امنیت نداشته باشد و زن و بچه کنار خیابان گرسنه باشند. در گروه‌هایی که عضو بودم، سؤالاتی در این زمینه می‌پرسیدند، نوشتم اگر از هیچ کس خبر نداشته باشم، از پسرم که عزیزترین شخص برای من است، خبر دارم. هرکدام از ما وظیفه و رسالتی داریم اگر پسر من و دیگر رزمندگان و جوانان نروند، دشمن فردا در خاک ماست.
کدام خاک مقدس زیر سر «محمد حسین» قرار گرفت؟
از معراج شهدا خاک مقدسی را که از تفحص حدود 300 شهید ـ به صورت دسته جمعی ـ به دست آمده بود، آوردند و در قبر زیر سر «محمد حسین» گذاشتند. حضرت زهرا
(سلام الله علیها) برایش مادری کردند که بالشی از خاک تفحص 300 شهید زیر سرش باشد.
خودش هم تربت نابی از مرقد امام حسین(علیه‌السلام) داشت که هر چند وقت یکبار آن را باز می‌کرد، آیاتی را می‌خواند و آن را می‌بست


مطالبه خانواده شهیداز قوه قضائیه
مطالبه مادر و پدر شهید از قوه قضائیه ریشه‌یابی و ریشه‌کنی غائله‌ است. کشف دست‌های پشت پرده و افراد وابسته به این جریان‌ها. شرایطی فراهم شود که در چنین مواقعی نیروی انتظامی بتواند شدیدتر برخورد کند و منتظر احکام خاصی نباشد.


محمدحسین شهید شداما «محمد حسین‌ها»بیدار شدند
مادر ابراز می‌دارد که محمدحسین شهید شد اما «محمد حسین‌ها» بیدار شدند. هر «محمدحسینی» که بر زمین افتد، «محمد حسین‌ها» تربیت می‌شوند. راه حق همیشه زاینده است. از شهرهای دیگر می‌آیند و می‌گویند ما پشتیبان شما هستیم. پدر هم خاطرنشان می‌کند که جوانان که به اینجا می‌آیند مرا در آغوش می‌گیرند و می‌گویند چه کنیم تا محمدحسین شویم؟ او دیگر تنها فرزند ما نیست؛ فرزند انقلاب است و باید همه راهش را ادامه دهیم. محمدحسین با شهادتش مزد نوکری مجالس عزای آقا امام حسین(علیه‌السلام) و خدمت‌هایش در بسیج را گرفت. مادر شهید می‌گوید: «فرزندش در زمان خودش وظیفه‌اش را انجام داد و کار را سپرد به دست مابقی سربازان ولایت» به دست همان‌ها که نه پیامبر را دیدند و نه حتی پیر جماران را. تابش نور ولایت را از سیمای سماواتی امام خامنه‌ای دیدند که علمدار نهضت انبیاست و حقیقت را نشانشان می‌دهد. آنها در رکاب ولایت و منتظران ظهورند و می‌خواهند همچون محمدحسین باشند. خط سرخ شهادت ادامه دارد…

kayhan.ir

برگزاری جلسه نهیلیسم بمثابه وضعیت معاصر،راه حل فلسفی